آیتالله حاج شیخ مهدی مازندرانی، خاطرهی عجیب زیر را از یک ژنرال انگلیسی در اوایل جنگ جهانی (سال ۱۹۱۴ میلادی) نقل میکند:
دستور رسید که شیعیان نجف را با ما خوب کنید و برای این کار، توجّه عالم بزرگ نجف، آیتالله سیّد محمّد کاظم یزدی، را به [سوی] ما جلب کنید. ژنرال انگلیسی که برخورد با پیشوای شیعیان را کسر شأن میدانست وَقعی بر آن ننهاد، تا اینکه تلگراف دومی از ناحیهی ملکه، با اهانت بیشتر رسید که چرا با رهبری شیعه تماس نگرفتی؟
ژنرال انگلیسی به سوی منزل سیّد یزدی حرکت میکند، به نجف میرود. [در آنجا] از هر کسی سؤال میکند، شانه خالی میکردند تا اینکه به یکی، چند دینار میدهد تا منزل سیّد را به او نشان دهد. نزدیک منزل سیّد مشاهده میکند که مرجع شیعیان جهان نان به دست به سوی منزلش میرود. آن مرد عرب گفت: سیّد کاظم یزدی خود این شخص است و فرار کرد. ژنرال نگاه میکند که یک پیرمرد خودش به نانوایی رفته و پس از خریدن نان، در حال رفتن به منزل است. رهبر و پیشوای شیعیان نمیتواند چنین شخصی باشد. او خیال میکرد که پیشوای شیعیان مثل پاپ و کشیش ـ رهبر دینی آنها ـ است که با کالسکهی زرّین و اطرافیان و با وضع خاصی رفت و آمد میکند… آیتالله در حال داخل شدن به منزل بود که ژنرال انگلیسی به خود گفت، پرسشی میکنم شاید که ایشان رهبر شیعیان باشد. جلو رفت و سلام کرد. آقا که وارد منزل شده بود، در را باز کرد و فرمود: سؤالی دارید، بفرمایید! ژنرال گفت: شیعهای در انگلیس (یا هند) رحلت کرده است که دارای املاک، و میلیونها تومان پول است که در اختیار ملکهی انگلیس است. ملکه سلام رساندند و تقاضا داشتند که دستور فرمایید آن ثروت و اموال و املاک برای شما فرستاده شود تا در بین شیعیان و بر طبق مذهب خود تقسیم کنید.
آیتالله العظمی سیّد محمّد کاظم یزدی فرمود: شیعیان احتیاجی به آن مال و پول ندارند، به ملکه بگویید آن را به پاپ رهبر خودشان بدهد تا بین مسیحیان و کشیشان تقسیم کند. با این جواب در را بست و داخل منزل شد، و این جریان، خود انعکاس بسیار مثبتی در نجف داشت.[۱]
منبع: کتاب فراتر از روش آزمون و خطا / موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
[۱]ـ حاج شیخ میفرمود: علما دشمن شناس بودند و با استعمار این چنین مقابله میکردند. نقل از: جرعهای از اقیانوس، صص ۲۲۲ـ ۲۲۳٫
پاسخ دهید