بوي بهشت مي وزد از کربلاي تو

بوي بهشت مي وزد از کربلاي تو اي کشته باد! جان دو عالم فداي تو دیوانه وار، آمده ام تا به قتلگاه وقتی به استغاثه شنیدم، صدای تو نقدینه ام که داشتم از اشک و خون دل تقدیم کرد دیده به گنبدنمای تو در حیرتم چه شد؟ که نشد آسمان، خراب وقتی […]
ای شه که جبرئیل امین شد، غلام تو

ای شه که جبرئیل امین شد، غلام تو شد پایدار دین خدا از قیام تو چون ابر نوبهار، بریزد ز دیده اشک آید چو بر زبان محبّ تو، نام تو با آنکه بود آب، برای همه حلال ای چشمه حیات! چرا شد حرام تو؟ در حیرتم که بر لب آب از عطش چرا شاها! کبود شد لب یاقوت فام تو؟ […]
کِی خواندهاند بر سرِ نی، مصحف این چنین؟

کِی خواندهاند بر سرِ نی، مصحف این چنین؟ جان را نهادهاند کجا بر کف اینچنین؟ بر عرش نِی، تلاوت قرآن کند که: آه! ز آیینهای که مانده به کنج رف،اینچنین از مکر نهروانی دشمن عجیب نیست بالا رود ز نیزه اگر مصحف اینچنین! آیا شنیدهاید که: در ظهر خون، کسی معراج رفته […]
به بام بر شده ام از سپیده ی تو بگویم

به بام بر شده ام از سپیده ی تو بگویم اذان به وقت گلوی بریده ی تو بگویم اذان به وقت گلویی که قطعه قطعه غزل شد غزل غزل شده ام تا قصیده ی تو بگویم غزل غزل شده ام ای شهید عشق که چون گل ز عاشقان گریبان دریده ی تو بگویم […]
زین درد خون گریست سپهر و ستاره هم

زین درد خون گریست سپهر و ستاره هم خون گشت قلب لعل و دل سنگ خاره هم بر سر زدند از الم زاده ی بتول تنها همین نه مریم و هاجر که ساره هم بستند راه مهلت او از چهار سو تنها نه راه مهلت او راه چاره هم کردند قتل عام […]
پس سرخ شد عمامه ی آن سيّد جليل

پس سرخ شد عمامه ی آن سيّد جليل تيغ آن چنان زدند كه لرزيد، جبرئيل زينب به فكر آن كه يتيمان اهل بيت چون بگذرند از بر آن تشنه لب قتيل زينب بگو كه با خودش آيينه آورد بوي بهشت مي دهد اين كشتة جميل راوي نوشت: پيش تر از كاروان شام […]
چون صبا دید به صحرا، بدن بی کفنش

چون صبا دید به صحرا، بدن بی کفنش خاك می ریخت به جاي کفنش بر بدنش چون که از مرکب خود، شاه به گودال افتاد حمدِ یزدان به لبش بود و شَفاعت سخنش آخرین بار که شه، جانب میدان میرفت خواهرش داد به او، کهنه ترین پیرهنش من چه گویم؟ چه شد […]
کیست این کشته که جان همه قربان تنش

کیست این کشته که جان همه قربان تنش! خاک صحرا، کفن و خون گلو، پیرهنش مصحف فاطمه در قلزم خون افتاده آیه آیه شده چون صفحه ی قرآن، بدنش چشم زهرا به سویش بود و گره خورد به هم پنجه ی قاتل و گیسوی شکن در شکنش او که با هر نفسش، […]
شهید عشق که بگذشته از سر بدنش

شهید عشق که بگذشته از سر بدنش عدوی تنگ نظر جامه میبرد ز تنش تنی که گشته مشبّک ز تیر و تیغ و سنان چه حاجت است؟ دگر، ای فلک! به پیرهنش سری که پیشکش راه دوست گشته، چه باک؟ که دشمنش بزند چوب، بر لب و دهنش شهی که ملک سلیمان […]
شهید عشق که تنگ است، پوست بر بدنش

شهید عشق که تنگ است، پوست بر بدنش تو خصم بین که به یغما، زره برد ز تنش زره به غارت اگر برد، خصم خیره چه غم؟ که بود جوشن تن، زلف های پرشکنش چو آب بست به گلزار بوتراب، سپهر که خون چکد همه از چشم لاله ی دمنش یکی به […]
لباس کهنه بپوشید، زیر پیرهنش

لباس کهنه بپوشید، زیر پیرهنش مگر که بر نکشد خصم بدمنش ز تنش لباس کهنه چه حاجت؟ که زیر سمِّ ستور تنی نماند که پوشند جامه یا کفنش که گفت از تن او خصم برکشید لباس؟ لباس کی بود او را که پاره شد، بدنش؟ نه، جسم یوسف زهرا، چنان لگد کوب است کزو […]
ﭘﯿﮑﺮ ﻫﺰﺍﺭ ﭘﺎﺭه ﻭ ﺑﺮ ﻧﻮﮎ ﻧﯽ ﺳﺮﺵ

ﭘﯿﮑﺮ ﻫﺰﺍﺭ ﭘﺎﺭه ﻭ ﺑﺮ ﻧﻮﮎ ﻧﯽ ﺳﺮﺵ ﮔﻮﯾﻢ ﺯ ﺳﺮﮔﺬﺷﺖ ﺳﺮﺵ ﯾﺎ ﺯ ﭘﯿﮑﺮﺵ؟ ﮔﻮﯾﻢ ﺍﮔﺮ ﺯ ﺳﺮﺵ، ﺳﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ ﺷﻤﺮ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻢ ﺯﯾﻨﺐ غم دیده، ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﮔﻮﯾﻢ ﺍﮔﺮ ﺯ ﭘﯿﮑﺮ ﺍﻭ، ﮐﺮﺩ ﺍﺑﻦ ﺳﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﺭه ﺯ ﺿﺮﺏ ﺳُﻢ ﺍﺳﺐ ﺑﺴﺘﺮﺵ ﺑﺎ ﺳﺎﺭﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﻣﺤﺒﺖ […]
خونی که شد روان ز تن پُر جراحتش

خونی که شد روان ز تن پُر جراحتش امروز نافه گشته، ببویید تربتش این خاک مُشک بو ز جگرهای سوخته است کز تشنگی گداخت ز اصحاب و عترتش سیبی که گشته بود نصیبش ز باغ خُلد از بوی، ره نمای جهان شد به ساحتش گویند در خُتا ز جگر، مُشک می کنند […]
به قتلگه ز سر شوق، گفت شاه حجاز

به قتلگه ز سر شوق، گفت شاه حجاز «منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز» بدين شرف كه شدم كشته محبت تو «چه شكر گويمت؟ اى كارساز بنده نواز» ز شاه راه شهادت چو بگذرى اى دوست! «بسا كه بر رخ دولت كنى كرشمه و ناز» به خون وضو نكند، گر […]