خانه‌‌ی دوم‌مان

زندان رفتن دیگر عادت‌مان شده بود. گاهی اگر دل‌مان برای کسی تنگ شده می‌شد، می‌رفتیم آن‌جا می‌دیدیم‌اش. مثل شیخ احمد جنتی، یا مرحوم موحدی ساوجی، یا آسید حسین رضوی قمی. به دیدن هم در آن‌جا عادت کرده بودیم و طاقت می‌آوردیم. البته این‌طور نبود که همه بتوانند آن‌جا مقاومت کنند. گاهی بعضی دانشجوها یا طلبه‌ها […]

آقا سلام رسوندن

آن موقع زیاد پول توی جیب‌مان نبود. اصلاً پول کجا بود؟ گاهی شیخ فضل‌الله به دادم می‌رسید. می‌آمد پانصد تومان، یا گاهی هزار تومان، یا یک بار دو هزاز تومان می‌گذاشت توی جیب‌ام و می‌رفت. می‌گفتم «این‌هاچیه؟» می گفت «حقت.» می‌گفتم «باب چی؟» می‌گفت «بابتش رو کس دیگه‌ای تعیین می‌کنه نه من.» می‌گفتم «کی؟» می‌گفت […]

زمزمه‌ی خدا خدا

خیلی شب‌ها می‌شد که ما با هم در جبهه بودیم. من خب جوان بودم و خستگی بهترین بهانه بود و می‌گرفتم می‌خوابیدم. با این‌که می‌دانستم او خسته‌تر از من است، گاهی که از خواب می‌پریدم، می‌دیدم ایستاده یک گوشه‌ی سنگر یا هر جا که هستیم، دارد آرام با خدای خودش نجوا می‌کند و نماز شب‌اش […]

رسالت اصلی سپاه

شهید محلاتی بارها در شورای عالی سپاه می‌گفت «جنگ رو رسالت اصلی سپاه بدونین!» و به اجرای اوامر امام تأکید داشت. می‌گفت «تموم تصمیم‌گیری‌های سپاه باید مو به مو به دستور شخص حضرت امام باشه.» میانه‌اش با فرماندهان جنگ خیلی خوب بود. شهید ابراهیم همت، شهید حسین خرازی، شهید مهدی باکری، شهید احمد کاظمی و […]

سپاه قدرتمند، سپاه قانونی

آن موقع سپاه هنوزاساس‌نامه نداشت و حاج آقا محلاتی نگران بود که دولت‌های بعدی بیایند و اشکال یا کمبودی برای سپاه پیش بیاورند. البته در اصل صد و پنجاهم قانون اساسی مأموریت سپاه ذکر شده بود، ولی شرح وظایف و اساس‌نامه‌اش هنوز تصویب نشده بود. اساس‌نامه، طی چند جلسه فوری، در شورای عالی سپاه تنظیم […]

یک لب خندان

بعد از شکست حصر آبادان، در اواخر شهریور 60، آقای رضایی شد فرمانده‌ی کل سپاه و ترکیب فرماندهان تغییر کرد. آقای شمخانی فرمانده‌ی سپاه خوزستان بود و شد قائم مقام کل سپاه. من فرمانده‌ی عملیات جنوب بودم و شدم مسؤول عملیات کل سپاه و یکی از اعضای شورای عالی تصمیم‌گیری سپاه. در این شورا حاج آقا […]

خوش خدمتی (با لباس روحانی)

من و شیخ فضل‌الله را بردند پیش عضدی تا از آن‌جا ببرند پیش سجده‌ای. درِ اتاق سجده‌ای از بیرون باز نمی‌شد. باید زنگ می‌زدند و او کلید زیر میزش را می‌زد تا در باز بشود. تو اتاق عضدی منتظر نشسته بودیم که یکی آمد توی اتاق که اصلاً انتظارش را نداشتیم آن‌جا ببینم‌اش. یک آشنای […]

بی‌بی فاطمه

مقرشان کمیته‌ی ضد خرابکاری بود در زندان شهربانی. رییس آن‌جا سرتیپ سجده‌ای بود که بعد از انقلاب اعدام شد. مأمور زندان یک آدم چهار‌شانه‌ی قد بلند بود، به اسم عضدی، که خودشان بهش می‌گفتند “سرهنگ عضدی” و توی ماها به “گوریل” معروف بود. آمدند لباس‌هام را ازم گرفتند و بردند به حیاط دایره شکل کمیته […]

رمی جمرات

سال 47 شاه رفته بود آلمان و از طرف کنفدراسیون اروپا علیه‌اش تظاهرات شده بود و به طرف‌اش تخم مرغ و گوجه‌فرنگی پرت کرده بودند. سخنرانی آقای فلسفی در مسجد جمعه همزمان شده بود با دهه‌ی اول ذی الحجه و حرف‌های روز دهم‌اش – عید قربان – غوغایی به پا کرد. در ظاهر فقط از […]

غائله خمین

یار قدیمی امام هم بود. طوری که درِ خانه‌ی امام همیشه به روش باز بود. مشکل‌گشایی هم می‌کرد. بلد بود چه‌طور گره‌های کور را باز کند. بعد از انقلاب و بعد از فرار بنی‌صدر از ایران گروهک‌ها رفتند در خمین فتنه کردند و مردم را انداختند به جان هم . البته زمینه هم وجود داشت. […]

دوست قدیمی

در سال 40 امام به من دستور داده بودند که بروم در مسجد احمدیه‌ی تهران خدمت کنم. یکی از کسانی که مقید بودم حتماً در ماه محرم یا رمضان بیاید منبر برود، شیخ فضل‌الله بود، که منبرهای گرم و گیرایی داشت. میان صحبت‌هاش امکان نداشت از امام چیزی نگوید یا به رژیم نیش و کنایه […]

بنی‌صدر، سپاه، شهید محلاتی

بنی‌صدر اصلاً با سپاه خوب نبود. تنها کسی که سنگ سپاه را به سینه می‌ز‌د و بنی‌صدر را هم آرام می‌کرد، فقط آقای محلاتی بود. این را من دو بار با چشم خودم دیدم. چون در جلسه‌شان حضور داشتم. از آن طرف هم یک عده بودند که به خاطر همین رفت و آمدها به آقای […]

غائله گنبد

یک بار از ریاست جمهوری تماس گرفتند گفتند که بنی‌صدر راجع به غائله‌ی گنبد اعتراض دارد و می‌گوید «چرا سپاه در این ماجرا دخالت کرده؟» چتد نفر در ماجرای گنبد دستگیر شده بودند. آقای خلخالی با عنوان دادستان انقلاب حکم اعدام آن‌ها را صادر کرده بود و همه‌شان به دست بچه‌های سپاه اعدام شده بودند. […]

گره‌گشا

خیلی‌ها، در شرایط خاص، به سپاه انتقاد داشتند و حضور آقای محلاتی باعث می‌شد هر حرف و حدیثی خیلی زود تمام شود. به خاطر ارتبا‌‌ط‌اش با مسؤولین – بخصوص در شورای انقلاب – وقت عجیبی برای باز کردن گره‌های کور می‌گذاشت. یعنی گاهی ساعت نه و ده شب از سپاه می‌رفت و صبح اول وقت […]