ارجوزه قصیدهاى است بر وزن رجز که از قدیمترین اوزان شعر عربى است. ارجوزهى مرحوم آیهالله العظمى خویى از نوع رجز سالم مسدّس همانند الفیّهى ابنمالک در نحو است که در ۱۶۶ بیت به بیان فضایل امیرالمؤمنین على۷پرداخته است. شرح این ارجوزه نیز در کتابى ۳ جلدى با عنوان «على امام البرره» منتشر شده است. برترى پیامبر۶بر سایر پیامبران، برترى قرآن بر کتب آسمانى، خاتمیّت پیامبر۶، حدیث یوم الانذار، اشاره به آیات و روایات فضایل امیرالمؤمنین۷، برخى فضایل حضرت فاطمه۳و امام حسن و امام حسین۸ از جمله موضوعاتى است که در این ارجوزه مطرح شده است.
بسم الله الرّحمان الرّحیم
و صلّى الله على محمّد و آلهالطّاهرین و اللّعنه الدائمه على اعدائهم اجمعین
ارجوزه قصیدهاى است که به وزن رَجَز سروده شود. رجز از قدیمىترین اوزان شعر عربى است. بحر رجز از همهى بحرها سادهتر و بىتکلّفتر است و شاید نخستین مرحله از مراحل شعر عربى بوده و گفتهاند که نثر مسجّع موزون به مرور ایّام، تبدیل به رجز شده است. سادگى و روانى رجز سبب شد تا بعضى از نقّادان قدیم ادب عربـ از جمله ابوالعلاء معرّىـ آن را «أخفض طبقه من الشعر» یعنى پستترین درجهى شعر بنامند.
نخستین کسى که رجز را طولانى و تبدیل به قصیده کرد، «اغلب عجلى» است که در زمان پیامبر میزیست. سپس «عجّاج» آن را به کمال رساند. گفتهاند اغلب عجلى و عجّاج در شعر رجز مانند امرؤالقیس و مهلهل در قصیده مىباشند.[۱]
رجز را بحر مزدوج هم مىگویند؛ زیرا قافیه در هر دو مصراع از یک بیت، مشترک است. دانشمندان و ادبا معمولا از بحر رجز براى بیان مطالب علمى استفاده کردهاند. مشهورترین رجزگویان در تاریخ ادبیات عرب عبارتند از «عجّاج» و پسرش «رؤبه». بحر رجز در هر مصراع سه بار مستفعلن مىباشد.[۲]
به نظر نگارنده شاید بتوان گفت اگر شعر رجز از صور خیال، خالى بوده و شاعر تنها درصدد بیان مطالب علمى باشد ارجوزه خواهد بود (مانند ارجوزه ابنمالک در نحو و همین ارجوزه از مرحوم آیهالله العظمى خویى که ترجمهى آن را ملاحظه مىفرمایید) و اگر علاوه بر محتوا، خیالانگیز و همراه با لطایف و صنایع لفظى و معنوى شعر باشد (مانند شعر امیر معزّى و شعر سعدى)، قصیده به حساب میآید. امّا از نظر ادباى عرب، هر ارجوزهاى، قصیده است؛ در حالى که هر
قصیدهاى، ارجوزه نمىباشد.
رجز سالم در شعر فارسى به سه شکل آمده است:
الفـ رجز سالم مثمّن که با تکرار هشت بار (مستفعلن) ساخته مىشود؛ مانند این شعر از امیر معزّى:
اى ساربان منزل مکن جز در دیار یار من مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
تا یکزمان زارى کنم بر ربع و اطلال و دمن مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
یا این شعر سعدى:
اى ساربان آهسته ران کآرام جانم میرود و آن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
بـ رجز سالم مسدّس که با تکرار شش بار (مستفعلن) ساخته مىشود؛ مانند این شعر:
دل برگرفت از من بُتم یکبارگى مستفعلن مستفعلن مستفعلن
جاوید ماندم من در این بیچارگى مستفعلن مستفعلن مستفعلن
جـ رجز سالم مربّع که باتکرار چهار بار (مستفعلن) ساخته مىشود، مانند این شعر:
اى بهتر از هر داورى مستفعلن مستفعلن
بگشاى کارم را درى مستفعلن مستفعلن
البتّه بحر رجز با زحافات بسیار نیز وجود دارد که ما در اینجا در صدد پرداختن به آنها نیستیم.[۳]
شایستهى ذکر است که بحر رجز با بحر رمل بسیار نزدیک و قالب شعر ارجوزه با قالب شعر مثنوى داراى ویژگىهاى مشترک فراوان مىباشند؛ از قبیل اشتراک قافیه در دو مصراع از یک بیت و…. امّا چون در اینجا از موضوع بحث ما
خارج است آن را در مقالهاى دیگر پى خواهیم گرفت.
ارجوزهى مرحوم آیهالله العظمى خویى از نوع رجز سالم مسدّس مىباشد بر وزن (مستفعلن مستفعلن مستفعلن) که نمونهى بسیار مشهور آن، الفیّهى ابنمالک در نحو است با مطلع:
قال محمّد هو ابنمالک أحمد ربّی الله خیر مالک
به احتمال بسیار، مرحوم خویى در انتخاب وزن ارجوزه، نظر به الفیّهى ابنمالک داشته است و حتّى در صلوات بر پیامبر۶به بیت او نظر داشته است. ابنمالک مىگوید:
مصلّیآ على النّبی المصطفى و آله المستکملین الشرفا
و مرحوم خویى مىفرماید:
مصلیّآ على النّبی المؤتمن و آله المطهّرین مِن دَرَن
متن ارجوزهى مرحوم خویى ۱۶۶ بیت است که به بیان فضایل امیرالمؤمنین علىّبن ابىطالب۷پرداخته است. ناظم ارجوزه در پایان، تأکید مىکند که شاعر نیست و تنها علاقه به خاندان پیامبر۶او را به سرودن این ابیات وا داشته است.
ابتدا مىخواستیم همراه با ترجمهى ابیات، همهى مآخذ و مصادر احادیث را از کتاب «على امام البرره»ـ که شرح عالمانهى شاگرد دانشمند مرحوم آیهالله العظمى خویى، آیهالله سیّد محمّدمهدىبن سیّدحسن الخرسان بر ارجوزه است، استخراج و در ذیل هر بیت بیاوریم؛ امّا حجم کار بسیار مىشد و از مقصود خود که ایجاز بود دور میافتادیم، لذا به ترجمهى ابیات، اکتفا شد.
در بارهى این ارجوزه
ارجوزه در فضایل و مناقب امام امیرالمؤمنین۷، از آخرین آثار مکتوب مرحوم آیهالله العظمى خویى است که در سال ۱۴۱۰ (در سنّ ۹۳ سالگى، ۳ سال قبل از ارتحال خود) سرودن آن را به پایان برده و از همان زمان، کار علمى بر روى ارجوزه را آغاز کرده، که تا چند ساعت قبل از رحلت، ادامه داشته است. مسؤولیّت
این کار علمى را مرحوم آیهالله خویى بر عهدهى آیهالله سیّد محمّد مهدى خرسان، از علماى معاصر نجف اشرف، نهادهاند.
آیهالله سیّد محمّدمهدى خرسان در مورد شرح خود بر این ارجوزه مىنویسد:
در اواخر ماه شعبان سال ۱۴۱۰ به دیدار سیّدنا الاستاذ آیهالله العظمى خویى۱در مسجد خضراء مشرّف شدم. ایشان به من خبر دادند که در دورهى بیمارى خود، ارجوزهاى در مدح امام امیرالمؤمنین۷سرودهاند وـ به دلیل حسن ظنّى که به من دارندـ با اصرار فراوان، از من خواستند که آن را ببینم و براى مناقب و مطالبى که در ضمن بیتهاى آن آمده، منابع و مستندات ذکر کنم، تا نفع آن به همگانـ از موافق و مخالفـ برسد.
من، حسن ظنّ جناب ایشان را سپاس گزاردم و فرارسیدن ماه رمضان را عذر آوردم، با این محاسبه که به جهت برنامههاى خاصّ که در آن ماه دارم، ایشان مرا معاف دارند، امّاـ چنانکه پس از آن بر من روشن شدـ ایشان چنان صلاح دید که این کار، بهترین برنامهى من در احیاى شبهاى ماه رمضان است. روز بعد، ناگهان با این صحنه روبرو شدم که استاد یک نسخه از ارجوزه برایم فرستاد که در حاشیهى آن نام بعضى از منابع بود. پس از آن نیز دو نسخهى دیگر از همان ارجوزه فرستاد که حواشى تقریبآ مشابه با نسخهى اوّل داشت. وقتى سه نسخه را مقایسه کردم، دیدم که متن آنها یکى و حواشى تقریبآ مانند هم است. آنگاه فهمیدم که ایشان چند نسخه از ارجوزه را میان فضلا تقسیم کرده که حواشى بر آن نوشتهاند، امّا آنهمه، در سطح مطلوب نبوده و رضایت او را جلب نکردهاند. از اینرو، براى فهمیدن منظور ایشان، همان شب به منزل ایشان در کوفه رفتم و در بارهى موضوع ارجوزه با ایشان سخن گفتم. دیدم که ایشان میل دارند بر اساس منابع مورد قبول تمام فرقههاى مسلمان، مستندهاى ارجوزه نقل شود تا حجّت بر همگان تمام گردد.
من، از یک سو به حقوق معلّمى و پدرىِ معنوى اندیشیدم که بر عهدهام داشت و از سوى دیگر به حُسن ظنّ ایشان نسبت به خودم. امّا همچنان به راه حلّى براى عذرخواهى فکر مىکردم. ولى اصرار ایشان بر سرعت در این کار، مرا به قبول آن وا داشت. از این رو، به محضر استاد عرضه داشتم که نقل نام مصادر بدون
توضیح مطلب، همهى خوانندگان را سود نمىبخشد و بیتهایى مانند این دو بیت را مثال آوردم.
نبیّنا للکون کان غایه من مبدأ یسری إلى النهایه
سیئه بغضک ما أفظعها و لیس یُجدى الحسنات معها
نیز موارد دیگر که موضوع آن احادیث مختلف است، مانند حدیث ثقلین و منزلت که پیامبر۶بارها بیان میداشت تا مردم فراموش نکنند و ضایع نسازند. همچنین مواردى را یادآور شدم که مىتوان شعر استاد را به عبارت فصیحتر بیان کرد. آن فقید، این مطلب را نیز پسندید و با لبخندى فرمود: «به این موارد، اشاره کن. من هم در آن مىنگرم.» پس از آن دیگر بار مرا به نوشتن شرح، تشویق کرد و براى من دعاى توفیق کرد. کار را آغاز کردم و بر مبناى منابع خاصّ خود پیش رفتم. مطالب را پیوسته نزد استاد مىفرستادم. استاد را خوشآمد و همچنان مرا بر سرعت در اتمام آن تشویق مىکرد… .
ظهر روز هشتم صفر سال ۱۴۱۳، مرحوم آیهالله خویى، نوهى خود را نزد من فرستاد تا کتابى خاصّ را از من بگیرد. من با استفاده از فرصت، بخشى از مطالب را که آماده بود، براى ایشان فرستادم. این، آخرین بخش از کتاب بود که ایشان ملاحظه کرد و عصر همان روز، مصیبت بزرگ رحلت ایشان روى داد. إنّا للّه و انّا إلیه راجعون. چه مایه آرزو مىکردم که این کتاب در زمان حیات استاد تمام شود، امّا قضاى الاهى حکمى دیگر داشت. اکنون (سال ۱۴۲۱) پس از گذشت یک دهه از آغاز کار، شرح ارجوزه به پایان میرسد و آرزوى استاد فقید تحقّق مىیابد… .[۴]
آیهالله خرسان در جلد دوم کتاب خود (ص ۱۳۹) به رویداد ارتحال استاد اشاره و تصریح مىکند که تا آن صفحه را مرحوم آیهالله خویى بازبینى کردهاند. ایشان، ادامهى کار را با اشراف آیهالله سیّد على بهشتى ادامه داده که از شاگردان آیهالله خویى است و خود، از بزرگان حوزهى دیرپاى نجف اشرف است. مجموعهى این تلاش علمى، در کتابى سهجلدى تحت عنوان «على امام البرره»
منتشر شده است. این کتاب، خود به مثابهى دانشنامهاى در فضایل امام
امیرالمؤمنین۷است، که به دست تواناى عالمى محقّق و با اِشراف دو تن از بزرگان حوزهى علمیهى نجف به انجام رسیده است. از این رو، براى مزید بهرهورى خوانندگان و پژوهندگان از متن ارجوزه و این کتاب، فهرستى راهنما درج مىشود.
بیت موضوع بحثنشانى در کتاب
۱ تا ۷مقدّمهى ارجوزهج ۱ / ص ۱۷
۸ / ۱[۶] برترى خاتم النّبیّین۶بر تمام پیامبرانج ۱ / ص ۲۸
۸ / ۲برترى قرآن بر تمام کتابهاى آسمانىج ۱/ ص ۳۳
۹ـ ۱۰برترى امّت اسلام بر تمام امّتهاج ۱/ ص ۴۱
۱۱پیامبر خاتم، علّت ایجاد آفرینشج ۱/ ص ۵۷
۱۲پیامبر خاتم، برترین آفریدگان ج ۱/ ص ۶۳
۱۳ / ۱برترى معجزات پیامبر و شهرت گستردهى آنج ۱/ص ۶۷
۱۳/ ۲خاتمیّت پیامبر اسلامج ۱/ ص ۷۰
۱۴ـ ۲۵حدیث یوم الانذار (آغاز دعوت)ج ۱/ ص ۷۲
۲۶ـ ۲۷حدیث «لایحبّ علیّآ إلّا مؤمن و لا یبغضه إلّا منافق»ج ۱/ ص ۹۳
۲۸ـ ۲۹حدیث «یا علىّ ما عرف الله إلّا أنا و أنت»ج ۱/ ص ۱۰۲
۳۰ / ۱على، وزیر پیامبرج ۱/ ص ۱۰۵
۳۰ / ۲على، حجّت پیامبر بر امّتج ۱/ ص ۱۰۷
۳۱حدیث «أنا و علىّ من شجره واحده»ج ۱/ ص ۱۱۱
۳۲ـ ۳۳ خلقت نورى پیامبر و امیرالمؤمنینج ۱/ ص ۱۱۵
۳۴ پیامبر و على، برگزیدهى خدا از میان خلایقج ۱/ ص ۱۱۸
۳۵على، قسمتکنندهى بهشت و دوزخج ۱/ ص ۱۲۱
۳۶ـ ۳۸سؤال از مردم در قیامت در مورد ولایتج ۱/ ص ۱۲۵
بیت موضوع بحثنشانى در کتاب
۳۹ـ ۴۰على و شیعهاش رستگارندج ۱/ ص ۱۳۰
۴۱ آزار على، آزار پیامبر استج ۱ / ص ۱۳۴
۴۲ / ۱على، فاروق امّت استج ۱ / ص ۱۴۱
۴۲ / ۲حدیث «على أقضى أمّتى»ج ۱ / ص ۱۴۴
۴۲ / ۳على، وارث و اجراکنندهى وصیّت پیامبرج ۱/ ص ۱۴۷
۴۳على، یعسوب دین و امام پرهیزکارانج ۱/ ص ۱۴۹
۴۴با دشمنى او، هیچ حسنهاى نفع نمیرساندج ۱/ ص ۱۵۳
۴۵سبّ على، سبّ پیامبر استج ۱ / ص ۱۶۰
۴۶على، همواره همراه با قرآنج ۱/ ص ۱۶۵
۴۷على، ساقى کوثر ج ۱/ ص ۱۶۸
۴۸لواء الحمد در روز قیامت در دستان اوستج ۱/ ص ۱۷۲
۴۹على، امّت را به بهشت رهنمون مىشودج ۱/ ص ۱۷۷
۵۰ـ ۵۱على، میزان اعمالج ۱/ ص ۱۸۲
۵۲على، مولود کعبهج ۱/ ص ۱۸۵
۵۳رساندن سورهى برائت به مشرکانج ۱/ ص ۱۸۹
۵۴بتشکستن در خانهى کعبهج ۱/ ص ۲۰۴
۵۵پیامبر و على، پدران امّتاندج ۱/ ص ۲۱۴
۵۶علم کتاب، نزد اوستج ۱ / ص ۲۲۴
۵۷حدیث «أقضاکم علىّ»ج ۱/ ص ۲۳۴
۵۸ تا ۷۲حدیث غدیرج ۱/ ص ۲۴۲
۷۳ـ ۷۴حدیث مؤاخاه (برادرى با پیامبر)ج ۱/ ص ۲۴۵
۷۵ تا ۷۸حدیث منزلتج ۱/ ص ۲۵۳
۷۹برترین آفریدهى بعد از پیامبرج ۱/ ص ۲۸۷
بیت موضوع بحثنشانى در کتاب
۸۰ تا ۸۳حدیث ثقلینج ۱/ ص ۲۹۲
۸۴ ـ ۸۵اهل بیت، حجّتهاى خدا و ارکان هدایتج ۱/ ص ۳۱۹
۸۶ تا ۹۰حدیث سفینهج ۱/ ص ۳۲۸
۹۱على، محور حقج ۱/ ص ۳۴۲
۹۲آیهى ولایت و بخشیدن انگشترى به سائلج ۱/ ص ۳۵۳
۹۳ـ ۹۴آیهى تطهیر و حدیث کساج ۱/ ص ۳۷۱
۹۵خلقت پیامبر و على از یک نورج ۱/ ص ۴۰۹
۹۶ / ۱على، نخستین مسلمانج ۱/ ص ۴۱۶
۹۶/ ۲لافتى إلّا علیّج ۱/ ص ۴۱۹
۹۷مباهلهج ۱/ ص ۴۲۵
۹۸امیرالمؤمنین۷در خندقج ۲/ ص ۵
۹۹ تا ۱۰۱حدیث سدّ الابوابج ۲/ ص ۴۶
۱۰۲ـ ۱۰۳حدیث «علیّ منّی و أنا منه»ج ۲/ ص ۸۰
۱۰۴حدیث «مدینه العلم»ج ۲/ ص ۹۶
۱۰۵ایذاى على، ایذاى پیامبر استج ۲/ ص ۱۲۵
۱۰۶ـ ۱۰۷تزویج على با فاطمه۸[۷] ج ۲/ ص ۱۴۱
ـحدیث جعلى خواستگارى على۷از دختر ابوجهلج ۲/ ص ۱۶۸
۱۰۸ـ ۱۰۹فاطمه، برترینِ بانوانِ جهانج ۲/ ص ۲۳۱
۱۱۰امامحسن و امامحسین۸، سرور جوانان بهشتج ۲/ ص ۲۹۴
۱۱۱حدیث «طائر مشوى» (مرغ بریان)ج ۲/ ص ۳۷۹
۱۱۲حدیث سطل و آبج ۲/ ص ۴۴۹
۱۱۳حدیث ردّ الشّمسج ۳/ ص ۵
بیت موضوع بحثنشانى در کتاب
۱۱۴ / ۱امیرالمؤمنین۷در جنگ بدرج ۳/ ص ۴۲
۱۱۴/ ۲در جنگ احدج ۳/ ص ۵۳
۱۱۵ـ ۱۱۶در جنگ خندقج ۳/ ص ۷۵
۱۱۷ تا ۱۲۰در دیگر غزوات: حنین، فتح مکّه و…ج ۳/ ص ۹۷
۱۲۱علم امیرالمؤمنین۷ج ۳/ ص ۲۷۵
۱۲۲ تا ۱۳۰رویداد لیلهالمبیتج ۳/ ص ۲۸۰
۱۳۱ـ ۱۳۲حدیث خلفاى اثنا عشرج ۳/ ص ۳۰۵
۱۳۳ تا ۱۳۹کثرت فضایل امیرالمؤمنین۷ج ۳/ ص ۳۳۲
۱۴۰ تا ۱۴۴على۷وصىّ پیامبرج ۳/ ص ۳۴۷
۱۴۵ تا ۱۵۳پیامدهاى انکار نصوص امامت توسّط امّت ج ۳/ ص ۳۶۲
۱۵۴ تا ۱۵۹پایان ارجوزهج ۳/ ص ۴۱۶
۱۶۰ تا ۱۶۶تاریخ اتمام ارجوزهج ۳/ ص ۴۱۹
متن و ترجمهى ارجوزه
بسم الله الرّحمان الرّحیم
۱اَلحمدُ للهِ العَلىِّ الواحِدِ مُکوِّن الکَوْنِ وَ أقوى شاهِدِ
ـ ستایش خداى بلندمرتبهى یکتایى راست که آفرینندهى هستى و نیرومندترین گواه و ناظر آن است.
۲مُصَلِّیآ عَلَى النَّبىِّ المُؤتَمَنْ وَ آلِهِ المُطَهَّرینَ مِن دَرَنْ
ـ و درود مىفرستم بر پیامبر مورد اطمینان و خاندان او که پاک از هر رجس و آلودگیاند.
۳أُرجوزَتی هَدیَّهٌ لِلبَشَرِ تَهدی إلَى الرُّشدِ وَ خَیرِ الخَبَرِ
ـ شعر من هدیهاى است براى همهى انسانها و به بالندگى و بهترین خبر (وحى) راه مىنماید.
۴أَذکُرُ فیها ما رَوَتْهُ المَهَرهْ عن خاتَم الرُسْلِ إمامِ البَرَرَهْ
ـ یاد مىکنم در آن، از آنچه روایت کنندگان زبردست حدیث، از حضرت خاتم رسولان در بارهى پیشواى نیکان (على) روایت کردهاند.
۵حَیدَرَهٌ إذ خَصَّهُ اللهُ بِما قَد خَصَّهُ مِن شَرَفٍ وَ أکْرَما
ـ حیدرى که خداوند متعال، او را به شرف و تکریم، ویژگى بخشیده است.
۶أَرجُو إلهی صانِعی وَ خالِقی وَ مالِکی و مَلجَأی وَ رازقی
ـ امیدوارم از پروردگارم، خالقم، صاحب اختیارم، پناهم و روزیدهندهام؛
۷غُفرانَ ذَنبی فَهْوَ أهلُ العَفوِ ما کانَ مِن عَمدٍ أتى أو سَهْوِ
ـ که گناهان مرا عفو کند، چه آنها که عمدآ مرتکب شدهام یا سهوآ، زیرا عفو و بخشش شیوهى اوست.
۸نَبِیُّنآ خَیرُ نَبیٍّ مُرسَلِ کِتابُهُ خَیرُ کِتابٍ مُنزَلِ
ـ پیامبر ما، بهترین پیامبران فرستاده شده و کتابش بهترین کتب آسمانى نازل شده است.
۹أُمَّتُهُ أمَّهُ خَیرٍ أُخْرِجَتْ تَنهى عَنِ المُنکَرِ فیما أُمِرَتْ
ـ امّت او بهترین امّتى است که پدید آمده و در آنچه به آن مأمور شده، از منکرات نهى مىکند.
۱۰تَأمُرُ بِالمَعروفِ وَ الإطاعَهْ لِخالِقِ الکَوْنِ وَ رَبِّ السّاعَهْ
ـ امّتى که به معروف و اطاعت از خالق هستى و پروردگار رستاخیز امر مىکند.
۱۱نَبِیُّنآ لِلکونِ کانَ غایَهْ مِن مَبدَأ یَسری إلى النّهایَهْ
ـ مقصودِ خداوند از آفرینش هستى، از آغاز تا انجام آن، پیامبر ماست.
۱۲نَبِیُّنا أفضَلُ مِن کُلِّ الْوَرى مِن کُلِّ مَخلوقٍ یُرى أوْ لایُرى
ـ پیامبر ما، از همهى مردمان و همهى آفریدگانِ آشکار و نهان، برتر است.
۱۳مَعاجِزُ النَّبِىِّ شاعَتْ وَ سَمَتْ نُبُوَّهُ اللهِ بِهِ قَدْ خُتِمَتْ
ـ معجزات پیامبر، گسترده شد و والایى یافت، و پیامبرى با او به پایان رسید.
۱۴إنَّ النّبِىَّ قَد دَعا عَشیرَتَهْ لِیُسلِموا وَ یَقبَلوا نَصیحَتَهْ
ـ پیامبر، بستگان خود را فرا خواند تا اسلام آورند و نصیحتش را بپذیرند.
۱۵لکِنَّهُم قَدْ أنکَرُوا نُبُوَّتَهْ غَیر عَلِیٍّ لَمْ یُلَبِّ دَعوَتَهْ
ـ امّا آنها نبوّت او را انکار کردند و به جز على، هیچ کس فراخوان او را پاسخ نگفت.
۱۶وَ بَعدَها قامَ النَّبِىُّ هادِیا إلى سَبیل الحَقِّ یَدعُو ثانیا
ـ بار دیگر پیامبر برخاست و به راه حق فرا خواند.
۱۷فَلَم یَجِدْ غَیرَ العَنیدِ الجاحِدِ إلّا عَلِیّآ مَفْخَرَ الاْ ماجِدِ
ـ امّا جز علىـ که افتخار بزرگان استـ دیگران را دشمن و مخالف یافت.
۱۸ثالثهً قامَ بِنَشرِ دَعوَتِهْ یَدعُوهُمُ إلَى اتّباعِ سیرَتِهْ
ـ بار سوم به نشر دعوتش پرداخت و ایشان را به پیروى از سیرهى خود فرا خواند.
۱۹فَکَذَّبوهُ رافِضینَ دَعْوَتَهْ قَدْ جَحَدُوا لَمْ یَقبَلوا نَصیحَتَهْ
ـ او را دروغگو برشمردند، دعوتش را رد کردند و با انکار نبوّتش، نصیحت و خیرخواهیاش را نپذیرفتند.
۲۰رَمَوْهُ بِالسِّحرِ وَ قالُوا ساحِرُ أوَ إنَّهُ ذُو جِنَّهٍ أوْ شاعِرُ
ـ او را متّهم به سحر و جادو دانستند و گفتند که او یا ساحر است یا دیوانه یا شاعر.
۲۱کانَ عَلِیٌّ فیهِمُ مُلَبِّیا وَ لَیسَ فیهِم مَن یَکونُ ثانیا
ـ این در حالى بود که على در میان ایشان، تنها کسى بود که به درخواست پیامبر۶پاسخ مثبت داد.
۲۲قالَ النّبىُّ: ذا علىٌّ وارِثی قاضٍ لِدَیْنی کاشِفُ الکَوارِثِ
ـ پیامبر فرمود: این على وارث من است، قرضهایم را مىپردازد و برطرفکنندهى گرفتارىهاست.
۲۳خَلیفَتی مِن بَعدِ مَوتی لِلْوَرى طاعَتُهُ فَرضٌ عَلى أهلِ الثّرى
ـ او جانشین من پس از مرگ من در میان مردم است و اطاعت از او بر همهى اهل زمین، واجب است.
۲۴فَقالَ مِنهُمْ حاقِدٌ وَ ساخِرُ: یا والِدَ الْفَتى لَکَ المَفاخِرُ
ـ یکى از میهمانانـ که کینهورز و ریشخندکننده بودـ گفت: اى پدر (علىِ) جوان که خود، افتخارات دارى؛
۲۵ابْنُکَ هذا واجِبُ الاِطاعَهْ أطِعْهُ کَی تَنالَکَ الشَّفاعَهْ
ـ این پسر تو، واجب الاطاعه شده است. از او اطاعت کن تا شفاعتش شامل تو شود!!
۲۶قالَ النَّبِىُّ قَولُهُ قَدِ اشْتَهَرْ حُبُّ عَلِىٍّ لِلانامِ مُخْتَبَرْ
ـ پیامبر۶فرمودـ و فرمایش او مشهور استـ : دوستداشتن على۷مایهى آزمایش مردمان است؛
۲۷یُحِبُّهُ المُؤمِنُ بِاللهِ التَّقِیّ یُبغِضُهُ المُنافِقُ الشَّرُّ الشَّقِىّ
ـ پرهیزگارى که به خداوند ایمان دارد، او را دوست دارد. و منافقِ شرورِ شقاوتپیشه، او را دشمن میدارد.
۲۸ما عَرَفَ اللهَ سِواکَ وَ أنَا تَعرِفُنی أنتَ وَ مَن أنْشَأنا
ـ (پیامبر فرمود: اى على) جز تو و من، کسى خدا راـ آنچنان که بایدـ نشناخته است و مرا، تنها تو و (خداى) آفرینندهى ما مىشناسد.
۲۹وَ أنْتَ لَمْ یَعْرِفْکَ غَیرُ الخالِقِ وَ مَنْ هُوَ المُرْسَلُ لِلْخَلائِقِ
ـ تو را نیز کسى نمىشناسد جز آفرینندهى هستى و کسى که فرستادهى خدا به سوى بشر است (یعنى من).
۳۰أنْتَ وَزِیری وَ أمیرُ أُمَّتی عَلَى الْعُصاهِ المارِقینَ حُجَّتی
ـ تویى وزیر من، امیر امّت من و حجّت من بر مارقین طغیانگر (سرکشان بیرون رونده از دین).
۳۱إنَّ عَلِیّآ وَ أنَا مِن شَجَرَهْ وَ غَیرُنا مِنْ شَجَرٍ ما أکثَرَهْ
ـ من و على از یک درختیم. و دیگران، از درختانِ گوناگون و فراوان دیگر.
۳۲إنَّ عَلِیّآ کانَ نُورآ وَ أنا وَ آدمٌ وَ زوجُهُ لَم یُقرَنا
۳۳بِخَمْسَهٍ وَ تِسْعَهٍ آلافِ مِنَ السِّنینَ وَهْوَ فَضلٌ کافِ
ـ من و على، چهارده هزار سال قبل از آنکه آدم و حوّا به یکدیگر بپیوندند، نور بودیم و این خود، فضیلتى است که براى صاحب آن کفایت مىکند.
۳۴اِختارَهُ وَ اخْتارَنِی الرَّبُّ الْعَلِىّ مِنْ کُلِّ صِدّیقٍ نَبِىٍّ أو وَلِیّ
ـ پروردگار بلندمرتبه، من و او را از میان همهى پیامبران و اولیاى صدّیق برگزید.
۳۵لِلنّارِ وَ الْجِنانِ أنْتَ الْقاسِمُ فی یَدِکَ الأمرُ وَ أنتَ الحاکِمُ
ـ دوزخ و بهشت را تو قسمتکنندهاى؛ امر به دست توست و تو در روز رستاخیز (به اذن خدا) داورى.
۳۶وَ کُلُّهُم عِندَ الصّراطِ یُوقَفُ لِیُسْألوا عَنْ أمرِهِمْ وَ یُعرَفُوا
ـ همهى مردم را نزد پل (صراط در قیامت) نگاه میدارند تا آن که در مورد امورشان بپرسند و شناخته شوند.
۳۷وِلایَهُ الوَصِىِّ عَنها یُسْألُ قابِلُها مِمَّنْ سِواهُ یُفْصَلُ
ـ دربارهى ولایت وصىِّ رسول خدا۶مىپرسند. آنگاه پذیرندهى آن از انکارکنندهاش جدا خواهد شد.
۳۸ذا فائِقٌ مَسکَنُهُ الرِّضوانُ وَ خاسِرٌ ذاکَ لَهُ النّیرانُ
ـ (مىگویند:) این سعادتمند است و جایگاهش بهشت. و آن دیگر، تباهکار است و در آتش جاى دارد.
۳۹أنتَ الإمامُ الفائِزونَ شیعَتُکْ أنْجَتْهُمُ مِنَ العَذابِ بَیعَتُکْ
ـ تویى (اى على) امام (بر مردم). شیعیان تو رستگارانند و بیعتت، آنان را از عذاب میرهاند.
۴۰هُمْ صَفْوَهُ النّاسِ وَ هُمْ أبرارُ وَ ما سِواهُمْ هَمَجٌ أشرارُ
ـ آنان برگزیدگان مردم و نیکاناند. و غیر ایشان، تبهکارانى چون خس و خاشاک در باد.
۴۱مَن کانَ آذاکَ فَقَدْ آذانی وَ مَنْ عَصاکَ وَیلَهُ عَصانی
ـ هر که تو را بیازارد، مرا آزرده و هر که در برابر تو عصیان ورزد، واى بر او، زیرا مرا نافرمانى کرده است.
۴۲علیٌّ الفاروقُ أقْضى أُمَّتی وَ وارِثی مُنَفِّذُ وَصِیّتی
ـ علىِ جداکنندهى حق از باطل، در داورى، شایستهترین فرد امّت من است؛ او وارث من است و اجراکنندهى وصیّتم.
۴۳یَعْسُوبُ دینی وَ إمامُ الأُمَّهْ لِلْمُتَّقین قائِدٌ وَ قِمَّهْ
ـ او پادشاه دین و امام امّت است و پیشوا و سرور پرهیزگاران.
۴۴سَیِّئَهٌ بُغضُکَ ما أفْظَعَها وَ لَیسَ یُجْدَى الْحَسَناتُ مَعَها
ـ بغض و کینه نسبت به تو، گناهى بسیار زشت است که نیکىها و حسنات، با وجود آن سودى نمیرساند.
۴۵قَد سَبَّنی الّذی عَلِیّآ سَبَّهْ وَ مَن یُعادیهِ یُعادی رَبَّهْ
ـ هر که به على دشنام دهد، به من بد گفته و هر که با او دشمنى کند، با خداوند، دشمنى ورزیده است.
۴۶أنْتَ مَعَ الْقُرآنِ لَنْ تَفْتَرِقا إلى وُرودِ الحَوْضِ یَومَ المُلْتَقى
ـ (اى على) تو با قرآنى (و قرآن با توست) به گونهاى که تا هنگام ورود بر حوض در روز رستاخیز، از یکدیگر جدا نخواهید شد.
۴۷تَسْقی مِنَ الْکَوْثَرِ مَنْ أرَدْتَهُ وَ کُلُّ مَنْ أبْغَضَکُمْ رَدَدْتَهُ
ـ از زلال کوثر، هر که را بخواهى مىنوشانى. و همهى کسانى را که با شما دشمنى ورزیدهاند، از حوض میرانى.
۴۸وَ أنْتَ یَوْمَ الْحَشْرِ حامِلُ اللِّوا لِواءُ حَمدٍ تَحتَهُ أهَلُ الْوِلا
ـ در روز رستاخیز، تویى برافرازندهى لواء حمد (پرچم سپاس و ستایش خداوند) که اهل ولایت، در سایهى آن قرار مىگیرند.
۴۹تَهدیهِمُ إلَى الجنانِ الفاخِرَهْ وَ غَیْرُهُمْ هُمُ الْفِئاتُ الْخاسِرَهْ
ـ آنان را به سوى بهشت شکوهمند رهنمون مىشوى، حال آنکه دیگران، گروههاى زیانکار (دوزخى)اند.
۵۰کانَ عَلِىٌّ بَینَهُم میزانا لِکُلِّ فِعْلٍ کائِنٍ ما کانا
ـ على۷در آن روز، در میان مردم، براى هر کارى که کردهاند، میزان سنجش است؛
۵۱فَریضَهً یُؤتى بِها أوْ نافِلَهْ یَرونَها عالِیَهً وَ سافِلَهْ
ـ واجب باشد یا مستحب، والا باشد یا پَست.
۵۲إنَّ عَلِیّآ لَوَلیدُ الْبَیْتِ وَ لَیسَ ذا لِمَنْ مَضى أوْ یَأتی
ـ على۷مولود بیتالله است، افتخارى که براى هیچیک از گذشتگان و آیندگان نبوده و نخواهد بود.
۵۳خُصِّصَ بِالتَّبْلیغِ وَ القِراءَهْ لِلْمُشْرِکینَ سُورَه الْبَرائَهْ
ـ او به رساندن و خواندن سورهى برائت بر مشرکان ویژگى یافته است.
۵۴قَدْ کَسّرَ الاْ صْنامَ وَ هْوَ صاعِدُ مَنکبِ خَیرِ النّاس إذْ یُجاهِدُ
ـ اوست آن که بتها را در هم شکست، آن زمان که بر دوش بهترینِ مردمان (رسول خدا) براى مجاهده بالا رفت.
۵۵أکبَرُ صِدّیقٍ أتاهُ لَقَبَآ مَعَ النَّبىِّ کانَ لِلنّاسِ أبآ
ـ پیامبر به او (على) لقب «صدّیق اکبر» داد و او با پیامبر، دو پدر این مردماند.
۵۶وَ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتابِ المُنْزَلِ فی مُحْکَمِ الآیاتِ وَ المُؤَوَّلِ
ـ دانش کتاب آسمانىِ نازلشدهـ چه آیات محکم و چه آیات متشابهـ نزد اوست.
۵۷یَحکُمُ عَدْلا وَ یَقولُ فَصلا وَ عِنْدَهُ الصَّعْبُ یَکونُ سَهلا
ـ او به عدالت داورى مىکند، کلام او فصل الخطاب است (در هر مورد، حرف آخر را میزند) و هر امر سخت، نزد او سهل و آسان است.
۵۸هذا عَلِىٌّ وَ الْغَدیرُ یَشْهَدُ بِأ ن َّهُ المَولَى الإمامُ الأوحَدُ
ـ این است على. غدیر گواهى میدهد که او سرپرست و پیشواى بىنظیر است.
۵۹قَد اُمِرَ النّبىُّ بِالتَّبلیغِ مُهَدّدآ بِوَعْدِهِ الْبَلیغِ
ـ پیامبر، مأمور به رساندن امر ولایت گردید و از سوى خداوند به شدّت تهدید شد (که اگر آن را نرسانى، رسالتت را به انجام نرساندهاى.)
۶۰فَامْتَثَلَ النّبِىُّ أمْرَ رَبِّهِ بِذا اسْتَقَرّ الْماءُ فی مَصَبِّهِ
ـ پس پیامبر، امر خداوند را انجام داد تا آب در مجراى صحیح خود جریان یابد.
۶۱مِنَ الْحُدوجِ قَدْ أقاموا مِنبَرا رَقى بِها أمانُ سُکّانِ الثَّرى
ـ از جهاز شتران، منبرى برپا داشتند و امانِ اهل زمین (پیامبر) از آن بالا رفت.
۶۲یَخطِبُهُم بِخُطْبَهٍ بَلیغَهْ یَنصَحُهُم فیها بِکُلِّ صیغَهْ
ـ براى مردم خطبهاى رسا ایراد کرد و با هر کلامى که لازم مىنمود، آنان را نصیحت فرمود.
۶۳مَدَّ یَدَیْهِ وَ عَلیّآ رَفَعَهْ فَبَلَّغَ الْقَومَ بِما قَدْ سَمِعَهْ
ـ دستهایش را بلند کرد و على را بالا برد و آنچه را از خدا شنیده بود، به مردم رساند.
۶۴مُذ تَمَّتِ النِّعْمَهُ وَ اهْتَمَّ بها أشْرَقَتِ الاْ رضُ بِنُورِ رَبِّها
ـ از آن هنگام که نعمت کامل شد و خداوند به تکمیل آن اهتمام فرمود، زمین به نور پروردگارش روشن شد.
۶۵تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیِّ فَلا یُعذَرُ مَن فِی غَیِّهِ تَوَغَّلا
ـ راه هدایت از گمراهى آشکار شد و براى کسى که در گمراهى غوطهور است، عذرى باقى نماند.
۶۶قال عَلِیٌّ هُوَ مَوْلى مَن أنا مَولاهُ، ربّی بَیْنَنا قَدْ قَرَنا
ـ پیامبر فرمود: على مولاى هر کسى است که من مولاى اویم و خداوند، ما را قرینِ هم قرار داده است.
۶۷فَبادَرَ القَومُ لَهُ وَ اسْتَسْلَموا بِأمْرَهٍ لِلْمُؤمِنینَ سَلَّموا
ـ مردم هجوم آوردند و به او (على) به عنوان امیرالمؤمنین سلام و تهنیت گفتند.
۶۸عَلى عَلِیٍّ مُظهِرینَ لِلوَفا قلوبُهُم مَمْلوءَهٌ مِنَ الجَفا
ـ بعضى از آنان، در ظاهر به امیرمؤمنان۷اظهار وفادارى مىکردند، حال آنکه دلهایشان نسبت به او، سرشار از کینه و جفا بود.
۶۹یُحِبُّهُ النَّبِىُّ وَ الرَّبُّ الْعَلِىّْ وَ الْمَلاُ الأعْلى وَ ذُوالْقَلبِ الصَّفِىّْ
ـ پروردگار بزرگ و پیامبر و ساکنان آسمان و قلبهاى پاک، او را دوست دارند.
۷۰لایُنْکِرُ الْغَدیرَ إلّا جاحِدُ مُکابِرٌ مُنافِقٌ مُعانِدُ
ـ واقعهى غدیر را جز منکر منافقِ دشمنِ ستیزهجو کسى انکار نمىکند.
۷۱إنَّ الْغَدیرَ أمْرُهُ قَدِ اشْتَهَرْ رَواهُ أرْبابُ الْحَدیثِ وَ السِّیَرْ
ـ غدیر، امرى مشهور است که دانشمندان حدیث و سیره، آن را روایت کردهاند.
۷۲راجِعْ کِتابآ لِلاْ مِینىّ کَىْ تَرى إنَّ الْحَدیثَ جاوَزَ التَّواتُرا
ـ به کتاب علّا مه امینى (الغدیر) رجوع کن، تا ببینى که این حدیث، از حدّ تواتر نیز گذشته است.
۷۳هذا عَلِیٌّ صاحِبُ اللِّواءِ قَدْ خَصَّهُ النَّبِىُّ بِالإخاءِ
ـ این است على، صاحب پرچم ویژه که پیامبر، او را به برادرى خود اختصاص داد.
۷۴یَکْفیهِ هذا شَرَفآ وَ مَفْخَرا أَبَعْدَ هذا شُبْهَهٌ؟ ماذا تَرى؟
ـ این یک فضیلت، به تنهایى براى شرف و افتخار او کافى است. آیا بعد از این، شبههاى باقى مىماند؟ نظر شما چیست؟
۷۵ألَیْسَ یَکْفینا حَدیثُ الْمَنْزِلَهْ؟ إنَّ عَلِیّآ سَیَکُونُ الاْ مْرُ لَهْ
ـ آیا حدیث منزلت براى ما کافى نیست؛ همان حدیثى که به ما مىفهماند امرِ خلافت، از آنِ على است؟
۷۶مَقامُهُ مِنَ النَّبِىِّ الْ مُؤْتَمَنْ مَقامُ هارُونَ وَ مُوسى ذِی المِنَنْ
ـ مقام او نسبت به پیامبر امین، مانند مقام هارون نسبت به موسى است.
۷۷إنَّ عَلِیّآ لَمْ یَکُنْ نَبِیّا وَ السِّرُّ فیهِ لَمْ یَکُنْ خَفِیّا
ـ على۷پیامبر نیست. و راز این نکته، پنهان نیست.
۷۸إنَّ النَّبِىَّ دینُهُ قَدْ أُکْمِلا فَبَعْدَهُ الْبَعْثُ یَکُونُ مُهْمَلا
ـ (نکته این است که) دین پیامبر۶، اِکمال یافت (کاملترین دین است). پس بعد از آن، بعثت پیامبرى دیگر بیهوده خواهد بود.
۷۹فَضْلُ عَلِیٍّ فَوْقَ فَضْلِ الاْ نبیا سِوَى ابْنِ عَمِّهِ إمامِ الاْ صفیا
ـ فضیلت على۷از فضیلت همهى انبیا برتر است، به جز پسرعمویش (پیامبر) که پیشواى برگزیدگان است.
۸۰إنَّ حَدیثَ الثَّقَلینِ مُشْتَهَرْ شاعَ بِهِ فَضلُ عَلِیٍّ وَ ظَهَرْ
ـ حدیث ثقلین، مشهور است. به وسیلهى آن، فضیلت على زبانزد همه گردیده و آشکار شده است.
۸۱فَهْوَ عَدیلٌ لِلْکِتابِ الْ مُنزَلِ وَ کُلُّ مَن تابَعَهُ لَمْ یَضْلِلِ
ـ در این حدیث شریف آمده که على۷همسنگ کتاب نازل شدهى الاهى (قرآن) است و هر که از او پیروى کند، گمراه خواهد بود.
۸۲فَهَلْ تُرى کانَ الْحَدیثُ مُجْمَلا ذی فِکْرَهٌ مِنْ عاقِلٍ لَنْ تُقْبَلا
ـ آیا این حدیث شریف، اجمال (و ابهام) دارد؟ این اندیشهاى است که از هیچ خردمندى پذیرفته نخواهد شد.
۸۳بَلِ الْحَدیثُ واضِحُ الدِّلالَهْ بِنَصْبِ أهْلِ الْبَیْتِ وَ الرِّسالَهْ
ـ برعکس باید گفت: دلالت حدیث بر تعیین اهل بیت:براى جانشینى پیامبر از سوى خدا، واضح و آشکار است.
۸۴خَلائِفُ النّاسِ هُمُ هُداهُ إلَى الرَّشادِ وَ التُّقى دُعاهُ
ـ اهل بیت:پیشوایان مردم و هدایتگران به سوى رشد و دعوتگران به سوى پرهیزگاریاند.
۸۵هُمْ حُجَجُ اللهِ وَ أرْکانُ الْ هُدى قِبْلَهُ کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ الْ مُقْتَدى
ـ آنان حجّتهاى الاهى و ارکان هدایتاند که قبلهى آمال همهى مؤمناناند و پیروان، به ایشان روى میآورند.
۸۶شَبَّهَکَ النَّبِىُّ بالسَّفینَهْ سَفینَهٌ لِنَوحٍ الْقَدیمَهْ
ـ پیامبر۶تو را به کشتى، آنهم کشتى قدیمى نوح شبیه دانست.
۸۷مُراعِیآ حالَ الْعُقولِ الْقاصِرَهْ لمْ یُدْرِکُوا ما لا تَراهُ باصِرَهْ
ـ این تشبیه براى مراعات حال کسانى است که بام عقلهایشان رفیع نیست و تنها آنچه را به چشم مىبینند، ادراک مىکنند.
۸۸شُبِّهَ بِالْمِشکاهِ فِی الْقُرآنِ نُورُ الاْ لهِ الخالقِ المَنّانِ
ـ آفریدگار منّان نیز (بدینگونه سخن گفته و) نور خود را در قرآن به چراغ تشبیه کرده است.
۸۹ما قیمَهُ الْفُلْکِ تَجاهَ الْ مُرتَضى؟ أفْضَلَ مَنْ یَأْتی وَ خَیرِ مَنْ مَضى
ـ اگر تشبیه نبود، کشتى کجا و علىّ مرتضى کجا؟ آن کسى که از همهى گذشتگان و آیندگان، بهتر و برتر است.
۹۰هذی تُنَجّیکَ مِنَ المَوتِ وَ ذا أتاکَ مِن نارِ الجَحیمِ مُنْقِذا
ـ این کشتى، تو را از مرگ میرهاند، در حالى که آن یک (على۷) تو را از آتش دوزخ نجات میدهد.
۹۱تَدورُ دَوْرآ أو یدورُ الحَقُّ مَدارَهُ حَوْلَکَ لایَنْشَقُّ
ـ (اى على) تو به دور حق مىگردى و حق به دور تو گردش مىکند، به گونهاى که هرگز از هم جدا نمىشوید.
۹۲خُصِّصْتَ فِی التَّنزیلِ بِالْوِلایَهْ فَسَّرَتِ السُّنَّهُ تِلْکَ الاْ یَهْ
ـ در آیهى قرآن، به ولایت ویژگى یافتى، بدان سان که سنّت پیامبر، این آیه را تفسیر کرد و توضیح داد.
۹۳وَ آیَهُ التَّطْهیرِ فیکُمْ نَزَلَتْ وَ سُنَّهُ الْهادی بِکُمْ قَدْ نَطَقَتْ
ـ آیهى تطهیر دربارهى شما (اهلبیت) نازل شده و سنّت هدایتگر نبوى به وسیلهى شما گویا و روشن شده است.
۹۴دِلالَهُ التَّذْکیر «عَنکُمْ» حَقَّقَتْ شِراکَهُ الْغَیْرِ لَکُمْ قَدْ أَخْفَقَتْ
ـ ضمیر مذکّر در واژهى «عنکم» به خوبى نشان میدهد که شرکت دیگران (زنان پیامبر) در این امر، ممکن نیست.
۹۵قالَ النَّبِىُّ أنَا نُورٌ وَ عَلی یَنْزِلُ فِی الجَنَّهِ جَنْبَ مَنْزِلی
ـ پیامبر۶فرمود: منم نور. و على در بهشت، در کنار منزل من منزل مىگزیند.
۹۶أقْدَمُکُم سِلْمآ وَ إسلامآ أتى وَ فیهِ قَدْ جاءَ حَدیثُ لافَتى
ـ على۷از همهى شما در تسلیم و اسلام، جلوتر است و دربارهى او حدیث «لافتى» آمده است.
۹۷أ لَیْسَ یَکفْی آیَهُ الْمـُباهلَهْ؟ أنَّ عَلیَّآ نَفْسُ طهَ الْفاضِلَهْ
ـ آیا آیهى شریفهى مباهله (براى فضیلت على۷) کفایت نمىکند؟ حال آنکه على را نفسِ با فضیلت طه (پیامبر۶) مىشناساند.
۹۸قَدْ برَزَ الاْ یمانُ کُلُّهُ إلَى الْ… …کُفْرِ جَمیعآ قالَهُ هادِی المِلَلْ
ـ هادى امّتها (پیامبر۶) فرمود: تمام ایمان (على) در برابر تمام کفر (عمروبن عبدود) قدّ برافراشته بود.
۹۹وَ مُذْ أتَى الْوَحْیُ مِنَ المَوْلَى العَلِىّْ بِسَدِّ أبْوابِ سِوى بابِ عَلِیّْ
ـ از آن زمان که وحى از سوى خداوند بلندمرتبه آمد که همهى درها (ى مسجد) به جز درِ خانهى على را ببندید؛
۱۰۰وَ سُدَّتِ الاْ بْوابُ إلّا بابُهُ فَأظْهَرَ السُّخْطَ لِذا أصحابُهُ
ـ تمام درها به جز درِ خانهى او بسته شد. به همین جهت، بعضى از اصحاب پیامبر، خشم خود را آشکارا نشان دادند.
۱۰۱قامَ النَّبِىُّ خاطِبآ وَ مُعْلِما: ما کانَ أمری، إنَّهُ أمْرُ السَّما
ـ پیامبر برخاست و خطبهاى ایراد فرمود و اعلام کرد: این امر، از سوى من نیست، بلکه فرمانى آسمانى است.
۱۰۲کَمْ مَرَّهً قالَ النَّبِىُّ مُعْلِنا مِنّی عَلِیٌّ وَ اعْلَمُوا مِنْهُ أنا
ـ پیامبر بارها آشکارا فرمود: بدانید که على از من است و من از اویم.
۱۰۳هذا عَلِیٌّ هُوَ مِنّی وَ أنا مِنْهُ فَلا فَصلٌ یَکونُ بَیْنَنا
ـ این على از من است و من از اویم و جدایى بین ما نیست.
۱۰۴مَدِیْنَهٌ أ نَا وَ بابُها عَلِىّْ مَدِینَهٌ الْعِلْمِ وَ نُورُها جَلِىّْ
ـ منم شهر علم، شهر دانش که نور آن آشکار است و على دروازهى آن شهر است.
۱۰۵وَ فَضْلُکَ السّامی بِذا قَدْ عُرِفا وَ کُلُّ مَنْ آذاکَ آذَى الْ مُصْطَفى
ـ (اى على) فضیلت والاى تو، به وسیلهى این حدیث شناخته شده است. نیز به وسیلهى این حدیث که هر که تو را بیازارد، پیامبر را آزرده است.
۱۰۶وَ زَوَّجَ النُّورَ مِنَ النُّورِ النَّبِیّْ وَ زُوِّجا قَبْلا مِنَ اللهِ العَلِىْ
ـ پیامبر، نور را با نور تزویج کرد (على را با فاطمه). البتّه پیش از آن، خداى بلندمرتبه، آنها را به
ازدواج هم درآورده بود.
۱۰۷وَ زُوِّجَتْ فاطِمَهُ خَیْرُ النِّسا بِحَیدَرٍ خامِسِ أصْحابِ الْکِسا
ـ فاطمهاى که بهترین بانوان بود، به ازدواج پنجمین شخص از اصحاب کساـ یعنى حضرت حیدر کرّارـ در آمد.
۱۰۸وَ فاطِمٌ أفْضَلُ أفرادِ البَشَرْ بَعْدَ أبیها ثُمَّ بَعْلُهَا الأغَرْ
ـ فاطمه پس از پدر و شوهر بزرگوارش، از همهى بشر برتر است.
۱۰۹سَیِّدَهُ النِّساءِ فاطِمٌ أتَتْ صِدّیقَهٌ طاهِرَهٌ قَدْ عُصِمَتْ
ـ بانوى بانوان حضرت فاطمه، صدّیقه، طاهره و معصومه است.
۱۱۰وَ فِى الْجِنانِ سَیِّدا شَبابِها الحَسَنانِ یَمْلِکانِ بابَها
ـ دو سرور جوانان بهشت، امام حسن و امام حسین۸هستند که جواز عبور از درهاى بهشت، در اختیار آن دو بزرگوار است.
۱۱۱وَ فِی الحَدیثِ الطّائِرِ المَشْوِىّْ ظَهَرْ تَفضیلُهُ السّامی عَلى کُلِّ الْبَشَرْ
ـ از حدیث «پرندهى بریان شده» برترى آشکار او (على) بر همهى بشر پیداست.
۱۱۲وَ فِی الحَدیثِ الماءِ وَ المنْدیلِ ما یُعْظِمُهُ أکْرِمْ بِهِ وَ أنْعِما
ـ در حدیث «آب و دستمال»، بزرگداشت او بیان شده است؛ به راستى چهقدر او بزرگ و صاحب نعمت است.
۱۱۳حَدیثُ رَدِّ الشّمسِ بُرْهانٌ جَلِیْ وَ فَضلُکَ السّامی عَلَیهِمْ یَنْجَلِیْ
ـ حدیث «بازگشت خورشید» برهانى آشکار است که فضیلت تو بر آنها را واضح مىسازد.
۱۱۴فَضْلُکَ فِی الاْ حْزابِ لَیْسَ یُنْکَرُ بَدْرٌ کَذا وَ أحُدٌ أو خَیبَرُ
ـ فضیلت تو، در جنگهاى احزاب (خندق)، بدر، اُحُد و خیبر قابل انکار نیست.
۱۱۵بِسَیْفِکَ الإسلامُ قامَ وَ اسْتَوى وَ الکُفرُ وَلّى مُدْبِرآ ثُمَّ هَوى
ـ با شمشیر تو، اسلام روى پا ایستاد و محکم شد و کفر رو به قهقرا نهاد و نابود شد.
۱۱۶ضَرْبَتُهُ فِی خَنْدَقٍ أفضَلُ مِنْ جَمیعِ ما یَأْتی بِهِ إنسٌ وَ جِنْ
ـ (پیامبر فرمود که) ضربت او در جنگ خندق، برتر از همهى دستاوردهاى جنّ و انس است.
۱۱۷وَ سائِرُ المَواقِفِ المُشْتَهَرهْ لَقَدْ رَوَتْهَا العُلَماءُ المَهَرَهْ
ـ نیز نقش تعیین کنندهى او در جنگهاى مشهور که دانشمندان زبردست آنها را روایت کردهاند.
۱۱۸وَ لِلنَّبِىِّ کُنْتَ فیها عَضُدا وَ ناصِرآ لَهُ وَ عَیْنآ وَ یدا
ـ براى پیامبر، در آن جنگها، بازوى توانمند، یاور، دیدهى بینا و دست توانا بودى.
۱۱۹لَوْ لَمْ تَکُنْ لَمْ یَکُ لِلدّینِ أثَرْ وَ لا مِنَ الخالِقِ ذِکْرٌ وَ خَبَرْ
ـ اگر تو نبودى، از دین اثرى نبود و از خالق هستى، یادى و خبرى به میان نمیآمد.
۱۲۰فَتَحْتَ بابَ الدّینِ وَ الاْ سْلامِ بِسَیْفِکَ الماضِی عَلَى الاْ نامِ
ـ با شمشیر برّانت، باب دین و اسلام را به روى مردمان گشودى.
۱۲۱قَدْ زَقَّکَ الْعِلْمَ النَّبِىُّ زَقّا مِن بَیْنِهِمْ کُنْتَ بِهِ أحَقّا
ـ پیامبر، دانش را به تو خوراند، چون غذایى که پرنده در دهان جوجهى خود مىنهد. و تو را از میان همه براى اینکار برگزید، زیرا تو شایستگى آن را داشتى.
۱۲۲فَدَیْتَ بِالنَّفسِ النَّبِىِّ الْهادی أکْرِمْ بِذَا المُفَدّی وَ الْ مُفادی
ـ جان خود را فداى پیامبر هدایتگر ساختى. چه گرامى است این فداکنندهى جان و آن کسى که جان فدایش شده است.
۱۲۳بِتَّ مَبیتَ المُصطفى بِبَی ْ ت ِهِ لِتَحْفَظَ النّورَ بِحَفْظِ زَیْتِهِ
ـ در منزل پیامبر و در بسترش خفتى تا نور (خدا) را با حفظ روغن (چراغش) حفظ کنى.[۸]
۱۲۴باهى بِکَ الاْ لهُ أملاکَ السَّما لَ مّا رَآهُمْ یَکْرَهُونَ العَدَما
ـ خداوند، به وجود تو، بر فرشتگان آسمان مباهات کرد، آنگاه که دید فرشتگان مرگ را خوش ندارند.
۱۲۵وَ المَلَکُ المُقَرَّبُ الأمینُ أُرسِلَ لِلْحِفظِ لَهُ مُعینُ
ـ فرشتهى مقرّب امین، براى محافظت و یارى او فرستاده شد؛
۱۲۶یَحْفَظُهُ مِنْ شَرِّ کُلِّ غاشِمِ یعصِمُهُ أکْرِمْ بِهِ مِنْ عاصِمِ
ـ تا اورا از شرّ هر ستمکار سنگدلى حفظ کند؛ (آرى جبرئیل) او را نگاه میدارد. وه! چه گرامى است این نگاهدارنده.
۱۲۷قَدْ جَلَسَ الاْ مینُ عِنْدَ الرَّأسِ لِدَفْعِ ما یَعْرِضُهُ مِنْ بَأْسِ
ـ جبرئیل امین بالاى سر او نشست تا هر مشکلى را از او دفع کند.
۱۲۸ضُمَّ إلَیهِ المَلَکُ المُقَرَّبُ میکالُ مِنْ رِجْلٍ إلَیْهِ یَقْرَبُ
ـ فرشتهى مقرّب دیگرـ یعنى میکائیلـ به جبرئیل پیوست و نزدیک پاى او نشست.
۱۲۹ذاکَ بِأمرٍ مِنْ مَلیکٍ مُقتَدِرْ وَ مَلْجَأُ الْعِبادِ فی یَومٍ عَسِرْ
ـ و این به دستور فرمانرواى مقتدر و پناه مردمان در روز سختِ (رستاخیز، یعنى پروردگار قادر توانا) بود.
۱۳۰حَقَّ عَلَیکَ الْقَوْلُ بِالتَّعظیمِ مِنَ الإلهِ الْخالق الکَریمِ
ـ از سوى خداوند آفرینندهى کریم، سخنى در بزرگداشت تو قاطعانه صادر گردید.
۱۳۱قالَ النَّبِىُّ خُلَفاءُ أُمَّتی مِنْ أهلِ بَیْتی وَ رُعاهُ سُنَّتی
ـ پیامبر فرمود: خلفاى من در میان امّتم، از اهل بیت من مىباشند که سنّت مرا پاس میدارند.
۱۳۲فَعَدَّهُمْ فَانْحَصَروا بِاثْنَیْ عَشَرْ وَ اسمُهمُ فِی المَلا ِ الاْ عْلَى اشْتَهَرْ
ـ پیامبر آنها را شمرده و فرموده آنها فقط دوازده نفرند و نام ایشان در آسمانها مشهور است.
۱۳۳لایَسَعُ الَمجالَ ذِکرُ ما لَهُ حباهُ رَبُّهُ وَ أبدى فَضْلَهُ
ـ فرصت نیست تا هرچه را دربارهى او (على۷)خدایش فرموده و فضیلتش را آشکار ساخته، بیان کنیم؛
۱۳۴إلّا قَلیلا مِنْ قَلیلٍ یَظْهَرُ بِفَضلِ مَنْ یُظْهِرُهُ أوْ یَسْتُرُ
ـ بجز بخش بسیار بسیار اندک، آنهم به عنایتِ خداوندى که آن فضایل را آشکار یا نهان کرده است.
۱۳۵وَ کُلُّ مَنْ یَطْلُبُ أنْ یَسْتَوْعِبا کَغامِسٍ فِى الْماءِ یَبْغی لَهَبا
ـ هر که بخواهد به همهى آن فضایل دست یابد، مانند کسى است که در آب غرق است و آتش را مىجوید.
۱۳۶اِجْتَمَعَ الْعَدُوُّ وَ الصَّدیقُ لَهْ أنْ یَسْکُتُوا وَ یَکتُموا فضیلَتَهْ
ـ دشمن و دوست همداستان شدند: دشمن فضایلش را کتمان کرد و دوست از بیان فضایلش ساکت ماند.
۱۳۷هذا لِخَوفٍ غالِبٍ قَدْ أضْمَرا ذاکَ لِحَقدٍ بالغٍ قَدْ أنْکَرَا
ـ این یک (دوست)، از ترسى فراگیر، فضایلش را پنهان داشت و آن یک (دشمن)، از کینهى فراوان، آن را انکار کرد.
۱۳۸الحالُ هذی وَ الْفَضاءُ مُمتَلی بِذِکْرِ ما فیهِ مِنَ الفَضلِ الجَلِی
ـ با اینهمه، باز هم تمام افقها از ذکر فضایل آشکار او سرشار است.
۱۳۹فَیا تُرى لَو لَمْ یَکُنْ مَحذورُ لاِ یِّ حَدٍّ کانَ شَعَّ النُّورُ؟
ـ حال که با وجود محذور و مانع، چنین است، اگر محذورى وجود نداشت، شعاع نور فضایل او تا چه حدّ بود؟
۱۴۰قالَ أُناسٌ ماتَ هادِی الاْ مَّهْ مِنْ دُونِ ما یُوصِی وَ لَمْ یُهِمَّهْ
ـ گروهى گفتند: هادى امّت از دنیا رفت، بدون آنکه (دربارهى جانشینى) وصیّت کند و اهمّیتى بدهد.
۱۴۱وَ ذاکَ قَوْلٌ فارِغٌ لایُشتَرى کیفَ وَ فیهِ النَّقلُ قَدْ تَواتَرا
ـ این کلامى است بىمحتوا که هیچ خریدارى ندارد؛ چرا که روایات دربارهى جانشینى او به حدّ تواتر رسیده است.
۱۴۲فَهَلْ تُرى دینَ النَّبِىِّ أُکْمِلا وَ الشّارِعَ الخَبیرَ عَنها أغفَلا؟
ـ آیا مىپندارى دین پیامبر، کمال یافته است، امّا شارع آگاه، از امر (جانشینى) غافل بوده است؟
۱۴۳وَ إنَّ فیها صالِحَ الاْ ُمَّهِ بَلْ حِفظَهُمُ مِنْ کُلِّ شَیْنٍ وَ زَلَلْ
ـ با آنکه در میان این امّت، صالحِ امّت وجود دارد که دین را از هر عیبى و لغزشى حفظ مىکند.
۱۴۴هَلِ النَّبِىُّ مِثلَ هذا تَرَکا لِیَنْصِبَ الشَّیطانُ فیهِمْ شَرَکا؟
ـ آیا پیامبر، چنین امر مهمّى را ترک مىکند تا شیطان در دین خدا، از سوى خود دام نهد؟
۱۴۵مُذْ رَفَضَ القَومُ مَقالاتِ النَّبِىّْ قَدِ انْتَهَى الاْ مرُ إلَى الرِّجْسِ الشَّقِىّْ
ـ وقتى که مردم سخنان پیامبر را ترک کردند، حکومت به پلید شقى رسید.
۱۴۶مِثلِ یَزیدٍ وَ الطُّغاهِ بَعْدَهُ قَدْ فَتَحُوا الْبابَ الَّذی قَدْ سَدَّهُ
ـ حاکمانى چون یزید و طاغوتهاى پس از وى، درى را گشودند که (پیامبر به زحمت فراوان) آن را بسته بود.
۱۴۷ذلِکَ بابٌ لِلْعُصاهِ یُفْتَحُ فیهِ الَمجالُ لِلطُّغاهِ یُفْسَحُ
ـ درى که به روى عصیانگران گشوده مىشود و در آن، طاغوتها مجال (فعّالیت و حیات) مىیابند.
۱۴۸قَدْ أفْسَدُوا فِی الاْ رْضِ ما أمْکَنَهُمْ وَ الحَرْثَ وَ النَّسلَ أبادُوا، وَیْلَهُمْ
ـ واى بر آن طاغوتها که ـ تا جایى که توانستندـ در زمین فساد کردند و پاکىِ کشت و زرع و نژاد را از بین بردند.
۱۴۹وَ ارْتَکَبُوا الْجَرائِمَ العَظیمَهْ وَ هَتَّکُوا الأعراضَ ذاتَ القیمَهْ
ـ مرتکب گناهان بزرگ شدند و آبروهاى شریف و محترم را ضایع کردند.
۱۵۰هَلْ هُمْ وُلاهُ الاْ مْرِ وَ النّاسُ تَبَعْ وَ الحُکْمُ مِنْهُم نافِذٌ وَ مُتَّبَعْ؟
ـ آیا چنین طاغوتهایى بر امور مسلمانان ولایت دارند و مردم باید پیرو آنها باشند؟ آیا امر آنان نافذ است و باید پیروى شود؟
۱۵۱أَهکَذا یَکونُ دینُ المُصْطَفى؟ أعُوذُ بِاللهِ، عَلَى الدُّنیا العَفا
ـ آیا دین حضرت محمّد مصطفى۶اینگونه است؟ به خدا پناه مىبرم… خاک بر سر دنیا باد.
۱۵۲هَلِ الاْ لهُ لَمْ یَکُنْ یَدْری بِذا فَلَمْ یُقِمْ حُجَّتَهُ؟ یا حَبّذا!
ـ آیا خدا چنین چیزى را نمیدانست و حجّت خود را نصب نکرد؟…. آفرین بر چنین عقیدهى سخیفى… آفرین!!
۱۵۳فَقُلْ لِمَنْ أنْکَرَها فَاعْتَذَرا ذلِکَ ذَنْبٌ مِثْلُهُ لَنْ یُغْفَرا
ـ به آنانکه این مطلب را منکر مىشوند و توجیه مىکنند، بگویید: این گناهى است که مانند آن هرگز بخشیده نمىشود.
۱۵۴إنّی أبُوالقاسِمِ لَستُ شاعِرا وَ لَسْتُ فِی النَّظْمِ خَبیرآ ماهِرا
ـ من ابوالقاسم (خویى)، نه شاعرم و نه در شعر آگاه و ماهر.
۱۵۵لکِنَّ حُبَّ الْعِتْرَهِ الْ مُطَهَّرَهْ دَعا إلى نَظَمٍ وَ رَبّی یَسَّرَهْ
ـ امّا محبّت خاندان مطهّر پیامبر، سبب شد که به این سرودن روى آوردم. پروردگارم نیز آن را برایم آسان فرمود.
۱۵۶مُسْتَحْسَنٌ مِنَّیَ ذا لکِنَّهُ ذَ نْبٌ لِمَنْ کانَ القَریضُ فَنَّهُ
ـ سرودن این شعر، از شخصى چون من پسندیده مىنماید؛ لکن همین شعر، از کسى که در فنّ سرودن شعر، استاد باشد، همچون گناه است.
۱۵۷مَحاسنُ الأبرارِ ذَ نْبآ تُحْسَبُ لِمَنْ سَلَیمٌ قَلبُهُ مُقَرَّبُ
ـ نیکىهاى ابرار، براى کسى که قلب سلیم دارد و از مقرّبان درگاه خداست، گناه محسوب
مىشود. (حسنات الأبرار سیئّات المقرّبین)
۱۵۸أُرْجُوزَتی أخْتِمُها بِحَمْدِ مَنْ عَلَّمنی فَرائِضی مَعَ السُنَنْ
ـ ارجوزهام را به پایان مىبرم با حمد و ستایش کسى که واجبات و مستحبّات را به من آموخت.
۱۵۹هُوَ الإلهُ الخالِقُ الرَّحْمانُ لِلنّاسِ مَثْوًى بَیْتُهُ أمانُ
ـ او همان خداوند خالقِ مهربان به مردمان است که خانهاش مکان امن براى ایشان است.
۱۶۰قَدْ طَلَبوا مِنِّیَ أنْ أوَرِّخَهْ أجَبْتُهُمْ وَ مِنْهُمُ مَنْ نَسَخَهْ
ـ کسانى از جمله کسى که این اشعار را مىنوشت، از من خواستند تا تاریخ سرودن را (به حساب ابجد) در آن درج کنم و من نیز پذیرفتم.
۱۶۱الْبَیْتُ فِی أرکانِهِ ها قَدْ عُطِبْ أرّخْتُهُ: (حَقُّ عَلیٍّ قَدْ غُصِبْ)
ـ ارکان بیت شعرم ناقص شده، زیرا چنین تاریخ آن را ذکر کردم :«حقّ علىّ قد غصب: حق على غصب شده است.»[۹]
۱۶۲ثانِ یَهً کَرَّرْتُ مِنّی ما طُلِبْ أرّخْتُهُ: (حقُّ وَصِیٍّ قَدْ غُصِبْ)
ـ دوباره از من خواستند تا تاریخى دیگر بسرایم. من نیز تاریخ آن را چنین ذکر کردم :«حقّ وصىّ قد غصب: حقّ وصى پیامبر غصب شده است» = .۱۴۱۰
۱۶۳ثالِثَهً تاریخُهُ مِنّی طُلِبْ أرِّخْ: (عَلِیٌّ حَقُّهُ مِنْهُ غُصِبْ)
ـ براى سومین بار، تاریخ سرودن این ارجوزه را از من خواستند گفتم :«علیّ حقّه منه غصب: حق على از او غصب شده است.» = .۱۴۱۰
۱۶۴رابِعَهً بِواحدٍ أنتَصِرُ مُؤَرِّخآ: (خَیرُ المَشاهِ حَیْدَرُ)
ـ براى چهارمین بار، با عدد یک، عبارت تاریخ را یادآورى مىکنم و مىسرایم: «خیرالمشاه حیدر: بهترین مردم، حیدر است.»= ۱۴۰۹، (۱۴۱۰ = ۱ + )۱۴۰۹
۱۶۵خامِسَهً أتاهُمُ النَّظیرُ مُؤَرِّخآ: (یَکفیهِمُ الغَدیرُ)
ـ پنجمین بار، براى آنها نظیرى دیگر آوردم و گفتم: «یکفیهم الغدیر: غدیر براى آنها کافى است.» = ۱۴۱۰
۱۶۶سادِسَهً أرَدْتُ أنْ أُکَرِرّهْ تاریخُهُ: (ناجٍ جَزائی مَغْفِرَهْ)
ـ ششمین بار خواستم تاریخ سرودن را تکرار کنم. پس گفتم :«ناج جزائی مغفره: این شعر نجاتدهنده است و پاداش من آمرزش است.» = ۱۴۱۰ هجرى قمرى.
[۱]. التونجى، محمّد، المعجم المفصّل فى الأدب ۲ / ۴۷۴، نشر دارالکتب العلمیّه، بیروت، ۱۹۹۳٫
[۲]. همان ۱ / ۷۸٫
[۳]. دهخدا، علیاکبر، لغتنامه، واژهى «رجز»، مؤسّسهى دهخدا، تهران، ۱۳۷۰ ش.
[۴]. على امام البرره ۳ / ۴۲۴ـ .۴۲۷
[۵]. بیروت، دارالهدى، .۱۴۲۶
[۶]. اینگونه موارد، بدان معنى است که شرح یک بیت بر چند بخش با استقلال موضوعى تقسیم شدهاست و هر پاره، خود، صفحاتىاز کتاب را به خود اختصاص داده است.
[۷]. شارح (آیهالله سیّد محمّدمهدى خرسان) میان بیت ۱۰۷ و ۱۰۸، چند بیت را به صلاحدید مرحوم آیهاللهخویى سروده و به نام خوددر میان متن ارجوزه الحاق کرده و به شرح و تفصیل آن پرداخته است. موضوعآن، بررسى حدیثى جعلى است که بر اساس آن،امیرالمؤمنین۷به خواستگارى دختر ابوجهل رفته است.
[۸]. شاعر با اقتباس از آیهى شریفه (الله نور السّماوات و الأرض مثل نوره کمشکاه…. یکاد زیتها…)وجود نازنین پیامبر را به روغنآن مشکات الاهى تشبیه کرده است.
[۹]. تاریخ سرودن ارجوزه سال ۱۴۱۰ بوده، در حالى که عبارت «حقّ علىّ قد غصب» به حساب ابجدمىشود ۱۴۱۴؛ لذا شاعر بهتکلّف افتاده و در مصراع اوّل مىگوید که ارکان بیت (یعنى عدد ۴) را از عبارتکم کنید تا عدد صحیح تاریخ به دست آید. (۱۴۱۰ = ۴ ـ۱۴۱۴)
پاسخ دهید