ابوبکر، مسند خلافت را براى عمربن خطاب مهیّا ساخت و او به آسانى و بدون زحمت وبى هیچ گونه مخالفتى از ناحیه سران مهاجر و انصار، بر آن تکیه زد و زمام حکومت را با قدرت به دست گرفت و اداره امور مردم را با خشونت عهده دار شد تا آن جا که بزرگان صحابه نیز از اصطکاک با او پرهیز و خوددارى مى کردند و جاهلیت قریش با به دست آوردن پیروزى سیاسى دیگرى، خط و مشى خود را ادامه داده تا هیچ گونه حقى براى بنى هاشم قائل نشوند و عمر، این روند را کاملاً تحکیم بخشید.

ولى امیرمؤمنان(علیه السلام) پس از مشاهده عملکرد قدرت حاکم و سرسختى و پافشارى زمامداران نا آگاه آن بر انحراف مسیر خلافت، به باز پس گیرى حق غصب شده خود نپرداخت و خود، در نقش انسانى خیرخواه و امین، خلیفه جدید را یارى داد، امام(علیه السلام) با درک این مسئولیت مهم و بزرگ، امین بر سلامت رسالت و امت به شمار مى آمد، آن بزرگوار با تلاش خود به قدر امکان در جهت حیات عمومى جامعه سهیم بود و در راستاى آموزش احکام دین و آگاهى دادن و بینش و قضاوت و داورى به گونه اى گسترده تر از نقشى که در دوران ابوبکر داشت، انجام وظیفه نمود زیرا ضرورت، چنین اقتضایى داشت از سویى با گسترش قلمرو سرزمین اسلامى رخدادهاى تازه و غیر منتظره اى به وجود آمده بود که خلیفه جدید و تمام صحابه همفکرش از حل آن ها عاجز و ناتوان ماندند و جز از ناحیه فردى که خدا او را از گناه و اشتباه مصون داشته بود، راه حلّى براى آن ها نمى یافت. از این رو، عمر حقیرانه در برابر امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى ایستاد و به نظرات او احترام قائل مى شد و حکم و فرمان او را به اجرا در مى آورد به نحوى که نقل شده وى مکرر و در موارد بسیار دشوار مى گفت: خداوند مرا به مشکلى که ابو الحسن در کنارم نباشد، گرفتار نسازد.[۱]

روایت شده، عمر خواست زن دیوانه اى را به اتهام زنا سنگسار کند که امام(علیه السلام)داورى عمر را مردود و حدیث رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)را به وى یاد آور شد که… «قلم از سه گروه برداشته شده: دیوانه تا زمانى که بهبودى یابد، انسانى که به خواب رفته تا بیدار شود و آودک تا خوب و بد را تشخیص دهد» در این جا عمر گفت: اگر على نبود، عمر به هلاکت رسیده بود. [۲]

نمودارى از رفتار عمر[۳]

١ . وى بادرشتى و خشونت با مردم رفتار مى کرد و با إعمال زور و قلدرى به گونه اى عمل مى نمود که بیگانه و خودى از او بیمناک و ترسان بودند. از جمله موارد رفتار خشونت آمیز عمر مى توان به ماجراى زن باردارى که جهت پرسشى نزد او آمد و از شدت بیم، بچه ساقط کرد و به سرگذشت وى با جبلّه و رفتار خشنى که با او داشت نیز مى توان اشاره کرد که همین رفتار، سبب شد جبلّه از دین برگردد و به سرزمین روم بگریزد. [۴]

٢ . در پرداخت بیت المال، میان مسلمانان مساوات قائل نشده و بر اساس روش و شیوه اى که نه تنها از ناحیه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و قرآن مورد تأیید نبود، بلکه جنبه اى تعصب آمیز داشت،[۵] میان آنان تفاوت قائل شد و همین عمل در دوره هاى بعدى آثارى چون پدید آمدن فاصله طبقاتى را در پى داشت، براى این کار، نسب شناسان به تدوین و گرد آورى نسب ها و اصل و تبار قبایل پرداختند که این عمل، خشم و غضب و نفرت و عیب جویى غیر عرب را نسبت به اعراب، همراه داشت و با این شیوه، نسبت به سیره وروش نبى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و روش رفیقش ابوبکر نیز به مخالفت پرداخت و در روزهاى پایانى حکومتش، وقتى ثروت هاى کلانى را در اختیار بسیارى از صحابه دید و موجب نا خرسندى اش شد، از عملکرد خود پشیمان گشت و گفت: اگر آن چه را اکنون مى بینم قبلاً بدان پى برده بودم، اضافه اموال و دارایى ثروتمندان را مى ستاندم و به فقرا و مستمندان بر مى گرداندم. [۶]

٣. او در انتخاب کار گزاران و فرمانروایان، بر پایه مبانى اسلامى که در خدمت آیان حکومت اسلامى بوده و حافظ نظام امت تلقى مى شد واقع گرایى به خرج نداد، بلکه افرادى را به کار گمارد که به فساد و بى توجهى به دین معروف بودند و با این عملکرد خویش، بر دور ساختن تمام کسانى که به نحوى به خلافت منسوب بودند از پیرامون امام على(علیه السلام) و صحابه جلیل القدرى که در کنار آن حضرت حضور داشتند، از خود پافشارى نشان داد. [۷]

۴ . معاویه را از حسابرسى و نظارتى که آن را در مورد سایر فرمانروایانش به شدت إعمال مى کرد استثناء نمود و اورا به خود و انهاد تا سال هاى طولانى به دلخواه خویش عمل کند و همین کار معاویه را بر طغیان و سرکشى و استقلالش در شام در عصر عثمان یارى داد چنان که از عثمان نقل شده در توجیه کارهاى معاویه گفت: وى پادشاه عرب است. [۸]

مصیبت شورا

اگر سقیفه و بیعت ابوبکر  به گفته عمر  عملى بى تدبیرانه به شمار مى آمد و خداوند مسلمانان را از شر آن نگاه داشت باید گفت شورا، آشوب و بلوایى به مراتب سخت تر و در مسیر حرکت رسالت اسلامى انحرافى بزرگ تر به شمار مى آمد. در حقیقت، مسلمانان در این شورا به آزمونى دشوار گرفتار آمدند که برایشان فتنه ها و دردسرها در پى داشت و بلا و بدبختى هاى فراوانى براى آنان به بار آورد و در ورطه مشکل بزرگى دچار شان ساخت، زیرا درجهت کنارنهادن امام على از حکومت و سپردن زمام امور به دست افراد منحرف بى آن که مورد نکوهش وجدان قرار گیرند، و یا علاقه اى به سر نوشت امت داشته باشند، توطئه ها به صورت علنى و آشکار، پدیدار شد.

وقتى عمر درپى زخم هایى که برداشته بود از زندگى مأیوس شد و به مرگ خود یقین حاصل کرد به او گفته شد: براى خود جانشینى بر ما بگمار.

گفت: به خدا سوگند! من در زندگى و مرگ نتوانستم شما را آن گونه که باید به حق رهنمون شوم و سپس اظهار داشت: اگر من براى خود جانشینى برگزینم به این دلیل است، فردى که  ابوبکر  بهتر از من بود نیز این کار را انجام داد و اگر از آن بگذرم براى این است، آن که از من برتر بود  پیامبر  نیز چنین کرد[۹] و سپس در فقدان برخى افرادى که در طریق رسیدن به خلافت با او تشریک مساعى داشتند، اظهار تأسف کرد و گفت: اگر ابو عبیده حیات داشت اورا جانشین خود مى ساختم زیرا وى امین بود و اگر سالم غلام ابوحذیفه زنده بود، او را جانشین خویش قرار مى دادم زیرا وى شدیداً دوستدار خدابود.

به او گفته شد: اى امیرالمؤمنین! براى خود جانشینى تعیین آن; گفت: تصمیم داشتم پس از سخن گفتن با شما، در این زمینه بیندیشم و کسى را که از همه شما سزاوارتر است به جانشینى خود برگزینم تا شما را به حق رهنمون سازد  و به امام على(علیه السلام)اشاره کرد  ولى وقتى از هوش رفتم درخواب دیدم مردى وارد باغى که خود درختانش را کاشته بود، شد و کلیه میوه هاى نارس و رسیده آن را چید و جمع آورى کرد سپس زیر پاى خود قرار داد دانستم که خداوند بر کار خود چیره است و روح عمر را قبض خواهد کرد از این رو، من قصد دارم گروهى را که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)مژده بهشت به آنان داده در زندگى و پس از مرگ بر شما بگمارم آنان عبارتند از: على، عثمان، عبد الرحمان، سعد، زبیر بن عوام و طلحه بن عبید الله، این جمع باید یکى از خود را به خلافت برگزینند و در این صورت همه باید از او پشتیبانى و حمایت کنند. [۱۰]

عمر دستور داد: آن شش تن را در محلى نگاه دارند تادر سه روز، یکى از خود را برگزینند و کسى را که با اکثریت و یا با گروهى که عبد الرحمان بن عوف در آن است، به مخالفت برخیزد، گردن بزنند و فرمان داد صهیب رومى سه روز با مردم نماز بگزارد تا مسلمانان خلیفه اى براى خویش تعیین کنند و از بزرگان انصار خواست بى آن که نقشى در این ماجرا داشته باشند، در آن محل حضور یابند. [۱۱]

وقتى اعضاى شورا نزد عمر حاضر شدند، وى به گونه اى نکوهش آمیز آنان را مورد انتقاد قرار داد. در این سخنان دلالتى بر راهنمایى و ارشاد صحیح به چشم نمى خورد تا در راستاى انتخابى که بتواند مسلمانان را از بحران موجود خارج کند، آنان را یارى دهد.

وى گفت: اى سعد به خدا سوگند: توبا این که مرد جنگى، ولى به جهت درشت خویى و خشونتت تو را به جانشینى خود بر نمى گزینم، اى عبدالرحمان! تو فرعون این امتى، اى زبیر! تو هر گاه خرسند باشى به افراد با ایمان مى مانى، ولى خشمى چون کافران دارى و طلحه را به خاطر کینه توزى و تکبرش[۱۲] به این کار انتخاب نخواهم کرد، اگر او به خلافت برسد، انگشترش را در انگشت همسرش مى کند. وتو عثمان! به جهت حزب گرایى و طرفدارى از فامیل و خاندانت تو را به این کار بر نمى گزینم واى على! تو را به خاطر علاقه اى که به خلافت دارى براى این کار انتخاب نمى کنم ولى تو از همه سزاوارترى و اگر به خلافت برسى مردم را به حق آشکار و راه راست، رهنمون مى گردى. [۱۳]

ایرادات شورا

نظام شورایى که عمر آن را بنیان نهاد، عارى از صحت بود و در روند حرکت آن تناقض دیده مى شد، و در آن امورى را ملاحظه مى کنیم که این نظام را از دقت و واقع گرایى دور مى سازد، به عنوان مثال:

١ . نامزدهاى شورا طبق موازین انتخابات، به امتیاز برتر، دست نیافتند زیرا مردم در امر کاندیدا کردن و انتخابات، شرکت نداشتند، به همین دلیل اطلاق شورا بر این نظام سخنى گزاف است، چون در این (به اصطلاح) شورا تنها یک تن براى جمعى کاندیدا شده بود تا وى را بر امت تحمیل کنند، از این جا بود که عمر باتهدید به قتل و زور اسلحه، آنان را به گردهمایى و تعیین یک تن از میان خود فراخواند.

٢ . ترکیب شخصیت ها و طرز تفکرات اعضاى شورا با یکدیگر متفاوت بود و هریک نظر شخصى خود را اعلان مى کرد. بنابراین، چگونه ممکن بود رأى آنان بیانگر رأى امت باشد؟ از طرفى پس از شورا، اختلافاتى میان آنان بروز کرد که تفرقه و پراکندگى مسلمانان را به دنبال داشت.[۱۴]

٣ . عمر در گزینش اعضاى شورا، خود به تناقض گویى گرفتار شد زیرا او در سقیفه مدعى شده بود که خلافت مربوط به قریش است و بر آن پافشارى کرده بود، در غلام « سالم » صورتى که ملاحظه مى کنیم وى در این جا در آرزوى حیات و زندگى آزاد شده ابوحذیفه است تا او را به جانشینى خویش برگزیند.

از سویى او اعضاى شورا را با این ادعا که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از آنان خرسند بوده و یا اهل بهشت اند، از میان دیگر صحابه گزینش کرد ولى ناسزاهایى را به آنان نسبت داد که با رضایت پیامبر از آن ها و باکسانى که اهل بهشت اند همخوانى نداشت. پس از آن عمر به صهیب فرمان داد سه روز با مردم نماز بگزارد، چون به نظر وى نماز گزاردن با مردم ارتباطى به خلافت نداشت و از لوازم آن به شمار نمى آمد، ولى همین شخص که روز سقیفه جهت به خلافت رسیدن ابوبکر به مبارزه پرداخت ، نماز مورد ادعایش نخستین دلیل او در شایستگى ابوبکر به خلافت، تلقى مى‌شد.

۴ . عمر خواست على(علیه السلام) را به جانشینى برگزیند زیرا وى مردم را به راه صحیح و روشن رهنمون مى شد ولى به سبب رؤیایى که دید از جانشینى امام(علیه السلام)منصرف شد گویى وى با این کار خواست در مقام و منزلت و شایستگى امام(علیه السلام)خدشه وارد سازد.

۵ . عمر گفت: دوست ندارم مسئولیت خلافت را در زندگى و پس از مرگ بر عهده گیرم، ولى خود از این امت بزرگ، تنها شش تن را معین و با این عمل، خود را مسلط برامت و مقدرات آن هانشان داد.

۶ . به نظر مى رسید گزینش اعضاى شورا از قبل به گونه اى طراحى شده بود تا به احتمال قوى، خلافت به عثمان برسد نه به امام على(علیه السلام) که از ناحیه خدا و رسول او شایستگى پیشوایى مردم را دارا بود، کاندیدا کردن طلحه براى شوراندن آینه توزى هاى قبیله تیم، انجام پذیرفت، زیرا امام(علیه السلام) در دوران خلافت ابوبکر، رقیب و مخالف او به شمار مى آمد و اکنون نیز با طلحه کاندیداى جدید خلافت در رقابت بود و نامزدى عثمان به جهت تثبیت کینه توزى هاى بنى امیه و بر انگیختن احساس قدرت خواهى و جاه طلبى آنان صورت پذیرفت و کاندیدا ساختن عبد الرحمان و سعد به جهت گشودن جبهه سیاسى جدیدى براى رقابت با امام(علیه السلام) عملى گشت زیرا این افراد از تیره بنى زهره بوده و بابنى امیه خویشى داشتند و بدیهى بود که اگر عثمان با امام(علیه السلام)به رقابت مى پرداخت، این افراد به عثمان تمایل نشان مى دادند.

٧ . عمر فرمان داد در صورتى که اعضاى شورا به توافقى دست نیافته و یا مخالفتى سر زد و بر آن پافشارى کردند، آن ها را از دم تیغ بگذرانند چگونه مى توان بین سخن عمر و بین این گفته اش که: رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) درحال خشنودى از این صحابه رحلت فرمود، جمع کرد؟ آیا مخالفت با نظریه عمر، موجب کشتن صحابه مى شود؟[۱۵]

گفت و گوى ابن عباس و عمر

نقل شده: میان عمر و ابن عباس در مورد خلافت، گفت و گویى رخ داد.

عمر به ابن عباس گفت: به خدا سوگند! پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) پسر

عمویت (على) از همه مردم به خلافت سزاوار تر است، ولى ما به دو دلیل از او بیمناکیم.

ابن عباس گفت: امیرالمؤمنین! آن دو مورد چیست؟

عمر گفت: یکى جوانى او و دیگرى علاقه وى به خاندان عبد المطلب. در یکى از مجالس عمر بن خطاب که عده اى از جمله عبد الله بن عباس حضور داشتند، عمر به ابن عباس گفت: ابن عباس! آیا مى دانى چرا قریش شمارا از خلافت کنار نهاد؟

ابن عباس گفت: خیر.

عمر گفت: ولى من مى دانم.

ابن عباس گفت: به چه دلیل؟

عمر گفت: براى این که قریش ناراضى بود نبوت و خلافت هردو در دست شما باشد و بدین وسیله در حق مردم جفا روا دارید. از این رو، در کار خود اندیشید و فردى را که خود مى خواست برگزید و در این راستا به موفقیت دست یافت.

ابن عباس پاسخ داد: اگر در این زمینه سخنى بگویم آیا امیرالمؤمنین از من خشمگین نمى شود؟ عمر او را امان داد و گفت هرچه مى خواهى بگو.

ابن عباس گفت: این که شما مى گویى قریش کراهت داشته و ناراضى بوده. (بدان که)  خداى متعال در مورد افراد ناراضى فرموده است: «این بدان جهت است که از آن چه خداوند نازل کرده کراهت داشتند. از این رو، خداى سبحان اعمالشان را نابود ساخت. » [۱۶]

ولى شما عنوان کردى که ما جفا روا مى داشتیم. (بدان) اگر ما به وسیله خلافت، اهل جفا و ستم بودیم، در مورد خویشاوندى به پیامبر که (به مراتب مهم تر بود) جفا و ستم روا مى داشتیم، ولى (آگاه باش) مامردمى هستیم که اخلاقمان از خُلق نکوى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) است که خداوند درباره اش فرمود: تو (پیامبر)از اخلاق بسیار پسندیده اى برخوردارى. [۱۷] و نیز فرمود: بامؤمنان فروتنى کن[۱۸].

اما گفتى: قریش، فردى را که خود مى خواستند برگزیدند..(توجه داشته باش) خداى متعال فرمود: پروردگار تو هرچه را بخواهد مى آفریند و آنان حق اختیارندارند. [۱۹]

امیر المؤمنین! (از این آیات) پى بردى که خداوند هر که را خود خواست از بندگانش بر گزید و اگر قریش طبق گزینش الهى براى خود پیشوایى برگزیده باشند قطعاً به موفقیت دست یافته است.

عمر اندکى اندیشید و سپس گفت: ابن عباس آرام باش،دل هاى شما همواره درباره قریش خیانت روا داشته و آینه ورزیده است و تمام شدنى نیز نیست.

ابن عباس گفت: امیر المؤمنین! آرام باش، فریب و خیانت را به دل هاى بنى هاشم نسبت مده، زیرا قلب هاى آنان از قلب پیامبر به شمار آمده و خداوند آن ها را پاکیزه و پیراسته گردانده است آنان خاندانى اند که خداوند در مورد شان فرموده است:

(إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً); [۲۰]

خداوند مى خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و شما را کاملاً پیراسته گرداند. سپس ابن عباس خطاب به عمر اظهار داشت: گفتى حقد و کینه، کسى که حقش غصب شده و آن را در دست دیگرى مى بیند، چگونه حقد و کینه نورزد؟

عمر به خشم آمد و فریاد زد – ولى ناگهان در این لحظه چیزى به یادش آمد که همواره آن را نهان مى داشت – ابن عباس! سخنان شگفت آورى مى گویى! در مورد تو خبرى به من رسیده که دوست ندارم تورا در جریان آن قرار دهم تا بدین وسیله جاه و منزلت و ارزش و اعتبار خویش را نزد من از دست دهى.

ابن عباس اظهار داشت: ممکن است امیرالمؤمنین بگویند آن موضوع چیست؟ مرا از آن آگاه ساز، اگر واقعاً آن موضوع سخن بیهوده اى باشد، مطمئن باش فردى نظیر من بیهوده گویى را از خود دور مى سازد و اگر سخن حقى است بنابر این، به واسطه آن از مقام و مرتبه ام نزد تو کاسته نمى شود.

عمر گفت: به من خبر رسیده تو همواره مى گویى: خلافت از سر حسد و جور و ستم از ما گرفته شد.

ابن عباس بى آنکه از جاى خود حرکت کند بى درنگ در پاسخ گفت: آرى، از سَرِ حسد این کار را انجام دادند و حضرت آدم نیز مورد حسد ابلیس قرار گرفت و از بهشت رانده شد، در حق ما نیز جور و ستم روا داشتند. اى امیرالمومنین! تو به خوبى مى دانى خلافت حق کیست؟ آیا عرب برغیر عرب و قریش بر سایر عرب، (بر سر خلافت) به خویشاوندى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)استناد نکردند؟ اگر این گونه باشد، ما از قریش و غیر قریش به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)سزاوارتریم.

عمر گفت: ابن عباس! از من دور شو. هنگامى دید ابن عباس به پاخاسته بیرون رود، ترسید مبادا در مورد او نوعى بى احترامى تلقى شود، شتابزده و با مهربانى به او گفت: ابن عباس! من حقوق تورا در حکومت رعایت خواهم کرد. ابن عباس متوجه او شد و با جدیّت به عمر گفت: اى امیرالمؤمنین! من از ناحیه رسول خدا بر تو و همه مسلمانان حقى دارم، هرکس این حقوق را رعایت کرد، حق خویش را رعایت کرده و هرکس آن را تباه سازد، حق خود را به تباهى کشانده است. [۲۱]

شورا از دیدگاه امام(علیه السلام)

با موضع گیرى عمر و کاندید کردن امام (علیه السلام) به عنوان یکى از اعضاى شورا، حزن و اندوه به دل امام(علیه السلام) راه یافت و به یقین دانست که حیله اى در کار است تا او را از خلافت کنار نهند و حکومت اسلامى را از مسیر صحیح منحرف سازند. به مجرد این که امام(علیه السلام) از نزد عمر خارج شد عمویش عباس با او دیدار کرد و امام(علیه السلام) باپیشدستى به او فرمود: «عمو جان خلافت از ما به دیگران رسید.»

عباس گفت: از کجا دانستى؟

على(علیه السلام) فرمود: به این دلیل که در این جمع) عثمان قرین و همطراز من شد، عمر در جمع (اعضاى شورا) گفت: شماها باید طرفدار اکثریت باشید، اگر هر دو تن از اعضا، یک تن را برگزیدند، به جمعى که عبد الرحمان بن عوف در آن است در آیید زیرا سعد باپسر عمویش عبد الرحمان مخالفت نمى کند و عبد الرحمان نیز داماد عثمان است و بایکدیگر اختلافى ندارند، با این وصف یا عبد الرحمان باعثمان بیعت مى کند و خلافت را بدو مى سپارد و یا بر عکس،(عمو جان) بنابر این اگر فرضاً دو تن باقیمانده نیز با من موافق باشند، سودى به حال من نخواهد داشت. [۲۲]

امام(علیه السلام) به خوبى قضیه را دریافت و بدین ترتیب، با تبانى عثمان و عبد الرحمان، خلافت به عثمان رسید. نقل شده که: سعد وقاص، حق خویش را در شورا به پسر عمویش عبد الرحمان بخشید و طلحه نیز به عثمان تمایل نشان داد و حقش را به او واگذارد و تنها زبیر باقى مانده بود که به سود امام از حق خود گذشت در این جا عبدالرحمان مى بایست یا امام ویا عثمان را بر گزیند; عمار به عبدالرحمان گفت: اگر مى خواهى مسلمانان دچار اختلاف نشوند، با على بیعت آن و ابن أبى سرح نیز به او یاد آور شد اگر مى خواهى قریش به اختلاف نیفتند، با عثمان بیعت نما و بدین سان، خلافت در مسیر ناصحیحى قرار گرفت و نشانه هاى انحراف که آتش تعصب و حزب گرایى،آن ها را دامن مى زد، پدیدار گشت .

به هر حال عبد الرحمان بیعت خود را به شرط عمل به کتاب و سنت پیامبر و شیوه ابوبکر و عمر بر امام(علیه السلام) عرضه کرد و حضرت مبناى عملکرد آن دو را پذیرا نشد، ولى عثمان آن را پذیرفت و بدین ترتیب، عبد الرحمان با او بیعت کرد و امام(علیه السلام) خطاب به عبد الرحمان فرمود:

آن را براى همیشه به او بخشیدى، این نخستین بارى نیست که در آن برما جفا روا داشتید، ما صبر و بردبارى پیشه مى آنیم و در آن چه شما توصیف مى آنید، از خدا یارى مى طلبیم. [۲۳]

به خدا سوگند!تو این کار را انجام دادى و از آن همان خواسته اى را داشتى که رفیقتان از دوستش داشت خداوند بین شما جدایى بیندازد. [۲۴]

سپس امام(علیه السلام) متوجه مردم شد تا اشتباه مکرر آن ها را در مسأله خلافت و نیز دیدگاه خویش را در سرنوشت رسالت اسلامى برایشان تشریح کند لذا فرمود:

مردم! شما به خوبى آگاهید که من از همه به خلافت سزاوارترم و اینک کار به جایى رسیده که خود مى بینید، به خدا سوگند! تازمانى که اوضاع مسلمانان سامان نیابد و به غیر از من بر کسى جور و ستم نشود، هم چنان خاموش خواهم ماند، این کار را بدین جهت انجام مى دهم که به اجر و پاداش دست یابم و از زر و زیورهایى که شما براى به دست آوردن آن ها در رقابتید، دورى ورزیده باشم. [۲۵]

امام(علیه السلام) همراه با سایر اعضا وارد شورا شد و به خوبى آگاه بود که امور به او باز خواهد گشت، ورود امام(علیه السلام)به شورا بدین جهت بود که تناقض گویى عمر و دار و دسته اش را پدیدار سازد، زیرا عمر هنگام وفات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)جمع خلافت و نبوت را در یک خاندان روا نمى دانست، ولى اکنون امام(علیه السلام) را کاندیداى خلافت کرده بود.

از امیر المؤمنین(علیه السلام) روایت شده که فرمود:

ولى اکنون من در شوراى آنان شرکت مى جویم زیرا عمرهم اکنون مرا شایسته خلافت دانسته است، در صورتى که قبلاً مى گفت: نبوت و خلافت در یک خاندان گرد نمى آیند. [۲۶]

امام(علیه السلام) به جهت اصلاح و ارشاد امت، با عثمان بن عفان بیعت کرد تا به مراقبت از آیان امت بپردازد و در این راستا از بذل هیچ گونه پند و نصیحت و ارشاد و تربیت، فروگذارى نکرد، هر چند خلافت را از او دور ساختند ولى حضرت باتمام توان، حقیقت را روشن و مردم را بدان رهنمون شد، و راه صحیح را نشان داده و مردم را بدان راهنمایى نمود و هرگاه خلیفه در مى ماند او را یارى مى داد و آن گاه که در دام جهل و نادانى گرفتار مى آمد، مسائل را به او یاد مى داد و هر گاه به ضرب و شتم مردم مى پرداخت وى را از آن کار باز مى داشت.

امام(علیه السلام) و عدم پذیرش شرط عبدالرحمان

موضع مخالفى که امام على(علیه السلام) درقبال این دو خلیفه اتخاذ کرد، به جهت مصلحتى ویژه و یا هدفى شخصى نبود، بلکه در راستاى مصلحت دین و امت و آرمان اسلامى و به دور از هوا و هوس چنین موضعى گرفت.

وى در کلیه موضع گیرى هاى خود به قرآن و سنت استناد کرد و درهمه تصمیمات خویش بر واقع گرایى و جنبه دینى پافشارى داشت زیرا او پس از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)مسؤلیت امور رسالت و امت را عهده دار بود تارسالت اسلامى با امورى در نیامیزد که آن را از فلسفه و هدف نزولش دور نسازد، و سبب این که امام(علیه السلام) از پذیرش بیعت سر باز زد و حاضر نشد طبق شیوه شیخین (ابوبکر و عمر ) عمل نماید، همین قضیه بود زیرا با وجود قرآن و سنت نبوى، در اصول اعتقادى، چیزى به نام سیره شیخین وجود نداشت و اگر امام(علیه السلام)با این شرط موافقت کرده بود، معنایش این بود که حضرت عملکرد آن دو را به عنوان سنت نبوى امضاء و تأیید نموده است. با این که در سیره شیخین انواع تناقضات و تفاوت ها دیده مى شد. نه تنها بین سیره هریک بلکه بین سیره آنان و قرآن و سنت شریف پیامبر نیز تناقض و تفاوت به چشم مى خورد.

از این گذشته امام(علیه السلام) به خوبى آگاه بود که خود، پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در این امت نقش مربى دارد، بنابر این، عمل کردن طبق شیوه شیخین زیبنده امام نبود تا ناگزیر شود بعداً با آن به مخالفت برخیزد، چنان که عثمان به این شرط تن در داد ولى بدان عمل نکرد.

  منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۲ – امیرمؤمنان حضرت على بن ابى طالب(علیه السلام) / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[۱]– أسد الغابه ۴/ ۲۲، التهذیب ۷/ ۲۹۶، تاریخ دمشق ۳/ ۳۹، حدیث ۱۰۷۱، ریاض النضره ۲/ ۱۹۷، کنز العمال ۵/ ۸۳۲٫

[۲]– تذکره الخواص/ ۸۷، کفایه الطالب/ ۹۶، فضائل الخمسه من الصحاح السته ۲/ ۳۰۹٫

[۳]– به کتاب نص و اجتهاد سید شرف الدین/ ۱۴۸ مراجعه شود.

[۴]– طبقات کبری ۳/ ۲۸۵، تاریخ طبری ۳/ ۲۹۱، عقد الفرید ۲/ ۵۶٫

[۵]– تاریخ طبری ۳/ ۲۹۱ و ۲۹۲٫

[۶]– شرح نهج البلاغه ۹/ ۲۹٫

[۷]– شیخ المضیره ابو هریره/ ۸۴٫

[۸]– المستدرک علی الصحیحین ۴/ ۴۷۹، کنز العمال ۶/ ۲۹٫

[۹]– الامامه و السیاسه/ ۴۱٫ قبلاً ملاحظه کردید که به گفته آقایان پیامبر جانشین تعیین نکرد. در صورتی که آن حضرت جانشین خود را به طور مکرر، در یوم الانذار و غدیر خم و دیگر موارد، معین فرموده بود.

[۱۰]– تاریخ طبری ۳/ ۲۹۳، چاپ مؤسسه أعلمی، کامل ابن اثیر ۳/ ۶۶٫

[۱۱]– تاریخ طبری ۳/ ۲۹۴،  طبقات ابن سعد ۳/ ۲۶۱، الامامه و السیاسه/ ۴۲، کامل ابن اثیر ۳/ ۶۸٫

[۱۲]– طبق نقل عمر از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این افراد چگونه اهل بهشت‌اند در صورتی که عبد الرّحمان، فرعون این امت است و طلحه کینه‌توز و متکبر است و زبیر در حالت خشنودی مؤمن، و در حالت خشم، چون کافران است؟

[۱۳]– الامامه و السیاسه/ ۴۳٫

[۱۴]– انساب الاشراف ۵/ ۵۷، تذکره الخواص/ ۵۷، النص و الاجتهاد/ ۱۶۸٫

[۱۵]– تاریخ طبری ۳/ ۲۹۳، چاپ مؤسسه أعلمی.

[۱۶]– محمد/ ۹٫

[۱۷]– قلم/ ۴٫

[۱۸]– شعراء/ ۲۱۵٫

[۱۹]– قصص/ ۶۸٫

[۲۰]– احزاب/ ۳۳٫

[۲۱]– تاریخ طبری ۳/ ۲۸۹ و ۲۹۰، چاپ مؤسسه أعلمی.

[۲۲]– تاریخ طبری ۵/ ۲۲۶٫

[۲۳]– تاریخ طبری ۳/ ۲۹۷، چاپ مؤسسه أعلمی.

[۲۴]– شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱/ ۱۸۸٫

[۲۵]– نهج البلاغه/ خطبه ۷۴، چاپ صبحی صالح.

[۲۶]– شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱/ ۱۸۶٫