هر نگاهت شکيب مي بارد

هر نگاهت شکيب مي بارد چشم هايت خلاصه‌ي صبر است همه‌ي عمر پر تلاطم تو لحظه لحظه حماسه‌ي صبر است   نقش انگشترت حکايت داشت عزّتت را کسي نمي فهمد چه غمي جانگداز تر از اين ساحتت را کسي نمي فهمد   چشم باراني ات پريشان از ظلمت سرد اين کوير شده چقدر اين قبيله […]

اي آنکه جلوه اي ز جمال خدا تويي – باتلخيص

اي آنکه جلوه اي ز جمال خدا تويي فرزند فاطمه حسن مجتبي تويي پور بتول و سبط نبي فخر کائنات نور و سرور چشم و دل مرتضي تويي حسنت چنان شبيه پيمبر بود که من در حيرتم از اينکه مگر مصطفي تويي بعد از علي به مسند حق بهر مسلمين رهبر تويي امام تويي پيشوا […]

بر باد، رفت شاخه ي بيدي كه داشتم

بر باد، رفت شاخه ي بيدي كه داشتم از گريه ديدگاه جديدي كه داشتم با اشك هم نشد بروم پشت ميله ها  بي اعتبار بود رسيدي كه داشتم در خيل كفتران عزاي سياه پوش  گم شد كبوتران سپيدي كه داشتم اندازه ي شكستن قفل بقيع نيست  از دانه هاي اشك كليدي كه داشتم  اين چند […]

از بند اين جهان كه در آن بي گنه درم

از بند اين جهان كه در آن بي گنه درم گردم اگر رها به قفا باز ننگرم در كار چرخ بگذرم از فكر انتقام يا از دل شكسته فغاني برآورم چون بايدم گذشتن ازين تيره خاكدان گو پيش از آن كه بگذردم عمر، بگذرم باور كجا كنم كه زنم دم ز زيركي حنظل فروش اگر […]

از زلف و خط و قد و خدّ پيوسته دارد ماه من

از زلف و خط و قد و خدّ پيوسته دارد ماه من مشكي به عنبر برده سر، سروي مرتب با سمن از غيرت رخسار او وز حسرت گفتار او پيچيده مه، رخ در كَلَف درمانده در قعر عدن لعل لب و ريحان خط دُرج و دُرش مي پرورد در غنچه گل، در نافه بو، درني […]

آن را كه ولايت حسن نيست

آن را كه ولايت حسن نيست طاعات قبول ذوالمنن نيست از بعد علي قباي لولاك جز درخور قامت حسن نيست آن را كه محبت تو اي شاه چون پاك روان به ملك تن نيست در حيرتم آن كه اين چنين كس چون مرغ چرا به بابزن نيست خاك ره هندوي تو باشد مشكي كه به […]

هالهاي از كبود چشمانش در افقهاي دور ميرقصيد

هاله‌اي از كبود چشمانش در افق‌هاي دور مي‌رقصيد دور تا دور ماه را دريا، غرق نت‌هاي شور مي‌رقصيد اطلسي‌ها دريده پيراهن، تن باغ از تب غزل خالي يك مترسك ميان شب بوها، با كلاغان كور مي‌رقصيد بركه تاريك و آسمان خالي‌ست، باز هم اين پلنگ بي تاب است ماه در جام‌هاي مردابي، دور از چشم […]

مينويسم به باران هماره

مي‌نويسم به باران هماره با دو دستت كند استخاره كرده‌ام نذر چشم نجيبت از زمين هم ببارد ستاره سفره ها مان به رنگ سخاوت عطر و بويي بگيرد دوباره نامتان در ميان غزل هام پر كند جاي هر استعاره مي‌نويسم كه تنها ترينيد اين مسير آخرين راه چاره كرده‌اند مردم نانجيبي خون دل خوردنت را […]

صبا ز لطف چه عنقا برو به قلّه قاف

صبا ز لطف چه عنقا برو به قلّه قاف كه آشيانه قدس است و شرفه اشراف چو خضر در ظلمات غيوب زن قدمي كه كوي عين حيوة است و منبع الطاف به طوف كعبه احراميان  ببند احرام كه مستجار نفوس است و للعقول مطاف به طرف قبله اهل قبول كن اقبال بگير كام ز تقبيل […]

باز اين چه تماشاست رخ لاله سِتان را؟

باز اين چه تماشاست رخ لاله سِتان را؟ كز مردمك آرد به نظر داغ نهان را در سينه شب آهنگان راست نمودند اندازه ي ناليدن قانون فغان را بر چهره ي يك برگ كه مشّاطه، ربيع است رنگي نبُوَد تا چمن حشر، خزان را برداشت دمِ گرم فلاطون طبايع ضيق النفس از غنچه و از […]

دل آرامي كه از مرجان، به جسم مرده بخشد جان

 دل آرامي كه از مرجان، به جسم مرده بخشد جان به زخم عاشقان مرهم، به درد عارفان، درمان مسيحا دم سليماني، سليمان جاه جاناني به عارض چون كف موسي، به يك سو حلقه سعبان به قد سروي سهي بالا، به رخ ماهي سمن سيما به دور چشمه بيضاء خطش يك بوستان ريحان ز تاب طره […]

عنبرين زلف تو چين چين و شكن در شكن است

عنبرين زلف تو چين چين و شكن در شكن است در خم هر شكني بسته، دل مرد و زن است ترك جان، در ره آن خسرو شيرين دهنان كار خسرو نبود كار من و كوهكن است خال كنج لب ميگون تو دل برد ز حال يارب اين نافه، ز آهوي ختا يا خُتن است درك […]

رخسار شاه و آينه ي مهر و ماه بين

رخسار شاه و آينه ي مهر و ماه بين حسن ازل درآينه ي روي شاه بين اي دل ز چشم عقل چو موسي نگاه كن واندر نگاه، جلوه ي نور اِله بين يك راه در طريق ولايت قدم گذار  سوي بهشت خُلد، يكي شاهراه بين بر آستان شاه، سر بندگي گذار آنگاه عزّ و منصب […]

تا كه به دل زد سپاه عشق شبيخون

تا كه به دل زد سپاه عشق شبيخون ريخت شبي آبم از دو ديده شبي خون عاشقم و زار و بيقرار و پريشان ناله ز بيداد هجر چون نكنم؟ چون؟ عاشقي آواره ي ديار فراقم از چه ننالم ز جور گردش گردون؟ آن قدر از دست روزگار بگريم تا كنم از اشك ديده، باديه، جيحون […]