من هم خوردم به در بسته

در ایام دانشجویی، یک شب سر سفره‌ی شام، محمد را فرستادیم پارچ را از شیر لب حوض آب کند. تا محمود رفت بیرون، علی پرید و در را قفل کرد. محمود نیم ساعتی پشت پنجره با دمپایی روی برف از سرما لرزید تا رضایت دادیم در را برایش باز کنیم. پارچ آب را که گذاشت […]

حرف‌های امام

یک شب یکی از هم‌جلسه‌ای‌هایش را گرفته بودند. علی آن شب دیرتر از همیشه آمد خانه. خودش که چیزی بروز نداد، ولی فردایش دیدم مادر محمود، همان که بازداشتش کرده بودند، آمد در خانه‌مان که من پسرم را از شما دارم و وقتی دید من هاج و واج دارم با تعجب نگاهش می‌کنم، تعریف کرد […]

قربانی راه علی علیه السلام

خدا، علی را دم غروب شب اول ذی‌الحجه به‌مان داد. پا به ماه که بودم، خواهر کوچکم خواب دید رفته‌ام زیارت و کسی آن‌جا به‌م گفته اسم بچه را بگذارید علی. سر صبح از ذوق خوابی که دیده بود، آمد خانه‌مان. خوابش را که تعریف کرد، گفتم «خوابت را به مادرشوهرم بگو. من رویم نمی‌شود […]