نظریه قرائت هاى مختلف از دین، تا چه اندازه داراى وجاهت عقلى و پشتوانه علمى و منطقى است؟
ابتدا معناى قرائت هاى دینى و تاریخچه آن بیان مى گردد.
معناى قرائت پذیرى
امکان یا ضرورت تفسیر در سنت هاى دینى (چون سنت دین اسلام )، بر این مبنا قرار دارد که ما در متون دینى یا ادبى و تاریخى، با معانى فراتر از معناى ظاهرى یا بى واسطه سر و کار داریم. پیش فرض ضرورى براى تفسیر، این است که متن داراى معنایى اصیل است و هر معنایى را بر نمى تابد و از آن نمى توان تعابیر متناقض ارایه داد. بنابراین هر تفسیرى را نمى توان بر متن مورد نظر، تحمیل کرد.
اصطلاح «تفسیر به رأى» به این معنا است که از متن، تفسیرى ارایه شود که ربطى به معناى اصیل متن ندارد و به این دلیل در روایات ما، به شدت نهى شده است؛ زیرا هدف تفسیر، یافتن مقصود و مفهوم کلام و رسیدن به فهم صحیح متن مى باشد.
اما هدف قرائت پذیرى دین ادراک معناى اصیل و مقصود کلام نیست. قرائت کننده بنا ندارد، از ظاهر به باطن متن رجوع کند؛ بلکه خودِ قرائت و تفسیر هدف است و «این بحران در معنا» است. بنابراین نظر، معنایى براى یک متن وجود ندارد و اگر وجود داشته باشد، ما را امکان دستیابى بدان نیست. این در واقع افتادن به دره هولناک سوفسطایى است. در این فرآیند، متن ارزش خود را از دست مى دهد و به عنوان واقعیتى اصیل مورد استناد قرار نمى گیرد.
تاریخچه
از نظر تاریخى بحث قرائت هاى متفاوت از دین، در درون مسیحیت و به دلیل وجود آموزه ها و افسانه هاى خرد ستیز در متون مقدس و برخورد متعصبانه ارباب کلیسا، با کشفیات جدید علمى به وجود آمد. از آنجا که مسیحیت، از جهت معرفتى کاستى هاى فراوان دارد. پس از مدتى مقاومت بیهوده، در برابر علمِ دوره جدید عقب نشینى کرد. طرح موضوع زبانى دین – یعنى این که دین داراى زبان ویژه است و برداشت هاى متفاوت مى توان از آن ارایه داد و کتاب مقدس قرائت پذیر است – نمونه هایى از این نوع عقب نشینى است.
مسیحیت با این نظریات، خود را از چنگال مشکلاتى که در سر راه کتاب مقدس پیش آمده بود، رها کرد؛ زیرا کتاب مقدس (شامل عهد عتیق و عهد جدید ) مطالب خلاف عقل و حتى خلاف اخلاق فراوانى دارد که توجیه آن لازم بود و اولیاى کلیسا ناچار بودند این مطالب را به نحوى توجیه کنند. اما به این سؤال که این توجیه یا قرائت براساس چه مبنایى است؛ هیچ پاسخ داده نشد. برخى بر آن شدند که اساسا زبان کتاب مقدس، زبانى واقع نما نیست؛ بلکه همچون شعر، مطالبى غیر عرفى و ذوقى است که هر کس مى تواند، برداشت خاص خود را از آن داشته باشد. بر اساس این نظر، فهم ما از متن معیار است و این فهم یا تفسیر، نسبت به افراد مختلف و زمان ها و مکان هاى متفاوت و حتى نسبت به یک فرد، در موقعیت هاى گوناگون تغییر مى کند. قرائت پذیرى در این معنا، آفرینش معنایى از نزد خود براى متن است، نه فهم و درک مقصود و منظور و معناى اصیل متن.
در این دیدگاه، حتى نویسنده هم نمى تواند بگوید منظور من چیست. او نیز یک قرائت و فهم از متن خود دارد و دیگران هم مى توانند به گونه دیگر بفهمند. این فرآیند را میشل فوکو «مرگ مؤلف» مى نامد؛ زیرا متن از نویسنده مستقل و به مثابه موجودى گنگ و خاموش است و هر سخنگویى مى تواند زبان آن باشد.
این فرآیند، اگر چه جدید است و مشخصا به دوره پست مدرن تعلّق دارد؛ اما ریشه در جریان سوفیستى یونان باستان دارد.
گرگیاس مى گوید: «حقیقتى وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد، قابل شناختن نیست و اگر قابل شناخت باشد، قابل بیان نیست».
پروتاگوراس نیز مى گوید: «انسان مقیاس همه چیز است».
این معنا در بیان دکارت با جمله معروف «مى اندیشم، پس هستم» زنده مى شود و در دوره تجدد، حیاتى دوباره مى یابد. به ویژه اینکه با ظهور انگاره هاى هرمنوتیکى جدید از یک سو و شخصى سازى تفسیر دین توسط لوتر و مذهب پروتستانتیسم، این نگاه ویژه به دین هم راه یافت.
نقد قرائت پذیرى دین
یک. آنارشیسم فکرى؛ بر اساس نظریه قرائت پذیرى دین، حقیقتى عینى وجود ندارد و متون نیز شامل این گزاره است. به عبارت دیگر متون دینى آموزگار حقیقتى دست یافتنى براى ما نیست و هر کس با فهم خود، مى تواند سخنگو و بیان کننده و مفسر آن باشد. این هرج و مرج فکرى، موجب مى شود که متون مقدس دینى، جایگاه خود را از دست بدهند و تن به برداشت هاى متضاد و لجام گسیخته بسپارند.
دو. خودستیزى و خودشمولى؛ قرائت پذیرى خود این نظریه را نیز در برمى گیرد؛ زیرا معیار عقلانى و واقعى براى آن قابل تصور نیست. انسانى که معیار همه چیز از جمله متن شد، سخن گفتن و دفاع کردنش از یک نظریه، نیز تنها به بازى مى ماند. بنابراین نظریه قرائت پذیرى فاقد معنا و هویت مى شود و هرکس به گونه اى آن را معنا مى کند؛ در نتیجه نظریه اى متعیّن و معنادار نخواهد بود.
از طرف دیگر بنیانگذاران این نظریه یقینا معناى خاص و مشخصى را براى آن بیان مى کنند و نمى توانند گفتار و نوشتار خود را – که در آن نظریه مذکور مطرح کرده اند – فاقد معنا بدانند، یا اگر معنادار باشد، خود را در بند معناى آن ندانند! همین دیدگاه، ناقض نظریه آنان است و مبناى این نظریه را فرو مى ریزد.
سه. بى معنا کردن متن؛ هدف هر خواننده از رجوع به متن چیست؟ آیا جز فهم معناى صحیح و اصیل آن است؟ درک نظر و معناى نوشتار، هدف اصلى خواندن است؛ اگر صرفا فهم ما ملاک باشد، لزومى ندارد که زحمت خواندن متن را به خود بدهیم. انسان ذاتا حقیقت جو است و در مواجهه با همه چیز، به دنبال درک حقیقت آن است و این در سایه معنادارى متن تحقّق مى یابد. اگر ما به بى معنایى متن اعتقاد داشته باشیم، هیچ گاه راغب به خواندن آن نمى شویم. آفرینش معنا یا اعطاى معنا، بدون توسل به متن موجود هم میسر است؛ بلکه با ایجاد متن راحت تر و دقیق تر امکان پذیر است.
بله، در صورتى که کسى بخواهد، متن را با نظر و آراى خود، تحریف کند، دست به چنین کارى مى زند و با توسّل به چنین نظریه اى، تحریف خود را تفسیر و تأویل مى نامد.
باید توجه داد که تفاسیر متعدد از یک متن – مثلاً در تفسیر قرآن – بر اساس این اصل بدیهى است که قرآن کریم – داراى معنایى اصیل و حقیقتى ناب است – که دست یافتنى است و براى فهم آن حقیقت، باید تلاش کرد. به عبارت دیگر، خود متن زنده و گویا است و بهترین معیار نقد تفاسیر گوناگون هم، خود قرآن است. اما در قرائت پذیرى جدید، متن فاقد معنا است و اگر داراى معنایى هم باشد، دست نیافتنى است و هیچ معیارى براى نقادى و سنجش قرائت هاى مختلف، وجود ندارد. بنابراین، نظریه قرائت هاى دینى، داراى اشکالات جدى معرفت شناسانه است که دفاع از آن را غیر ممکن مى سازد و آن را به نظریه اى نامعقول تنزل مى دهد. بر این نظریه، اشکالات دیگرى نیز وارد است که فعلاً به این مقدار بسنده مى شود.[۱]
پی نوشت ها
[۱] – براى مطالعه بیشتر ر.ک:
الف. قرائت دین، مجموعه مقالات، قم: انتشارات ظفر ۱۳۸۰٫
ب. درآمدى برهرمنوتیک، احمد واعظى، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى.
ج. تحلیل زبان قرآن و روش فهم آن، محمد سعیدى روشن، تهران: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلام.
پاسخ دهید