با توجه به پرسشهای برخی مومنین به عرض می رساند، بنا بر ادله تاریخی و مطابق نظر شیخ کلینی و شیخ مفید و شیخ طوسی و … قول اقوا در شهادت سبط اکبر حضرت مجتبی علیه السلام روز بیست و هشت صفر سال پنجاه قمری می باشد.
لازم به ذکر است اعظام حرمت کریم آل فاطمه همواره مستحسن است، از جمله در روز ۷ صفر که روایات تاریخی بر آن هم اشعار دارد، البته در مرتبه ای ضعیف تر از ۲۸ صفر.اما نکته در اینجاست که با توجه به عنایت خاص اعاظم شیعه بر مراسم شهادت امام حسن در هفت صفر، تاسی و تبعیت از علمای ربانی در اقامه عزا بر سبط نبی مکرم توصیه اکید میشود.
والسلام.
. .
صلی الله علیک یا مولای یا أبا محمد یا حسن بن علی
برای دیدن مطالب مربوط به ویژه نامه ی شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام؛ اینجا کلیک نمایید.
سال
میان منابع کهن تاریخی درباره سال شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) همگونی نیست. این منابع شهادت آن گرامی را میان سالهای ۴۴ تا ۵۹ گزارش کردهاند که تفصیل آن خواهد آمد. بر مبنای این پژوهش که از منابع یاد شده بهره جسته است، بایدگفت شهادت آن گرامی در سال پنجاه هجری بوده است. این نظریه از چند جهت در خور استدلال است:
۱٫بسیاری از منابع کهن شیعیان[۱] و سنیان[۲] بر آن تأکید ورزیدهاند. در میان راویان این منابع کسانی به چشم میآید که از نوادگان امام مجتبی (علیه السّلام) یا از عالمان نزدیک به آن دوراناند؛ یحیی بن عبدالله بن حسن نبیره امام مجتبی (علیه السّلام) و هشام بن محمد بن سائب بن بشر بن عمرو کلبی – گزارشگر معتبر تاریخ معصومان (علیهم السّلام)- در این ردیف جای دارند.[۳]
یحیی بن عبدالله بن حسن مثنی (شهادت در دوران هارون الرشید) نیز از نوادگان امام مجتبی (علیه السّلام) بود و در معارف دینی تربیت شدهی امام صادق (علیه السّلام) و مورد اعتماد آن گرامی به شمار میآمد، تا حدی که پس از امام صادق (علیه السّلام) نیز مسؤلیت بخشی از امور مالی خاندانش را بر عهده داشت. یحیی بن عبدالله از پدر و برادرش و نیز از امام صادق (علیه السّلام) و ابان بن تغلب روایت میکرد[۴] و یکی از نقلهای او همین گزارش شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) در سال پنجاه هجری است.[۵] هشام بن محمد کلبی (م ۲۰۴ – ۲۰۶ ق) نیز که نسبشناسی چیرهدست و پروش یافته مکتب امام صادق (علیه السّلام) بود، در خاندانی پرورش یافته بود که از وابستگان به خاندان امیر مؤمنان (علیه السّلام) بودند. جدش «بشر» نیز همراه فرزندانش سائب و عبید و عبدالرحمان در جنگ جمل در کنار علی (علیه السّلام) حضور داشتند. پدر هشام، محمد بن سائب (م ۱۴۶ ق) هم از مورخان و عالمان بنام دورانش به شمار میرفت.[۶] این همه، نشان از دقیق بودن و نزدیک بودن گزارشهای هشام به واقع است. پس با توجه به ویژگیهایی که درباره راویانِ این روایت بیان شد، این نقل ترجیح مییابد.
آن دست از گزارشهایی که با این دیدگاه همسو نیستند اکثرشان سال شهادت آن بزرگوار را سال ۴۹ هجری دانستهاند[۷] و ثبت این گزارش بر مبنای محاسبه آغاز سال هجری از محرم است. بر این اساس این نقلها با گزارشهای گروه نخست (شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) در سال پنجاه ق) تنافی ندارند؛ چرا که گروه نخست در محاسبه سال قمری، آغاز آن را ربیع الأول قرار دادهاند و بر این مبنا شهادت آن گرامی در سال پنجاه قمری خواهد بود. این سخن به دلیل در دست بودن سندی معتبر[۸] است که شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) را با ورود به دوران ۴۷ سالگی میداند؛ چنانکه در گزینه سه خواهد آمد؛ یعنی اگر آغاز سال قمری، از محرم محاسبه گردد، ۴۷ سالگی امام (علیه السّلام) با شهادت وی در سال ۴۹ هجری انطباق دارد و اگر آغاز سال قمری، ربیع الأول لحاظ شود، ۴۷ سالگی آن گرامی با تحقق شهادتش در سال پنجاه هجری هماهنگ است و این نکته با بررسی منابع یاد شده به آسانی به دست میآید.
۳٫ کلینی روایت معتبری[۹] را از امام صادق (علیه السّلام) نقل کرده، مبنی بر اینکه امام مجتبی (علیه السّلام) در سال پنجاه هجری و در ۴۷ سالگی به شهادت رسید و این حادثه پس از چهل سال از رحلت پیامبر اسلام رخ داد.[۱۰] ۴۷ ساله بودن آن حضرت در برخی از منابع تاریخی نیز به ثبت رسیده است.[۱۱] این روایت علاوه بر اینکه بر شهادت آن حضرت در سال پنجاه هجری تصریح دارد، با دو قرینهای که این مضمون را تأیید میکند نیز همراه است و آن دو قرینه ۴۷ سالگی آن گرامی در وقت شهادت و رخ دادن این شهادت پس از چهل سال از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ چرا که با توجه به تولد امام مجتبی (علیه السّلام) در سال سوم هجری[۱۲] ۴۷ سالگی آن امام (علیه السّلام) در هنگام شهادت، با سال انطباق دارد و همچنین با لحاظ رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در پایان سال دهم هجرت، رخ دادن شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) پس از چهل سال از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، باز هم با سال پنجاه منطبق میشود. گفتنی است تعبیر «۴۷ ساله بودن» آن حضرت در این روایت و گزارشهای مشابه تنها بر مبنای محاسبه «سال عُمْر» وی بدون محاسبهی ماه و روز آن است؛ یعنی آن گرامی هنگام شهادت، به دوران ۴۷ سالگی وارد شده بود.
۴٫ بسیاری از منابع بر این باورند که امام مجتبی (علیه السّلام) پس از پدر، به مدت ده سال عهدهدار امامت بود.[۱۳] این سخن گواه دیگری است بر اینکه شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) در سال پنجاه هجری رخ داده است؛ چرا که آغاز این ده سال، از تاریخ شهادت پدرش شروع میشود و شهادت امیر مؤمنان (علیه السّلام) به اتفاق مورخان در سال چهلم هجرت بوده است.[۱۴] پس باید گفت امام مجتبی (علیه السّلام) در سال پنجاه هجری به جمع شهیدان پیوست؛ چنانکه این نتیجه از سخن بلاذری و طبرانی هم به دست میآید که گفتهاند: درگذشت حسن بن علی (علیه السّلام) و سعد وقاص پس از گذشتن ده سال از امارت معاویه واقع شد و اجتماع بر امارت معاویه نیز در سال چهل هجری انجام گرفت.[۱۵]
۵٫ بسیاری از منابع کهن سنیان[۱۶] و برخی از منابع شیعیان[۱۷] نگاشتهاند که سعید بن عاص، حاکم مدینه، بر پیکر پاک امام مجتبی (علیه السّلام) نماز گزارد.[۱۸] محمد بن سعد نیز افزوده است: سعید بن عاص حاکم مدینه، درباره مکان دفن امام مجتبی (علیه السّلام) با بنیهاشم به گفتگو نشست.[۱۹] این در حالی است که سعید بن عاص در قسمت پایانی سال ۴۹ هجرت بر مدینه گمارده شده بود[۲۰] و امام مجتبی (علیه السّلام) در ماههای آغازین سال[۲۱] به شهادت رسید. با این رویکرد باید گفت در دوران زمامداری سعید بن عاص در سال ۵۰ هجری، امام مجتبی (علیه السّلام) شهید شد؛ چنانکه محمد بن سعد نیز به این نتیجه تصریح دارد.[۲۲]
۶٫ ابومخنف (۱۵۷ ق) که جدش مخنف بن سلیم از یاران امیر مؤمنان (علیه السّلام) بود و خودش نیز از شاگردان امام صادق (علیه السّلام)[۲۳] و از کارشناسان معتبر[۲۴] تاریخ شمرده میشد، سال پنجاه هجری را سال شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) دانسته، شیخ مفید نیز با رویکرد پژوهشی خود این نظریه را برگزیده است.[۲۵]
به هر حال امام مجتبی (علیه السّلام) در سال پنجاه هجری به شهادت رسید و دیگر گویههای نپذیرفتنی در این خصوص چنین گزارش شدهاند:
- سال ۴۴ هجری،[۲۶]
- سال ۴۷ هجری،[۲۷]
- سال ۴۸ هجری، [۲۸]
- سال ۴۹ هجری، [۲۹]
– سال ۵۱ هجری،[۳۰]
- سال ۵۲ هجری،[۳۱]
- سال ۵۳ هجری،[۳۲]
- سال ۵۶ هجری،[۳۳]
- سال ۵۷ هجری،[۳۴]
- سال ۵۸ هجری،[۳۵]
- سال ۵۹ هجری.[۳۶]
ماه
منابع کهن شیعیان و سنیان درباره ماه شهادت امام حسن (علیه السّلام) نیز همنظر نیستند؛ گروهی از نگارندگان این منابع وارد این موضوع نشدهاند و آن دسته از آنها که در این باره نوشتهاند، بر دو ماه تأکید کردهاند؛ منابع شیعی ماه صفر را ماه شهادت آن گرامی دانستهاند[۳۷] و اکثر منابع اهل سنت در این خصوص از ماه ربیع الأول نام بردهاند و در میان آنان گنجی شافعی بر ماه صفر تأکید کرده است؛[۳۸] چنانکه در میان نگارندگان شیعی، تنها یعقوبی از ماه ربیع الأول و ابوحنیفه مغربی (۳۶۳ ق) به تردید از ماه ربیع الأول و ماه صفر و حاسب طبری هم از ماه رجب، به عنوان ماه شهادت آن گرامی نام بردهاند.[۳۹]
با توجه به استدلالی که در پیشرو داریم باید گفت ماه صفر ماه شهادت آن گرامی است؛ چرا که تاریخنگاران و عالمان شیعیِ نزدیک به دوران امامان (علیهم السّلام) به جهت دسترسی به منابعی از طریق اهل بیت (علیهم السّلام) که بعدها از دست رفته، ماه صفر را ماه شهادت آن حضرت دانستهاند. افزون بر آنکه به ماندگاری آثار، یاد، نام و زمانهای منتسب به اهل بیت (علیهم السّلام) اهتمام داشتند؛ به ویژه شیخ مفید که در دیدگاه پژوهشی خود ماه صفر را برگزیده است.[۴۰] در حقیقت میتوان گفت این سخن معصومان (علیهم السّلام) که «اهل هر خانه نسبت به حوادث و امور مربوط به آن خانه داناتر از دیگران است»[۴۱] در این خصوص نیز کاربرد دارد؛ چرا که شیعیان به جهت وابستگی فکری به اهل بیت (علیهم السّلام)، همانند اهل خانه آنان به شمار میروند.
اما یعقوبی که از ربیع الأول نام برده، در میان نگارندگان شیعی متفرد است و با توجه به اینکه یعقوبی در مقدمه کتابش تصریح کرده که یکی از مستنداتش علی بن محمد مداینی است،[۴۲] می توان گفت مستند یعقوبی در این نقل، مداینی بوده است؛ چرا که محمد بن سعد نیز این گزارش را از مداینی نقل کرده است،[۴۳] و اگر چنین باشد، این سخن یعقوبی در ردیف گزارش سنیان جای میگیرد؛ چرا که مداینی از راویان آنان به شمار میآید. ولی حاسب طبری که از ماه رجب یاد کرده در سخنش متفرد است.
روز
گزارشهای منابع کهن درباره روز شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) از پراکندگی به دور نیستند؛ در برخی از آنها تنها به ذکر ماه صفر – بدون نام بردن از روزِ آن – بسنده شده است که میتوان از دو کتاب ارشاد و مقنعه و کتاب تهذیب شیخ طوسی نام برد؛[۴۴] اما در گروه دیگر، از آخر ماه صفر نام برده شده که تفصیل آن خواهد آمد و در گروه سوم از دو شب باقی مانده از صفر (یعنی ۲۸ صفر) سخن گفته شده که بیان خواهد شد و در گروه چهارم از هفتم ماه صفر یاد شده است.
گزارش ۲۸ صفر
در بررسی این نقلها، گزارش گروه نخست را میتوان به قانون اطلاق و تقیید بر یکی از سه دسته دیگر تطبیق کرد، لیکن در خصوص سه گروه دیگر با توجه به مطالب یاد شده درباره ماه شهادت امام حسن (علیه السّلام) باید گفت دو گروه دوم و سومِ این گزارشها، به یک مطلب تکیه دارند و آن، شهادت آن گرامی در چهارشنبه یا پنجشنبه[۴۵] ۲۸ صفر است؛ چرا که رویکرد منابع یاد شده در این خصوص، روزهای آخر صفر است و نگارندگان برخی از آنها، روز دقیق آن را مشخص نکرده و به تعبیر کلی «آخر صفر» بسنده کردهاند که سعد بن عبدالله اشعری، نوبختی، کلینی، ابن خزاز، طبری امامی و فتال نیشابوری در این ردیف جای دارند،[۴۶] لیکن جمعی دیگر روز دقیق آن را مشخص کرده و بر ۲۸ صفر تأکید کردهاند که مفید، شیخ طوسی در مصباح، ابن شهر آشوب – با منابع فراوانی که در اختیار داشته – اربلی، علامه حلّی، شیعی سبزواری،[۴۷] کفعمی در بلد الأمین و حایری کرکی از این گروه هستند[۴۸] که در حقیقت مقصود گروه نخست را معین کردهاند. هر چند مرحوم مفید در ارشاد و مقنعه تنها از ماه صفر نام برده،[۴۹] لیکن در مسار الشیعه بر دو شب باقی مانده از ماه صفر تأکید کرده است.[۵۰]
شیخ طوسی هم در کتاب تهذیب – که شرح روایی مقنعه است – تنها به ذکر ماه صفر بسنده کرده، ولی در کتاب مصباح ۲۸ صفر را تعیین کرده است.[۵۱] چنانکه شیخ رضی الدین علی حلّی نیز در العدد القویه ۲۸ صفر را به ثبت رسانده است.[۵۲] اربلی هم در روند گزارش خود در این خصوص، نخست ۲۸ ماه صفر را از طبرسی، سپس ماه صفر را از ارشاد مفید نقل کرده و از روز دیگر نام نبرده است.[۵۳] این روند در گزارش او حکایت دارد که وی گزارش شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) در ۲۸ صفر را پذیرفته است. تأکید میشود در هیچ یک از این منابع نامی از شهادت آن گرامی در هفتم صفر حتی به صورت «قیل» هم برده نشده است.
یادآوری میشود شیخ مفید درباره تاریخهای ثبت شده در کتاب مسار الشیعه – که یکی از آنها شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) در ۲۸ صفر نه غیر آن است – میگوید: این تاریخها همواره در طول روزگاران پیشین، مورد توجه صالحان شیعه بوده و آنان روزهای شادی و حُزن را پاس میداشتند.[۵۴] این سخن مفید از این نکته حکایت دارد که شیعیانِ دوران وی و پیش از او، در روز ۲۸ صفر برای امام مجتبی (علیه السّلام) مراسم عزا برگزار میکردند.
اما محققان حدیثی و تاریخی شیعه در سدههای متأخر، تصمیم واحدی در این موضوع نگرفتهاند. در میان آنان مجلسی – که در این خصوص به منابع فراوانی دسترسی داشته – در بحار و مرآه العقول پس از نقل آخر صفر از کلینی و ابن خزاز و ثبت ۲۸ صفر از شیخ مفید و ابن شهر آشوب و نیز گزارش هفتم صفر از شهید اول، هیچگونه اظهار نظری درباره این دیدگاهها نکرده است، لیکن در جلاء العیون پس از نقل این گزارشها، خبر شهادت آن عزیز را در آخر صفر «قول اشهر» دانسته و در کتاب اختیارات – که حاوی دیدگاههای نهادی او است – روز ۲۸ صفر را به عنوان روز شهادت آن گرامی برگزیده است.[۵۵] سیّد محسن امین نیز – که در تاریخ و حدیث متبحر و چیرهدست بوده – با نقل هفتم صفر با تعبیر «قیل»، روز ۲۸ صفر را به عنوا ن روز شهادت آن گرامی انتخاب کرده است،[۵۶] لیکن بحرانی، مامقانی گزارشهای چندگانه پیشگفته را نقل کردهاند،[۵۷] ولی در پی آنها اظهارنظر نکردهاند.
گزارش هفتم صفر و نقد آن
گزارش شهید اول
گزارش گروه چهارم که هفتم صفر را روز شهادت آن گرامی دانستهاند، در میان منابع متقدم مأخذی ندارد و نخستین گزارشگر آن، شهید اول (۷۸۶ ق) است.[۵۸] در اینکه مأخذ وی در این نقل چه کتاب و گزارشی بوده، مطلب روشنی در دست نیست. هرچند مامقانی این تاریخ را به کتاب الإرشاد شیخ مفید نسبت داده،[۵۹] لیکن در نسخههای متعدد کتاب الإرشاد مانند نسخههایی که نزد اربلی، مجلسی و بحرانی بوده[۶۰] و نیز در نسخه چاپ شده آن، از این تاریخ نامی نیست و به ذکر ماه صفر، بدون تعیین روز آن، بسنده شده است که بدان اشاره شد.
از قرن هشتم به این طرف، پس از شهید اول، کفعمی جبل عاملی (۹۰۵ ق) – که ابتدا در کتاب بلد الأمین شهادت آن حضرت را در ۲۸ صفر دانسته بود – در کتاب المصباح به گزارش شهید پرداخته و تنها به نقل آن بسنده کرده است.[۶۱] در پس او دو عالمِ دیگرِ جبل عامل، شیخ حسین عاملی[۶۲] (۹۱۸ – ۹۸۴ ق) و پسرش شیخ بهایی[۶۳] (۱۰۳۱ ق) این نقل را پذیرفتهاند. آنگاه برخی از عالمانِ متأخرِ دیگر مناطق شیعهنشین همچون فیض کاشانی (۱۰۹۱ ق) شیخ جعفر کاشف الغطاء (۱۲۲۸ ق) صاحب جواهر (۱۲۶۶ ق) و جاپلقی بروجردی (۱۳۱۳ ق) به این تاریخ پرداختهاند[۶۴] و همسانی عبارتهایشان با کلام شهید اول، حکایت از تأثرشان از نقل شهید دارد.
محدث قمی (۱۲۹۴ – ۱۳۵۹ ق) گرچه در کتاب انوار البهیه[۶۵] به تأثّر از شهید اول، هفتم صفر را روز شهادت امام حسن (علیه السّلام) دانسته، لیکن در سه کتاب مهم و تحقیقی بعدی خود، سفینه البحار، مفاتیح الجنان و منتهی الآمال،[۶۶] از این رأی چشم پوشیده و به همان روشی بازگشته که پیش از انوار البهیه در کتاب فیض العلّام فی عمل الشهور و وقایع الأیام[۶۷] بدان پرداخته است؛ یعنی در این کتابها[۶۸] صفر را از شهید[۶۹] و کفعمی حکایت کرده و در منتهی الآمال گفته است بعضی هفتم صفر و جمعی ۲۸ صفر را ذکر کردهاند. آنگاه آخر صفر را از ابن خزّاز نقل کرده و سندش را معتبر دانسته است.[۷۰] وی در این چهار کتاب پس از نقل این گزارشها هیچگونه سخنی که حاکی از انتخاب او باشد، بیان نداشته و در حقیقت با این تحیر و تردید، انتخابش در انوار البهیه را به چالش کشیده است.
گزارش منسوب به قاسم رسّی
در سالهای أخیر کتابی به نام تثبیت الإمامه از مؤلفی به نام قاسم بن ابراهیم رسّی (۱۶۹ – ۲۶۴ ق) با تحقیق صالح وردانی مصری از سوی مؤسسه الغدیر بیروت در ۹۶ صفحه منتشر شده که موضوع آن امامت و برتر بودن امیر مؤمنان (علیه السّلام) بر دیگران در امامت است. از این کتاب سه نسخه خطی در کتابخانههای قاهره، برلین و دانشگاه صنعا مشاهده شده[۷۱] که نسخه موجود در صنعا به کوشش صالح وردانی به تحقیق و چاپ رسیده است. «این نسخه تنها به حجم هشت ورق بوده است».[۷۲] به گفته وردانی، این نسخه ضمیمه مجموعه رسائلی بوده به نام قاسم رسّی که هر یک ، حجم کمی را تشکیل میدادند. بر این مجموعه رسائل، تاریخی ثبت نشده تا مشخص شود که این نسخه مربوط به چه قرنی است و فقط در آغاز آن، نام رسّی درج شده است.
وی افزوده است: در حاشیه رساله تثبیت الأمامه این مطلب ثبت شده که مؤلف در این رساله به یاری مذهب زیدیه برخاسته و با این رویکرد که امیر مؤمنان (علیه السّلام) بر خلفای ثلاث تقدم داشت مطالبش را نگاشته است.[۷۳] مؤلف در این کتاب با بهرهگیری از آیات قرآن و حدیث متنی کوتاه و عالمانه تنظیم کرده که ابتدا بر لزوم اصل امامت استدلال کرده، سپس به امامت و برتری امیر مؤمنان (علیه السّلام) بر دیگران پرداخته است.
این متن – که پس از تحقیق به حجم سی صفحه درآمده – در پاسخ به پرسشی در موضوع امامت بوده، که به قاسم رسّی منسوب است و در پی آن، متنی دیگر به اندازه سه صفحه و با عنوان «موجز تواریخ الأئمه الإثنی عشر» ضمیمه شده که درآن، به تاریخ امامان دوازده گانه، تحت عناوین «ابوه، امّه، ولادته، القابه، وفاته، (شهادته)» پرداخته شده و در خصوص تاریخ شهادت امام مجبتی (علیه السّلام) تعبیر «توفّی فی السابع من شهر صفر سنه ۵۰ ق» آمده است.[۷۴] در این سه صفحه، تاریخ سه امام متأخّر نیز به ثبت آمده که شهادت امام هادی (علیه السّلام) را در سال ۲۵۴ ق و تولد امام عصر (علیه السّلام) را به سال ۲۵۵ ق و شهادت امام عسکری (علیه السّلام) را در سال ۲۶۰ هجرت دانسته[۷۵] و این در حالی است که قاسم رسّی که این متن سه صفحهای هم به او نسبت داده شده، در سال ۲۴۶ هجری وفات یافته است.[۷۶]
گفتنی است در چاپ این دو متن، قلم متنِ سه صفحهای (موجز تواریخ الأئمه)، با قلم متن سی صفحهای تفاوت دارد؛ گو اینکه محقق، این متن سه صفحهای را در آخر کتاب افزوده و اگر از پیش ضمیمه بوده، محقق در انتساب آن به قاسم رسّی تردید داشته است.[۷۷]
نقد گزارش منسوب به رسّی
این گزارش از چند محور در خور بررسی است:
۱٫ شخصیت رسّی
ابومحمد قاسم رسّی (۱۶۹ – ۲۴۶ ق) پسر ابراهیم طباطبا بن اسماعیل بن ابراهعیم غمر بن حسن مثنی، از نوادگان امام مجتبی (علیه السّلام) و ملقب به أمیر قاسم است. به گفته صاحب مجدی: او فردی عفیف و زاهد بود و مردم را به وصی آل محمد فرا میخواند[۷۸] و برخی نیز وی را از بزرگان و امیران زیدیّه دانستهاند.[۷۹] از او آثاری به یادگار مانده که به گفته شیخ آقا بزرگ، کتاب تثبیت الأمامه در اعتقادات و الأیمان و النذور در موضوع فقه، از جمله آنها است.[۸۰] در کتابشناسی زیدیّه رسالههای دیگری با نامهای الأصول الخمسه، اصول الدین، المسترشد، الرّد علی المجبّره، الرّد علی النصاری در اعتقادات و رسالههای الطهاره، صلاه الیوم و اللّیله و … در فقه، از آثار او ذکر شده است.[۸۱] نجاشی درباره او با تعبیر کلی، بیآنکه از کتابی خاص نام ببرد، میگوید: «له کتاب یرویه عن أبیه و غیره عن جعفر بن محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و رواه هو عن موسی بن جعفر (علیه السّلام)»؛[۸۲] اما گفتنی است که غیر از این سخن نجاشی، در هیچ منبع رجالی دیگر نام این شخص در فهرست راویان امامان معصوم (علیهم السّلام) ثبت نشده با اینکه وی در دوران امام رضا، امام جواد (علیه السّلام) و بخشی از دوران امام هادی (علیه السّلام) در مدینه به سر میبرد و میتوانست از این گرامیان روایت کند.
۲٫ ارزیابی انتساب
معلوم نیست مستند کتاب تثبیت الأمامه و مستند گزارشِ یاد شده منسوب به رسّی، چه کسی است. هر چند نجاشی درباره او گفته است: «وی کتابی دارد که آن را از طریق پدرش و دیگران، از امام صادق (علیه السّلام) نقل کرده و همان را از امام کاظم (علیه السّلام) هم نقل کرده است»،[۸۳] لیکن نجاشی نام این کتاب را مشخص نکرده است و با توجه به اینکه وی کتابهای متعددی داشته، معلوم نیست کدام کتاب او مستند به دو امام یاد شده است. در نتیجه، استناد کتاب تثبیت الإمامه به معصوم (علیه السّلام) ثابت نمیشود، بلکه این احتمال که مقصود نجاشی از این سخن، کتاب فقهی رسّی باشد بیشتر است؛ زیرا بزرگان شیعه در مستند کردن موضوع فقهی و حدیثی به معصوم (علیه السّلام) اهتمام بیشتری داشتهاند.
به فرض اگر با این سخن نجاشی بتوان استناد کتاب تثبیت الإمامه رسّی به دو امام صادق و کاظم (علیه السّلام) را اثبات کرد، نمیتوان با این سخن او اعتبار سندی کتاب رسّی را ثابت کرد؛ زیرا نجاشی درباره اعتبار رسّی و سند کتاب او نفیاً و اثباتاً اظهارنظر نکرده و از رجالیان دیگر هم مطلبی مبنی بر تأیید یا تکذیب رسّی و سند کتاب او به دست نیامده است؛ تنها ابن داوود با استناد به سخن یاد شدهی نجاشی، نام او را در ردیف راویان مدح شده آورده است،[۸۴] با اینکه در سخن نجاشی از مدح یا ذم رسّی نشانهای نیست؛ حتی اگر بتوان با این سخن نجاشی، اعتبار کتاب نامشخصِ رسّی را ثابت کرد، نمیتوان انتساب متن سه صفحهای ضمیمه آن کتاب با عنوان «موجز تواریخ الائمه الإثنی عشر» – که شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) را در هفتم صفر دانسته – را به دو امام یاد شده اثبات کرد؛ زیرا آخرین تاریخ نگاشته شده در این متن، هشتم ربیع الأول سال ۲۶۰ ق است.[۸۵] پس نگارنده، دست کم باید تا همان تاریخ زنده باشد، در حالی که قاسم رسّی چهارده سال پیش از آن؛ یعنی در سال ۲۴۶ ق درگذشته است.[۸۶] پس نگارنده این متن سه صفحهای، قاسم رسّی نیست و باید گفت در سالهای پس از ۲۶۰ ق یا قرنهای بعدی، دارنده این نسخه از کتاب یا محقق آن و یا حتی ناشر آن، تاریخ ولادت و شهادت امامان اثنی عشر (علیهم السّلام) را ضمیمه کرده و مستند او هم مشخص نیست. هر چند به دو نسخه دیگر این کتاب – که در کتابخانه قاهره و برلین جای دارند – دسترسی نیست، به فرض اگر آن دو نسخه هم ، از این ضمیمهی سه صفحهای برخوردار باشند، باز هم اشکال عدمِ توازن میان وفات مؤلف با تاریخ ثبت شده درباره امامان متأخر، همچنان پابرجاست. افزون بر آنکه بزرگان شیعهی همعصر با رسیّ و کمی پس از او مانند کلبی، نوبختی، اشعری، کلینی و … این گزارش هفتم صفر را از او یا دیگران ثبت نکردهاند تا از این طریق مستند آن روشن شود.
اما این احتمال که چون قاسم بن ابراهیم رسّی مدّتی در کوه «رَس» (در اطراف مدینه) پنهان بوده،[۸۷] پس کتاب او و ضمیمهی آن، به دست راویان و نگارندگان معاصرش و پس از او نرسیده، احتمال درستی نیست؛ زیرا چنان که گفته شده متن پیشگفته درباره تاریخ امامان (علیهم السّلام) با تاریخ درگذشت رسّی همخوان نیست و نمیتواند از او باشد؛ حتی به فرض اینکه بخشی از آن هم از او باشد، باز هم نمیتوان گفت این متن مدتی در کوه رس پنهان بود و به دست دیگران نرسید؛ چون آن کسی که مدتی در کوه رسّ پنهان بود، قاسم بن محمد رسّی (نه قاسم بن ابراهیم) بوده که بعدها در یمن ظهور کرد و از امامان زیدیه به شمار میآمد.[۸۸]
بنابراین احتمال پنهان بودن کتابهای قاسم بن ابراهیم در کوه رسّ احتمال بیمدرک و بیپایه است. وانگهی به گفته صاحب مجدی: نوادگان او در مصر و بغداد سکنی داشتند و آمارشان نیز کم نبود[۸۹] و در میان اینان عالمانی نیز وجود داشتند و میتوانستند کتابها و گزارشهای او را در دسترس دیگران قرار دهند. از دیگر سو بزرگانی چون نوبختی، اشعری، کلینی، مسعودی، مفید و… در بغداد میزیستند و از عالمان سرشناس آن دیار بودند و در دوران آنان هم دسترسی به آثار گروههای مختلف شیعه چندان دشوار نبود؛ به ویژه برای مسعودی و مفید که مسعودی سیاحتی فراوان داشت و بخشی از مطالب تاریخی و غیرتاریخی را در سفرهایش به دست آورد و آسانتر میتوانست به گزارش رسّی پی برد. شیخ مفید هم که در دوران فاطمیان مصر و بویهیان شیعی مذهب بغداد میزیست،[۹۰] در دستیابی به مآخذ شیعی شرایط مناسبتری داشت و به آسانی میتوانست به آثار راویان و گزارشگران شیعهخ مذهب دست یابد. با این شرایط اگر از گزارش منسوب به قاسم بن ابرهیم رسّی درباره هفتم صفر، در کتابهای اینان نشانهای نیست، میتوان گفت این گزارش در آن دوران نبود. و اگر هم وجود داشته، اینان به این نقل – به هر دلیل – اعتماد نداشتند، نه اینکه به این گزارش دست نیافتند.
۳٫ بررسی تاریخی گزارش
اگر با چشمپوشی از همه ایرادهای یاد شده، انتساب تاریخ هفتم صفر به قاسم رسّی را بپذیریم، باز هم این گزارش قابل اعتماد نیست؛ زیرا هر چند خبر منسوب به او به لحاظ تقدّم تاریخی میتواند در در ردیف گزارشهای کهن جای گیرد، لیکن با دوران امام مجتبی (علیه السّلام) فاصله طولانی دارد و اتصال سندی هم در میان نیست؛ چرا که قاسم بن ابراهیم در سال ۱۶۹ قمری تولد یافت[۹۱] و این تاریخ حدود ۱۲۰ سال پس از شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) بود و اگر رسّی در حدود ده سالگی هم میتوانسته مطالبی را ثبت و ضبط کند، این فاصله حدود ۱۳۰ سال خواهد بود و کسی که با این فاصله، خبری را بیاستناد به واسطهای نقل کند این فاصله مانع اعتبار گزارش او است و در اینجا نیز مشخص نیست که مستند نقل منسوب به او چه کسی بود چون مأخذی برای آن نقل نشده است. استناد این نقل به دو امام صادق و کاظم (علیه السّلام) هم ثابت نیست. ممکن است گفته شود اینگونه گزارش دادن یک روش تاریخی است و تمام کتابهای تاریخی چنین روشی دارند. در پاسخ باید گفت همه گزارشهای تایخی چنین نیستند و گزاشها و کتابهای تاریخی مستند، کم نیستند. همچنین، در مواردی که گزارش تاریخی بیسند باشد، در صورتی پذیرفته میشود که گزارش مستند در برابرش نباشد. در غیر این صورت در پژوهشهای تاریخی، گزارش مستند، با سند قابل اعتماد پذیرفته میشود. در اینجا گزارش رسّی با گزارش جناده بن أبی امیه تابعی در تعارض است؛ زیرا جناده که به هنگام شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) در کنار بسترش حضور داشت و به وصیتهای او گوش فرا میداد، پس از نقل تعبیر «ما منّا الّا مسموم أو مقتول» از آن گرامی و نقل وضعیت او به هنگام شهادت، تاریخ این شهادت را آخر صفر دانسته است.[۹۲] از سوی دیگر، گزارش منتسب به رسّی به این دلیل که وی از نوادگان امام مجتبی (علیه السّلام) است و به امور خاندان خویش آگاهتر است بر دیگر گزارشها ترجیح ندارد؛ زیرا با توجه به مطالب و اشکالهای یاد شده، اصل انتساب این گزارش به رسّی ثابت نمیشود و نمیتوان سخنی که اساس و استناد آن روشن نیست بر گزارش مستند و قابل اعتماد، ترجیح دارد که سند نقل جناده قابل اعتماد است؛[۹۳] و ابن خزاز این روایت و دیگر روایتهای کتاب خود را صحیحه الأساتید خوانده[۹۴] چنانکه محدق قمی آن را معتبر دانسته است.[۹۵]
۴٫ تردید در نسخهبردار
این احتمال نیز بعید نیست که در ثبت تاریخ قمری با شمسی اشتباه رخ داده باشد؛ چون شهادت آن گرامی به محاسبه نجومی در تاسع حمل (نهم فرودین) بوده[۹۶] و به احتمال، نخستین ثبتکنندهی این تاریخ، تاسع حمل را به خط کوفی با گونه شکسته آن ثبت کرده و نسخهبردار بعدی، به جهت بینقطه بودن کلمههای «سا-ع؟؟ – حمل – صفر» ص ۲۷۵ و مشابه بودن آنها، به اشتباه واژهی «تاسع» را «سابع» و کلمه «حمل» را «صفر»، قرائت کرده است. به تدریج این گزارش، «سابع صفر» نامیده شد و تاریخ شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) خوانده شد. گفتنی است این گونه خطا در قرائت نسخهها کم نیست و شاید بتوان گفت عدم نقل این گزارش در منابع دست نخست و کهن شیعه نشان از بیریشه بودن آن است. بدین ترتیب احتمال اینکه منشأ گزارش شهید اول نیز، چنین نسخه هایی بوده، قوی است.
نتیجه
با این رویکرد برای سخن شهید اول مبنی بر اینکه شهادت امام حسن (علیه السّلام) در هفتم صفر است، نمیتوان مستند معبتری ارائه کرد و همچنین دیدگاههای نگارندگانِ پس از شهید اول در این خصوص همچون کفعمی در مصباح، شیخ بهایی و پدرش، فیض کاشانی، کاشف الغطا، صاحب جواهر، جاپلقی و محدق قمی در انوار البهیه که به نظر میآید همگی از گزارش شهید ریشه میگیرند، به مستند معتبر نمیانجامد. در نتیجه گزارش شهادت آن عزیز در ۲۸ صفر به دلایل یاد شده برتر است و ترجیح مییابد؛ به ویژه آنکه گزارش ابن خزاز به جناده بن أبی أمیه تابعی میانجامد که به هنگام شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) در کنار بسترش حضور داشته، به راهنماییهای امام (علیه السّلام) گوش فرا داده است و روزهای آخر صفر را، با تعبیر کلی «آخر صفر»، تاریخ شهادت آن حضرت نقل کرده و محدث قمی[۹۷] نیز این نقل را معتبر دانسته و شیخ مفید و طوسی هم با تحقیق خود روز دقیق آن را ۲۸ صفر خواندهاند. این روز در آن سال، به محاسبه نجومی برابر با روز چهارشنبه نهم فروردین سال ۴۹ شمسی (۹/۱/۴۹)، مطابق با ۲۹ مارس سال ۶۷۰ میلادی خواهد بود که از آغاز هجرت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ۱۷۴۲۲ روز میگذشته است.[۹۸] اما دیگر گویههای برنتابیدنی درباره روز شهادت آن گرامی چنین است:
- ماه ربیع الأول بدون نام بردن از روز آن،[۹۹]
- پس از گذشت چند شب از ربیع الأول،[۱۰۰]
- سوم ربیع الأول،[۱۰۱]
- پنجم ربیع الأول،[۱۰۲]
- پنج روز باقی مانده از ربیع الأول،[۱۰۳]
- چهارم رجب،[۱۰۴]
- دهم محرم.[۱۰۵]
سبب شهادت
در خصوص چگونگی شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) باید گفت منابع شیعیان آن را مسمومیتی میدانند که با نیرنگ معاویه انجام گرفت. بخشی از منابع سنیان نیز – که بدین موضوع پرداخته اند – همان مسمومیت را سبب شهادت آن حضرت دانستهاند و برخی آن را به معاویه و برخی دیگر به پسرش یزید[۱۰۶] نسبت دادهاند. به گفته ابوالفرج اصفهانی (۲۸۴ – ۳۵۶ ق) اصل مسمومیت امام مجتبی (علیه السّلام) نزد همگان روشن و معروف بود و عموم مردم در این خصوص و نیز درباره مرگ سعد بن أبی وقاص میگفتند: معاویه این دو نفر را مسموم کرد.[۱۰۷] بیشتر منابعی که در این خصوص نگاشتهاند عامل اجرایی این توطئه را جَعْده دختر اشعث بن قیس، همسر امام مجتبی (علیه السّلام) معرفی کردهاند. در واقع این نقشه معاویه، برای تثبیت خلافت در خاندانش به وسیلهی جانشینی فرزندش یزید بود که سالها پیش برای آن زمینهسازی میکرد و موانعی را که در پیشرو میدید از میان برمیداشت. یکی از آن موانع بزرگ، امام مجتبی (علیه السّلام) به شمار میرفت. ابوالفرج اصفهانی با تصریح به این مطلب میگوید: معاویه پس از تصمیمگیری برای جایگزینی یزید، بزرگترین مانع را امام مجتبی (علیه السّلام) و سعد بن أبی وقاص میدانست و بدین جهت این دو را مسموم کرد و آنان را از پا درآورد.[۱۰۸]
معاویه برای مسموم کردن امام مجتبی (علیه السّلام) به همسر امام (علیه السّلام) پیشنهاد کرد، اگر شویش را مسموم کند، پس از شهادت، او را به ازدواج پسرش یزید درمیآورد و پیشاپیش مبلغ سنگینی را (یکصد هزار درهم) برایش فرستاد. جَعْده نیز پیشنهاد معاویه را پذیرفت و امام (علیه السّلام) را مسموم کرد؛ اما معاویه به وعده خویش درباره ازدواج جعده با یزید وفا نکرد و این زن به ناچار با مردی از خاندان طلحه بن عبیدالله ازدواج کرد و از او فرزندی به دست آورد و نوادگان او به نام فرزندان زنی که همسرش را مسموم کرد خوانده میشدند.[۱۰۹]
ابن فندق بیهقی (۵۶۵ ق) این مسمومیت را به دست سعید بن عاص والی مدینه گزارش کرده و گفته است وی در پی توطئه معاویه، مأموریت داشت امام مجتبی (علیه السّلام)، سعد بن أبی وقاص و گروهی از مهاجران را مسموم کند. سعید بن عاص نیز به این کار اقدام کرد و سعد بن أبی وقاص در همان روزِ مسمومیت به قتل رسید و امام مجتبی (علیه السّلام) پس از این مسمومیت چندی زنده بود. [۱۱۰]
لیکن منابعی که مجری نقشه معاویه را جَعْده دانستهاند در اکثریتاند و نشانههای دیگر هم این اکثریت را پشتیبانی میکنند. تأثیرپذیری جَعْده از پدر منافقش اشعث، زمینه داشتن از سوی نسب مادرش،[۱۱۱] مبلغ پولی که معاویه به وی بخشیده و ده قطعه زمین زراعتی پرمحصول که در نزدیکی کوفه به او وعده داده بود،[۱۱۲] بیتأثیر نبودند و از این نشانهها به شمار میروند. افزون بر اینها، نوید همسری با یزید میتوانست نگرانی جعده نسبت به آینده زندگی را برطرف کند.
با توجه به قرینههای موجود در دو دسته گزارش میتوان گفت هر دو گزارش درست است؛ چرا که به گفته خود آن بزرگوار وی بارها مسموم گشته بود[۱۱۳] و به گزارش طبری امامی این مسمومیتها، هفتار بار بود واثری نداشت و این بار اثر گذاشت.[۱۱۴] پس میتوان گفت مسمومیت آخر به واسطه گری سعید بن عاص از سوی معاویه و عامل اجرایی جَعْده بود. کلینی با سند معتبر از ابوبکر حضرمی افزوده است: جَعْده امام مجتبی (علیه السّلام) را همراه با یکی از کنیزانش مسموم کرد و آن کنیز پس از بالا آوردن، جان سالم به در برد؛ ولی آن زهر در بدن امام (علیه السّلام) چنان اثر گذاشت که جگرش را از کار انداخت و موجب شهادت وی گشت[۱۱۵] و به گفته بسیاری از منابع، مدت تأثیر این مسمومیت و بیماری امام (علیه السّلام) چهل روز بوده است[۱۱۶] و به گفته ابن منظور در این مدت، امام (علیه السّلام) در رنج بود و زهر، جسم او را آزار میداد و همواره در کنار او تشتی بود که بتواند اثر زهر و مسمومیت را درآن برگرداند. بنیهاشم نیز در این فرصتِ زمانی امام (علیه السّلام) را تنها نگذاشته و شبانه روز از وی پرستاری میکردند[۱۱۷] تا حضرت بدرود حیات گفت.
محل دفن
قبر پاک امام حسن مجتبی (علیه السّلام) به اتفاق منابع شیعیان و سنیان در قبرستان بقیع در مدینه جای دارد؛[۱۱۸] اما دفن امام (علیه السّلام) در بقیع در پی حوادثی بود که بیان خواهد شد.
پس از آنکه نیرنگ معاویه درباره امام مجتبی (علیه السّلام) به دست جَعْده به اجرا درآمد،[۱۱۹] آن بزرگوار درباره چگونگی دفنش با برادر خود امام حسین (علیه السّلام) به گفتگو نشست[۱۲۰] و این نتیجه به دست آمد که اگر امویان – پس از طواف پیکر پاک امام (علیه السّلام) بر گرد قبر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) – از دفن وی در کنار مرقد پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مانع شدند، او را به بقیع برده،[۱۲۱] در جوار قبر مادر بزرگش فاطمه دختر اسد به خاک بسپارند.[۱۲۲]
امام حسین (علیه السّلام) با توجه به این گفت و گو با آگاهی از شرایط و پیشینه امویان، برای دفن پیکر امام حسن (علیه السّلام) آماده شد و جمعیت انبوهی که از مدینه و روستاهای اطراف، به ویژه از منطقه عوالی گرد آمده بودند، برای تشیع جنازه حضور یافتند.[۱۲۳] پیکر پاک آن گرامی را برای زیارت و تجدید عهد، به سمت حرم نبوی بردند و در مصلا و مکانی که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آنجا بر مردگان نماز میگزارد، نهادند و امام حسین (علیه السّلام) در آن جا بر او نماز گزارد.[۱۲۴] این در حالی بود که مروان با گروهی از امویان برای بازداری از دفن آن عزیز در کنار قبر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، مسلحانه اقدام کرد و عایشه نیز در حالی که بر استری مجهز سوار بود و چهل سوار کار وی را همراهی میکردند با وی هم آوا شد.[۱۲۵] اینان با مزاحمتهایشان فضای تشییع جنازه را ملتهب کردند و فردی از سوی بنیهاشم نزد مروان رفت تا سخن آنان را بشنود. مروان گفت: این کار شدنی نیست که حسن بن علی (علیه السّلام) در حرم نبوی دفن شود، در حالی که عثمان بن عفان در بیرون مدینه مدفون است. عایشه نیز گفت: میخواهید کسی را که دوستش ندارم در خانهام دفن کنید و این شدنی نیست.[۱۲۶] ابن عباس گفت: جنازه را برای تجدید عهد با پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حرم وی میبریم، سپس به بقیع، کنار مرقد جدهاش فاطمه دختر اسد خواهیم برد. اگر او به دفن پیکرش در حرم نبوی تأکید داشت، تو ناتوانتر از بازداشتن از آن بودی و خوب میدانی که آن گرامی با دانایی فزونتر حرمت نگهدار حرم نبوی و پاسدار قبر او از ویرانی بود، درحالی که دیگران چنین نکرده و بیاذن پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به خانه او راه یافتهاند. آنگاه به عایشه رو کرد و گفت: چه زشت است که روزی بر استری و روزی بر شتری سوار شدهای تا نور الهی را خاموش کنید. اکنون به خانه ات بازگرد که به خواستهات میرسی و خدا هم از یاری این خاندان باز نخواهد نشست، هر چند پس از مدتی باشد. ا مام حسین (علیه السّلام) نیز در نهایت فرمود: برادرم توصیه کرد که در خصوص او خونی ریخته نشود و من نیز بدان متعهد شدهام؛ اگر این توصیه و تعهد نبود میفهمیدید که در پی آن همه پیمانشکنی شما، شمشیر الهی در جایگاه خود چگونه فرود میآمد.[۱۲۷]
با این همه خودداری و تحمل بنیهاشم به رهبری امام حسین (علیه السّلام)، مروان در پی التهاب و درگیری بود و بدان در آمد و غالب منابع تاریخی و حدیثی شیعیان و سنیان هم این التهاب را گزارش کردهاند؛ محمد بن سعد در گزارشی که آن را به حسن بن محمد حنفیه مستند کرده و او نیز در صحنه حضور داشت، در این خصوص میگوید: این التهاب به درگیری و تیراندازی انجامید.[۱۲۸] ابن شهر آشوب هم در نقل این گزارش میگوید: مروان و همراهیان او دست به تیر شده و جنازه امام حسن (علیه السّلام) را تیرباران کردند که هفتاد تیر از جنازه آن عزیز بیرون کشیده شد،[۱۲۹] به هر روی پیکر پاک آن گرامی را به بقیع برده و در کنار قبر جدهاش فاطمه دختر اسد به خاک سپردند.
مرقد امام (علیه السّلام) و سه نکته
۱٫توصیه امام (علیه السّلام) در خصوص مرقد
منابع کهن در خصوص وصیت امام حسن (علیه السّلام) برای مکان دفنش، گزارشهای یکسانی ندارند؛ گروهی از نگارندگان چون یعقوبی، اصفهانی، شیخ طوسی و… میگویند: امام حسن (علیه السّلام) مکان دفن خود را کنار قبر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تعیین کرد و علت این تصمیم را چنین میدانست که نسبت به کسانی که اجازه داده شد پیکرشان بیاذن پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آن مکان دفن گردد، او سزاوار و صاحب حق است.[۱۳۰] امام در این وصیت افزود اگر مانع این خاکسپاری شدند، نباید خونی ریخته شود.[۱۳۱]
برخی از نگارندگان نیز مانند کلینی و مفید توصیه آن عزیز در خصوص بقیع را ثبت کردهاند؛ لیکن با نقل روایتی از امام باقر (علیه السّلام) و مفید به نقل از زیاد مخارقی گفتهاند: امام حسن (علیه السّلام) فرمود: مکان دفن من در بقیع باشد. آن هم باید پس از تجدید عهد با پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) انجام گیرد. در نقل این دو، علت این توصیه امام (علیه السّلام)، نگه داشتن حرمت قبر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ذکر شده است.[۱۳۲]
در روند داوری میان این دو گروه، دستیابی به نقطه ابهام به لحاظ سند، کار دشواری است؛ حتی در سند روایتی که کلینی از امام باقر (علیه السّلام) ثبت کرده، مجلسی تردید کرده و آن را ضعیف دانسته است،[۱۳۳] لیکن به لحاظ دلالت میتوان میان آن دو گروه به داوری نشست؛ یعنی با کلاننگری به این موضوع حتی با چشمپوشی از نگاه کلامی و علم غیب امام (علیه السّلام)، میتوان گزارش هر دو گروه را صحیح دانست؛ چرا که از یک سو، توصیه امام حسن (علیه السّلام) به دفن پیکرش در کنار قبر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و استدلال ایشان به اولویتش نسبت به دیگران مبنای حقوقی داشت؛ چون او و برادرش امام حسین (علیه السّلام) و خواهرش زینب (علیها سلام) تنها وارث پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از طریق دخترش فاطمه (علیها سلام) بودند و این خانه پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیز به آنان به ارث رسیده بود.[۱۳۴] از دیگر سو به شرایط سیاسی – اجتماعی دوران خود به درستی آگاهی داشت و از دشمنی بنیامیه و مروان نسبت به خود و پدرش به خوبی آگاه بود.[۱۳۵] همچنین در مورد حساسیت عایشه در خصوص خاندان امیر مؤمنان (علیه السّلام)، بیش از همه واقف بود.[۱۳۶] بدین لحاظ باید پیشبینی میکرد این گروه در خصوص دفن او بیموضع نیستند، و این احتمال که اینان با برپایی آشوب در تشیع جنازه وی سوء استفاده کنند به دور از نظر نبود؛ به ویژه آن که عایشه ادعاهایی در خصوص آن خانه داشت[۱۳۷] و این ادعاها میتوانست دستاویز مناسبی برای وی و مروان در همدست شدن علیه فرزندان علی (علیه السّلام) باشد – که چنین هم شد – و حتی موجب هتک حرمت حرم نبوی گردد.
این شرایط اقتضا میکرد امام حسن (علیه السّلام) برای جلوگیری از فتنه و آشوب، بقیع را محل دفن خود در نظر بگیرد و حتی پیامد اصرار برای دفن وی در حرم نبوی را پیشبینی کند که خونریزی و هتک حرمت حرم نبوی بود.
با این نگاه میتوان گفت هر دو گزارش درست است و راویان و گزارشگران هر گروه بخشی از توصیه و پیشبینی امام (علیه السّلام) را شنیده و روایت کردهاند. روایت کلینی از امام باقر (علیه السّلام) نیز گزارش برآوردی است که امام مجتبی (علیه السّلام) در نهایت تصمیم گرفته بود بدان عمل شود؛ چنان که این روایت به بخشی از برخوردهای پیش آمده و پیشگوییهای امام حسن (علیه السّلام) درباره آن و موضعگیریهای امام حسین (علیه السّلام) در این خصوص نیز پرداخته است.
برای این داوری میتوان قرینه داخلی و خارجی نشان داد؛ قرینه داخلی «تأکید امام حسن (علیه السّلام) بر پرهیز از خونریزی است» که در هر دو گزارش به ثبت رسیده و این، حکایت دارد که وصیت امام (علیه السّلام) دو بخش داشته و آن گرامی بعد از هر دو قسمت بر این پرهیز تأکید کرده است، لیکن گزارشگران با لحاظ تناسب، همان بخشی را گزارش کردهاند که مقصودشان همان بود. قرینه خارجی هم گزارش محمد بن سعد از محمد بن عمرو واقدی از جابر انصاری است، مبنی بر اینکه امام حسن(علیه السّلام) به برادرش توصیه کرد: پیکرم را در کنار قبر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دفن کن و اگر خوف درگیری و قتال در میان بود آن را در بقیع دفن کنید؛[۱۳۸] چنانکه حسین بن عبد الوهاب (۴۴۸ ق) هم اینگونه آورده است: «برادرم، پیکرم را کنار قبر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ببرید و در آنجا به خاک بسپارید و اگر مانع شدند بیدرنگ آن را به بقیع برده بیآنکه خصومتی پیش آید».[۱۳۹]
۲٫ آگاهی از مروان از توصیه امام (علیه السّلام)
از گزارشهای به دست آمده در خصوص شرایط این تشیع و نیز از گفتگوهای انجام شده میان دو طرف – که در منابع پیش گفته به ثبت رسیده – برمیآید که از یک سو، مروان پس از این گفتگوها، دریافت که وصیت امام حسن (علیه السّلام) درباره مکان دفن او دو بخش دارد و بخش دوم آن آرمیدن آن گرامی در قبرستان بقیع است و از دیگر سو با توجه به آشنایی وی با روحیات امام حسین (علیه السّلام) در تعهّد نگری و حریم داری، به ویژه نسبت به پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و قبر او، به این نتیجه رسید که اگر امام حسین (علیه السّلام) در تشییع جنازه برادرش با بیحرمتی و آشوب مواجه گردد، از اجرای بخش نخست وصیت برادرش، یعنی دفن پیکر برادر در کنار قبر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، دست برمیدارد و این همان هدفی است که او و عایشه در پی آن هستند.
۳٫ فرصتطلبی مروان
مروان – علاوه بر کینهای که نسبت به بنیهاشم داشت و تا گور آن را به همراه برد – پیش از حاکمیت سعید بن عاص بر مدینه، حاکم آن دیار بود و به فرمان معاویه عزل شده بود و همواره در پی بازگشت به قدرت بود و برای دستیابی به این هدف، تلاش میکرد نظر معاویه را به خود جلب کند. بدین جهت مناسبترین فرصت را همین موقعیت دانست و با این باور که با مانع شدن از دفن امام مجتبی (علیه السّلام) در حرم نبوی میتوان موقعیت بنی هاشم را تضعیف کند و شرایط را به نفع امویان پیش ببرد، به صحنه آمد و در این فرایند ازهیچ اقدامی فرو ننشست، حتی با تیراندازی به جنازه امام (علیه السّلام) میخواست به اهداف خود دست یابد و بعدها این بدرفتاری خود را در نامهای پنهانی به معاویه نوشت.[۱۴۰] امام حسین (علیه السّلام) نیز هیچگاه حاضر به هتک حریم نبوی نبود؛ چنانکه به ریختن خون کسی در پای جنازه برادرش طبق وصیت او رضایت نداد. بدین سبب پس از آغاز هتاکیهای مروان، امام (علیه السّلام) جنازه برادرش را به بقیع انتقال داد و در کنار قبر فاطمه دختر اسد به خاک سپرد[۱۴۱] و در هر شب جمعه به زیارتش میرفت.[۱۴۲] در دادههای تاریخی از کشته شدن فردی در این حوادث، حکایتی در دست نیست.
این قبر پاک در خانه عقیل جای داشت و این خانه روبروی خروجی کوچهای میان «خانه عقیل» و خانه «بنی نُبیه» یا قبیله عبدالدار قرار داشت که در آن دوران میان قبر و کوچهی عمومی فاصلهای وجود داشت.[۱۴۳]
این مرقد پاک در روند تاریخ، بقعهها و بناهایی داشته[۱۴۴] که در دوران حاکمیت آل سعود تخریب شد[۱۴۵] و هماینک با سنگی کوچک که در سمت سر کاشته شده مشخص گردیده است و در سمت قبله قبر سه امام سجّاد و باقر و صادق (علیه السّلام) جای دارد. محدودیت های حاکمان وهابی مسلکِ حجاز دلدادگان به آن حضرت را از زیارت نزدیک آن مرقد پاک باز می دارد و اینان تنها پشت نرده های آهنی که در فاصله ای حدود پانزده متری آن قبور کشیده شده، می ایستند و اظهار اردات می کنند؛[۱۴۶] چنان که کبوتران خاک سرشت و فرشتگان پاک سرشت، زائران آن مزارند.
جدول تطبیقی ولادت و شهادت امام دوم (علیه السّلام)
بر اساس تاریخ قمری، شمسی و میلادی
نام | حسن |
لقب | مجتبی / سبط |
کنیه | ابومحمد/ابوالقاسم |
نام پدر | علی |
نام مادر | فاطمه الزّهراء |
روز/ ماه/ سال | قمری | شمسی | میلادی | |
ولادت | روز | پنجشنبه / ۱۵ | ۱۱ | ۲ |
ماه | رمضان | اسفند | مارس | |
سال | ۳ هجری | ۳ هجری | ۶۲۵ | |
شهادت | روز | چهارشنبه / ۲۸ | ۹ | ۲۹ |
ماه | صفر | فروردین | مارس | |
سال | ۵۰ | ۴۹ | ۶۷۰ |
منبع: کتاب باز پژوهی تاریخ ولادت و شهادت معصومان علیهم السلام/ یدالله مقدسی/ نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
[۱]. ابن خزاز، کفایه الأثر، ص ۳۳۳ و مسعودی، اثبات الوصیه، ص ۱۳۸ و ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص ۴۹ و مفید، الإرشاد (مصنفات، ج ۲/۱۱، ص ۱۵) و مسار الشیعه (مصنفات، ج ۷، ص ۴۷) و شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص ۵۴۹ و طبری امامی، دلائل الإمامه، ص ۱۵۹ و طبرسی، إعلام الوری، ج ۱، ص ۴۰۳ و تاج الموالید (مجموعه نفیسه، ص ۱۰۲) و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج ۴، ص ۳۴ و إربلی، کشف الغمه، ج ۱، ص ۵۱۶ و شهید اول، الدروس، ج ۲، ص ۸ (بر مبنای یکی از دو قولش در این خصوص) و کفعمی، بلد الأمین، ص ۲۷۵ و المصباح، ص ۵۲۳٫
[۲]. ابن سعد، الطبقات، ترجمه الإمام الحسن (علیه السّلام)، ص ۹۱، (به نقل از: حرب بن خالد). خود ابن سعد نیز همین گونه را برگزیده و در الطبقات (ج ۵، ص ۳۵) بر آن تصریح کرده است و مصعب زبیری، کتاب نسب قریش، ص ۴۰ و بلاذری، انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۹۹ (با تعبیر گفته میشود) و ابن أبی الدنیا، مقتل أمیر المؤمنین، ص ۱۱۵ و حاکم، المستدرک، ج ۳، ص ۱۷۳ و خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج ۱، ص ۱۴۰ (به نقل از: هشام بن کلبی و یحیی بن عبدالله بن حسن) و ابن عبد البر، الاستیعاب، ج ۱، ص ۳۸۹ و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۷، جزء ۱۴، ص ۱۲۳ (به نقل از: خلیفه بن خیاط، هشام بن محمد بن کلبی، زبیر بن أبی بکر و یحیی بن عبدالله بن حسن) و سبط بن جوزی، تذکره الخواص، ص ۲۱۱ (به نقل از: واقدی) و ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۹ و ذهبی، العبرفی خبر من غبر، ج ۱، ص ۳۹ (و الأکثر علی أنّه سنه خمسین) و یافعی، مرآه الجنان، ج ۱، ص ۱۰۰ (به گفته اکثر راویان) و ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۲، ص ۳۰۱ و ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ج ۲، ص ۷۳۹٫
[۳]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج ۱، ص ۱۴۰ – ۱۴۱٫
[۴]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص ۴۶۳ – ۴۸۲ و شیخ طوسی، رجال، شماره ۴۷۸۵٫ ایمان و استواری یحیی بن عبدالله و جایگاه رفیع او سبب محبوبیت وی نزد مردم گردیده بود و به همین جهت او رهبری بخشی از مبارزات علیه هارون الرشید را بر عهده داشت؛ اما هارون او را بازداشت کرد و از راه شکنجه به شهادت رسانید.
[۵]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج ۱، ص ۱۴۰ – ۱۴۱٫
[۶]. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۶، ص ۳۵۹ و نجاشی، رجال، شماره ۱۱۶۶٫
[۷]. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۶، ص ۳۵۹ (به نقل از: واقدی) و ابن قتیبه، المعارف، ص ۲۱۲ و یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص ۲۲۵ و بلاذری، انساب الأشراف، ج ۳، ص ۲۹۹؛ دولابی، الذّریه الطاهره، ص ۱۰۰- ۱۰۳ و کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۴۶۱؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج ۳، ص ۲۶، شماره ۲۵۵۶ و ص ۷۱، شماره ۲۶۹۵ و ۲۶۹۶ (به نقل از: یحیی بن بکیر) و حسن بن محمد قمی (زنده در ۳۷۸ ق)، تاریخ قم، ص ۱۹۴ و مفید، المقنعه، ص ۴۶۵ و شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج ۶، ص ۳۹ و خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، تاریخ بغداد، ص ۱۴۰ (به نقل از: محمد بن سعد) و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۷، جزء ۱۴، ص ۱۲۱ – ۱۲۲ (به نقل از: محمد بن عمر واقدی، زبیر بن بکّار، اسماعیل بن علی و ابوسلیمان بن زبر) و ابن جوزی، المنتظم، ج ۵، ص ۲۲۵ – ۲۲۶ و نووی، تهذیب الأسماء ج ۱، ص ۱۵۸ و تلمسانی،الجوهره فی نسب الإمام علی [ع] ، ص ۳۴ و اربلی، کشف الغمه، ج ۱، ص ۵۸۴ (به نقل از: ابن وضاح حنبلی).
[۸]. کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۴۶۱ و مجلسی، مرآه العقول، ج ۵، ص ۳۵۴ با تعبیر: این روایت نزد من صحیح است و تستری، تواریخ النّبی و الآل، ص ۳۴ (با تعبیر: و رواه الکافی صحیحاً).
[۹]. مجلسی، مرآه العقول، ج ۵، ص ۳۵۴ و تستری، تواریخ النّبی و الآل، ص ۳۴٫
[۱۰]. کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۴۶۱، ح ۲٫
[۱۱]. ر.ک به: عنوان سال شهادت، ص ۲۵۵، پاورقی ۱ و ۲، و ص ۲۵۶، پاورقی ۴ و ابن جوزی، المنتظم، ج ۵، ص ۲۲۶٫
[۱۲]. ر.ک به: عنوان سال تولد، ص ۲۴۷٫
[۱۳]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص ۴۹ و مفید، الإرشاد (مصنفات، ج، ص ۱۵) و ابن رستم طبری، دلائل الإمامه، ص ۱۵۹ و طبرسی، إعلام الوری، ج ۱، ص ۴۰۳ و ابن خشاب، موالید الأئمه و وفیاتهم (مجموعه نفیسه، ص ۱۷۳) و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج ۴، ص ۳۳ و اربلی، کشف الغمه، ج ۱، ص ۵۸۴ و ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ج ۲، ص ۷۴۲٫
[۱۴]. ر.ک به: عنوان سال شهادت امیر مؤمنان (علیه السّلام)، ص ۲۲۲٫
[۱۵]. انساب الاشراف، ج ۲، ص ۳۳ و المعجم الکبیر، ج ۳، ص ۲۵، شماره ۲۵۵۳ و ص ۲۶، شماره ۲۵۵۷٫
[۱۶]. در اینجا به ثبت چند نمونه بسنده میکنیم: بلاذری، انساب الأشراف، ج ۳، ص ۳۰۰ و دولابی، الذریه الطاهره، ص ۱۰۵ و خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج ۱، ص ۱۴۰ و ابن عبد البر، الأستیعاب، ج ۱، ص ۳۸۹ و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۷، جزء ۱۴، ص ۱۲۳ و…
[۱۷]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص ۷۶ (انّ الحسین بن علی قدّم سعید بن العاص الصّلاه علی الحسین بن علیّ و قال: «تَقَدَّمْ لولا أنّها سنّه ما قدّ متک») و اربلی، کشف الغمه، ج ۱، ص ۵۸۴٫
[۱۸]. هر چند شیعیان باور دارند که بر پیکر معصوم، معصومی دگر نماز میگزارد و بر پیکر امام حسن مجتبی (علیه السّلام) نیز امام حسین (علیه السّلام) نماز گزارده است (ابن فندق بیهقی، لباب الأنساب و الألقاب، ج ۱، صص ۳۳۹ و ۳۹۶ و مجلسی، بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۱۵۲)، لیکن این باور هیچگونه ستیزی با نمازگزاردن سعید بن عاص بر پیکر امام مجتبی (علیه السّلام) ندارد؛ چرا که روش رایج آن زمان این بوده که اگر شخص بزرگی رحلت میکرد، زمامدار وقت بر پیکرش نماز میگزارد. وانگهی نماز سعید بن عاص پس از نماز امام حسین (علیه السّلام) بر پیکر برادرش بود. گفتنی است این کار پیش از آن، درباره پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) انجام گرفته بود؛ امیر مؤمنان (علیه السّلام) پس از آنکه بر پیکر پاک نبوی نماز گزارد، از مردم نیز برای انجام آن، دعوت به عمل آورد (ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج ۱، ص ۲۹۷).
[۱۹]. الطبقات الکبری، ترجمه الإمام الحسن (علیه السّلام)، ص ۹۷٫
[۲۰]. همان.
[۲۱]. ر.ک به: عنوان ماه شهادت، ص ۲۶۱٫
[۲۲]. الطبقات الکبری، ج ۵، ص ۳۵٫
[۲۳]. تستری، قاموس الرجال، ج ۸، شماره ۶۱۸۶٫
[۲۴]. نجاشی، رجال، شماره ۸۷۵ (لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف بن سالم (سلیم) الأزدی الغامدی، ابو مخنف، شیخ اصحاب الأخبار بالکوفه و وجههم و کان یُسکن إلی مایرویه) و ابومخنف، وقعه الطف، ص ۱۲٫
[۲۵]. الإرشاد (مصنفات، ج ، ص ۱۵).
[۲۶]. طبرانی، المعجم الکبیر، ج ۳، ص ۲۵، شماره ۲۵۵۰ (به نقل از: هیثم بن عدی).
[۲۷]. نوبختی، فرق الشیعه، ص ۲۴ و مقدسی، البدء و التاریخ، ج ۳، جزء ۵، ص ۷۴ و ابن العبری (۶۸۵ ق)، تاریخ مختصر الدول، ص ۱۰۹٫
[۲۸]. طبرانی، المعجم الکبیر، ج ۳، ص ۲۵، شماره ۲۵۵ (به نقل از: محمد بن عبدالله بن نمیر) و هیثمی (۸۰۷ ق)، مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۷۹٫
[۲۹]. ر.ک به: گزینه سال شهادت، استدلال شماره ۲، ص ۲۵۶، پاورقی ۴٫
[۳۰]. بلاذری، انساب الأشراف، ج ۳، ص ۲۹۹ و ابن حبان بستی (۳۵۴ ق)، مشاهیر علماء الأمصار و أعلام فقهاء الأقطار، ص ۲۴ و ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص ۷۹ و خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج ۱، ص ۱۴۰ (به نقل از: عبیدالله بن محمد بن عایشه) و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۷، جزء ۱۴، ص ۱۲۳ (به نقل از: عبیدالله بن محمد بن عایشه).
[۳۱]. ابن رستم طبری، دلائل الإمامه، ص ۱۵۹ (با تعبیر: وروی) و ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق،ج ۱۳، جزء ۲۶، ص ۱۸۰٫
[۳۲]. ابن أبی شیبه، المصنف، ج ۸، ص ۴۹٫
[۳۳]. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۷، جزء ۱۴، ص ۱۲۳ (به نقلی).
[۳۴]. همان (به نقلی).
[۳۵]. همان و طبرانی، المعجم الکبیر، ج ۳، ص ۲۵ (به نقل از: ابونعیم).
[۳۶]. پیشین (به نقل از: احمد بن عبدالله بن عبدالرحیم).
[۳۷]. سعید بن عبدالله اشعری، المقالات و الفرق، ص ۲۴ و نوبختی، فرق الشیعه، ص ۲۴ و کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۴۶۱ و ابن خزّاز، کفایه الأثر، ص ۳۳۳ و حسن بن محمد قمی، تاریخ قم، ص ۱۹۴ و مفید، الأرشاد، (مصنفات، ج ۲/۱۱، ص ۱۵) و مسار الشیعه (مصنفات، ج ۷، ص ۴۹) و طوسی، مصباح المتهجد، ص ۵۴۹ و طبری امامی، دلائل الإمامه، ص ۶۰ و فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ص ۱۶۸ و طبرسی، إعلام الوری، ج ۱، ص ۴۰۳ و تاج الموالید (مجموعه نفیسه، ص ۱۰۲) و شعیری، جامع الأخبار، ص ۲۳ و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج ۴، ص ۳۴ و ابن طقطقی، الاصیلی، ص ۶۲ و شیعی سبزواری (زنده در ۷۵۷ ق)، راحه الأرواح، ص ۱۴۳ و شهید، الدروس، ج ۲، ص ۷ و مجلسی، بحار، ج ۴۴، ص ۱۴۹ (به نقل از: حلّی، العدد القویه) و کفعمی، بلد الامین، ص ۲۷۵ و المصباح، ص ۵۱۰ و ۵۲۲٫
[۳۸]. محمد بن سعد، ترجمه الامام حسن (علیه السّلام)، ص ۹۱ و زبیری، کتاب نسب قریش، ص ۴۰ و ابن قتیبه، المعارف، ص ۲۱۲ و بلاذری، انساب الأشراف، ج ۳، ص ۲۹۹ و ابن أبی الدنیا، مقتل امیر المؤمنین، ص ۱۵ و دولابی، الذرّیه الطاهره، ص ۱۰۵ و طبرانی، المعجم الکبیر، ج ۳، ص ۷۱ و حاکم، المستدرک، ج ۳، ص ۱۷۳ و خطیب، تاریخ بغداد، ج ۱، ص ۱۴۰ و ابن عبد البر، الاستیعاب، ج ۱، ص ۳۸۹ و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۷، جزء ۱۴، ص ۱۲۲ و ابن جوزی، المنتظم، ج ۵، ص ۲۲۵ و تلمسانی، الجوهره فی نسب الإمام علی (علیه السّلام)، ص ۳۴ و ابن جوزی، تذکره الخواص، ص ۲۱۱ و ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۹ و گنجی شافعی، کفایه الطالب،ص ۴۱۵٫
[۳۹]. تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۲۵ و ابوحنیفه مغربی، شرح الاخبار، ج ۳، ص ۱۳۱ و حاسب طبری، زیج مفرد، ص ۶۳٫
[۴۰]. الإرشاد و مسار الشیعه، (مصنفات، ج ۷، ص ۴۹) و المقنعه، ص ۴۶۵٫
[۴۱]. مجلسی، بحار الأنوار، ج ۸۱، ص ۲۷۴٫
[۴۲]. تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۶٫
[۴۳]. محمد بن سعد، ترجمه الامام الحسن (علیه السّلام)، ص ۹۱٫
[۴۴]. الإرشاد، (مصنفات، ج، ص ۱۵) و المقنعه، ص ۴۶۵ و تهذیب الأحکام، ج ۶، ص ۴۵٫
[۴۵]. ابن خزّاز، کفایه الأثر، ص ۲۳۳ و شهید، الدروس، ج ۲، ص ۷ و کفعمی، المصباح، ص ۵۲۲٫
[۴۶]. سعد بن عبدالله اشعری، المقالات و الفرق، ص ۲۴ و نوبختی، فرق الشیعه، ص ۲۴ و کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۴۶۱ و ابن خزّاز، کفایه الأثر، ص ۳۳۳ و طبری امامی، دلائل الإمامه، ص ۱۵۹ (با تعبیر «فی سلخ صفر» که مقصودش، آخر صفر است) و فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ص ۱۶۸٫
[۴۷]. حسن بن حسین شیعی سبزواری (زنده در ۷۵۷ ق)، راحه الأرواح، ص ۱۴۳٫
[۴۸]. مفید، مسار الشیعه (مصنفات، ج ۷، ص ۴۷) و شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص ۵۴۹ و طبرسی، إعلام الوری، ج ۱، ص ۴۰۳ و تاج الموالید (مجموعه نفیسه، ص ۱۰۲) و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج ۴، ص ۳۴ و اربلی، کشف الغمه، ج ۱، ص ۵۱۶ و علامه حلّی، المستجاد من الإرشاد (مجموعه نفیسه، ص ۴۴۱) و کفعمی، بلد الأمین، ص ۲۷۵ و حایری کرکی، مجالس السنیه، ج ۲، ص ۳۱ – ۳۲٫
[۴۹]. الإرشاد (مصنفات، ج ، ص ۱۵) و المقنعه، ص ۴۶۵٫
[۵۰]. مسار الشیعه، (مصنفات، ج ۷، ص ۴۷).
[۵۱]. تهذیب الأحکام، ج ۶، ص ۴۵ و مصباح المتهجد، ص ۵۴۹٫
[۵۲]. بحرانی، عوالم العلوم، ج ۱۶، ص ۲۷۵ (به نقل از: العُدد القویّه) و بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۱۴۹ (به نقل از: العدد القویه).
[۵۳]. کشف الغمه، ج ۱، صص ۵۱۶ ، ۵۴۲ و ۵۸۴٫
[۵۴]. مسار الشیعه، (مصنفات، ج ۷، ص ۱۸) (و لم یزل الصّالحون من هذه العصابه علی مرور الأوقات یراعون هذه التواریخ … فی فرق ما بین أوقات المسار و الأحزان).
[۵۵]. بحار الأنوار، ج ۴۴، صص ۱۳۴، ۱۳۵، ۱۴۰ و ۱۴۹ و مرآه العقول، ج ۵، ص ۳۵۱ – ۳۵۲ و گزیده جلاء العیون، ص ۸۳ و اختیارات، ص ۳۴٫
[۵۶]. اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۵۷۶٫
[۵۷]. عوالم العلوم، ج ۱۶، ص ۲۷۴ و تنقیح المقال، ج ۱، ص ۱۸۶٫
[۵۸]. الدروس، ج ۲، ص ۷٫
[۵۹]. تنقیح المقال، ج ۱، ص ۱۸۶٫
[۶۰]. اربلی، مجلسی و بحرانی از کتاب الإرشاد مفید، ماه صفر را به عنوان ماه شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) بدون تعیین روز آن، نقل کردهاند (کشف الغمه، ج ۱، ص ۵۸۵ و بحار الإنوار، ج ۴۴، ص ۱۵۸ و عوالم العلوم، ج ۱۶، ص ۲۷۴).
[۶۱]. بلد الأمین، ص ۲۷۵ و المصباح، صص ۵۱۰ و ۵۲۲٫
[۶۲]. وصول الأخیار الی اصول الأخبار، ص ۴۲٫
[۶۳]. جامع عباسی، ص ۱۸۸ و توضیح المقاصد (مجموعه نفیسه، ص ۵۶۴).
[۶۴]. تقویم المحسنین، ص ۱۵ و کشف الغطاء ج ۱، ص ۹۶ و جواهر الکلام، ج ۲۰، ص ۸۸؛ و طرائف المقال، ج ۲، ص ۲۱۹ – ۲۲۰٫
[۶۵]. انوار البهیه، ص ۸۹ – ۹۲٫
[۶۶]. سفینه البحار، ج ۱، ص ۶۰۱ – ۶۰۲ و مفاتیح الجنان، ص ۴۸۸ (اعمال ماه صفر) و منتهی الآمال، ج ۱، ص ۴۹۱٫
[۶۷]. فیض العلام، ص ۲۰۱ – ۲۰۲٫
[۶۸]. محدث قمی کتاب فیض العلّام را در سال ۱۳۳۱ ق نگاشت (همان، سطر آخر کتاب)، و در مدت اقامت دوازده سالهاش در مشهد یکی از آثار او کتاب انوار البهیه بود که آن را در سال ۱۳۴۳ ق در مشهد به نگارش درآورد (همان، سطر آخر کتاب)، چنانکه در همان مکان مقدس، در سال ۱۳۴۴ ق به تحریر کتاب معروف مفاتیح الجنان پرداخت (همان، آخر کتاب، بعد از زیارت قبور مؤمنین). همو کتاب منتهی الآمال را در سال ۱۳۵۰ ق تدوین کرد (همان، مقدمه محقق، ص ۲۶) و نگارش سفینه البحار وی بیست سال به طول انجامید که درآن زمان در دو جلد تنظیم گشت و جلد اول آن در سال ۱۳۵۲ ق و جلد دوم آن در سال ۱۳۵۵ ق به چاپ رسید.
[۶۹]. در متن سفینه البحار (ج ۱، ص ۶۰۲) تعبیر «أوفی سابعه کما قال المفید و الکفعمی» ثبت شده که تعبیر صحیح آن «کما قال الشهید و الکفعمی» است و تعبیر «کما قال المفید» در این عبارت از خطای چشم بوده که محدث قمی سخن شهید را به مفید نسبت داده است؛ چرا که شهید در کتاب الدروس درباره سال ولادت این حضرت فرمود: «ولد بالمدینه … سنه اثنتین من الهجره و قال المفید سنه ثلاث»، آنگاه درباره تاریخ شهادت او فرمود: «و قبض بها … سابع صفر…». پس تعبیر هفتم صفر در کتاب الدروس، کلام و دیدگاه شهید است نه مفید. وانگهی مفید در هیچ یک از کتابهایش از هفتم صفر در این خصوص نام نبرده بلکه در کتاب مسار الشیعه، ۲۸ صفر را روز شهادت آن گرامی دانسته است.
[۷۰]. منتهی الآمال، ج ۱، ص ۴۹۶ – ۴۹۷٫
[۷۱]. رفاعی، تعریف بمصادر الإمامه فی التراث الشیعی، (مجله تراثنا)، ص ۱۱۷ و فؤاد سزگین، تاریخ التراث العربی، ج ۳، ص ۳۳۰٫ به گفته فؤاد سزگین روی نسخه موجود در کتابخانه برلین تاریخ ۵۴۴ ق ثبت شده است و این حکایت دارد که این نسخه مربوط به آن تاریخ است.
[۷۲]. فؤاد سزگین، تاریخ التراث العربی، ج ۳، ص ۳۳۰، گفتنی است: نگارنده این سطور با مراجعه مکرر به کتابخانههای متعدد کشور مانند کتابخانه مجلس و ملی در تهران، کتابخانه آستان قدس و گوهرشاد در مشهد، کتابخانههای مدرسه فیضیه، مسجد اعظم، دفتر تبلیغات و آیتالله مرعشی نجفی در قم و تفحص درباره نسخ خطی و آثار چاپی آنها، نشانهای از این کتاب جز همین نسخه چاپ شده توسط وردانی – در برخی از این کتابخانهها – به دست نیاورده است.
[۷۳]. رسّی، تثبیت الإمامه، ص ۲۲ (مقدمه تحقیق).
[۷۴]. همان، ص ۶۹٫
[۷۵]. همان، ص ۷۱٫
[۷۶]. همان، روی جلد و فؤاد سزگین، تاریخ التراث العربی، ج ۳، ص ۳۲۸٫
[۷۷]. برای اطلاع بیشتر ر.ک: قاسم بن ابراهیم رسّی، تثبیت الامامیه، ص ۳۷ – ۷۱٫
[۷۸]. عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص ۷۵٫
[۷۹]. فؤاد سزگین، تاریخ التراث العربی، ج ۳، ص ۳۲۸ و حسینی اشکوری، مؤلفات الزیدیّه، ج ۱، ص ۱۸۹ و موسوی نژاد، تراث الزیدیّه، ص ۴۶ – ۵۱٫
[۸۰]. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۲، صص ۳۳۲ و ۵۱۶ و حسینی اشکوری مؤلفات الزیدیّه، ج ۱، ص ۱۸۹٫
[۸۱]. فؤاد سزگین، تاریخ التراث العربی، ج ۳، ص ۳۲۸ و موسوینژاد، تراث الزیدیّه، ص ۴۶ – ۵۱٫
[۸۲]. رجال النجاشی، شماره ۸۵۹٫
[۸۳]. همان.
[۸۴]. کتاب الرجال، ص ۲۷۵٫
[۸۵]. تثبیت الإمامه، ص ۷۱٫
[۸۶]. همان، روی جلد و فؤاد سزگین، تاریخ التراث العربی، ج ۳، ص ۳۲۸٫
[۸۷]. ابن عنبه، عمده الطالب فی انساب آل أبی طالب، ص ۱۵۶٫ محقق کتاب عمده الطالب مطلب یاد شده در متن را به نقل از کتاب الحدائق الوردیه فی أحوال الأئمه الزیدیه، در پاورقی ثبت کرده است.
[۸۸]. عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص ۷۷٫
[۸۹]. همان، ص ۷۴٫
[۹۰]. سلسله مؤلفات الشیخ المفید، المقدمه، ص ۵ – ۲۱٫
[۹۱]. تثبیت الإمامه، روی جلد و فؤاد سزگین، تاریخ التراث العربی، ج ۳، ص ۳۲۸٫
[۹۲]. ابن خزاز، کفایه الأثر، ص ۳۳۰ – ۳۳۳٫
[۹۳]. راویانی که در سند این روایت جای دارند به ترتیب عبارتاند از: محمد بن وهبان بصری هنائی، داود بن هیثم بن اسحاق نحوی تنوخی انباری (۳۱۶ ق)، اسحاق بن بهلول تنوخی انباری (۱۶۴ – ۲۵۲ ق)، بهلول بن حسان تنوخی (۲۰۴ ق)، طلحه بن زید وقّی شامی، زبیر بن عطاء، عمیر بن هانی عَبْسی (عنسی) و جناده بن أبی أمیّه أَزدی دَوْسی (۷۵ یا ۸۰ و یا ۸۶ ق). بررسیهای به عمل آمده در خصوص اعتبار اینان چنین است: محمد بن وهبان بصری را نجاشی، شیعه و ثقه دانسته است (رجال نجاشی، شماره: ۱۰۶۰ ق). درباره مدح یا ذم داود بن هیثم، در منابع رجالی یادی نیست (نمازی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج ۳، ص ۳۶۹)، چنانکه درباره مدح یا ذم نیای او اسحاق بن بهلول تنوخی انباری هم در منابع رجالی شیعی نامی نیست (همان، ج ۱، ص ۵۵۳). هر چند خطیب بغدادی وی را فقیهی ثقه دانسته است (تاریخ بغداد، ج ۶، ص ۳۶۶)، بعید نیست که وی همان اسحاق انباری باشد که از یاران امام جواد (علیه السّلام) به شمار میآمد و همزمانی اسحاق بن بهلول با دو امام جواد و هادی (علیه السّلام) هم میتواند گواه این سخن باشد. در این فرض باید گفت اسحاق بن بهلول ممدوح بود؛ چرا که محمد بن عیسی بن عُبید – بزرگ راوی مورد وثوق امام جواد (علیه السّلام) – (رجال نجاشی، شماره ۸۹۶) از او روایت کرده و روایتش دلالت بر مدح او دارد (خویی، معجم الرجال الحدیث، ج ۳، شماره: ۱۱۰۲). راوی دیگر این روایت، بهلول بن حسان تنوخی است که رجالشناسان از او هم به مدح یا ذم یادی نکردهاند (نمازی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج ۲، ص ۶۹، شماره ۲۲۷۹). طلحه بن زید رقّی شامی که راوی دیگر این روایت است عامی مذهب و از راویان امام صادق (علیه السّلام) به شمار میآید و به گفته شیخ طوسی: کتابش [که حاوی روایات او است] مورد اعتماد است (طوسی، الفهرست، شماره: ۳۶۲ و رجال نجاشی، شماره ۵۵۰ و مزی، تهذیب الکمال، ج ۹، ص ۲۴۰). راوی دیگر این سند زبیر بن عطاء است که از مدح یا ذم او در منابع رجالی یادی نشده است (نمازی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج ۳، ص ۴۱۹). درباره مدح یا ذم عمیر بن هانی ابوالولید عَبْسی هم در منابع رجالی شیعی یادی نشده است (همان، ج ۶، ص ۱۳۵)، لیکن به گفته مزی: ابن حبان وی را از تابعین ثقه دانسته است (تهذیب الکمال، ج ۱۴، ص ۴۱۹ – ۴۲۱). آخرین راوی این روایت که آن را از امام مجتبی (علیه السّلام) نقل کرده جناده بن أبی امیّه أزدی دوسی است که در دوران جوانی، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را درک کرد و از بزرگان تابعین به شمار میآمد. وی در منطقه مصر یا اردن سکنی گزید و نام او در ردیف راویان امام مجتبی (علیه السّلام) به ثبت آمده است (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص ۵۰۲ و خویی، معجم رجال الحدیث، ج ۴، ص ۱۶۳ و تستری، قاموس الرجال، ج ۲، ص ۷۲۳)؛ از مجموع این بررسی این نتیجه به دست میآید که سند این روایت هر چند در حد اعتبار سند روایات فقهی نیست، لیکن میتوان به آن اعتماد کرد؛ چرا که اولاً راویان این سند، در منابع رجالی مردود شمرده نشدهاند؛ ثانیاً سند اینگونه روایات، لازم نیست در حد اعتبار سند روایات فقهی باشد. بر این اساس این سند قابل اعتماد است، چنان که محدث قمی آن را معتبر دانسته و خود ابن خزاز هم این روایت و دیگر روایاتش را صحیحه الأسانید دانسته است (کفایه الأثر، ص ۳۳ – ۳۴).
[۹۴]. ابن خزاز، کفایه الأثر، ص ۳۳ – ۳۴٫
[۹۵]. منتهی الآمال، ج ۱، ص ۴۹۶ – ۴۹۷٫
[۹۶]. زمانی قمشهای، هیئت و نجوم اسلامی، ج ۲، ص ۱۵۷٫
[۹۷]. منتهی الآمال، ج ۱، ص ۴۹۶ – ۴۹۷٫
[۹۸]. زمانی قمشهای، هیئت و نجوم اسلامی، ج ۲، ص ۱۵۷٫
[۹۹]. ابن قتیبه، المعارف، ص ۹۲؛ دولابی، الذریه الطاهره، ص ۱۰۵ و ابن عبد البر، الإستیعاب، ج ۱، ص ۳۸۹ و خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج ۱، ص ۱۴۰ و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۷ (جزء ۱۴، ص ۱۲۳) و ابن جوزی، المنتظم، ج ۵، ص ۲۲۶ و زرندی حنفی، نظم درر السمطین، ص ۲۰۵٫
[۱۰۰]. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه الإمام الحسن، ص ۹۱ (به نقل از: حرب بن خالد) و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۷، جزء ۱۴، ص ۱۲۳ و ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۹٫
[۱۰۱]. ابن أبی الدنیا، مقتل امیر المؤمنین (علیه السّلام)، ص ۱۱۵٫
[۱۰۲]. مصعب زبیری، کتاب نسب قریش، ص ۴۰ و بلاذری، انساب الأشراف، ج ۳، ص ۲۹۹ و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۷، جزء ۱۴، ص ۱۲۲٫
[۱۰۳]. ابن جوزی، تذکره الخواص، ص ۲۱۱٫
[۱۰۴]. حاسب طبری، زیج مفرد، ص ۶۳٫
[۱۰۵]. در پاورقی کتاب الفصول المهمه ابن صباغ مالکی (ج ۲، ص ۷۳۹) به نقل از کتاب المسامرات، روز دهم محرم نیز به نام روز شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) گزارش شده، لیکن این نقل به دو جهت بیبنیان است؛ نخست آنکه در کتاب یاد شده چنین مطلبی به دست نیامده. وانگهی اگر چنین گزارشی در برخی از نسخههای آن کتاب به ثبت آمده باشد، این اشتباهی است که نسخهبردار به جهت تشابه نام حسن و حسین در خط کوفی، مرتکب شده و واژه حسن را به جای حسین ثبت کرده است؛ چرا که به اتفاق تمامی مورخان در روز دهم، امام حسین (علیه السّلام) به شهادت رسیده است.
[۱۰۶]. ابن جوزی، المنتظم، ج ۵، ص ۲۲۶ و سبط بن جوزی، تذکره الخواص، ص ۲۱۱ – ۲۱۲ و ابن إبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۱۱ و ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج ۷، ص ۳۹ – ۴۰٫
[۱۰۷]. مقاتل الطالبیین، ص ۷۳٫ شیخ مفید نیز میگوید: معاویه پس از ده سال از حکومتش تصمیم گرفت برای پسرش یزید از مردم بیعت بگیرد و در پی این تصمیم، نخست به شهادت رسانیدن امام مجتبی (علیه السّلام) را طراحی کرد و از راه جَعده همسر امام (علیه السّلام) به هدفش دست یافت (الإرشاد، مصنفات، ج ، ص ۱۶).
[۱۰۸]. همان.
[۱۰۹]. مسعودی، مروج الذهب، ج ۲، ص ۶ و ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص ۷۳ و مفید، الإرشاد (مصنفات، ج ، ص ۱۵ – ۱۷) و ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۴۹٫لباب الأنساب، ج ۱، ص ۳۳۹٫ ابن فندق این زنده بودن امام (علیه السّلام) را دو روز گزارش کرده، لیکن در منابع دیگر که آمارشان نیز فراوان است این بیماری را چهل روز گزارش کردهاند.
[۱۱۰]. لباب الأنساب، ج ۱، ص ۳۳۹٫ ابن فندق این زنده بودن امام (علیه السّلام) را دو روز گزارش کرده، لیکن در منابع دیگر که آمارشان نیز فراوان است این بیماری را چهل روز گزارش کردهاند.
[۱۱۱].مادر جَعّده امّ فروه خواهر ابوبکر بن أبی قحافه (خلیفه اول) است (ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج ۴، ص ۳۴). گفتنی است به گزارش کلینی (الکافی، ج ۸، ص ۱۶۷، ح ۱۸۷) امام صادق (علیه السّلام) در خصوص خاندان اشعث چنین فرمود: خود اشعث در ریختن خون امیر مؤمنان (علیه السّلام) شرکت داشت. دخترش جَعْده، امام حسن (علیه السّلام) را مسموم کرد و پسرش محمد در ریختن خون امام حسین (علیه السّلام) شرکت و همکاری داشت..
[۱۱۲]. طبری امامی، دلائل الإمامه، ص ۱۶۱ و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج ۴، ص ۳۴٫
[۱۱۳]. ابونعیم اصفهانی، حلیه الأولیا، ج ۲، ص ۳۸ و مفید، الإرشاد (مصنفات، ج ، ص ۱۶) و ابن جوزی، المنتظم، ج ۵، ص ۲۲۵ و ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۱۰ و اربلی، کشف الغمه، ج ۱، ص ۵۸۵٫
[۱۱۴]. دلائل الإمامه، ص ۱۶۰٫
[۱۱۵]. الکافی، ج ۱، ص ۴۶۲، ح ۳ و ابن خزاز، کفایه الأثر، ص ۳۳ – ۳۴ و مجلسی، مرآه العقول، ج ۵، ص ۳۵۴٫
[۱۱۶]. مفید، الإرشاد (مصنفات، ج ، ص ۱۵) و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج ۴، ص ۳۴ و ابن جوزی، المنتظم، ج ۵، ص ۲۲۶ و ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۱۱ و…
[۱۱۷]. ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج ۷، ص ۴۳٫
[۱۱۸]. ر.ک به: عنوان سال شهادت، ص ۲۵۵، پاورقی ۱ و ۲ و ص ۲۵۶، پاورقی ۴٫
[۱۱۹]. مسعودی، مروج الذهب، ج ۲، ص ۶ و مفید، الإرشاد (مصنفات، ج ، ص ۱۶ – ۱۷) و ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۶، ص ۱۱ و ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ج ۲، ص ۷۳۶٫
[۱۲۰]. ابن خزاز، کفایه الأثر، ص ۳۳۳ و مفید، الإرشاد (مصنفات، ج ، ص ۱۶ – ۱۷)، به گفته مسعودی در مروج الذهب (ج ۲، ص ۶) امام (علیه السّلام) پس از این گفتگو بیش از سه روز زنده نمانده است.
[۱۲۱]. ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، ج ۱، صص ۱۰۷ و ۱۱۱ و ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص ۷۴ – ۷۵٫
[۱۲۲]. مفید، الإرشاد (مصنفات، ج ، ص ۱۶ – ۱۷) و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج ۴، ص ۳۴ و اربلی، کشف الغمه، ج ۱، ص ۵۸۶ و ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ج ۲، ص ۷۳۸ – ۷۴۰٫
[۱۲۳]. محمد بن سعد، ترجمه الإمام الحسن (علیه السّلام)، ص ۸۶ – ۸۹٫
[۱۲۴]. کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۳۰۲، ح ۳٫
[۱۲۵]. شیخ طوسی، الأمالی، ص ۱۶۱، مجلس ۶، ح ۲۶۷ و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج ۴، ص ۵۰٫
[۱۲۶]. محمد بن سعد، ترجمه الإمام الحسن (علیه السّلام)، مجلس ۶، ح ۲۶۷ و ابن شهر آشوب، مناقب آل إبی طالب، ج ۴، ص ۵۰٫
[۱۲۷]. شیخ مفید، الإرشاد (مصنفات، ج ، ص ۱۸ – ۱۹).
[۱۲۸]. محمد بن سعد، ترجمه الامام الحسن (علیه السّلام)، ص ۸۶ – ۸۹، (حتی کانت بینهم المراماه بالنبل).
[۱۲۹]. ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج ۴، ص ۵۰ (ورموا بالنبال جنازته حتی سُلّ منها سبعون نبلاً).
[۱۳۰]. شیخ طوسی، الأمالی، ص ۱۶۰ (فانّی أحق به و ببیته ممّن أدخل بیته بغیر اذنه و لاکتاب جاءهم بعده…).
[۱۳۱]. همان و ابن واضح یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص ۲۲۵ و ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص ۷۴٫
[۱۳۲]. کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۳۰۲ و مفید، الإرشاد (مصنفات، ج ، ص ۱۸ – ۱۹).
[۱۳۳]. مجلسی، مرآه العقول، ج ۳، ص ۳۱۳٫
[۱۳۴]. محمد بن ابوالقاسم طبری، بشاره المصطفی، ص ۴۱۶ – ۴۱۷٫
[۱۳۵]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطابیین، ص ۷۵٫
[۱۳۶]. شیخ طوسی، الأمالی، ص ۱۶۰٫
[۱۳۷]. هر چند این ادعاها به ناحق بود و آن خانه، خانه او نبود (ر.ک به: محمد علی برو، أین دفن النبی).
[۱۳۸]. ابن سعد، ترجمه الإمام الحسن (علیه السّلام)، ص ۸۸٫
[۱۳۹]. حسین بن عبد الوهاب، عیون المعجزات، ص ۶۵ – ۶۶٫
[۱۴۰]. پیشین، ص ۸۸؛ اسماعیل بن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۴۸٫
[۱۴۱]. شیخ مفید، الإرشاد، (مصنفات، ج ، ص ۱۸ – ۱۹).
[۱۴۲]. حمیری، قرب الإسناد، ص ۱۳۹٫
[۱۴۳]. ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، ج ۱، صص ۱۱۱، ۱۲۳ و ۱۲۷ و ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص ۷۴٫
[۱۴۴]. سمهودی، وفاء الوفاء، ج ۴، ص ۱۴۱۱٫ درخصوص این بقعه توضیح کوتاهی در بخش مرقد امام صادق (علیه السّلام) خواهد آمد، به آنجا رجوع کنید.
[۱۴۵]. اصغر قائدان، تاریخ اسلامی مکه و مدینه، ص ۳۵۵٫
[۱۴۶]. نگارنده این سطور شاهد بود که زایری پس از زیارت آن قبور و دیگر قبرهای بقیع، به بیرون نرده های به دور بقیع رفته و رو به قبله به شکرانه این زیارت به نماز ایستاد، لیکن در رکعت دوم نماز در حالی که به سجده می رفت با برخورد مأمور تبلیغی حکومت سعودی مواجه گشت و آن مأمور، دست نمازگزار را گرفت و نگذاشت نمازش را تمام کند و نمازش را بر هم زد و او را از آن مکان راند. به راستی رفتار این مأمور سعودی هیچ گونه توجیه منطقی ندارد. اگر به باور اینان نمازگزاردن در گورستان، یا رو به قبر ممنوع است، این نمازگزار در بیرون قبرستان و به سوی قبله نماز می گزارد و اگر حتی در کنار قبر و رو به قبله نماز گزاردن هم ممنوع باشد، پس چرا در حرم نبوی در کنار قبر ابوبکر و عمر رو به قبله نماز خواندن روا است! وانگهی این نمازگزار در فاصله ای از قبرها و در بیرون قبرستان به نماز ایستاده بود. پس چرا نماز یک مسلمان – که برترین عبادت و یاد خدا به شمار می رود – و نیز احترام نماز و نمازگزار به دست کسی که خود را مبلغ نماز و آمر به معروف معرفی می کند باید این گونه شکسته شود؟!
پاسخ دهید