دست یافتن به چشمه آب 2

طبری گوید: عمر سعد، عمرو بن حجّاج را با 500 سوار فرستاد. آنان کنار فرات فرود آمدند و نگذاشتند حسین (ع) و اصحابش قطره‌ای آب بردارند. این سه روز  قبل از شهادت حسین (ع) بود. عبد الله بن ابی حصین به امام می‌گفت: ای حسین! این آب را نمی‌بینی که مثل دل آسمان است. به […]

دست یافتن به چشمه آب 1

خوارزمی گوید: آن سپاه برگشتند تا در کنار فرات فرود آمدند و بین امام و یارانش با آب فاصله انداختند. تشنگی بر امام حسین (ع) و همراهانش صدمه زد. امام حسین (ع) بیلچه‌ای برداشت و پشت خیمۀ بانوان آمد. نوزده قدم به طرف قبله‌گاه برداشت. آن‌جا زمین را کند و چشمه‌ای شیرین جوشید. امام حسین و همۀ […]

یاری خواهی حبیب بن مظاهر از بنی اسد

خوارزمی گوید: تا شش روز از محرّم گذشته، لشکرها نزد عمر سعد گرد آمدند. حبیب بن مظاهر چون چنین دید، نزد امام حسین آمد و گفت: ای پسر پیامبر! در این نزدیکی ما طایفه‌ای از بنی اسدند، آیا اجازه می‌دهی امشب نزد آنان بروم و ایشان را به یاری تو فراخوانم؟ باشد که خداوند به وسیلۀ […]

آمدن شمر به کربلا و قطع کردن آب

خوارزمی گوید: عبید الله مردم را در مسجد کوفه جمع کرد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم! خاندان ابوسفیان را آزموده‌اید و آنان را چنان یافته‌اید که دوست دارید. این امیر المؤمنین یزید است که می‌شناسیدش؛ خوش رفتار و نیکو کردار و پاک طینت و مردم دوست و نگهبان […]

دیدار امام حسین علیه السلام با فرستاده عمر سعد

خوارزمیگوید: چون عمر سعد به کربلا آمد، یکی از همراهانش به نام عروة بن قیس را نزد حسین (ع) فرستاد تا از او بپرسد برای چه این‌جا آمده است و چرا از مکّه بیرون آمده؟ عروه گفت: عمر سعد! من پیش از این با حسین نامه‌نگاری می‌کردم. خجالت می‌کشم نزد او بروم. کس دیگری بفرست. […]

آمدن عمر سعد به کربلا

خوارزمی گوید: حرّ آمد و همراه سپاهش در برابر حسین (ع) اردو زد. به ابن زیاد نامه نوشت و فرود آمدن امام را در سرزمین کربلا گزارش داد. ابن زیاد به حسین (ع) چنین نامه نوشت: امّا بعد، ای حسین! خبر یافتم که به کربلا آمده‌ای. یزید به من نامه نوشته که در اوّلین فرصت تو […]

روز ورود امام حسین علیه السلام به کربلا

خوارزمی گوید: امام حسین (ع) روز چهارشنبه یا پنج‌شنبه دوم محرم سال 61 وارد کربلا شد، برای یاران خود خطبه‌ای خواند و فرمود: امّا بعد، مردم بردۀ دنیایند، دین بر زبانشان است و در پی آنند، تا وقتی زندگی‌شان بگذرد. هرگاه با بلا آزموده شوند، دینداران اندک می‌شوند. سپس پرسید: آیا این‌جا کربلاست؟ گفتند: آری. […]

گریه امام علی علیه السلام

ابن جوزی گوید: امام پرسید: نام این سرزمین چیست؟ گفتند: کربلا؛ به آن نینوا هم می‌گویند. حضرت گریست و فرمود: رنج و محنت! امّ سلمه به من خبر داد که روزی جبرئیل نزد رسول خدا (ص) بود. تو هم با من بودی. گریه کردی، پیامبر فرمود: فرزندم را رها کن. تو را رها کردم. پیامبر […]

امام حسین علیه السلام در کربلا

بهبهانی به نقل از ابی مخنف نقل می‌کند: همه حرکت کردند تا به سرزمین کربلا رسیدند. روز چهارشنبه بود. اسب امام از حرکت بازایستاد. امام فرمود آمد و بر اسب  دیگری سوار شد. آن نیز حتّی یک گام جلو نرفت. امام، پیوسته اسب عوض کرد، تا هفت اسب و همه این‌گونه بودند. امام با دیدن […]

نام‌های کربلا

دینوری گوید: زهیر به امام حسین (ع) گفت: نزدیکی ما، کنار رود فرات، روستایی است در دل یک قطعۀ محکم که فرات آن را احاطه کرده است، مگر از یک طرف. امام پرسید: نامش چیست؟ گفت: عقر. فرمود: پناه می‌بریم به خدا از عقر (آتش گداخته). امام حسین (ع) به حرّ گفت: کمی هم برویم […]

ورود به نینوا

شیخ مفید گوید: چون صبح شد، امام حسین (ع) فرود آمد و نماز صبح خواند. دوباره سوار شد و با یاران خود سمت راست را پیش گرفت. می‌خواست یاران خود را از سپاه حرّ جدا کند، حرّ نیز می‌آمد و امام و یارانش را مانع می‌شد و می‌خواست آنان را به سمت کوفه برگرداند، آنان […]

یادکردن امام از حضرت یحیی علیه السلام

ابن شهر آشوب گوید: امام سجاد (ع) فرمود: همراه حسین (ع) بیرون آمدیم. در هیچ منزلگاهی فرود نمی‌آمد و از آن‌جا کوچ نمی‌کرد مگر آن‌که یحیی بن زکریا را یاد می‌‌نمود. روزی فرمود: از پستی دنیا در نظر خدا همین بس که سر حضرت یحیی برای یکی از زنان بدکارۀ بنی اسرائیل هدیه برده شد. […]

پرسیدن از حال کوفیان

طبری شیعی گوید: از راشد بن مزید نقل شده که: من از مکّه همراه حسین بن علی (ع) بودم. به قطقطانه رسیدیم. از حضرت اجازه خواستم برگردم. اجازه داد. در همان حال حیوان درنده‌ای را دیدم که امام با او سخن گفت و از حال مردم کوفه پرسید. گفت: دل‌هایشان با تو و شمشیرهایشان بر […]

ستایش امام حسین علیه السلام از پسرش علی اکبر علیه السلام

طبری با سند خویش از عقبة بن سمعان نقل می‌کند: آخر شب امام حسین دستور داد آب بردارند. سپس فرمان حرکت داد. چون از قصر بنی مقاتل کوچیدیم و مقداری رفتیم، حسین (ع) را لحظه‌ای خواب ربود. بیدار شد، در حالی که می‌گفت: انا لله و انا الیه راجعون و الحمدلله ربّ العالمین. دو سه […]