از غافله عقب نمونیم؟
صفحاتی از زندگی شهید محمد بروجردی
کاظمی که رفت، چون کارش زمین مانده بود، بروجردی حتی یک روز را هم تعطیل نکرد که مثلاً برود ختم و چه و چه. ماند و کار را تمام کرد. هیچ یادم نمیرود که چقدر ناصر را دوست داشت. وقتی گفتم «ناصر هم رفت»، یک غمی توی صورتاش نشست که هیچ وقت اینجوری ندیده بودماش.
گفت «ناصر هم رفت و منِ روسیاه موندم.»
ساکت شد. سر تکان داد. خیلی طولاش داد تا بتواند بگوید «نکنه جنگ تموم شه و ما بمونیم، غلام؟»
با حسرت گفت «اگه از این قافله عقب بیفتیم، واقعاً باختهیم. ممکنه بعدها دیگه شهادت به این راحتیها به دستمون نیاد.»
منبع: کتاب «همان لبخند همیشگی»؛ شهید میرزا محمد بروجردی- انتشارات روایت فتح
به نقل از: غلام جلالی
پاسخ دهید