قرائت کسره یا فتحه در «فَانْصبْ»


اولین سخنى که قبل از شأن نزول این آیه به نظر می رسد قرائت کلمه «فَانْصَبْ» است: آیا این کلمه را باید به کسر صاد خواند یا به فتح آن. در اینجا با یادآورى این‌که اختلاف قرائت در حد حرکات و اعراب کلمات قرآن، مسئله‏اى پذیرفته است، یادآور مى‏شود که در روایات ما تصریح به قرائت کسره شده است. این تصریح گاهى با نام ‌بردن «کسره» است و گاهى از ترکیب عبارت پیداست؛ زیرا اگر با فتحه خوانده شود به معناى «تلاش‌کردن» است؛ در این صورت فعلْ لازم بوده، نیازى به مفعول نخواهد داشت، ولى اگر با کسره خوانده شود به معناى «منصوب‌کردن» است و فعل متعدى بوده، بدون مفعول معنى نمى‏دهد و حتى گاهى به دو مفعول نیاز دارد؛ مثلاً «فَانْصِبْ عَلِیّاً» یعنى «على را منصوب کن» و «فَانْصِبْ عَلِیّاً اِماماً» یعنى «على را به امامت منصوب کن».
در همه روایاتی که تفسیر ائمه علیهم السلام از این آیه را بازگو می‌کند، حتى اگر تصریحى به «قرائت به کسر» نباشد، متعدى معنی‌کردن فعل، با ذکر یک یا دو مفعول، به معناى تأیید قرائت به کسر است.
اقتضاى حکم و موضوع و روند مطلب در سوره نیز با قرائت کسره بیشتر تناسب دارد، زیرا «فَانْصَبْ» با فتحه یعنى: «تلاش کن و خود را به زحمت بینداز»، و معناى عبارت چنین مى‏شود: «وقتى از وظیفه پیامبرى فراغت یافتى، تلاش کن و خود را به زحمت انداز» که معناى چندان عمیقى را نمى‏رساند. ولى «فَانْصِبْ» با کسره یعنى «منصوب کن»، و معناى عبارت چنین مى‏شود: «وقتى از وظیفه پیامبرى فراغت یافتى، منصوب کن»، که دقیقاً متوجه مسئله خلافت است که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در مرحله پایانى نبوّت بدان اقدام مى‏فرمود.
با این مقدمه درباره قرائت آیه، دو روایت از روایاتی را که به قرائت «فَانْصبْ» با کسره تصریح دارند، نقل می کنیم و سپس از واکنش ویژه اهل سنت به اهمیت موضوع پى مى‏بریم:
عَنْ اَبى‏عَبْدِاللهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه‌السلام عَنْ اَبیهِ علیه‌السلام اَنَّهُ قالَ فى قَوْلِهِ تَعالى، ((فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصبْ))، قالَ: فَانْصِب بِکَسْرِ الصّادِ. اِذا فَرَغْتَ مِنْ اِقامَهِ الْفَرائِضِ فَانْصِبْ عَلِیّاً علیه‌السلام، فَفَعَلَ صلى الله علیه و آله[۱]
از امام صادق‏ علیه السلام ، از پدرشان امام باقر علیه السلام نقل شده که درباره کلام خدایْ تعالى ((فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصبْ))، فرمود: فَانْصِبْ به کسر صاد است، [و معنایش چنین است که:] هرگاه از اقامه واجبات فراغت یافتى، على را منصوب کن. و پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ این دستور را عملى ساخت.
در این روایت به عبارت «بِکَسْرِ الصّادِ» تصریح فرموده، و در عبارت بعدى هم جمله «فَانْصِبْ عَلِیّاً» را به کار برده که اگر با فتحه بخوانیم، نیاز به مفعول ندارد و معنى غلط مى‏شود. در روایت دیگرى با کلمه «قَرَأَ» تصریح به قرائت حضرت با کسره نموده و سپس با عبارت «فَانْصِبْ لَهُمْ عَلِیاً اِماماً» مطلب را واضح‌تر نموده و نشان داده که منظور قرائت با کسره است که نیاز به مفعول دارد. متن روایت چنین است:
« اِنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیه السلام قَرَأَ: ((فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصبْ)). قالَ: فَاِذا فَرَغْتَ مِنْ اِکْمالِ الشَّریعَهِ فَانْصِبْ لَهُمْ عَلِیّاً اِماماً»[۲]
«حضرت جعفر بن محمد علیه السلام چنین قرائت کرد: «فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصِبْ»، و چنین معنى کرد که «هرگاه از تکمیل شریعت فراغت یافتى، على را به عنوان امام آنان منصوب نما».
با توجه به قرائت ائمه علیه السلام با کسره در کلمه «فَانْصِبْ»، برخورد شدید برخى از اهل سنت و تأکید بر خارج‌ساختن آیه از موضوع «ولایت» جلب توجه مى‏کند و ریشه مسئله را بازگو مى‏نماید:
قالَ الزَّمَخْشَری: وَ مِنَ الْبِدَعِ ما رُوِیَ عَنْ بَعْضِ الرّافِضَهِ اَنَّهُ قَرَأَ «فَانْصِبْ» بِکَسْرِ الصّادِ، اَیْ اِنْصِبْ عَلِیّاً لِلاِمامَهِ.
زمخشرى مى‏گوید: از بدعت‏ها مطلبى است که از بعضى رافضیان نقل شده که کلمه «فَانْصبْ» را در آیه با کسر صاد خوانده، یعنى على را به امامت منصوب کن.[۳]
قالَ ابْنُ الْعَرَبِیِّ: مِنَ الْمُبْتَدِعَهِ مَنْ قَرَأَ هذِهِ الْآیه «فَانْصِبْ» بِکَسْرِ الصّادِ وَ الْهَمْزِ مِنْ اَوَّلِهِ؛ قالُوا مَعْناهُ اِنْصِبِ الْاِمامَ الَّذی تَسْتَخْلِفُهُ، وَ هذا باطِلٌ فِی الْقَراءَهِ، باطِلٌ فِی الْمَعْنی، لِاَنَّ النَّبِیَّ لَمْ یَسْتَخْلِفْ اَحَداً.
ابن‌عربى مى‏گوید: از بدعت‌گزاران است هرکه در این آیه «فَانْصِبْ» به کسر صاد و همزه اوّلش بخواند. [آنان که چنین می‌خوانند] می‌گویند معنای آیه این است: «امامى را که جانشین توست منصوب کن». و این هم از نظر قرائت باطل است و هم از نظر معنى، زیرا پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم هیچ‌کس را به جانشینی خود منصوب نکرد![۴]
بدعت شمردن قرائت آیه به کسر صاد، به ضمیمه کلمه «روافض» گویاى همه‌چیز است؛ چرا که اختلاف قرائت آن هم در حدّ حرکات، هرگز بدعت شمرده نشده و در روایت اهل سنت نیز موارد بسیارى دارد. چگونه است که وقتى نوبت به شیعیان می‌رسد، بدعت به حساب می‌آید؟ پاسخ این سؤال را محیى‌الدین ابن عربى در پایان کلامش که در بالا آمد داده است؛ آنجا که مى‏گوید: «این هم از نظر قرائت باطل است و هم از نظر معنى، زیرا پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم کسی را به جانشینی خود منصوب نکرده است»!
پس بدعت‌بودنِ تغییر یک حرکت در کلمه «فَانْصَبْ» به خاطر آن است که به نظر ابن‌عربی خلافت انتصابى نیست، بلکه خلیفه را مردم باید انتخاب کنند! و ما مى‏گوییم: چون خلافت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم جز از طریق انتصاب ممکن نیست، بنابراین قرائت صحیح به کسر است و بدعت‌گزاران براى فرار از حقیقتِ خلافت و ایجاد بدعتِ خلافت انتخابى، آن را به فتح خوانده‏اند!!

 


تصریح به نزول آیه درباره غدیر


روایاتى که در تفسیر و شأن نزول این آیه وارد شده، در مواردى دقیقاً موقعیت زمانى آن را حجه الوداع و پس از اتمام حج معین مى‏کند، و گاهى با پیش‌کشیدن بحث «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» در پی آیه به تحقق آن در غدیر اشاره مى‏کند. سه روایت زیر گویاى این جهت است:
« عَنْ اَبى‏عَبْدِاللهِ علیه‌السلام قالَ: قَوْلُهُ «فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصِبْ». کانَ رَسُولُ اللهُ صلى الله علیه و آله حاجّاً، فَنَزَلَتْ: «فَاِذا فَرَغْتَ» مِنْ حَجِّکَ «فَانْصِبْ» عَلِیّاً عَلَماً لِلنّاسِ.»
« امام صادق علیه السلام فرمود: گفته خداوند: «آن‌گاه که فراغت یافتى منصوب کن». پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در سفر حج بود که چنین نازل شد: وقتى از حج خود «فراغت یافتى» على را به عنوان عَلَمى براى مردم «نصب کن».»[۵]
در این حدیث به نزول آیه در سفر حج که مقدمه غدیر بود، تصریح شده است. در حدیث دیگر «حجه‌الوداع» آمده که صراحت بیشترى دارد:
«((فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصبْ)). قالَ: فَاِذا فَرَغْتَ مِنْ حَجَّهِ الْوِداعِ فَانْصِبْ اَمیرالْمُؤْمِنینَ وَ اِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ.»
« در معناى آیه «فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصِبْ» فرمود: وقتى از حجه‌الوداع فراغت یافتى، امیرالمؤمنین را منصوب کن و به سوى پروردگارت رغبت نما.»[۶]
در حدیث سوم ضمن بازگفتن ماجرای غدیر به بیان این مسأله پرداخته که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم پس از نزول این آیه فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَولاه…» و شکى نیست که حضرت این کلام را در غدیر فرموده است:
« عَنْ اَبى‏عَبْدِاللهِ‏علیه السلام: قالَ عَزَّ ذِکْرُهُ: ((فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصِبْ وَ اِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ))، یَقُولُ: فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصِبْ عَلَمَکَ وَ اَعْلِنْ وَصِیَّکَ فَاَعْلِمْهُمْ فَضْلَهُ عَلانِیَهً. فَقال‏صلى الله علیه وآله: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ ـ ثَلاثَ مَرّاتٍ ـ ».
« امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند فرمود: (( آنگاه که فراغت یافتى منصوب کن و به سوى پروردگارت رغبت نما))، مى‏فرماید: «وقتى فراغت یافتى علامت خود را منصوب کن و جانشین خود را اعلان نما و فضیلت او را علناً بیان کن. این بود که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم سه مرتبه فرمود: «هر کس من صاحب‌اختیار اویم، على صاحب‌اختیار اوست؛ خدایا، دوست بدار هرکس او را دوست بدارد و دشمن بدار هر کس او را دشمن بدارد».»[۷]

 


ارتباط کل سوره با غدیر


سوره انشراح حاکى از گشایش اساسى در رسالت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم است و خداوند خبر از انشراح صدر (گشادگی سینه) و آسودگى قلب آن حضرت مى‏دهد. در این سوره از مسئولیتی عظیم یاد شده که با انجام آن سنگینى از دوش پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم برداشته شده، دوران عسر و سختى پشت سر گذاشته مى‏شود و دوران یُسر و آسایش فرا مى‏رسد. کلید همه این گشایش‏ها على بن ابى‏طالب علیه السلام است، که آرامش نهایى و مطلق با منصوب‌کردن او به مقام امامت حاصل مى‏شود. این تسلسلِ مراحل اسلام و ارتباط نهایى آن با غدیر، در کلام امام باقر و امام صادق‏ علیهما السلام چنین ترسیم شده است:
«کلام خداوند (( اَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ)) یعنى: آیا به تو نفهمانیدیم جانشینت کیست؟ آیا او را یار تو و خوارکننده دشمن تو قرار ندادیم؟ همان دشمنى که کمر تو را مى‏شکست. آیا از نسل على، فرزندان انبیا را قرار نداده که هدایت یافته‏اند؟ (( وَ رَفَعْنا لَک ذِکْرَکَ)): تا آنجا که هرجا نام من (خدا) برده شود تو هم، اى پیامبر، همراه من نام برده مى‏شوى. هرگاه از دنیاى خود فارغ شدى، على را براى ولایت منصوب کن تا به وسیله او از اختلاف هدایت یابند.»[۸]
در حدیث فوق فرازهاى سوره انشراح، انسجام مقام نبوت و ولایت را در مسیر بیست و سه ساله رسالت نشان داده است. در حدیثى دیگر به جزئیات بیشترى از این ارتباط پرداخته شده است:
«(( اَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ)): « آیا سینه تو را فراخ قرار ندادیم؟» فرمود: به وسیله على‏ علیه السلام که او را جانشین تو قرار دادیم. آن‌گاه که مکه را فتح کرد و قریش به اسلام داخل شدند، خداوند سینه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و باطن او را گشایش عنایت فرمود. (( وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ)): «مشکل تو را از دوشت برداشتیم.» فرمود: به وسیله على علیه السلام ، جنگى را که کمرت را مى‏شکست یعنى بار آن بر کمرت سنگینى مى‏کرد از دوشت برداشتیم. (( وَ رَفَعْنا لَک ذِکْرَکَ)): «و یاد تو را بلندآوازه قرار دادیم.» فرمود: هرگاه نام من (خدا) برده شود، نام تو هم ذکر مى‏شود، و این همان کلام مردم است که مى‏گویند: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ».


سپس مى‏ فرماید:
« (( اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً)): « با هر سختى آسانى هست.» فرمود: مادامى که در سختى بودى آسانى برایت آمد. ((فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصِبْ)): « آن‌گاه که فراغت یافتى منصوب کن.» فرمود: آن‌گاه که از حجلآ‌الوداع فراغت یافتى، امیرالمؤمنین را منصوب کن. ((وَ اِلى رَبِّکَ فَارْغَبْ)): «و به سوى پروردگارت رغبت کن».»[۹]
منظور از فراغت و منصوب کردن
نقطه‏اى که ارتباط دقیق این آیه را با غدیر روشن مى‏کند، فهمیدن متعلَّقِ دو کلمه «فَرَغْتَ» و «فَانْصِبْ» است. آیا منظور فراغت از چه کارى و منصوب‌کردن چه کسى و به چه منصبى است؟ احادیث وارده در تفسیر آیه به غدیر، بر این دو نکته تأکید خاصى دارند.
درباره متعلَّق «فَرَغْتَ» سه جهت به چشم مى‏خورد که منظور از همه آنها یک مطلب است، ولى هر یک از بُعد خاصى به مسئله مى‏نگرد:
۱ – اِذا فَرَغْتَ مِنْ حَجِّکَ…[۱۰] اِذا فَرَغْتَ مِنْ حَجَّهِ الْوِداعِ…[۱۱]
در این روایت دو بُعد زمانى مورد تأکید قرار گرفته و نشان دهنده آن است که منصوب‌کردن امیرالمؤمنین علیه السلام در غدیر پس از مراسم حج، آن هم در سال حجهالوداع انجام گرفته است.
۲ – اِذا فَرَغْتَ مِنْ دُنْیاکَ[۱۲]
در این مورد اشاره به نصب مقام ولایت در آخر عمر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم است.
۳ – اِذا فَرَغْتَ مِنْ نبُوَّتِکَ…[۱۳] اِذا فَرَغْتَ مِنْ اِقامَهِ الْفَرائِضَ…[۱۴] اِذا فَرَغْتَ مِنْ اِکْمالِ الشَّریعَهِ[۱۵]
در این سه مورد آخر، «رسالت‌بودن» ابلاغ حکم ولایت مورد توجه است، و این نکته با سه تعبیر متفاوت مطرح شده است: نبوت، یعنى پس از انجام همه آنچه به عنوان نبوت بر عهده حضرت بود. اقامه فرائض، یعنى ولایت آخرین واجبى است که پس از همه آنها اعلام شد. اکمال شریعت، یعنى چیزى از آنچه دین خداست باقى نماند و فقط ولایت باقى ماند که باید به عنوان روح حاکم بر آنها پس از پایان اعلان آنها مطرح شود.
درباره متعلَّق «فَانْصِبْ» باید توجه داشت که فعل «نَصَبَ» به معناى منصوب‌کردن دو مفعول مى‏خواهد که یکى منصوب‌شونده و دیگرى منصبى است که وی بدان منصوب مى‏گردد. مفعول اول در شش حدیث با ذکر نام حضرت به صورت «عَلِیّاً» آمده و در یک مورد «امیرالمؤمنین» آمده و در مورد دیگرى هم «عَلَمَکَ» ذکر شده است. مفعول دوم هم در یک مورد «وَصِیّاً»، در یک مورد «اِماماً»، در دو مورد «عَلَماً» و در دو حدیث دیگر به صورت جار و مجرور (لِلْوِلایَه) آمده است، که مجموع عبارات از این قرار است:
۱ – فَانْصِبْ اَمیرَالْمُؤْمِنینَ.[۱۶]
۲ – فَانْصِبْ عَلِیّاً.[۱۷]
۳ – فَانْصِبْ عَلِیّاً اِماماً.[۱۸]
۴ – فَانْصِبْ عَلِیّاً لِلْوِلایَهِ.[۱۹]
۵ – فَانْصِبْ عَلِیّاً وَصِیّاً.[۲۰]
۶ – فَانْصِبْ عَلِیّاً عَلَماً لِلنّاسِ.[۲۱]
۷ – فَانْصِبْ عَلَمَکَ وَ اَعْلِنْ وَصِیَّکَ.[۲۲]
هریک از این کلمات نیز یادآور بُعدى از ولایت مطلقه امیرالمؤمنین علیه السلام است. امامت به معناى پیشوایى و رهبرى مردم، وصایت از بُعد جانشینى پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، عَلَم‌بودن به معناى تنها و یگانه نشانِ هدایت بودن على علیه السلام است.

 


پی نوشت ها :
[۱]. ابن‌حیون، شرح‌الاخبار، ۱/ ۲۴۵، ح ۲۷۰٫
[۲]. ابن‌شهر‌آشوب، مناقب، ۲/ ۲۲۶٫
[۳]. حسکانی، شواهد التنزیل،۲/ ۴۵۱، پاورقى؛ به نقل از تفسیر کشاف زمخشری.
[۴]. قرطبی، تفسیر القرطبى، ۲۰ / ۱۰۹٫
[۵]. مجلسی، بحارالانوار، ۳۶/ ۱۳۵، ح۹۱؛ بحرانی، عوالم‌العلوم،۳ / ۱۵۱، ح۲۲۷٫ آقانجفی، تأویل‌الایات، ۲/ ۸۱۲، ح ۴٫
[۶]. مجلسی، بحارالانوار، ۳۶ / ۱۳۳؛ قمی، تفسیر القمى، ۲/ ۴۲۸٫
[۷]. مجلسی، بحارالانوار، ۳۸/ ۱۴۲، ح ۱۰۵؛ بحرانی، عوالم‌العلوم،۳/۱۵۰، ح۲۲۶؛ کلینی، الکافى،۱/ ۲۹۴٫
[۸]. ابن‌شهرآشوب، مناقب، ۲/ ۲۲۶٫
[۹]. مجلسی، بحارالانوار، ۳۶/ ۱۳۳؛ قمی، تفسیرالقمى، ۲/ ۴۲۸٫
[۱۰]. مجلسی، بحارالانوار، ۳۶/ ۱۳۵، ح ۹۱٫
[۱۱]. همان،۳۶/ ۱۳۳٫
[۱۲]. ابن‌شهرآشوب، مناقب،۲/ ۲۲۶٫
[۱۳]. آقانجفی، تأویل‌الایات،۲/ ۸۱۱ .
[۱۴]. ابن‌حیون، شرح‌الاخبار،۱/ ۲۴۵، ح ۲۷۰٫
[۱۵]. ابن‌شهر‌آشوب، مناقب،۲/ ۲۲۶٫
[۱۶]. مجلسی، بحارالانوار،۳۶/ ۱۳۳٫
[۱۷]. ابن‌حیون، شرح‌الاخبار،۱/ ۲۴۵، ح ۲۷۰٫
[۱۸]. ابن‌شهر‌آشوب، مناقب، ۲/ ۲۲۶٫
[۱۹]. ابن‌شهر‌آشوب، مناقب، ۲/ ۲۲۶؛ حسکانی، ‌شواهد‌التنزیل،۲/ ۴۵۱، ح ۱۱۱۶٫
[۲۰]. آقانجفی، تأویل‌الایات، ۲/ ۸۱۱ ـ۸۱۲ ؛ مجلسی، بحارالانوار، ۳۶/ ۱۳۳، ح ۸۷٫
[۲۱]. مجلسی، بحارالانوار، ۳۶/ ۱۳۵، ح ۹۱٫
[۲۲]. مجلسی، بحارالانوار، ۳۸/ ۱۴۲، ح ۱۰۵٫

 

فهرست منابع :
آق‍ان‍ج‍ف‍ی‌، م‍ح‍م‍دت‍ق‍ی‌ب‍ن‌ م‍ح‍م‍دب‍اق‍ر، ت‍اوی‍ل‌ الای‍ات‌ ال‍ب‍اه‍رات‌ ف‍ی‌ ف‍ض‍ائ‍ل‌ ال‍ع‍ت‍ره‌ ال‍طاه‍ره‌، [ب‍ی‌ج‍ا]، ام‍ی‍رال‍م‍وم‍ن‍ی‍ن‌ علیه السلام ، ۱۳۶۴ ش.
ابن‌حیون، شرح الاخبار فی فضائل الائمه الاطهار، تحقیق محمد الحسینی الجلالی، قم، جامعه المدرسین فی الحوزه العلمیه بقم ، موسسه النشر الاسلامى، ۱۴۰۹ق.
اب‍ن‌ ش‍ه‍رآش‍وب‌، م‍ح‍م‍د ب‍ن‌ ع‍ل‍ی‌‏‫، مناقب آل ابی طالب امیر المومنین، تحقیق علی السید جمال اشرف الحسینی، قم، المکتبه الحیدریه، ۱۴۳۲ق.
ب‍ح‍ران‍ی‌، ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ب‍ن‌ ن‍ورال‍ل‍ه‌، ع‍وال‍م ال‍ع‍ل‍وم‌ و‌ الم‍ع‍ارف‌ و‌ الاح‍وال‌ م‍ن الای‍ات‌ و‌ الاخ‍ب‍ار و‌ الاق‍وال‌،‌ تالیف ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ال‍ب‍ح‍ران‍ی‌الاص‍ف‍ه‍ان‍ی‌ و مستدرکاتها م‍ح‍م‍دب‍اق‍ر‌ب‍ن‌‌ ال‍م‍رت‍ض‍ی‌ ال‍م‍وح‍د‌ الاب‍طح‍ی‌ الاص‍ف‍ه‍ان‍ی‌، ق‍م‌، ‏‫موسسه الامام المهدی عج ‏‫، بی‌تا.
حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل فی الایات النازله فی اهل البیت صلوات الله و سلامه علیهم، تحقیق محمد باقر المحمودی،‌ [بی جا]، مجمع احیاء الثقافه الاسلامیه، ۱۴۲۷ق.
ق‍رطب‍ی‌، م‍ح‍م‍دب‍ن‌ اح‍م‍د، ال‍ج‍ام‍ع‌ الاح‍ک‍ام‌ ال‍ق‍رآن‌، اع‍ت‍ن‍ی‌ ب‍ه‌ و ص‍ح‍ح‍ه‌ ه‍ش‍ام‌ س‍م‍ی‍ر ال‍ب‍خ‍اری‌، ری‍اض‌، دار ع‍ال‍م‌ ال‍ک‍ت‍ب‌، ۱۴۲۳ق.
ق‍م‍ی‌، ع‍ل‍ی‌ب‍ن‌ اب‍راه‍ی‍م‌، ت‍ف‍س‍ی‍ر ال‍ق‍م‍ی‌، اش‍راف‌ ل‍ج‍ن‍ه‌ال‍ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ وال‍ت‍ص‍ح‍ی‍ح‌ ف‍ی‌ال‍م‍وس‍س‍ه‌، ب‍ی‍روت‌، م‍وس‍س‍ه‌ الاع‍ل‍م‍ی‌ ل‍ل‍م‍طب‍وع‍ات‌، ۱۴۱۲ق‌.
کلینى، محمّد بن یعقوب، الکافى، چاپ پنجم، تهران، دار الکتب اسلامیه، ۱۳۶۳ ش.
م‍ج‍ل‍س‍ی‌، م‍ح‍م‍د ب‍اق‍ر ب‍ن‌ م‍ح‍م‍د ت‍ق‍ی‌، ب‍ح‍ارالان‍وار ال‍جامعه ل‍درر اخ‍ب‍ار الائ‍مه‌ الاطه‍ار، ب‍ی‍روت‌،
دارال‍ت‍ع‍ارف‌ ل‍ل‍م‍طب‍وع‍ات‌ ، ۱۴۲۳ق‌.