شبـی کـه صـبـح شهادت، در انتظـار تـو بـود

شبـی کـه صـبـح شهادت، در انتظـار تـو بـود         جــــــهان ، مسـخّـر روح  بـزرگــوار تـو بـود   لهیـب تشنـگی ات، روح دشت را می سوخت        فـــــرات مـوج زنـان گـرچـه در کـنـار تو بود   به رزم، قـصـد فـنـای جهـان گـرت می بود        نـه آسمـــان ، نـه زمیـن، مـردِ کـار زار تو بود   اگـر شـجـاعـت و […]

گریه‌ی خاندان پیامبر و اصحاب بر امام حسین علیه السلام و گریه‌ی امّ سلمه 3

 فتّال روایت می‌کند: روزی امّ سلمه می‌گریست. گفتند: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: فرزندم حسین کشته شد. رسول خدا (ص) را از هنگام وفات جز همین امشب در خواب ندیده‌ام. به آن حضرت عرض کردم: پدر و مادرم فدایت! چرا پژمرده می‌بینمت؟ فرمود: از اوّل شب مشغول کندن قبر حسین (ع) و اصحابش بودم.   قال […]

گریه‌ی خاندان پیامبر و اصحاب بر امام حسین علیه السلام و گریه‌ی امّ سلمه 2

طبرانی با سند خویش از سلمان نقل می‌کند که: پیش امّ سلمه رفتم. گریه می‌کرد. پرسیدم: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: رسول الله (ص) را در خواب دیدم که بر سر و صورتش خاک بود. پرسیدم: چه شده است یا رسول الله؟ فرمود: شاهد شهادت حسین (ع) بودم.     قال الطّبرانیّ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْعَبَّاسِ […]

گریه‌ی خاندان پیامبر و اصحاب بر امام حسین علیه السلام و گریه‌ی امّ سلمه 1

 شیخ طوسی با سند خویش از عبدالله بن عبّاس نقل می‌کند: در خانه‌ی خود خوابیده بودم که از خانه‌ی امّ سلمه همسر پیامبر خدا (ص) صدای شیون بلندی شنیدم. مرا به طرف خانه‌اش بردند. مردم مدینه از زن و مرد رو به آن‌جا داشتند. چون به آن‌جا رسیدم، گفتم: ای مادر مؤمنان! چرا ناله و […]

چرا ای غرق خون! از خاک صحرا بر نمی خیزی؟

چرا ای غرق خون! از خاک صحرا بر نمی خیزی؟ حسین آمد به بالینت تو از جا بر نمی خیزی؟   نمـاز ظـهر را با هم ادا کردیم در مَقتل بُود وقت نماز عصر، آیا بر نمی خیزی؟   خیام کودکان خالی از آب است و پر از افغان چرا سقای من! از پیش دریا […]

وعده‌ای داده‌ای و راهی دریا شده‌ای

وعده‌ای داده‌ای و راهی دریا شده‌ای خوش به حال لب اصغر! که تو سقّا شده‌ای آب از هیبت عبّاسی تو می‌لرزد بی‌عصا آمده‌ای، حضرت موسی شده‌ای به سجود آمده‌ای یا که عمودت زده‌اند؟ یا خجالت‌زده‌ای؟ وه! که چه زیبا شده‌ای «یا اخا» گفتی و ناگه کمرم درد گرفت کمر خم شده را، غرق تماشا شده‌ای؟ […]

جان عمو! برای حرم، فکر آب کن

جان عمو! برای حرم، فکر آب کن رفع عطش، ز عترت «ختمی‌مآب» کن سقّای تشنگان حریم خدا تویی از بهر تشنگان حرم، فکر آب کن ای یادگار فاتح خیبر! عنایتی راه شریعه بسته بُوَد، فتح باب کن هرگز مباد از سر ما، سایه‌ی تو کم! «یا رب! دعای خسته‌دلان مستجاب کن» در خیمه‌ها ز تشنگی […]

میان ماه بنی‌هاشم و مه تابان

میان ماه بنی‌هاشم و مه تابان تفاوت است ز حدّ وجوب تا امکان مه سپهر شود گاه بدر و گاه هلال ولی نمی‌رسد این بدر را دمی نقصان مزیّن است از آن ماه، عرصه‌ی غبرا منوّر است از این ماه، کشور ایمان حریم اوست، شفاخانه‌ی خدا که ز خلق در این مقام شود درد بی‌دوا، […]

قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم

قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم و خدا خواست که بی دست و سر آغاز کنم   چشمم از عشق و خجالت زدگی پر شده بود شرم اینگونه خدا قست کافرنکند!   دست من باشد و راهی نشود باز کنم سر و سریست میان من ومشک و سر و دست کاش می […]

بر لب آبم و از داغ لبت می‌میرم

بر لب آبم و از داغ لبت می‌میرم هر دم از غصّه‌ی جان‌سوز تو، آتش گیرم مادرم داد به من درس وفاداری را عشقِ شیرین تو آمیخته شد با شیرم بوته‌ی عشق تو کرده است، مرا چون زر ناب دیگر این آتش غم‌ها ندهد تغییرم اکبرت کشته شد و نوبتم آخر نرسید آیت قهر بیان […]

ای نازنین برادرِ با جان برابرم!

ای نازنین برادرِ با جان برابرم! افتاده‌ای به خون ز چه؟ ای میر لشگرم! برخیز بهر یاری‌ام، ای آن که بوده‌ای در هر بلیّه یارم و در هر ورطه یاورم! با آن شجاعتی که تو را بود، بینمت افتاده‌ای به خاک، ولی نیست باورم قد راست کن که گر علمت آمده نگون بهرت ز آهِ […]

مَپْسند، ای امید من و میر لشگرم!

مَپْسند، ای امید من و میر لشگرم! دو نان کِشند بانگ شعف در برابرم پُشتم شکست و رشته‌ی امّید من گسست هرگز چنین شکست نمی‌بود باورم گر آبِ مشک ریخت، چه غم؟ آبرو به جاست بین اشک دیدگان من، ای آب آورم! سقّایی تو گشته محوّل به چشمِ من مشکی ز اشک دارم و در […]