در پی هجرت گروهی از مسلمانان به حبشه تلاشهای قریش و سیاستهای خباثتآمیزشان برای ضربه زدن به مسلمانان مهاجر آغاز شد از همین رو دو مرد را به نمایندگی از خود برای بازگرداندن مهاجران، به حبشه اعزام کردند.
در این ماجرا نقش جعفر چه بود؟
پادشاه حبشه -نجاشی- در قبال این موضوع چه برخورداری انجام داد؟
تهیه و تنظیم: علی اکبر اسدی
تلاش نومیدانهی قریش
پس از آنکه قریش از ضربت شدیدی که خورده بود، به خود آمد و استقرار مسلمانان و امنیّت آنان را در حبشه دید، انجمنی فراهم ساخت و در اینباره به رایزنی پرداخت. قریش تصمیم گرفت که دو مرد را به نمایندگی از خود برای بازگرداندن مهاجران به حبشه اعزام کند. عمرو بن عاص و عمّاره بن ولید برای انجام این مأموریت انتخاب شدند. قریش آنان را همراه هدایایی برای نجاشی و وزیران وی راهی کرد. در بین راه، حادثهی هیجانانگیزی میان عمّاره و عمرو بن عاص روی داد که به رابطهی عمّاره و همسر عمرو مربوط میشد. عمرو در حقّ همسرش بردباری به خرج داد تا در فرصت مناسب، برای عمّار حیلهای به کار برد. فرستادگان قریش در حضور نجاشی، مدّعی شدند: شماری از جوانان نادان ما به کشور شما آمدهاند؛ آنان از آیین خود بریدهاند و به آیین شما درنیامدهاند. آنها دینی بدعت نهادهاند که ما و شما نمیشناسیم. اشراف قوم از پدران، عموها و خانوادههایشان، ما را نزد شما فرستادهاند تا آنها را باز گردانیم…
نجاشی از تسلیم مسلمانان به فرستادگان قریش خودداری کرد تا دربارهی صحّت و سقم ادّعاهای آنان تحقیق کند. مهاجران مسلمان وارد مجلس نجاشی شدند. شاه حبشه دربارهی سخنان عمرو بن عاص از مسلمانان پرسید. جعفر بن ابیطالب گفت:
پادشاها؛ ما مردمی بودیم دچار جهل و جاهلیت. بتها را میپرستیدیم، از گوشت مردار تغذیه میکردیم، به زشتیها دست مییازیدیم، پیوند خویشاوندی را پاس نمیداشتیم، همسایگان را از یاد میبردیم و زورمندهای ما ناتوانان را طمعهی خود میساختند. ما چنین میزیستیم تا آنکه خداوند در میان ما پیامبری برانگیخت که از خود ما بود. تبارش را میشناختیم و صداقت، امانت و پاکدامنی او برایمان شناخته شده بود. او ما را به پرستش خداوند فراخواند و به وانهادن سنگها و بتهایی که پدرانمان پرستشگر آن بودند؛ او ما را به راستی در سخن، ادای امانت، پاسداری پیوند فامیلی، احترام همسایه، پایبندی به حرمت محارم و خون دیگران فرمان داد و از زشتیها، زورگویی، خوردن مال یتیم و آلوده شدن به هتک حرمت خانوادهها باز داشت. او ما را فرمان داد که خدای یگانه را بپرستیم و با او شریکی نگیریم. به نماز و زکات فرمانمان داد.
ما نیز او را تصدیق کردیم و به او ایمان آوردیم و او را در آنچه از سوی خدا آورده بود، پیروی کردیم. خدای یگانه را پرستیدیم و از شرک دوری جستیم. آنچه را او حرام برشمرده بر خود حرام کردیم و حلالهای او را حلال شمردیم. زورمندان جامعهی ما بر ما ستم کردند، ما را شکنجهها دادند و برای منحرف کردن از دینمان آزردند تا دیگر بار ما را به گرداب بتپرستی بکشانند و بر آن وادارند که پلیدیها را مباح بدانیم. چون آنان با زورگویی با ما رفتار کردند و در تنگنای سختمان گذاشتند، ناگزیر به سرزمین شما گریختیم و شما را بر دیگران برگزیدیم و به زیستن در پناه شما تمایل نشان دادیم. با این امید که در سایهی شما مورد ستم نباشیم.
نجاشی گفت:
از آنچه او آورده، چیزی همراه دارید؟
جعفر به تلاوت آیههایی از سورهی کهف لب گشود. نجاشی و اسقفها چندان گریستند که موی صورتشان از اشک تر شد. آنگاه نجاشی چنین گفت:
به خدا سوگند؛ این آیهها که شما خواندید با آنچه عیسی آورده، پرتوی است از یک چراغ. به خدای سوگند؛ نه اینان را به شما تسلیم میکنم نه آنان از این توطئه آسیبی خواهند دید.
روز بعد عمرو بن عاص خواستار دیدار نجاشی شد تا به او خبر دهد که مسلمانان عقیده دارند: عیسی بن مریم، بندهی خداست. نجاشی در پی مسلمانان فرستاد و از آنان پرسید. جعفر پاسخ گفت:
ما دربارهی او همان را میگوییم که پیامبرمان در اینباره آورده است. او بندهی خدا، پیامبر خدا، روح خدا و کلمهی خداست که آن را به مریم عذرا، بتول (دوشیزهی پاکدامن) افکنده است.
نجاشی پاره چوبی از زمین برداشت و گفت: به خدا قسم؛ عیسی بن مریم از آنچه گفتی به اندازهی این پاره چوب هم بالاتر نیست. دربار نجاشی را همهمهای در بر گرفت. وزیران او را شنیدن این سخن خوش نیامد. نجاشی گفت: هر چند شما را بد آید. آنگاه به مسلمانان گفت: بروید که شما در امانید. بدگویان شما زیانکارند. (این جمله را سه بار گفت). دوست ندارم که در برابر آزار یکی از شما، کوهی از طلا داشته باشم. سپس هدایای قریش را به آنان پس داد.
از امام حسین (علیه السّلام) روایت شده که پسر عاص دوباره برای توطئه بر ضدّ مسلمانان به حبشه رفت، امّا خداوند کید وی را به خودش برگرداند و به خشم الهی گرفتار آمد.[۱]
برخی در صحّت این روایت تشکیک کردهاند، زیرا در آن از روزه یاد شده است. در حالی که روزه در مدینه واجب شد.[۲] این سخن نادرست است، زیرا روزه و زکات در مکّه تشریع شد. منشأ این تحقیقات برجسته احمد امین و همتایان وی، ایجاد شک و تردید در موضع قهرمانانهی جعفر است که شایستگی، جسارت، حکمت، خردمندی و درایت او را نمایان ساخت.
در جای دیگری نیز در حقّ جعفر احجاف کردهاند. مورّخان مغرض کوشیدهاند، جعفر را از فرماندهی نخست غزوهی موته به دور دارند و این منصب را برای زید بن حارثه ثابت کنند. همهی تلاشهای نامیمون در حقّ جعفر برای آن است که وی برادر علی (علیه السّلام) بود.
شورش علیه نجاشی در حبشه
حضور مسلمانان در حبشه، موجب بروز مشکلاتی برای نجاشی شد؛ چنانکه او را به خروج از دین متهم و بر ضدّ وی شورش کردند. نجاشی توانست با حسن درایت و خردمندی شورش را سرکوب کند. مسلمانان نزد او در بهترین منزل و پناهگاه زندگی کردند تا پس از هجرت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به مدینه برگشتند.
شورش مردم حبشه به روایت ابن اسحاق چنین بود که مردم گرد هم آمدند و به نجاشی گفتند: تو از دین ما بیرون رفتهای. آنگاه علیه او شوریدند. نجاشی در پی جعفر و یاران او فرستاد و برای آنان یک کشتی آماده ساخت و گفت: بر این کشتی سوار شوید و همچنان بمانید. اگر شکست خوردم، هرجا خواستید بروید و اگر پیروز شدم، در اینجا ماندم. سپس با شورشیان به گفتوگو پرداخت و آنان پراکنده شدند.[۳]
این شورش پیش از آمدن عمرو بن عاص و عمّاره بود، زیرا نجاشی به آنان گفت:
به خدای سوگند؛ خدا در باز دادن پادشاهی از من رشوهای نگرفت تا من رشوهای بگیرم و دربارهی من به حرف مردم گوش نداد تا من به حرف آنان گوش دهم. هدایای آنان را پس دهید که نیازی به آن ندارم از سرزمین من بیرون روید.
عمرو بن عاص و عمّاره سرافکنده و دست خالی بازگشتند.[۴]
برههی کوتاهی پس از هجرت مسلمانان به حبشه و احتمالاً تا برگشت فرستادگان قریش، نوعی آرامش نسبی در مکّه برقرار شد. اخبار این آرامش کوتاهمدّت و آتشبس غیر رسمی به گوش مسلمانان در حبشه رسید. از سوی دیگر شاهد حوادثی بودند که به خاطر آنان برای نجاشی پیش آمد. از این رو پس از دو یا سه ماه شماری از آنان از جمله عثمان بن مظعون به قصد مکّه بازگشتند. تعداد آنان را بیش از سی مرد گفتهاند.
آری، راز حقیقی بازگشت برخی از مهاجران همین بود، نه افسانهی غرانیق که دشمنان اسلام گفتهاند. ما تردیدی در کذب قصّهی غرانیق نداریم.
قریش که تلاشهای خود را برای بازگرداندن مسلمانان مهاجر به هدر رفته دید، دوباره شکنجه و آزار و اذیّت مسلمانان باقیمانده در مکّه را از سر گرفت و با استهزاء، تمسخر، اتهام به جنون و جادوگری، پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را آماج انواع مختلف شیوههای جنگ روانی قرار داد.
این مطلب اقتباسی از فصل هفتم بخش چهارم ترجمهی کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلّی الله علیه و آله و سلّم میباشد.
[۱]. ر.ک: الاحتجاج، ۱/۴۱۱؛ سیره ابن کثیر، ۲/۲۷؛ البدایه و النهایه، ۳/۷۶٫
[۲]. فجر الاسلام، ۷۶؛ شاید وی این مطلب را از حلبی گرفته باشد. ر.ک: سیره حلبی، ۱/۳۳۹٫
[۳]. سیره ابن هشام، ۱/۳۶۵؛ سیره حلبی، ۲/۲۰۲٫
[۴]. سیره ابن هشام، ۱/۳۶۲؛ البدایه و النهایه، ۳/۷۵٫
پاسخ دهید