در دوران ابوبکر و عمر

با رحلت جانسوز پیامبر عظیم الشأن اسلام، عصر رسالت سپرى و دوران امامت، به پیشوایى على ابن ابى طالب (علیه السلام)که رسول اکرم (صلى الله علیه وآله)وى را براى پذیرش مسئولیت هاى انقلاب الهى مبارک و رهبرى الهى مسلمانان، تعیین کرده  بود، آغازشد. این مسئولیت ها را خداوند با مزید الطاف خود بدو عطا فرمود تا این انقلاب مبارک را از پنجه هاى جاهلیت برهاند و در سایه هدایت صحیح، به سوى کمال و شکوه و جلال پیش رود و از آن بهره مند گردد.

امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) دوران کودکى خویش را در زمان حیات رسول اکرم سپرى کردند و ملاحظه کردیم که رسول خدا (صلى الله علیه وآله) نه تنها با آنان بسان کودکان رفتار نمى کرد بلکه به عنوان دو شخصیت اسلامى که مسئولیت هاى رهبرى بزرگى در انتظارشان بود با آنان برخورد داشت چنان که روایات فراوانى که از نبى اکرم (صلى الله علیه وآله) رسیده به صراحت در این خصوص سخن گفته است. دوران بالندگى و جوانى آن دو بزرگوار در سایه امامت پدر ارجمندشان و در شرایطى نابسامان نسبت به دولت اسلامى و اهل بیت نبوت، آغاز گردید، زیرا على(علیه السلام) از عرصه رهبرى سیاسى دور شده بود و کسانى به قدرت دست یافته بودند که در رهبرى امت، هیچ گونه سهمى براى اهل بیت (علیهم السلام) قائل نشده و از سَرِ حسد و نیز تحقیر جایگاه على(علیه السلام)و موقعیت رهبرى الهى او، خلافت را به خود اختصاص دادند.

پس از آن، خانه زهرا (علیها السلام) مورد هجوم ناگهانى قرار گرفت و على (علیه السلام)براى بیعت با ابو بکر به بند کشیده شد تا دولتى که از هرسو مورد تهدید خطرات بود، روى آرامش ببیند.

در تمام این اوضاع و احوال، امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) ناظر دگرگونى حوادث و رخدادها بوده و مى دیدند پس از مجد و عزّتى که در دوران جدشان پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) برخوردار بودند چگونه خود و اهل بیت پاک رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به خوارى و ذلت کشیده شدند، در این برهه حضرت زهرا(علیها السلام) و فرزندانش مواضع گوناگونى اتخاذ کردند و از همان راه و روش اسلامى که رسول خدا بر ایشان ترسیم فرموده بود و پس از وفات آن حضرت، به رسالت الهى ارتباط داشت، فراتر نرفتند. در این جا به مواضعى که به امام حسن (علیه السلام)به ویژه و یا به وى و برادر بزرگوارش امام حسین (علیه السلام)ارتباط دارد، اشاره اى گذرا خواهیم داشت.

١. حسنین(علیهما السلام) و فدک

پس از رحلت رسول مکرّم اسلام (صلى الله علیه وآله) حوادثى رخ داد و مخالفان، قدرت را به دست گرفتند و با نصب ابوبکر به عنوان خلیفه مسلمانان، على (علیه السلام)را از جایگاه طبیعى اش که خداى سبحان وى را شایسته آن قرار داده بود، دور ساختند و فاطمه زهرا(علیها السلام) دخت نبى اکرم (صلى الله علیه وآله) را از ارث پدر محروم و آن را غصب کردند و آن چه را رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در دوران زندگى به ملکیّت زهرا درآورده بود از آن مخدّره مصادره کردند و بین او و ابوبکر پیرامون این موضوع بحث و مناقشات فراوانى صورت گرفت تا آن جا که ابوبکر از آن بانو خواست براى اثبات مدعاى خود شاهد بیاورد، فاطمه (صلى الله علیه وآله) امیرمؤمنان و حسنین (علیهم السلام) و ام ایمن را شاهد آورد ولى ابوبکر گواهى آن ها را پذیرا نشد و از بازگرداندن حق زهرا(علیها السلام) امتناع ورزید.

گواه گرفتن زهراى بتول (علیها السلام)، حسنین(علیهما السلام) را (با آنکه خود، به حکم آیه تطهیر معصوم تلقى مى شد)، عملى بود که طبق احکام شرع مقدس اسلام و در برابر دیدگاه مسلمانان و با تأیید سرور اوصیاء امیرمؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام)صورت پذیرفت. همه این امور کاملاً دلالت بر شایستگى آن دو بزرگوار براى اداى گواهى و شهادت در چنین مناسبتى دارد، در صورتى که آنان در آن روز بیش از هفت سال نداشتند.

سپردن نقش بارزى به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) در چنین قضیه بزرگى، اتفاقى و جداى از ضوابطى که مواضع اهل بیت (علیهم السلام) را نظام مى بخشید نبود، بلکه در امتداد مواضع رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) نسبت به آندو در جهت مهیّاسازى و قراردادن آن بزرگواران در جایگاه طبیعى و در سطح رهبرى امت، تلقى مى شد.

٢. اعتراض به ابوبکر

روزى حسن بن على (علیه السلام)در کودکى بر ابوبکر وارد شد و وى برفراز منبر سخن مى گفت، حضرت بر او بانگ زد و با اعتراض به او، فرمود: از منبر پدرم پایین بیا. ابوبکر در پاسخ امام گفت: به خدا! راست گفتى، این منبر پدر توست نه منبر پدر من.[۱]

٣. امام و پرسش مرد صحرانشین

امامت بر دو رکن اساسى یکى لیاقت و شایستگى که علم و دانش و عصمت را شامل مى شود و دیگرى صریح روایات، استوار است. از این رو، ملاحظه مى کنیم که ائمّه (علیهم السلام)همواره به بیان این روایات و یادآورى و تأکید بر آن ها توجه زیادى مبذول مى داشتند و امام حسن (علیه السلام)در بسیارى از سخنان و موضع گیرى هاى خود در این زمینه توجه خاصى به بیان این روایات داشت از جمله در مورد ائمه (علیهمالسلام) فرمود: آنان کسانى اند که خداوند اطاعتشان را بر همگان واجب ساخته و یکى از دو امانتِ گرانسنگِ رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به شمار مى آیند.[۲]

در مورد علم و دانش نیز این چنین بود زیرا ائمه (علیهم السلام) پیوسته بر این که وارث علم رسول خدا هستند و جفر و جامعه و دیگر را در اختیار دارند، تأکید داشتند.[۳]

امام على (علیه السلام)در اثبات صفت علم امامت براى امام حسن (علیه السلام)از دوران کودکى وى، اهتمام ورزید تا مسلمانان را از پایه علمى امام (علیه السلام)آگاه سازد. این عمل خود، دلیلى قاطع بر امامت امام مجتبى (علیه السلام)به شمار مى آمد و امیرمؤمنان(علیه السلام)مى کوشید این موضوع را براى کسانى که به حکومت و خلافت چنگ انداخته و آن را به خود اختصاص دادند و صاحبان واقعى آن را از حقشان دور ساختند، ابراز نماید. امام على (علیه السلام)در توجه انظار مردم به امام حسن (علیه السلام)به کاربرد شیوه اى دست زد که مردم آن را براى یکدیگر نقل نموده و در مجالس و محافلشان از آن یاد کنند، زیرا پاسخ دادن کودکى زیر ده سال به پرسش هاى دشوار و پیچیده، قضیه اى بود که موجب شگفتى آنان مى شد و توجهشان را به وى جلب مى کرد.

به إسناد خود از عباده بن صامت نقل کرده  «شرح الاخبار» قاضى نعمان در کتاب که مردى صحرانشین از ابوبکر پرسید: من در حال احرام تخم شتر مرغى یافتم و آن را پختم و میل کردم، آفّاره این عمل چیست؟

ابوبکر در پاسخ وى گفت: اى مرد! پرسش بس دشوارى پرسیدى و او را به عمر احاله داد و عمر او را نزد عبدالرحمان بن عوف فرستاد وقتى همه از پاسخ آن پرسش در ماندند به آن مرد گفتند: نزد آن مرد پیشانى بلند یعنى امیرمؤمنان نیز برو. وقتى آن مرد حضور امام (علیه السلام)شرفیاب شد، امام بدو فرمود: پرسشت را از هریک از این دو نوجوان (حسن و حسین) مى خواهى، بپرس. مرد عرب، مسأله را از امام مجتبى (علیه السلام)پرسید: امام حسن (علیه السلام) فرمود:اى مرد عرب! آیا شتر دارى؟

مرد گفت: آرى.

حضرت فرمود: به تعدادى که تخم شتر مرغ خورده اى، شتر ماده مهیا آن و آن ها را با شتران نر در آمیز و شترانى را که از آن ها به وجود مى آید، در خانه گرامى خدا که براى انجام حج به زیارتش رفته بودى، قربانى نما.

امیرالمؤمنین (علیه السلام)فرمود: امکان دارد برخى از ناقه ها پیش از رسیدن وقت ولادت، سقط کنند.

امام حسن(علیه السلام)عرضه داشت: اگر شتران چنین اند در تخم مرغ نیز احتمال فاسد شدن وجود راوى مى گوید: در آن اثناء صدایى شنیده شد که گفت: مردم! آن چه را این جوان «دارد فهمیده، همان است که سلیمان بن داوود به آن پى برده است.[۴]

۴. امام حسن(علیه السلام)در شورا

عمربن خطاب پس از زخم برداشتن که مسأله شورا را به گونه معروف، ترتیب داد به نامزدهاى عضویت در شورا چنین گفت: برخى از بزرگان انصار را در شوراى خود شرکت دهید ولى حق رأى و دخالت در کار ندارند و حسن بن على و عبدالله بن عباس را نیز در جمع خود داشته باشید زیرا اینان با رسول خدا (صلى الله علیه وآله)خویشاوندى داشته ولى در شورا حق رأى ندارند و عبدالله (فرزند عمر) به عنوان مشاور در شورا حضور یابد، او نیز حق رأى نخواهد داشت» و بدین سان، افراد یاد شده در شورا حضور یافتند.[۵]

امام حسن (علیه السلام)حضور در جلسات شورا را پذیرفت و با حضور خود از عمر اعتراف گرفت که حضرتش از جمله کسانى است که حتى در بزرگترین و مهمترین ماجرایى که امت با آن مواجه است حق مشارکت سیاسى دارد تا مردم به این قضیه پى ببرند و خود بتواند در آینده در مسائل سرنوشت ساز اظهار نظر کند هرچند از او پذیرفته نشود.

در دوران عثمان

١. امام حسن(علیه السلام) در وداع ابوذر

امام مجتبى در مراسم تودیع ابوذر فرمود:

عموجان! اگر نه این بود که وداع کنندگان باید خاموش و بدرقه کنندگان ناگزیر باید بازگردند، سخن کوتاه مى شد. هرچند حادثه تأسف بار است، ولى چیزى بر زبان نمى آوریم، اینک این مردم بر تو چنین کارى را روا دیدند پس تو دنیا را با به یاد آوردن زودگذر بودن آن، رها آن و دشوارى و سختى آن را به امید ما بعدش نادیده بگیر و بردبارى پیشه آن تا در روز رستخیز، رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) را از خویشتن خشنود بیابى.[۶]

این سخنان را امام حسن (علیه السلام)زمانى بر زبان آورد که به اتفاق پدر و برادر و عمویش عقیل و پسرعمویش عبدالله بن جعفر و ابن عباس، در بدرقه ابوذر صحابى جلیل القدرى که در راه خدا و حق، جهاد و مبارزه کرد و آن همه ستم و بیداد و اهانت و رنج به دیدار «ربذه» و مصیبت را به جان خرید تا سرانجام تنها و غریب در تبعیدگاهش معبود شتافت، شرکت جسته بود.

سخنان امام حاکى از موضع گیرى ژرف آن حضرت در قبال اعمال نارواى خط حاکم به شمار مى آید. وى با این سخنان در اجراى اهدافى که ابوذر آن ها را دنبال مى کرد، تشریک مساعى داشت. زیرا ناگزیر مى بایست فریادى سر داده شود تا امّت مسلمان را از خواب غفلت بیدار کرده  و آنان را به حقیقت ماجرا و رخدادها آگاه سازد و بدانان بفهماند که حاکم و فرمانروا براى همیشه معاف و بر کنار از مؤاخذه و توبیخ نبوده و فراتر از قانون نخواهد بود. بلکه پشتیبان و مدافع قانون است. بنابراین، اگر حاکمى اسیر نفس خود شد تا هرگونه مخالفتى را انجام داده و یا با استفاده از نقش محورى خود، آن را در خدمت هواى نفس و منافع شخصى خویش قرار دهد، هریک از آحاد مسلمانان مى تواند بلکه بر او واجب است آشکارا سخن حق را بر زبان آورد و در رفع ستم و بیداد و انحراف بکوشد.

از سویى، اگر شرایط آن زمان به امیرمؤمنان و حسنین (علیهم السلام) و پیروان آن ها اجازه نمى دهد موضعى چون ابوذر اتخاذ کنند باید حداقل دیدگاه خود را که همان نظریه اسلام است در آن قضیه ابراز دارند، زیرا این کار مى تواند بر موضع گیرى بزرگ وى، بُعدى تبلیغى و ژرفایى فکرى و سیاسى ببخشد و دست آوردها و نتایجى که از آن حاصل خواهد شد مورد حمایت قرار دهد. با دقت در سخنانى که امام حسن (علیه السلام)در آن بحبوحه به ابوذر فرمود:

درمى یابیم رفتار مخالفان با ابوذر موجب تأسف عمیق آن حضرت شد و سپس با تشویق ابوذر، وى را در موضع گیرى اش از او پشتیبانى مى کند و رضایت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله)و فراتر از آن خشنودى خداى سبحان را در آن مى داند. چنان که حضرت مى کوشد از بار دشوارى هاى ابوذر بکاهد و بدو بینش صحیحى ارائه مى دهد که مى تواند شدت رنج و مصیبت او را کاهش دهد و رویارویى با مصائب و مشکلاتى را که در انتظار وى بود بر او آسان گرداند آن جا که فرمود:

دنیا را با به یادآوردن زودگذر بودن آن، رها آن و دشوارى و سختى آن را به امید ما بعدش نادیده بگیر.

٢. شرکت امام حسن(علیه السلام)در فتوحات

به گفت برخى از تاریخ نگاران: در سال سى ام هجرى، سعید بن عاص به حمله برد ساکنان آن سامان در دوران خلافت عمر با سوید بن مقرن در «طبرستان» برابر مالى که به او پرداختند پیمان نامه صلحى ایجاد کرده  و سپس پیمان شکنى کردند.

سعید بن عاص به اتفاق امام حسن و امام حسین و ابن عباس با آنان به نبرد پرداختند و زمانى که مسلمانان در صدد فتح آفریقا برآمدند، عثمان سپاهى از مدینه تدارک دید که جمعى از صحابه از جمله ابن عباس، فرزند عمر، فرزند عمرو عاص، فرزند جعفر، امام حسن و امام حسین و فرزند زبیر در آن حضور داشتند و همگى در سال ٢۶ هجرى به همراه عبدالله بن ابى سرح بدان سامان گسیل شدند.[۷]

ادعاى شرکت حسنین (علیهما السلام) در جنگ ها و فتوحات به دلایلى که برمى شمریم مورد بحث و مناقشه قرار گرفته است.

الف- فتوحاتى که در آن دوران انجام مى پذیرفت به طور عموم در جهت منافع والا و ارزشمند اسلام انجام نمى گرفت; زیرا حکّام و فرمانروایان از آن فتوحات در مسیر رسیدن به اهداف و خواسته ها و فرو نشاندن آتش غرورشان، بهره مى بردند و در حقیقت فتوحات اسلامى با غنایم و گسترش نفوذى که در پى داشت سبب خرسندى و شعف آنان مى شد. آیین مقدس اسلام از دیدگاه برخى حکام و فرمانروایان جز شعارى که آن را در خدمت سلطنت و حکومت و سبب تقویت آن مى دانستند، معناى دیگرى نداشت.

در جهت توجه و اهتمام فرمانروایان و هوادارانشان و کلیه کسانى که به آنان منسوب بودند، به گردآورى اموال و دارایى و دست یابى به غنایم به حق یا ناحق، مى توانیم شواهد و ادله فراوانى ارائه دهیم، ولى تنها به این فراز بسنده مى کنیم که:

وقتى زیاد، حکم بن عمر غفارى را به خراسان گسیل داشت وى و همراهانش در آن سامان به غنایم فراوانى دست یافتند، زیاد طى نامه اى به حَکَم نوشت. اما بعد;

امیرالمؤمنین (معاویه) با نوشتن نامه به تو خواسته است که سیم وزر غنیمتى را نزد وى بفرستى و از تقسیم آن ها میان مسلمانان خوددارى کنى، حَکَم از انجام این فرمان سر باز زد، و آن هارا بین مسلمانان تقسیم کرد معاویه فردى را براى گوشمالى وى اعزام کرد و او را به بند کشید و زندانى نمود و در غلّ و زنجیر جان سپرد و با آن ها مدفون شد و گفت:(در قیامت) انتقام خواهم گرفت.[۸]

در دوران خلیفه دوم عمر بن خطاب[۹] آزار و اذیت مردم با گرفتن جزیه از آن ها آغاز شد، بلکه مى بینیم جزیه را حتى بر اهل ذمّه اى که اسلام را پذیرفته بودند به این بهانه که جزیه به منزله مالیت بر غلام و برده است و اسلام مالیات را از برده بر نداشته، الزامى کردند. ولى بنا به نقل تاریخ نگاران: عمر بن عبدالعزیز با این سیاست به مخالفت برخاست و جزیه را از آنان برداشت.[۱۰]

چنان که عمربن خطاب کوشید تا از شخصى که اسلام آورده بود به بهانه این که جهت پناه جویى به اسلام، به دین گرویده، جزیه دریافت کند. آن شخص به عمر گفت: آیین اسلام پناه و ملجأ مردم است، عمر گفت: راست گفتى: اسلام پناه و ملجأمردم است.[۱۱] و در موارد زیادى جزیه مسیحیان را افزایش داد که معروف و مشهور است.[۱۲]

خالدبن ولید که سپاهیانش را براى حمله به سرزمین عراق تشویق مى کرد به آنان گفت: آیا نمى بینید در این سرزمین، مواد خوراکى و نعمت، چونان زمینى پر از خاک، فراوان یافت مى شود؟ به خدا سوگند! اگر جهاد در راه خدا و دعا در پیشگاه او را برخود لازم نمى شمردیم و جز گذران زندگى هدف دیگرى نداشتیم، جا داشت براین منطقه یورش برده و قبل از دیگران آن را به تصرف خود درآوریم و کسانى را که همراه با شما در جنگ و مبارزه شرکت نجستند در فقر و گرسنگى قرار دهیم.

در فتح «شاهرتا» برخى از غلامان و بردگان مسلمانان، براى مردم مدینه امان نامه دادند، ولى مسلمانان پذیرا نشدند و سرانجام قضیه را با عمربن خطاب در میان گذاشتند، وى نوشت: «برده مسلمان از مسلمانان به شمار آمده و امان نامه او نیز مانند امان نامه

مسلمانان است. راوى مى گوید: با این نوشته عمر غنایمى را که در آستانه دست یابى به آن ها بودیم، از کف دادیم…»[۱۳]

آن چه را خالدبن ولید در عبارت قبل بر زبان آورده، همه واقعیّت نیست زیرا اموالى که به طبقه مستضعف سربازان مى رسید بسیار اندک بود و سدّ جوع آنان را نمى کرد و فوق العاده محدود بوده و به سرعت پایان مى یافت در صورتى که این طبقه، توان و نیروى اصلى ماشین جنگ را تشکیل مى دادند.

بنابراین، در بیشتر فتوحات یاد شده جنگ و نبرد مشخصاً در جهت دست یابى به غنایم و اموال صورت مى پذیرفت.

ب- فرمانروایان در مسیر تأمین خواسته هاى جوانان و فرونشاندن غرورشان، از آن فتوحات بهره مى گرفتند، زیرا در صدد بودند آنان را براى رسیدن به منصب هاى بالا شایستگى لازم بخشیده و شخصیت آن ها را ظاهر سازند. از این رو، معاویه پسرش یزید را به فرماندهى سپاهى براى حمله به برخى مناطق، مجبور مى ساخت.[۱۴]

ج- حاکمان، از فتوحات و کشورگشایى ها در جهت دور ساختن اعتراض کنندگان به سیاست هاى خود و ناراضیان از عملکردشان، استفاده مى کردند به عنوان مثال:

وقتى موج نارضایتى مردم از عثمان بالا گرفت برخى از کارگزاران و مشاورانش از جمله: معاویه، عمر و عاص و عبدالله بن عامر[۱۵] را فراخواند تا براى رویارویى با اعتراض مردم در قبال سیاست هاى خود و درخواست مردم مبنى بر عزل و برکنارى کارگزاران[۱۶] وى و جایگزینى افرادى شایسته تر، با آنان به مشورت بپردازد، عبدالله بن عامر با چنین پیشنهادى به وى، اظهار داشت: «اى امیرالمؤمنین! به نظر من شما مردم را به جهاد فرمان بده تا مردم را به خود مشغول سازد و آن ها را هم چنان در مناطق جنگى نگاهدارد تا تسلیم تو شده و تنها در اندیشه خود و اداره کردن اسب خویش و گرفتن شپش سرشان باشند…»

در نقلى دیگر مى افزاید: «عثمان کارگزارانش را به سر کارهایشان بازگرداند و دستور داد کارگزارانِ قبلى را در تنگنا قرار دهند و مردم را در جمع گروه هاى اعزامى در دیار دشمن نگاهدارند و تصمیم گرفت پرداختى آنان را تحریم کند تا از او فرمان برده و بدو نیازمند گردند.»[۱۷]

د- جهاد ابتدایى باید با اجازه پیشواى عادل صورت گیرد[۱۸] و پیشوایان حق در آن زمان، شرکت جستن در چنین جنگ هایى را نه تنها به مصلحت نمى دیدند بلکه آن ها را سودمند نیز تلقّى نمى کردند. روایت شده: امام صادق(علیه السلام)به عبدالملک بن عمرو، فرمود: عبدالملک! چرا به مناطقى که همشهریانت یورش برده اند لشکرکشى نمى کنى؟

مى گوید: عرض کردم: منظورتان کدام مناطق است؟

حضرت فرمود: حده، آبادان، مصیصه و قزوین.

عرضه داشتم: در انتظار دستور شماییم تا از شما پیروى نماییم.

امام(علیه السلام)فرمود: آرى، به خدا سوگند! اگر در این کار خیر و صلاحى وجود داشت، کسى نمى توانست بر ما پیشى گیرد.[۱۹]

تعدادى از روایات دلالت دارد که ائمه (علیهم السلام) نه تنها پیروان خود را براى شرکت در این گونه جنگ ها تشویق نمى کردند بلکه آن ها را از این کار بازمى داشتند و حتى براى مرزبانى آنان نیز موافقت نمى کردند و هزینه و صرف اموال و دارایى را از آنان در این راه نمى پذیرفتند، هرچند پرداخت این هزینه را با نذر بر خود لازم ساخته بودند.[۲۰]

ولى اگر دشمن ناگهانى به سرزمین هاى اسلامى حمله کرد تنها دفاع از اسلام بر مسلمانان واجب است نه دفاع از آن فرمانروایان.[۲۱] بلکه على (علیه السلام)در روایتى مى فرماید:

«لایخرج المسلم فى الجهاد مع من لایؤمن على الحکم ولا ینفذ فی الفیء امراللّه عزّوجل»;

هیچ گاه مسلمانان همراه با افراد بى ایمان برضد حکومت به جهاد برنمى خیزند; زیرا در چنین صورتى فرمان خداى عزوجل در مورد اموال غنیمتى قابل اجرا نیست. مؤید این معنا این است که روزى عثمان بزرگان صحابه از جمله امام على (علیه السلام)را در مسجد رسول خدا (صلى الله علیه وآله) گرد آورد و پیرامون مسأله جنگ آفریقا با آنان به مشورت پرداخت، نظر اکثریت این بود که چنین جنگى توسط انسان هاى مغرض و هوسران و منحرف، انجام نپذیرد.[۲۲] بنابراین، ائمه (علیهم السلام) بى تردید در توسعه قلمرو اسلام و گسترش آن درسراسر گیتى علاقه فراوان داشتند، ولى شیوه و روش فتح و کشورگشایى حاکمان اشتباه و زیان آور بود و اهداف مورد نظر را عملى نمى ساخت.[۲۳]

به هرحال، تمام موارد یاد شده کافى است که بر صحّت شرکت امام حسن و امام حسین (علیه السلام)در جنگ هاى گرگان و آفریقا، هاله اى تیره از شک و تردید ایجاد نماید. افزون بر این، تعدادى از کتب تاریخى از شخصیت هاى زیادى که در فتح آفریقا شرکت داشته اند نام برده، ولى از امام حسن و امام حسین (علیهما السلام)نامى به میان نیاورده اند با این که این دو بزرگوار از شخصیت هایى به شمار مى آمدند که در صورت شرکت در چنین عرصه ها، سیاست زمان خلفا با آب و تاب از آنان نام مى برد.

هـ- مؤید این مطلب این است که امام على (علیه السلام)از ورود فرزندانش حسن و حسین در جنگ صفین و جمل جلوگیرى به عمل آورد، وقتى آن حضرت دید امام حسن به سرعت آماده مبارزه شده، فرمود:

این جوان را به فرمان من نگاهدارید و از جنگیدن او جلوگیرى کنید مبادا با شهادتش پشتم را بشکند که دریغم مى آید با مرگ این دو جوان یعنى حسن و حسین نسل رسول خدا(صلى الله علیه وآله) قطع شود.[۲۴]

این سخنان زمانى از آن حضرت صادر مى شود که از وجود فرزندان زیادى بهره مند است. بنابراین; چگونه آن حضرت به آن دو اجازه مى دهد به همراه فرماندهى اموى یا غیر اموى به جنگ بپردازند در صورتى که غیر از آن دو، فرزندى نداشت و یا اگر داشت تعدادشان اندک بود؟! از کلیه مطالب یاد شده اطمینان مى یابیم که نسبتِ شرکتِ حسنین (علیهما السلام)در جنگ هاى آن زمان، عارى از حقیقت و صحّت است.

٣. امام حسن(علیه السلام) و محاصره عثمان

به نقل برخى تاریخ نگاران، وقتى شورشیان خانه عثمان را به محاصره درآوردند، امام امیرمؤمنان (علیه السلام)فرزندش حسن و حسین را براى دفاع از او بدان جا اعزام کرد، بلکه این عده از مورخان گفته اند: امام حسن (علیه السلام)بر در خانه عثمان در اثر تیراندازى مردم به عثمان، زخمى شد و خون بدنش را فرا گرفت پس از آن شورشیان، محاصره خانه عثمان را تنگتر کرده  و او را به قتل رساندند و امام على (علیه السلام)آشفته و اندوهگین از راه رسید و سیلى محکمى به صورت حسن و با قبضه شمشیر به سینه حسین (علیهما السلام) کوبید و دیگران را مورد پرخاش قرار داد و از این که آن ها نگاهبانى درِ خانه را بر عهده داشته اند و عثمان کشته شده، بدان ها اعتراض کرد.[۲۵]

گروهى دیگر از تاریخ نگاران با استناد به این که عملکرد عثمان با شیوه رفتار على و فرزندانش بسیار فاصله داشته و بعید به نظر مى رسد این بزرگواران موضعى مخالف و جداى از مواضع دیگر صحابه گرانقدر اتخاذ کرده  باشند، رخداد یاد شده را بعید شمرده اند. این دسته از مورخان در خصوص دفاع امام حسن (علیه السلام)از عثمان به فرض صحت آن، مى افزایند: این عملِ امام حسن (علیه السلام)صرفاً براى توجیه موضع گیرى خود و پدرش انجام پذیرفته تا در ریختن خون عثمان شرکت نداشته باشند و غرض ورزان، وى را به چیزى متهم نکنند.[۲۶]

سید مرتضى در این که امیرمؤمنان (علیه السلام)فرزندانش را براى دفاع عثمان اعزام کرده  باشد، شک و تردید نموده و مى گوید: «از امیرمؤمنان (علیه السلام)این دو بزرگوار را بدین جهت اعزام کرد -البته اگر اعزام کرده  باشد- تا از هتک حرمت خانواده عثمان و تعمّد در قتل او و از محروم شدن اهل و عیال و زنان وى از رسیدن مواد خوراکى و آشامیدنى، جلوگیرى به عمل آورند نه براى این که از درخواست مردم مبنى بر برکنارى عثمان از قدرت، ایجاد مانع نمایند.»[۲۷]

علامه حسنى مى گوید: «بعید به نظر مى رسد که امیرمؤمنان (علیه السلام)گل هاى بوستان پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) را در آن گیر و دار به دفاع از ستمکاران وادارد، در صورتى که آن بزرگوار جان عزیز خود و زندگى اش را سراسر وقف اجراى حق و عدالت و ستاندن حق ستمدیدگان کرده  بود».[۲۸]

در حالى که برخى پژوهشگران بر این باورند که: «خلیفه با رفتار ناپسندى که داشت سزاوار کشتن بود چرا که کشندگان وى و کسانى که از کشتنش خرسند بودند، جمعیت انبوهى از صحابه بزرگ را تشکیل مى دادند و با عقل سازگار نیست که امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) در برابر این بزرگان ایستادگى کرده  و آن ها را از این کار بازداشته باشند».[۲۹]

نکته‌ها

الف- سخن این دسته از تاریخ نگاران که کشندگان عثمان و کسانى را که از کشته شدن وى خرسند بوده اند، صحابه بزرگوار دانسته اند، صحیح است ولى بى تردید میان آنان افرادى چون عایشه و طلحه و زبیر و دیگران وجود داشته اند که خود، بر عثمان شوریدند آن هم نه در جهت پیروزى حق، بلکه براى دست یابى به سود و بهره دنیوى، چنان که موضع گیرى این افراد در حکومت امام على و بیعت با آن حضرت در پى کشته شدن عثمان اثبات کننده این معنا است.

ب- این که بیان شده امام على (علیه السلام)سیلى به صورت حسن زد و بر سینه حسین کوبید، مورد اتفاق همه تاریخ نگاران نیست زیرا امام (علیه السلام)مکرّر تأکید فرموده بود که کشته شدن عثمان نه سبب خرسندى وى شده و نه موجبات نگرانى اش را فراهم ساخته است.[۳۰] از سویى آن بزرگوار حسنین (علیهما السلام) را به کوتاهى در اجراى فرمانى که بدان ها صادر فرموده بود، متهم نساخت; زیرا آن دو، از جمله کسانى بودند که خداوند به پاکى و منزه بودن آنان از آلودگى ها تصریح و نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله) به مجد و عظمت و عشق و علاقه زاید الوصفش نسبت به آن بزرگواران تأکید نموده بود.

ج- در مورد دفاع از عثمان باید گفت که: امیرمؤمنان على (علیه السلام)هرچند خلافت عثمان را از پایه و اساس مشروع نمى دانست و از مخالفت ها و هتک حرمت هایى که همواره از هیئت حاکمه صادر شده، کاملاً آگاهى داشت ولى برترین و شایسته ترین راه حلِ قضیه را این شیوه انفعالى نمى دانست. از آن حضرت نقل شده در مورد عثمان چنین فرمود: عثمان استبداد و خودکامگى را در حکومت خود از حدّ گذراند و مردم نیز بیش از حدّ بیتابى و فغان کردند.

سخنان امام بدین جهت بود که کاربُرد این شیوه به خصوص و کشته شدن عثمان در آن شرایط و به گونه اى که اتفاق افتاد، نه تنها خدمتى به اسلام نمى کرد بلکه ضرر و زیان فوق العاده سهمگینى بر آن وارد مى ساخت و به طمع ورزان و غرض ورزانى که در انتظار فرصت بودند میدان مى داد از نادانى و جهل مردم بهره برده و شعار خونخواهى عثمان را سر دهند.

اگر على بن ابى طالب (علیه السلام)به کشته شدن عثمان به نحوى که صورت پذیرفت، تمایلى نداشت ولى نمى خواست دفاع و حمایت از عثمان موجب شود که مردم در درک واقعیتِ دیدگاه امام در مورد عثمان و مخالفت با او، دچار اشتباه شوند. از این رو، گاهى از مخالفت هاى هیئت حاکم به گونه اى صریح و گاهى با اشاره یاد مى کرد، چنان که در پاسخ کسانى که در مورد عثمان از او پرسشى داشتند گاهى صریح و گاهى غیر صریح و یا حداقل به نحوى سخن مى گفت که به غرضورزان و فرصت طلبان اجازه نمى داد از آن سخنان محملى به دست آورده و به سود خود از آن ها بهره جویند.

امام على (علیه السلام)هیچ گاه در برابر مخالفت هاى ناپسندانه و زشتى که از ناحیه عثمان و هوادارانش صورت مى گرفت ساآت نمى نشست، بلکه همواره حقیقت را هرازگاهى آشکارا بیان مى داشت. آن حضرت کوشید در مناسبت هاى متعددى عثمان را پند و موعظه دهد به گونه اى که عثمان نتوانست او را تحمل کند و از او خواست از مدینه خارج و به سرزمین ینبع برود.[۳۱]

چنان که عثمان در برابر امام حسن (علیه السلام)به صراحت گفت: تمایل به پند و موعظه هاى پدرش ندارد و دلیلش این بود که: «هرگاه مردم در مورد عثمان شکایتى نزد امام مى بردند، آن حضرت فرزندش حسن را نزد عثمان مى فرستاد وقتى این عمل مکرر صورت مى گرفت، عثمان به امام حسن مى گفت: پدرت مى پندارد آن چه را خود مى داند، هیچ کس از آن آگاهى ندارد! ما خود به آن چه انجام مى دهیم آگاهتریم… از این پس نزدِ ما میا! و على (علیه السلام)پس از آن ماجرا فرزندش را نزد عثمان نفرستاد…»[۳۲]

بدین سان، پرواضح است که یارى حسنین (علیهما السلام) نسبت به عثمان به فرمان پدر بزرگوارشان امام على (علیه السلام)و کاملاً هماهنگ با خط و مشى آنان که همان خط اسلام ناب و صحیح است، انجام پذیرفته و در شمار جانفشانى هاى فراوان و بسیار مهم آنان در راه آیین اسلام تلقى مى شود! چنان که دلیلى روشن بر دور اندیشى و دقت و ژرف نگرى امیرمؤمنان (علیه السلام)به شمار مى آید.

۴. آیا امام حسن(علیه السلام) زخمى شد؟

تنها مطلبى که باید بدان اشاره کنیم این است که ما در صحت موضوعى که روایت، مبنى بر زخمى شدن امام حسن (علیه السلام)در اثناء دفاع از عثمان یادآور شده، شک و تردید داریم; زیرا هرچند امکان دارد امام على (علیه السلام)، حسنین و یا امام حسن را به تنهایى براى دفاع از عثمان بدانجا اعزام نموده باشد و آن دو نزد عثمان آمده و مسئولیتى را که پدرشان بدان ها محوّل کرده  بود بر او عرضه کرده  باشند. ولى به نظر مى رسد عثمان آن دو را برگردانده و پذیراى دفاع آن ها از خود نشده باشد، در این خصوص عبارات متعددى داریم[۳۳] که به روشنى بیانگر این معنا است که به بیان یک مورد آن اکتفا مى کنیم: «آن گاه، على (علیه السلام)فرزندش حسن را خواست و بدو فرمود: پسرم! نزد عثمان برو و بدو بگو: پدرم مى گوید: آیا دوست دارى یارى ات کنم؟ امام حسن نامه پدر را نزد عثمان برد و عثمان در پاسخ گفت: خیر، کمک نمى خواهم زیرا من رسول خدا (صلى الله علیه وآله) را در خواب دیدم…. تا این که گفت:… امام حسن سکوت کرد و نزد پدر بازگشت و آن چه را عثمان گفته بود به عرض وى رسانید»[۳۴]

آرى، شاید امام حسن (علیه السلام)بى آن که در جنگ شرکت جوید، بلکه به جهت احترام ویژه اى که مردم به او قائل بودند براى نجات عدّه اى همکارى کرده  باشد. در گفت و گویى که بین او و مروان حکم صورت گرفت، امام (علیه السلام)به مروان فرمود: «آیا تو خون کسى را که بر عثمان در خانه اش یورش برد و او را مانند شتر ذبح کرد، به زمین نریختى؟ به یاد دارى که خود در آن روز صداى گوسفند سرداده بودى و چونان کنیزکى پست و فرومایه فریاد مى زدى؟ آیا تو با دست خود کسى را از عثمان دور ساختى و یا با پرتاب تیرى از او حمایت نمودى؟ در آن گیر و دار بند بند اعضایت مى لرزید و چشمانت را بسته بودى و آن گونه که بنده و غلام از مولایش کمک مى خواهد از من یارى خواستى و من تو را از کشته شدن نجات داده و به سویى بردم ولى اکنون معاویه را به کشتنم تحریک مى کنى.»

۵. آیا امام حسن(علیه السلام) طرفدار عثمان بود؟

برخى تاریخ نگاران با نسبت دادن تهمت هاى ناروا به امام حسن (علیه السلام)ادعا کرده  اند که آن بزرگوار به تمام معنا عثمانى بوده است و اظهار داشته اند: «چه بسا در عثمانى بودنش افراطى بوده تا آن جا که روزى در پاسخ پدرش مطلبى را که پدر دوست نداشت، بر زبان آورد. راویان ماجرا را چنین آورده اند که: روزى على (علیه السلام)از کنار فرزندش حسن که مشغول وضو گرفتن بود عبور مى کرد به او گفت: حسن جان! وضوى شاداب بگیر! امام حسن (علیه السلام)با این جملات تلخ بدو پاسخ داد و گفت: «دیروز مردى را که وضوى شاداب مى گرفت، کشتید»[۳۵] تا این که گفت: «خداوند حزن و اندوهت را بر عثمان پایدار سازد» و در عبارتى دیگر از بلاذرى منقول است که در پاسخ پدر گفت: «دیروز مردى را که وضوى شاداب مى گرفت کشتى».

در ماجراى دیگرى مدعى شده اند که: «حسن بن على به پدر عرضه داشت: اى امیرالمؤمنین! من قادر به گفت وگوى با شما نیستم و سپس به گریه افتاد، على (علیه السلام)بدو فرمود: سخن بگو و مانند زنان ناله مکن، امام حسن به پدر گفت: مردم، عثمان را به محاصره درآوردند، به تو دستور دادم از مردم فاصله بگیرى و به مکه بروى تا عرب ها بر سر عقل آمده و بیدار شوند اما سرپیچى کردى سپس عثمان را کشتند و من به تو فرمان دادم از مردم فاصله بگیر تا این که گفت: و امروز به تو دستور دادم به عراق نرو، زیرا بیم دارم که در آن دیار غریب گمنام کشته شوى…»[۳۶]

روایات دیگرى نیز وجود دارد که همین معنا از آن ها استفاده مى شود.[۳۷] ملاحظه مى کنید پژوهشگرى که با دقت در این روایات بنگرد، آشفتگى آن ها کاملاً برایش آشکار است تا چه رسد به این که فاقد شرایط پذیرش و حجت بوده و نمى توان به صحت چنین روایاتى اعتماد و اطمینان حاصل کرد. افزون بر این، برخى پژوهشگران گفته اند: آن گونه که مشهور است این گفت و گو بین امیرمؤمنان (علیه السلام)و حسن بصرى که امام در حال وضو از کنارش عبور کرد، صورت گرفته است.[۳۸] به احتمال قوى دست جاعلان حدیث در ساختن و پرداختن این گونه روایات نقش بسزایى داشته است که در این خصوص به نکاتى اشاره مى شود.

نخست: چگونه مى توانیم بین مطالبى که در این جا گفته شده و بین سخنان چند سطر قبل، جمع نماییم. در آن جا اظهار داشتند: امیرمؤمنان (علیه السلام)امام حسن و برادرش  (علیهما السلام) را براى دفاع از عثمان اعزام نمود و زمانى که از سرنوشت عثمان آگاه یافت، آشفته و اندوهگین از راه رسید و با این پندار که آن دو در انجام مأموریتشان کوتاهى کرده  اند به صورت حسن که بدنش را خون فرا گرفته بود سیلى نواخت و بر سینه امام حسین قبضه شمشیر کوبید…؟!

دوم: پژوهشگرى که کلیه موضع گیرى هاى امام حسن (علیه السلام)را به ارزیابى بنشیند ملاحظه خواهد کرد که آن بزرگوار همواره و با پافشارى زیاد از پدر بزرگوارش حمایت و پشتیبانى و از حق او دفاع مى کرد و در جهت مردود ساختن دلایل و براهینِ دشمنانش، توجّه خاصى مبذول مى داشت و در جنگ هاى جمل و صفین و در سخت ترین شرایط جنگ و نبرد بر قلب دشمن مى تاخت و جان عزیز خویش را در راه دفاع از پدر و حقّانیت وى در معرض خطرات بزرگى قرار مى داد به گونه اى که امام (علیه السلام)به یارانش فرمود: «این جوان (امام حسن) را به فرمان من از رفتن به میدان بازدارید که با شهادتش پشتم را نشکند.»

در مورد دفاع امام مجتبى (علیه السلام)از حقانیّت اهل بیت و حق خلافت آنان، قادر به شمارش و بیان تمام مواضع و سخنان آن بزرگوار در این زمینه نیستیم; تنها به ذکر نمونه هایى جهت اقامه دلیل بر دفاعِ وى از مواضع پدر بزرگوارش بسنده مى کنیم:

الف- از آن بزرگوار نقل شده که فرمود:

ابوبکر و عمر تمام توجه خود را در امر خلافت مبذول داشتند در صورتى که تمام اختیارات مربوط به آن از آنِ ما بود. بى آن که ما را در آن دخالتى دهند، زمام امور را به دست گرفتند و براى ما سهمى چونان سهم جدّه قرار دادند، هان! به خدا سوگند! آن روز که مردم شفاعت ما را درخواست کنند، آن دو شدیداً درگیر نجات خود از غم و اندوه اند.[۳۹]

ب- آن امام همام در یکى از خطبه هایش در مورد بر شمردن واجبات، از جمله ولایت اهل بیت (علیهم السلام) فرمود:

اگر محمد(صلى الله علیه وآله) و جانشینانش نبودند شما حیران و سرگردان بودید و با هیچ یک از احکام الهى آشنا نبودید.[۴۰]

ج- نیز فرمود:

فرمانبردارى از ما مقرون به اطاعت از خداى عزوجل و رسول گرامى او بوده و بر همگان واجب است. خداى متعال فرمود: (اى ایمان آورندگان از خدا و رسول و ولى امر خویش فرمان برید و اگر در مسأله اى به نزاع پرداختید آن را به خدا و رسول بازگردانید.[۴۱]

سوم: پیراسته و منزّه بودن امام حسن (علیه السلام)از ناحیه ذات مقدس بارى تعالى آن گونه که آیه تطهیر و روایات رسیده از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در حق آن بزرگوار صریح در این معناست، از سویى اخلاق بسیار نکو و پسندیده و فضایل والاى آن حضرت بر کلیه امور و سخنان ناروایى که به وى نسبت داده مى شود و با ساده ترین قواعد ادب والاى اسلامى و اخلاق نیک انسانى، سازگارى ندارد، خط بطلان مى آشد، به ویژه کسى که در کنار پدرى چون على (علیه السلام)تربیت یافته و پیش از همه سخن رسول خدا (صلى الله علیه وآله) را درباره او به یاد داشت که فرمود:

«انّه مع الحق والحق معه یدور معه، حیث دار»;

على با حق همراه است و حق با اوست و همه جا بر گِرد شمع وجودش در گردش است». بنابراین، اگر قرار باشد سخنانى که به امام حسن(علیه السلام)نسبت داده مى شود حتى فرومایگان، تن به آن ندهند، چگونه مى توان چنین کلماتى را به چهارمین گوهر گرانمایه اهل کساء، نسبت داد که در آفرینش و اخلاق و رهنمود و سیر و سلوک و گفتار، شبیه ترین مردم به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) بوده است؟!

چهارم: آیا با عقل سازگار است امام حسن (علیه السلام)که در کنار جدّ بزرگوارش نبى اکرم (صلى الله علیه وآله) و پدر ارجمندش على مرتضى (علیه السلام)که دریاى تمام نشدنى علم و دانش بود زیسته و از کودکى به پرسش هایى که جدّ و بعد از او پدرش بدو احاله مى کند به شایسته ترین نحو پاسخ مى دهد، به گرفتن وضوى شاداب، آشنایى نداشته باشد؟

پنجم: اگر واقعاً امام حسن(علیه السلام)به تمام معنا عثمانى بود، معنایش این بود که آن حضرت تمام کارها و اعمال مخالف کتاب خدا و سنّت پیامبرش را که از عثمان سرمى زد، بپذیرد، در صورتى که چنین سخنى در حق او روا نیست; چرا که وى درتعریف سیاست مى فرماید:

از جمله رعایت حقوق مردم این است تا زمانى که ولى امر خالصانه به مردم توجه دارد در. «خدمتگزارى او خالصانه عمل کنى و هرگاه از راه راست منحرف گردید بر سرش فریاد برآورى پر واضح است که عثمان و کارگزارانش از روشن ترین مصادیق این فرموده امام بودند چنان که مدعیان عثمانى بودنِ حضرت خود، به این واقعیت تصریح کرده  اند.

ششم: روایتى که مدعى است امام حسن (علیه السلام)از پدر بزرگوارش خواسته مدینه را ترک گوید، به هیچ وجه نظریه اى مناسب نیست زیرا افرادى نظیر طلحه و زبیر و دیگر طمعورزان و سودجویان در انتظار چنین فرصتى بودند.گذشته از این، مردم در آن شرایط دشوار، هیچ گاه راضى نمى شدند امیرمؤمنان (علیه السلام)مدینه را ترک گوید بلکه مدتى در جاى جاى آن شهر در پى حضرت بودند تا با آن بزرگوار دست بیعت دهند.

 منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۴ – سبط اکبر؛ حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


 

[۱]– تاریخ الخلفاء سیوطى ٨٠ ، صواعق المحرقه ١٧۵.

[۲]– الغدیر ١/ ۱۹۸٫

[۳]– به مکاتیب الرسول ١/ ۵۹- ۸۹ مراجعه شود.

[۴]– مناقب ابن شهر آشوب ۴/ ۱۰٫

[۵]– الامامه والسیاسه ١/ ۲۸٫

[۶]– شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ٨/ ۲۵۳، الغدیر ٨ / ۳۰۱، روضه کافى ٨ /۲۵۳٫

[۷]– العبر (تاریخ ابن خلدون) ١/ ۱۲۸٫

[۸]– مستدرک حاکم ٣/ ۴۴۲- ۴۴۳٫

[۹]– المصنف عبد الرزاق ۱۱/۳۴۵ به بعد.

[۱۰]– تاریخ الدوله العربیه ٢٣۵ ، تاریخ تمدن اسلامى ١/ ۲۷۳- ۲۷۴٫

[۱۱]– المصنف ۶/ ۹۶٫

[۱۲]– سنن بیهقى ٩/۲۱۶٫

[۱۳]– المصنف ۵/ ۲۲۲، ۲۲۳٫

[۱۴]– المحاسن و المساوی ۲/ ۲۲۲٫

[۱۵]– قابل ملاحظه است که افراد یاد شده به استثناى عمروعاص که در آن زمان بر کنار شده بود، همه از کارگزاران عثمان به شمار مى آمدند.

[۱۶]– جالب است بدانیم که عثمان دقیقاً همان کسى را که مردم خواستار بر کنارى آن ها بودند، طرف مشورت خویش قرار داد.

[۱۷]– تاریخ طبرى ٣/ ۳۷۳- ۳۷۴٫

[۱۸]– وسائل ۱۱/۳۲ به بعد، کافی ۵/ ۲۰٫

[۱۹]– تهذیب ۶/ ۱۲۷، کافی ۵/ ۱۹، وسائل ۱۱/ ۳۲ ص ۱۵۰، تهذیب ۶/ ۱۳۴، کافی ۵/ ۲۱٫

[۲۰]– وسائل ۱۱/ ۲۱- ۲۲ به نقل از قرب الاسناد.

[۲۱]– وسائل / ۲۲، کافی ۵/ ۲۱، تهذیب ۶/ ۱۲۵٫

[۲۲]– ترجمه فارسى فتوح ابن اعثم ١٢۶.

[۲۳]– این بحث نیاز به تحقیق و بررسى بیشتر دارد که از حوصله این کتاب بیرون است.

[۲۴]– نهج البلاغه با شرح محمد عبده ٢/ ۲۱۲، تاریخ طبرى حوادث سال ٣٧  ۴/ ۴۴٫

[۲۵]– . به صواعق المحرقه ١١۵ ۱۱۶، مروج الذهب ۲/ ۳۴۴- ۳۴۵، الامامۀ و السیاسه ۱/ ۴۴ و ۴۲ و ۴۳، انساب الاشراف ۵/ ۶۹ و ۷۰ و ۷۴ و ۹۳ و ۹۵، البدء و التاریخ ۵/ ۲۰۶، تاریخ مختصر الاول ۱۰۵ مراجعه شود.

[۲۶]– به حیاه الامام الحسن قرشى ١/ ۱۱۵- ۱۱۶،مراجعه شود.

[۲۷]– شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۳/ ۸٫

[۲۸]– سیره الائمه الاثنى عشر ١/ ۸٫

[۲۹]– صلح امام حسن از آل یاسین ۵۰- ۵۱٫ 

[۳۰]– الغدیر ٩ / ۶۹- ۷۷ به نقل از منابعی زیاد.

[۳۱]– نهج البلاغه، شرح عبده ٢/ ۲۶۱، الغدیر ۹/ ۶۰٫

[۳۲]– همان.

[۳۳]– حیاه السیاسیه للامام الحسن ١۵٠- ۱۵۱٫

[۳۴]– فتوح ابن اعثم ٢/ ۲۲۸٫

[۳۵]– الفتنه الکبرى بخش على و بنوه ١٧۶ ، انساب الاشراف ٣/ ۱۲ با تحقیق محمودی.

[۳۶]– انساب الاشراف ٢/ ۲۱۶- ۲۱۷، تاریخ طبری ۳/ ۴۷۴٫

[۳۷]– به سیره الائمه الاثنى عشر ١/ ۵۴۲- ۵۴۴ مراجعه شود.

[۳۸]– انساب الاشراف با تحقیق محمودى در حالات امام حسن ١٢ چاپ اول، دارالتعارف- بیروت.

[۳۹]– امالى مفید ۴٩.

[۴۰]– ینابیع الموده ۴٨ و به نقل از امالى طوسى ۵۶.

[۴۱]– ینابیع الموده ٢١.