از آن زمان که به می‌خانه‌ات، مقام گزیدم
دو چشم مست تو، ساقی! دو بار کرده شهیدم
 
چو از تو جام گرفتم، «حبیب» نام گرفتم
چون این مقام گرفتم، به هر چه بود رسیدم
 
من و مقام محبّت بر آستان تو، حاشا!
توام حبیب گرفتی، وگرنه عبد و عبیدم
 
در انتظار تو بودم به کودکی که بیایی
به میهمانی من، پس به بام خانه دویدم
 
ز شوق دیدنت، ای گل! ز بام خانه فتادم
چو عطر و بوی تو را از شمیم باد شمیدم
 
پرید روح من از تن ولی کجا؟ نه به برزخ
به دور شمع تو، پروانه‌ای شدم که پریدم
 
از این سراچه چو رفتم، نرفت یاد تو از سر
به خواب مرگ چو خُفتم، نخفت بخت سعیدم
 
تو بر سرم که رسیدی، دوباره روح گرفتم
چو چشم خویش گشودم، شمایل تو بدیدم
 
ز نور جذبه‌ی چشم سیاهت آمدم اینک
که تا خضاب گذارم ز خون به موی سپیدم
 
نه سهل آمده دستم، کلید گنج محبّت
که من به مهر تو، هفتاد سال رنج کشیدم
 
تو مکّه‌ای و مِنایم، تو مروه‌ایّ و صفایم
تو قبله‌ای به دعایم، تو کعبه‌ای و تو عیدم
 
ز فیضِ شمسِ جمالِ تو، ای فروغ تجلّی!
چراغِ شمسه‌ی ایوانِ بارگاه امیدم
 
«
یتیم»! دست مریزاد! از این غزل که سرودی
چه خوش به رشته کشی درّ ناب عشق و امیدم! 

 

شاعر: مرتضی جام‌آبادی(یتیم)