امام هادی در نیمه ماه ذیحجه سال۲۱۲ در نزدیکی شهر مدینه در جائی به نام صُریا دیده به جهان گشود و به روایتی تولد آن حضرت در ماه رجب ۲۱۴ بوده است و در ماه رجب و به قولی در ۲۶ جمادیالآخر ۲۵۴هـ. در سامرّا به درود حیات گفت و در آن روز طبق قول اول چهل و یک سال و چند ماه و بنا به قول دیگر چهل سال از عمرش گذشته بود و آن حضرت مدت هفت سال با پدر خود بود و مدت امامتش ۳۳ سال و چند ماه بوده است و مشهورترین القابش هادی و نقی است.[۱]
مادرش امّ ولد و نامش جمانه یا سمانه مغربیّه که معروف به سیده است[۲] آن بانوی بزرگوار همیشه روزه مستحبی میگرفت و در زهد و تقوی مثل و مانند نداشت.
محمد بن فرج و علیبن مهزیار روایت کردهاند که امام علی النقی (علیهالسلام) فرمود: مادرم به حق من عارف بود، مادر من اهل بهشت است، شیطان به مادر من نزدیک نشد، خداوند او را از مکر ستمکار کینه ورز حافظ و نگهبان است. مادر من به چشم قدرت خدا که خواب ندارد، محفوظ بود و از مادران اشخاص صالح و نیکوکار وامانده نبود[۳].
دلائل امامت امام هادی (علیهالسلام)
مرحوم مفید مینویسد: امام پس از حضرت جواد (علیهالسلام) پسرش ابوالحسن علیبن محمد (علیهالسلام) میباشد، زیرا اوصاف امامت در او یکجا فراهم شده و در فضیلت به سرحد کمال رسیده بود و وارثی برای جانشینی پدر جز او نبود و نیز نصوص صریح و اشاراتی از پدر بزرگوارش درباره امامت و خلافت او رسیده است[۴].
اسماعیلبن مهران گوید: چون امام جواد (علیهالسلام) خواست برای نخستین بار از مدینه به بغداد رود، هنگام حرکت به او عرض کردم: قربانت گردم من از این راه برای تو نگرانم، پس از شما امر امامت با کیست؟ حضرت با روی خندان به طرف من برگشته فرمود: آنچه تو گمان میکنی امسال نیست (من از این سفر باز میگردم).
چون بار دیگر آن حضرت را به سوی معتصم میبردند، پیش او رفتم، عرض کردم: قربانت گردم شما میروید، امر امامت پس از شما با کیست؟ حضرت به قدری گریست که محاسنش تر شد، سپس به من متوجه شد و فرمود: این بار برای من نگرانی و خطر هست الامر من بعدی الی ابنی علی پس از من امر امامت با پسرم علی است[۵].
حِمیَری از محمد بن اسماعیل روایت کرده که گفت: امام جواد (علیهالسلام) به من فرمود امر امامت بعد از من به امام علی النقی واگذار خواهد شد در صورتی که او بچه هفت سالهای است. دوباره فرمود: آری کمتر از هفت ساله هم باشد، میشود. چنانکه سنّ حضرت عیسیبن مریم (از هفت سال کمتر بود و به مقام پیغمبری نائل شد)[۶].
طبق نقل مرحوم کلینی و مرحوم شیخ مفید چون مرض امام جواد (علیهالسلام) در بغداد شدت یافت. به شیعیان پیام فرستاد که انی ماض و الامر صائر الی ابنی علی و له علیکم بعدی ما کان لی علیکم بعد ابی: من از دنیا میروم و امر امامت به پسرم علی منتقل میشود و او بعد از من بر گردن شما همان حقی را دارد که من پس از پدرم بر شما داشتم.
یکی از شیعیان میگوید: من آن پیام را در ده نسخه نوشته و سر آنها را مهر زده و به ده نفر از بزرگان و وجوه شیعه سپردم و به آنان گفتم: اگر پیش از آنکه من این نامهها را از شما بخواهم، مرگ من فرا رسید، شما آنها را باز کنید و مضمون آن را به مردم اطلاع دهید.
میگوید: چون امام جواد (علیهالسلام) از دنیا رحلت کرد، من از خانه خود بیرون نرفتم تا آگاه شدم که بزرگان شیعه در خانه محمد بن فرج جلسه کرده و در امر امامت به گفتگو پرداختهاند، پس محمد بن فرج نامهای به من نوشت و مرا از جلسه آنان در منزلش آگاه ساخته و نوشته بود: اگر خوف فاش شدن مطلب نبود من با این گروه به نزد تو میآمدم و من علاقه دارم که تو سوار شده پیش من آئی میگوید: من سوار شده پیش او رفتم و دیدم مردم پیش او جمع شدهاند. من درباره امامت امام هادی با آنان به گفتگو پرداختم دیدم بیشتر آنان شک دارند، من به آن ده نفر که کاغذها همراهشان بود و همه در آن مجلس حضور داشتند گفتم: کاغذها را بیرون آورید و چون بیرون آوردند و به آنان گفتم: این است آنچه من بدان مأمور گشتهام (که به شما برسانم) برخی از ایشان گفتند: ما دوست داشتیم که دیگری نیز بر آنچه تو گفتی گواهی میداد تا گفته تو را تأیید کند؟ گفتم: خدا خواسته شما را به شما داده و این احمد بن محمد اشعری است که گواه است به این که این پیغام را از امام (علیهالسلام) شنیده است، از او بپرسید مردم از او پرسیدند ولی او از شهادت دادن امتناع ورزید و حاضر نشد، پس او را به مباهله [۷] دعوت کردم، احمد بن محمد از مباهله ترسید و گفت من آن را شنیدم ولی میخواستم این افتخار نصیب یک مرد عرب شده باشد و اکنون که پای مباهله به میان آمد راهی بر پوشاندن و کتمان شهادت ندارم، جریان را گفت پس همه آن مردم در همان مجلس معتقد به امامت امام هادی (علیهالسلام) شدند و از جا برخاستند[۸].
مرحوم مفید پس از ذکر این روایت میگوید: اخبار در این باره زیاد است که اگر بخواهیم همه را در اینجا بیان کنیم، کتابی طولانی میشود و همین که شیعیان پس از امام جواد (علیهالسلام) اجماع بر امامت امام هادی کردهاند و کسی در آن زمان جز آن حضرت ادعای امامت نکرد، از ایراد اخبار و نصوص روشن بر امامت آن حضرت ما را بینیاز میکند[۹].
چگونه امام هادی از شهادت پدرش خبر داد؟
مسعودی در اثباتالوصیه مینویسد: حسینبن قارون از مردی که با امام جواد (علیهالسلام) همشیر بوده، روایت کرده که گفت: امام جواد در بغداد و امام علی النقی در مدینه بود، مردی از اهل کرخ و بغداد که او را ابوزکریا میگفتند، مواظب و مستخدم امام علی النقی بود، در آن موقعی که آن حضرت مشغول نوشتن بود و برای ابوزکریا قرائت میکرد ناگاه دیدیم که امام علی النقی به شدت گریه کرد، ابوزکریا از سبب گریه آن بزرگوار سئوال کرد ولی آن حضرت جواب نفرمود، بلند شد در حال گریه وارد خانه شد صدای گریه و ناله از خانه آن حضرت بلند شد، بعد از آن که خارج شد، از علت گریهاش سئوال کردیم فرمود: پدرم از دنیا رحلت کرد.
ما گفتیم: شما از کجا دانستی؟ فرمود: از طرف خدا ضعف و سستی دچار من شد که به وسیله آن فهمیدم که پدرم از دنیا رفته، راوی میگوید: ما تاریخ آن وقت را یادداشت کردیم، موقعی که خبر وفات امام جواد رسید دیدیم که مطابق است با همان ساعتی که امام هادی خبر داد[۱۰].
همچنین از هارونبن فضل روایت شده که گفت: در آن روزی که امام جواد (علیهالسلام) از دنیا رفت، شنیدم که امام علی النقی این آیه را تلاوت میفرمود: انا لله و انا الیه راجعون (پدرم) امام جواد از دنیا رحلت کرد از آن حضرت پرسیدند که شما از کجا میدانی؟ فرمود: ضعف و سستی دچار من شد که سابقه آن را نداشتم[۱۱].
مراقبت شدید معتصم از امام هادی (علیهالسلام)
از همان موقعی که معتصم امام جواد (علیهالسلام) را به اقامت در بغداد مجبور ساخت به فرماندار مدینه دستور داد که در مدینه مراقب و مواظب خانواده آن حضرت نیز باشد رفت و آمد اعضاء آن خانواده را کنترل نماید. فرماندار مدینه نیز طبق همین دستور دقیقاً در غیاب امام جواد (علیهالسلام) مراقب و مواظب خانواده آن حضرت بود و پس از شهادت امام جواد (علیهالسلام) این مراقبت شدت بیشتری یافت و علاوه بر این، کسی را به عنوان معلم مأمور ساخت به خانه امام رفت و آمد بکند و تربیت حضرت هادی را به عهده بگیرد تا او را از کودکی طوری تربیت نماید که مثل پدرانش موجب ناراحتی خلفاء را فراهم نیاورد.
در همین رابطه روایت مسعودی جالب توجه است. وی از محمد بن سعید روایت میکند که: عمر بن فرج رخّجی بعد از وفات امام جواد (علیهالسلام) برای رفتن به حج به مدینه آمد جمعیتی را از اهل مدینه که با اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مخالف و معاند بودند، احضار کرد به آنان گفت: مردی را برای من طلب کنید که اهل علم و ادب و قرآن باشد، دوستدار اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) نباشد تا من او را موکّل تعلیم این کودک (حضرت هادی) نمایم و او را مواظب این کودک کنم تا از آمدن شیعیانی که در اطراف او هستند و او را نگاهداری میکنند، جلوگیری کند؟
مردی را به او معرفی کردند که او را جنیدی میگفتند، جنیدی مردی بود که پیش اهل مدینه در فهم، ادب، عداوت و دشمنی نسبت به اهل بیت رسول خدا سابقهدار بود، عمر بن فرج او را خواست، از مال خلیفه حقوق سالانه برای او مقرر کرد و مقدمات زندگی او را فراهم نمود، برای او تعریف کرد که خلیفه مرا دستور داده مثل تو شخصی را به این کودک موکل نمایم.
راوی گوید: جنیدی در قصر بصریا مواظب امام علی النقی (علیهالسلام) بود همین که شب میشد درب را میبست و کلید را با خود نگاه میداشت، امام علی النقی (علیهالسلام) مدتی را به همین حال به سر میبرد، دست شیعیان از دامن آن حضرت کوتاه شد. شیعه از گوش دادن به بیانات آن بزرگوار و قرائت در حضور آن حضرت محروم گردید.
محمد بن سعید میگوید: من جنیدی را در روز جمعه ملاقات نمودم، سلام کردم، گفتم: این کودک هاشمی که تو مراقب او هستی چه میگوید؟ دیدم قول مرا انکار کرد و گفت: چرا میگوئی کودک هاشمی و نمیگوئی بزرگ هاشمی؟!
(به من گفت): تو را به خدا آیا در مدینه کسی را که از من عالمتر باشد، سراغ داری؟ گفتم: نه، گفت: به خدا قسم من یک قسمت از ادبیات را که گمان میکنم تحقیق کاملی در آن کردهام برای آن بزرگوار میگویم و آن حضرت همان گفتههای مرا طوری بر من املاء و تعلیم میکند که من از بیان او استفاده مینمایم، مردم گمان میکنند که من به آن برگزیده خدا علم و ادب یاد میدهم به خدا که من از آن حضرت علم میآموزم.
راوی گوید: من کلام جنیدی را به نحوی فراموش کردم که گویا سخن او را نشنیده بودم تا این که بعد از آن دوباره جنیدی را ملاقات کردم، از حال او پرسیدم سپس گفتم: حال آن جوان هاشمی چگونه است؟ گفت: این حرف را نزن به خدا قسم که او بهترین اهل زمین و بزرگوارترین خلق خداست. چه بسا میشود که آن حضرت میخواهد داخل شود من به او میگویم: تنظر حتی تقرأ عشرک آن بزرگوار میفرماید: کلام سورههای قرآن را دوست داری، قرائت نمایم؟ من یکی از سوره های طولانی قرآن را پیشنهاد میکنم، آن حضرت با سرعت تمام آن سوره را به طوری صحیح میخواند که من صحیحتر از آن را از احدی نشنیدهام نیکوتر از سرودهای داود (علیهالسلام) که آنها را ضربالمثل میزنند، تلاوت میکند.
راوی گوید: جنیدی گفت: این کودک، پدرش در عراق از دنیا رفته و خودش در مدینه در حال کودکی در بین این کنیزهای سیاه نشو و نما میکند، این علم را از کجا آموخته؟!
راوی گوید: پس از چند روز دیگر که جنیدی را ملاقات کردم، دیدم حق را شناخته و به امامت امام علی النقی (علیهالسلام) قائل شده است[۱۲].
نگرش عباسیان نسبت به فعالیتهای امام هادی (علیهالسلام)
بعد از شهادت امام جواد (علیهالسلام) فرزند بزرگوارش امام علی النقی جانشین پدر خود گردید. طبق مآخذ امامیه، اکثریت پیروان امام جواد (علیهالسلام) امامت و جانشینی علی هادی (علیهالسلام) را که در آن زمان هفت ساله بود، پذیرفتند و کمی سن آن حضرت در رسیدن به امامت مشکلی برای وی ایجاد نکرد، زیرا پدرش نیز در همین سن به امامت رسیده بود، در عین حال تعداد کمی از پیروان امام جواد (علیهالسلام) امامت پسرش موسی را مورد تأیید قرار دادند، اما پس از اندک زمانی به پیکره اصلی امامیه پیوستند و امامت امام هادی را پذیرفتند[۱۳].
از امامت امام هادی هفت سال در دوران خلافت معتصم عباسی سپری شد و معتصم در سال ۲۲۷ هجری درگذشت و در آن موقع امام علی النقی چهارده ساله بود پس از معتصم پسرش واثق به خلافت رسید و مدت دوازده سال از امامت علی النقی (علیهالسلام) که گذشت واثق در سال ۲۳۲ هجری پس از پنج سال و شش ماه و شش روز از دنیا رفت[۱۴] و پس از آن خلافت به متوکل رسید.
مرحوم مفید از ابنقولویه به سندش از خیران اسباطی روایت کرده که گفت: در مدینه به نزد امام هادی رفتم، به من فرمود از واثق چه خبر داری؟ گفتم: قربانت گردم او سلامت بود و من اخیراً او را دیدهام. ده روز است که من از او جدا شدهام. حضرت فرمود: مردم مدینه میگویند: واثق مرده؟ گفتم : من از همه کس دیدارم به او نزدیکتر است؟ فرمود: مردم مدینه میگویند او مرده، و چون فرمود: مردم میگویند دانستم که مقصودش از مردم خود آن جناب است سپس فرمود: جعفر چه کرد؟ (مقصود جعفر بن معتصم، متوکل عباسی است) گفتم او در زندان به بدترین حالات بسر میبرد، گوید: فرمود: آگاه باش که او هم اکنون خلیفه است، سپس فرمود: ابن زیات (وزیر واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتیبانش بودند و فرمان، فرمان او بود. این قدرت برای او شوم بود سپس خاموش شد و فرمود: بناچار مقدرات و احکام خدا باید جاری شود ای خیران، واثق مرد و متوکل به جای او نشست و ابنزیات هم کشته شد. عرض کردم: چه وقت قربانت گردم؟! فرمود: شش روز پس از اینکه تو بیرون آمدی[۱۵].
با این که معتصم و واثق جلو فعالیتهای امام هادی را گرفته بودند ولی باز هم بیش از خلیفه قبلی مأمون و خلیفه بعدی متوکل، علویان را تحمل میکردند، بنا به نقل ابوالفرج اصفهانی اعقاب علیبن ابیطالب (علیهالسلام) و خویشان نزدیک آنها (طالبیون) در سامرّا جمع شدند و در آنجا بود که واثق به ایشان حقوق پرداخت کرد[۱۶] و همچنین طبق روایت یعقوبی واثق مالهای بسیاری در مکه و مدینه و دیگر شهرها بر هاشمیان و سایر قریش تقسیم نمود[۱۷] و نیز بنا به روایت ابن طقطقی چون واثق به خلافت رسید عموزادگان خود طالبیین را مورد احسان و نیکی قرار داد[۱۸].
امام هادی در زمان واثق در مدینه بود و جاذبه امامتش مردم را از اطراف به مدینه میکشید و امام جز تشریح و توضیح فقه امامیه کاری نداشت.
در این مرحله، امامیه تلاشهای خود را در سازماندهی فعالیتهای پیروان خویش متمرکز ساخته بودند.
منبع: سخن تاریخ
[۱] . مفید، ارشاد، ص ۸ ـ ۳۰۷ ـ کافی، ج۱، ص۸ ـ ۴۹۷ ـ مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۴۰۱ـ کشف الغمّه، ج۳، ص۳ـ ۱۶۶ـ تذکره الخواص، ص۳۶۲ ـ ترجمه اثبات الوصیه، ص ۴۲۸ ـ ۴۵۴٫ بحارالانوار، ج۵۰، ص ۵ ـ ۱۱۴ .
[۲] . و به قولی نام مادر امام هادی سیده مجمل التواریخ و القصص، ص۴۵۸ و به قول دیگر جمانه ترجمه اثبات الوصیه ص۴۲۷٫
[۳] . ترجمه کتاب اثبات الوصیه، ص ۴۲۸ .
[۴] . ارشاد، ص ۳۰۷٫
[۵] . کلینی، اصول کافی، ج۱، ص ۳۲۳ ـ ارشاد، ص۳۰۸ـ اعلام الوری، ص۳۳۹ ـ روضه الواعظین، ج۱، ص۲۹۰٫
[۶] . ترجمه اثبات الوصیه ص ۴۲۹٫
[۷] . مباهله یعنی نفرین به یکدیگر و آن در جائی است که دو نفر بر سخنی با هم اختلاف کنند، پس هر کدام به طرز مخصوص و کلمات معینی برای اثبات گفته خود بر دیگری نفرین کند.
[۸] . کافی،ج۱، ص ۳۲۴ ـ ارشاد، ص ۳۰۸٫
[۹] . ارشاد، ص۳۰۸٫
[۱۰] . ترجمه اثبات الوصیه، ص۴۳۰ ـ ۴۲۹٫
[۱۱] . مدرک قبل.
[۱۲] . ترجمه اثبات الوصیه، ص ۴۳۱ ـ۴۳۳٫
[۱۳] . اشعری، المقالات و الفرق، ص ۹۹٫
[۱۴] . مجمل التواریخ و القصص، ص۳۵۹ .
[۱۵] . مفید، ارشاد، ص ۳۰۹٫
[۱۶] . المقالات و الفرق، ص ۳۹۶٫
[۱۷] . یعقوبی، ج۲، ص۴۸۳٫
[۱۸] . تاریخ الفخری، ص ۱۷۶٫
پاسخ دهید