یکی از علامات ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه، ظهور جریان سفیانی است. در بررسی این جریان، یکی سوالاتی که مطرح می باشد این است: آیا خروج سفیانی از علامات حتمی ظهور امام زمان و یا از علائم غیر حتمی است؟ روایاتی که در ارتباط با سفیانی است سه دسته هستند. یک دسته اصل خروج سفیانی را مطرح می کنند و هیچ نظری بر حتمیّت و غیر حتمیّت آن ندارند، دسته ی دیگر اشاره به حتمیّت این قیام دارد. و دسته ی آخر از روایات، خروج سفیانی را در ذیل علائمی نقل می کنند که آن علائم حتمیت ندارند.
در این نوشتار به بررسی قسمت دوم این موضوع می پردازیم.
روایت سوم کافی در مورد سفیانی
عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَدِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا سَدِیرُ الْزَمْ بَیْتَکَ وَ کُنْ حِلْساً مِنْ أَحْلَاسِهِ وَ اسْکُنْ مَا سَکَنَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ فَإِذَا بَلَغَکَ أَنَّ السُّفْیَانِیَّ قَدْ خَرَجَ فَارْحَلْ إِلَیْنَا وَ لَوْ عَلَى رِجْلِک.[۱]
سدیر از امام صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: اى سدیر ملازم خانهات باش و چون پلاسى از پلاسهاى خانه (که روى زمین انداختهاند) باش (یعنى از خانه بیرون مرو) و تا شب و روز آرامش دارند تو هم آرام و ساکت باش، و چون بتو خبر رسید که سفیانى خروج کرده (بىدرنگ) بسوى ما کوچ کن اگر چه پاى پیاده باشى.
***
از این روایت استفاده می شود که سفیانی از علائم حتمی است و فاصله چندانی بین خروج سفیانی و ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه نیست.
بررسی سندی: روایت از نظر سند مشکلی ندارد. مرحوم مجلسی در مرآه العقول در مورد سند روایت می فرماید: «حسن أو موثق». [۲]
معنای حِلس چیست؟ صاحب مجمع البحرین می گوید: الحلس بالکسر: کساء یوضع على ظهر البعیر تحت البرذعه.[۳] (پارچهای که زیر زین بر پشت شتر می گذارند).
امام صادق علیه السّلام به سدیر می فرماید که در فتنهها و جریانات جناحی تا هنگام خروج سفیانی، وارد نشو، امام علیه السّلام تحت تاثیر قرار نگرفتن و میخکوب شدن را به حِلس تشبیه می فرمایند. چون حِلس همیشه زیر زین ثابت می باشد و تکان نمی خورد.
***
بعضی با تمسک به این گونه روایات، قیام هایی که در رأس آنها بزرگان و علما و مراجع بودهاند، را زیر سوال بردهاند، ما این بحث را نوشتارهای قبلی به همراه روایات آن نقل کرده ایم. (آیا همه این روایات صحیح است؟ مفاد این سنخ روایات چیست؟ اگرهمه قیام های قبل از ظهور امام عجل الله تعالی فرجه ناحق و باطل باشد پس قیام مختار، زید و قیام های فقها و علمای بزرگ در طول تاریخ محکوم است، در حالی که این گونه نمی باشد).
اما خصوص این روایت: مخاطب امام صادق علیه السّلام در این روایت سدیر می باشد، امام به سدیر می فرماید که ملازم خانه ات باش و در جریانات وارد نشو، پس امکان دارد که قضیه شخصیه و مخاطب سدیر باشد، سدیر چه شخصیتی است؟ به تنقیح المقال مامقانی(ج ۳۰) مراجعه کنید.
سدیر یک چهره مثبت، ولایتمدار، پرجنب و جوش و انقلابی ولی عجول بود که منتظر حکومت جهانی و حاکمیت امام معصموم علیه السّلام بود، هر اتفاقی رخ می داد برای امام علیه السّلام نامه می نوشت که الان وقت تشکیل حکومت است. وقتی بساط امویین برچیده شد فوراً به امام نامهای جهت تشکیل حکومت نوشت، امام نامه ایشان را پرت کرد، بالاخره این که امام علیه السّلام وی را کنترل می کرد و إلا او چهره مثبتی بود که به زندان رفت و امام علیه السّلام برای آزادی او دعا فرمودند.
پس با تمسک به این روایت نمی توان قیام هائی را که در رأس آنها علما و مراجع بودند محکوم نمود چون این روایت ناظر به مورد خاص و باصطلاح قضیه شخصیه است. مرحوم مامقانی می فرماید:
کأنَّ سدیراً هذا ممن کان شائقا لاحوال الامام الخارج بالسیف متفحصا عنه منتظرا له و لذلک أثبت حاله فی کتابه فتأذی الامام من ذلک.
سدیر شنیده بود؛ امام زمانی قیام به سیف می کند و بساط حکومت های باطل را جمع می کند لذا سدیر مشتاق بود که این امام ظهور کند، بنابراین نام آن امام را در نامهای برای امام صادق علیه السّلام نوشت، و برای آن حضرت فرستاد، ولی امام ناراحت شد چرا؟ چون: ان ضربه الکتب الارض لیس لنقص صاحبها، بل من جهه أن سرّ الامام الغائب یومئذ کان مهما.
آن روز باید اسم امام را مخفی می کردند ولی سدیر در نامه آورده بود و باعث کشف اسرار می شد.
فتلخص من ذلک أن سدیر امامی ممدوح،محبوب لله تعالی، محب لاهل البیت قلبا و قالبا… . [۴]
بالاخره در این که سدیر فردی امامی ممدوح و دوستدار اهل بیت می باشد، جای بحثی نیست ولی امام علیه السّلام باید او را کنترل کند تا از پیش خود کاری نکند که موجب هلاکت جامعه و تشیع و نوامیس شیعه شود.
***
آیا عباسیان هنگام ظهور امام زمان برمی گردند؟
بعضی از معاصرین براین عقیده هستند که هنگام ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه دولت عباسیان دوباره برپا می شود و شاید روایاتی هم براین معنا داشته باشد. یکی از آن روایات، روایت بحارالانوار به نقل از الغیبه نعمانی است.
روایتی در مورد وجود دولت بنی عباس در هنگام ظهور
الغیبه للنعمانی عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْقُرَشِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا ع أَصْلَحَکَ اللَّهُ إِنَّهُمْ یَتَحَدَّثُونَ أَنَّ السُّفْیَانِیَّ یَقُومُ وَ قَدْ ذَهَبَ سُلْطَانُ بَنِی الْعَبَّاسِ فَقَالَ کَذَبُوا إِنَّهُ لَیَقُومُ وَ إِنَّ سُلْطَانَهُمْ لَقَائِم. [۵]
حسن بن ابراهیم نقل کرده که گفت: به حضرت امام رضا علیه السّلام عرض کردم مىگویند: قائم عجل الله تعالی فرجه در وقتى ظهور میکند که دولت بنى عباس منقرض شده باشد. فرمود: دروغ گفتهاند. موقع ظهور او هنوز دولت بنى عباس برقرار است.
***
روایت بدا و توجیه مرحوم مجلسی
قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو هَاشِمٍ دَاوُدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِیُّ قَالَ کُنَّا عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الرِّضَا ع فَجَرَى ذِکْرُ السُّفْیَانِیِّ وَ مَا جَاءَ فِی الرِّوَایَهِ مِنْ أَنَّ أَمْرَهُ مِنَ الْمَحْتُومِ فَقُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع هَلْ یَبْدُو لِلَّهِ فِی الْمَحْتُومِ قَالَ نَعَمْ قُلْنَا لَهُ فَنَخَافُ أَنْ یَبْدُوَ لِلَّهِ فِی الْقَائِمِ فَقَالَ إِنَّ الْقَائِمَ مِنَ الْمِیعَادِ وَ اللَّهُ لا یُخْلِفُ الْمِیعاد.[۶]
مرحوم مجلسی، در مورد روایت بدا توجیهی دارند:
ثم إنه یحتمل أن یکون المراد بالبداء فی المحتوم البداء فی خصوصیاته لا فی أصل وقوعه کخروج السفیانی قبل ذهاب بنی العباس و نحو ذلک.[۷]
شاید بدا در محتوم، بدا در خصوصیات سفیانی باشد، نه بدا در اصل خروج سفیانی؛ و یکی از آن خصوصیات [که احتمال بدا در آن می باشد] خروج سفیانی در هنگام حکومت عباسیان است.
پس این سنخ روایات را با توجیه علامه مجلسی می توان حل کرد بدون این که قائل به روی کار آمدن حکومت بنی عباس شویم.
***
روایتی دیگر در بیان وجود دولت بنی عباس هنگام خروج سفیانی
الغیبه للنعمانی مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ عَنِ الْفَزَارِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ یَسَارٍ عَنِ الْخَلِیلِ بْنِ رَاشِدٍ عَنِ الْبَطَائِنِیِّ قَالَ رَافَقْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع مِنْ مَکَّهَ إِلَى الْمَدِینَهِ فَقَالَ یَوْماً لِی لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ خَرَجُوا عَلَى بَنِی الْعَبَّاسِ لَسُقِیَتِ الْأَرْضُ دِمَاءَهُمْ حَتَّى یَخْرُجَ السُّفْیَانِیُّ قُلْتُ لَهُ یَا سَیِّدِی أَمْرُهُ مِنَ الْمَحْتُومِ قَالَ مِنَ الْمَحْتُومِ ثُمَّ أَطْرَقَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ مُلْکُ بَنِی الْعَبَّاسِ مَکْرٌ وَ خَدْعٌ یَذْهَبُ حَتَّى لَمْ یَبْقَ مِنْهُ شَیْءٌ وَ یَتَجَدَّدُ حَتَّى یُقَالَ مَا مَرَّ بِهِ شَیْء.[۸]
کتاب الغیبه از بطائنى نقل مىکند که گفت: به حضرت امام موسى کاظم علیه السّلام از مکه تا مدینه همسفر بودم. روزى آن حضرت بمن فرمود: اگر اهل آسمان و زمین علیه بنى عباس قیام کنند. بطورى که زمین از خون آنها سیراب شود، مادام که سفیانى خروج نکرده بىاثر است. عرض کردم: آقا، آمدن سفیانى حتمى است؟
فرمود: آرى حتمى است. آنگاه سر مبارک را پائین انداخت؛ و بعد سر برداشت و فرمود: دولت بنى عباس بر پایه حیله و نیرنگ قرار گرفته، این دولت طورى از میان خواهد رفت که اثرى از آن باقى نماند. آنگاه دوباره حکومت آنها تجدید مىشود بطورى که گویى آسیبى بآن نرسیده است.
این روایت ناظر به فراز و نشیب و قوت وضعف حکومت آنها دارد، عبارت «یذهب» شاید اشاره به این باشد که حکومت آن قدر ضعیف می شود که می گویند دیگر اثری از آن نیست و دوباره حکومت قوت و توانی پیدا می کند که گویا اتفاقی نیفتاده است. پس این روایت هم دلالتی بر وجود دوباره دولت عباسیان در هنگام خروج سفیانی ندارد.
***
روایت چهارم کافی در مورد سفیانی:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی هَاشِمٍ عَنِ الْفَضْلِ الْکَاتِبِ قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَتَاهُ کِتَابُ أَبِی مُسْلِمٍ فَقَالَ لَیْسَ لِکِتَابِکَ جَوَابٌ اخْرُجْ عَنَّا فَجَعَلْنَا یُسَارُّ بَعْضُنَا بَعْضاً فَقَالَای شَیْءٍ تُسَارُّونَ یَا فَضْلُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ لَا یَعْجَلُ لِعَجَلَهِ الْعِبَادِ وَ لَإِزَالَهُ جَبَلٍ عَنْ مَوْضِعِهِ أَیْسَرُ مِنْ زَوَالِ مُلْکٍ لَمْ یَنْقَضِ أَجَلُهُ ثُمَّ قَالَ إِنَّ فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ حَتَّى بَلَغَ السَّابِعَ مِنْ وُلْدِ فُلَانٍ قُلْتُ فَمَا الْعَلَامَهُ فِیمَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکَ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ لَا تَبْرَحِ الْأَرْضَ یَا فَضْلُ حَتَّى یَخْرُجَ السُّفْیَانِیُّ فَإِذَا خَرَجَ السُّفْیَانِیُّ فَأَجِیبُوا إِلَیْنَا یَقُولُهَا ثَلَاثاً وَ هُوَ مِنَ الْمَحْتُوم.[۹]
فضل کاتب مىگوید: خدمت امام صادق علیه السّلام بودم که نامهاى از ابو مسلم خراسانى براى ایشان رسید. حضرت فرمود: نامه تو جواب ندارد، برو. ما شروع کردیم با هم به نجوا کردن. فرمود: اى فضل! چه سخنى را با هم نجوا مىکنید! همانا خدا براى شتاب بندگان شتاب نمىکند و از جاى برآوردن کوهى آسانتر است از ساقط کردن حکومتى که هنوز عمرش به پایان نرسیده. سپس فرمود: همانا فلان پسر فلان تا به هفتمین فرزند فلان رسید. من عرض کردم: قربانت گردم پس چه نشانى میان ما و شماست؟ امام علیه السّلام فرمود: اى فضل! از جاى خود حرکت نکن تا سفیانى خروج کند و هنگامى که سفیانى خروج کرد به سوى ما رو آرید، و این سخن را سه بار باز گفت، و سفیانی از نشانههاى حتمى [ظهور حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه] است.
***
بیان مرحوم مازندرانی در شرح این روایت:
فأتاه کتاب أبی مسلم فقال لیس لکتابک جواب اخرج عنا الخطاب فی الموضعین للرسول وهو یطلب منه علیه السلام الخروج لطلب الخلافه بعد استیصال بنی أمیه[۱۰] بل یعرص علیه الخلافه
خطاب امام علیه السّلام در دو جا به پیک نامه رسان است که وقتی پیک بعد از برچیده شدن بساط امویین از امام علیه السّلام درخواست قیام برای خلافت، را می کند [به او می فرماید که نامه ات جوابی ندارد واز نزد ما خارج شو]
وإنما لم یقبله (علیه السلام) لعلمه بأن هذا الأمر لا یتمشى وأن خلافه بنی عباس بعد بنی أمیه أمر مقدر حتما وأن خروجه موجب لهلاکه وهلاک شیعته
وامام علیه السّلام درخواست پیک را قبول نکرد چون هنوز زمینه حکومت آل محمد فرا نرسیده نبود و خلافت بنی عباس بعد از حکومت بنی امیه امری مقدر و حتمی بود، لذا قیام امام علیه السّلام موجب بروز مشکلاتی و حتی کشته شدن امام و شیعیانش می شد.
وقد نقل أنهم نصبوا السفاح قبل عود الرسول إلیهم
ونقل هم شده بود که عباسیان، سفاح را قبل از برگشتن پیک، به خلافت برگزیده بودند[حکومتشان پابرجاشده بود و خلیفه هم معین گشته بود].
مرحوم مازندرانی در ادامه نکاتی را می فرمایند:
نکته اول:
واعلم أن أبا مسلم کان من أهل إصفهان ولما کان ابتداء خروجه على بنی أمیه من مرو نسب إلیه وقیل له المروزی
ابومسلم از اهل اصفهان است ولی چون ابتدا قیامش بر علیه بنی امیه از مرو بوده به او نسبت مرو داده شده و او را مروزی گویند.
نکته دوم:
وکان معینا لإبراهیم بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس فی أمر الخلافه فلما قتل إبراهیم فی الشام و فرّ أخواه سفاح وأبو جعفر المنصور إلى الکوفه وتوجه أبو مسلم و عساکره إلیها کتب إلى أبی عبد الله (علیه السلام) واستدعا للخلافه فلم یقبله (علیه السلام).
ابومسلم همکار ابراهیم بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس در امر خلافت بود پس هنگامی که ابراهیم در شام کشته شد، دو برادر ابراهیم[سفاح و ابوجعفر منصور] به سوی کوفه گریختند، ابومسلم نیروهایش را به سوی کوفه فرستاد و سپس نامهای به امام صادق علیه السّلام برای قیام و خلافت نوشت که امام علیه السّلام نپذیرفت.
نکته سوم:
(فجعلنا یسار بعضنا بعضا) المساره والسرار «باکسى راز گفتن» یقال: ساره فی أذنه مساره وسرارا وتساروا: إذا تناجوا وکان سبب المساره حرصهم على ظهور دین الحق وإرادتهم تعجیله،
دلیل درگوشی و نجوا گفتن این بود که اینها مشتاق تشکیل حکومت حق و عجول در این اراده ـ خواست ـ بودند.
(فقال:ای شیء تسارون یا فضل؟) الاستفهام للإنکار والتوبیخ دون الحقیقه
استفهام انکاری و برای توبیخ است یعنی امام می داند که اینها چه می گویند ولی از باب توبیخ، از اینها سوال می کند.
(إن الله عز وجل لا یعجل لعجله العباد) فلا یقدم ما أخره حتما لإراده العباد تقدیمه (ولإزاله جبل عن موضعه) ونقله إلى موضع آخر (أیسر من زوال ملک) هو ملک بنى عباس (لم ینقض أجله) المقدر حتما وفیه مبالغه عرفا على عدم إمکان زواله لا إمکانه مع صعوبه والزوال هنا بمعنى الإزاله تقول أزلته وزولته وزلته بالکسر إذا أزلته فلا یردان الصحیح هو الإزاله خصوصا مع رعایه التقابل
بیان امام [ولإزاله جبل عن موضعه…] مبالغه عرفی است بر این معنا که زوال حکومت بنی عباس [تازمان مقدرش] ممکن نمی باشد نه این که زوالش ممکن، ولی مشکل و سخت باشد.
نکته چهارم:
(ثم قال) تأکیدا لما ذکر وتوضیحا له (أن فلان بن فلان) وفلان بن فلان (حتى بلغ السابع من ولد فلان) یعنی العباس والمقصود أنه عد الأول والثانی إلى السابع من خلفاء بنی عباس بأسمائهم وأسماء آبائهم وإنما لم یذکر البواقی (مابقی خلفاء را ذکر نکرد) لأن المقصود بیان أن هذا الزمان لیس زمان ظهور الحق ورجوع الخلافه إلى أهلها وذکر هذا القدر کاف فی بیانه…
کلام امام علیه السّلام «ان فلان بن فلان» [تا هفت نفر] در مورد خلفای بنی عباس است که یک به یک به حکومت می رسند و اما این که تعداد بیشتری از خلفای بنی عباس را ذکر نکرد چون مقصود امام علیه السّلام این بود که اکنون زمان خلافت اهل بیت فرا نرسیده است و الا امام در مقام بیان حصر خلفای عباسی نبودند و ذکر همین مقدار کافی بود.
نکته پنجم:
واعلم أن خبر «أنّ» محذوف تقدیره یصیرون أو یملکون الخلافه أو نحوهما هذا ویبعد أن یراد بقوله (علیه السلام) «إن فلان بن فلان» الصاحب (علیه السلام) وبیان نسبه إلى نفسه المقدسه وأنه الذی یظهر دین الحق ویعود إلیه الخلافه وإن کان هذا أنسب بقوله (فما العلامه فیما بیننا وبینک) یدل على خروج صاحب الأمر وتملکه للخلافه (قال: لا تبرح الأرض یا فضل)ای لا تزول بقیام الساعه (حتى یخرج السفیانی)
[احتمالی است که] منظور از فلان، امام زمان عجل الله تعالی فرجه باشد و امام صادق علیه السّلام نسب امام را تا خودشان ادامه دادند. البته این احتمال بعید است هرچند این احتمال مناسب قول «فما العلامه فیما بیننا وبینک» که دلالت بر ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه دارد، می باشد، بنابراین امام فرمودند: ای فضل از جای خود حرکت مکن یعنی بساط زمین برچیده نمی شود تا این که سفیانی خروج کند.
نکته ششم:
مرحوم مازندرانی در ادامه، روایاتی را نقل می کند که یکی از این روایات، روایت شیخ صدوق است که طبق آن، امر سفیانی از محتومات است:
روى الصدوق فی کتاب کمال الدین بإسناده عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: إن أمر السفیانی من الأمر المحتوم وخروجه فی رجب وفی حدیث آخر «یخرج ابن آکله الأکباد وهو رجل ضخم الهامه بوجهه أثر الجدری إذا رأیته حسبته أعور اسمه عثمان وأبوه عنبسه وهو من ولد أبی سفیان» و «فی آخر أنک لو رأیت السفیانی رأیت أخبث الناس أشقر أحمر أزرق، وفی آخر أنه یملک کور الشام الخمس دمشق وحمص وفلسطین والأردن و نسرین فتوقعوا عندذلک الفرج.
نتیجه نهائی:
طبق چهار روایت کافی شریف که در دو نوشتار به آن ها اشاره شد، سفیانی از علائم حتمی ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه است.
منبع: اقتباسی از متن درس خارج مهدویت حضرت آیت الله طبسی.
[۱] – الکافی ، کلینی ، ج۸ ، ص ۲۶۵
[۲] – مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، علامه مجلسی ، ج۲۶، ص: ۲۵۹.
[۳] – مجمع البحرین، ج۴، ص: ۶۳/ هذا هو الأصل، ایشان در توضیح روایت می فرماید: و المعنی الزموا بیوتکم لزوم الأحلاس، و لا تخرجوا منها فتقعوا فی الفتنه.
[۴] – تنقیح المقال ، مامقانی ، ج ۳۰ ، ص ۱۶۶
[۵] – بحار الأنوار، علامه مجلسی ، ج۵۲ ، ص ۲۵۱، باب ۲۵
[۶] – الغیبه للنعمانی ، ص ۳۰۳ ، باب ۱۸/بحار الأنوار ، علامه مجلسی ، ج۵۲، ص ۲۵۱
[۷] – بحار الأنوار ، علامه مجلسی ، ج۵۲، ص ۲۵۱
[۸] – بحار الأنوار، ج۵۲، ص۲۵۰، باب ۲۵
[۹] – الکافی، کلینی، ج۸، ص ۲۷۴
[۱۰] شرح أصول الکافی ، مولی محمد صالح المازندرانی ، ج ۱۲ ، ص ۳۸۸ – ۳۹۰–
پاسخ دهید