سهم خودش

ماشین‌های اصلاح، ده تا بود. آن زمان این ماشین‌ها حکم کیمیا را داشتند. از این جور چیزها هم زیاد برای تیپ می‌آمد. من چهار، پنج سال کنار دستش بودم. گاهی توی سخت‌ترین مأموریّت‌های شناسایی همراهش می‌رفتم؛ امّا در تمام این مدّت برای دلخوشی هم که شده، نشد یک بار یکی از آن وسایل را برای […]

چرا این کار را کردی؟

یک روز که من تازه از خدمت وظیفه آمده بودم، برای احوالپرسی نزد شهید در محل کارش رفتم. ایشان در آن هنگام، در یک مغازه‌ی قنّادی کار می‌کردند. خُب علی القاعده وقتی برادر بزرگ‌تر به دیدار برادر کوچک‌تر می‌رود، مورد پذیرایی قرار می‌گیرد. مخصوصاً که محلّ ملاقات، یک مغازه‌ی قنّادی باشد. پس از احوالپرسی و […]

تأثیر غذا در عملیّات

شهید «خرازی» برنامه‌ی غذایی رزمندگان را به رغم اشتغال فراوانی که داشت، از لحاظ پاکی مورد بررسی قرار می‌داد و از لحاظ مسائل شرعی در تهیه‌ی آن دقّت زیاد به خرج می‌داد و می‌گفت: «دقّت کنید غذایی را که به بچّه‌ها می‌دهید پاک و مطهّر باشد. چون اگر کوچک‌ترین شبهه‌ای در آن باشد، در طول […]

امروز تکلیف چیست؟

در کنکور دانشگاه، ثبت نام کرده بودم. شرط رفتنم این بود که کاوه، برگه‌ی ترخیصی‌ام را امضاء کند. آن روز دلم عجیب شور می‌زد. با یک دنیا اضطراب و تشویش، نامه‌ی دانشگاه را نشانش دادم. بی‌هیچ حرفی، آن را گرفت و خواند. نگاه معنی داری به من و برگه انداخت و ناگهان کاری کرد که […]

طرح 500 سؤال احکام

بچّه‌ها را وادار می‌کرد تیترهای روزنامه‌ها و مجله‌های سیاسی اجتماعی را بخوانند و با هم بحث کنند. عقیده داشت یک پاسدار باید در مسائل سیاسی، فرهنگی، اجتماعی بینش قوی داشته باشد. در این صورت است که نسبت به مسائل روز و انقلاب حسّاس می‌شود و احساس تعهّد می‌کند. از حاج آقا وحیدی هم خواسته بود […]

برو مطالعه کن

شهید داور علاقه‌ی شدیدی به مطالعه داشت؛ و یادم هست روزی به من گفت: چرا بیکاری؟ برو، مطالعه کن. جریان واقعه از این قرار بود که داور در گوشه‌ای از حیاط پادگان ماشین اداره را می‌شست. من با یکی از دوستان، خود را به او رسانیدیم و اجازه خواستیم ما این کار را انجام دهیم. […]

سه پایه‌ی مسلسل ضدّ هوایی

در یکی از سفرهایم به تهران، خبردار شدم که آقای یسری به علّت جراحت شدید، در بیمارستان نجمیّه بستری است. در فرصتی مناسب به عیادتش رفتم. به محض دیدن من گفت: شما یک سه پایه‌ی مسلسل ضدّ هوایی طرّاحی کرده و قول داده بودید مکانیسم آن را تکمیل کنید. قرار گذاشتیم به محض مرخصی از […]

تبادل افکار

 برادر یسری همیشه در برنامه‌ها و سمینارهای فرماندهان سپاه پاسداران در اوقات فراغت و تنفّس جلسه، با یکایک فرماندهان تماس می‌گرفت و از اطّلاعات علمی و تجربی آنان سؤالاتی می‌کرد و ابتکارات و نوآوری‌های آنان را در دفترچه‌ای یادداشت می‌کرد. در یکی از این تبادل افکار و کسب اطّلاعات جالب، فکری به خاطرش خطور کرد […]

مطالعه‌ی مستمر

از درس‌های مهمّی که از وی آموختم، مطالعه‌ی مستمر و طولانی بود. نیمه شب‌ها با این‌که در همان اتاق کوچک می‌خوابیدم، بعضی وقت‌ها که از خواب برمی‌خواستم، می‌دیدم داور بعد از اقامه‌ی نماز نیمه شب، تا نزدیکی‌های سحر مشغول مطالعه و  تلاوت قرآن است. گاهی اعتراض می‌کردم که دست از مطالعه برداشته، ساعاتی بخوابند یا […]

آموزش‌های اعتقادی

پس از عملیّات والفجر 4 حاج همّت تمام اعضای کادر را در دو کوهه جمع کرده بود. یک روز به من تلفن زد و گفت: «حاج آقا! من خواهش می‌کنم شبانه خودتان را به دو کوهه برسانید.» هر چه سریع‌تر خودم را به آن‌جا رساندم. همّت را دیدم و گفتم: چه شده؟ گفت: من این […]

با هم بحث عقیدتی – سیاسی کنیم!

تازه از عملیّات برگشته بودیم و به خوبی می‌دانستم که تا چند روز دیگر کار جدّی در پیش نداریم. می‌بایست مثل روزهای گذشته که از عملیّات برمی‌گشتیم، یک جا بنشینیم و به کنج خلوتی پناه ببرم و در خودم باشم. آن روز هم به همین چیزها فکر می‌کردم که حاج احمد از در اتاق آمد […]

ما حاضریم به جای شما بجنگیم!

یک بار تعدادی نیرو به منطقه اعزام کرده بودند که همگی دانشجوی مقطع دکترا و تحصیل کرده‌ی ایتالیا بودند. تعدادی جوان مؤمن و متعهد که به خاطر جنگ درس را رها کرده و به ایران برگشته بودند. برخورد با چنین افرادی ویژگی‌های خاصّی را می‌طلبید. حاج همّت بر این نکته توجّه داشت. وقتی آن‌ها را […]

فرمانده کیست؟

به مسائل اعتقادی و دینی اهمیّت می‌داد و در این زمینه کار کرده بود. زمانی که در صدد برآمدم تا نکاتی را در مورد فرمانده و فرماندهی که در دین و منابع دینی ما هست، جمع آوری کنم، تعدادی از آیات قرآن، احادیث، روایات و خطبه از نهج البلاغه بررسی و استخراج شد. پس از […]

هرچه بیشتر توضیح می‌داد من قلبم روشنتر می‌شد!

‌در آغاز جنگ که بنی‌صدر ملعون و خائن در جبهه‌ها هم می‌آمد، من فرمانده‌ی عملیّات خوزستان بودم. ما را به جلساتی که راجع به جنگ بود، راه نمی‌دادند. من با شهید بزرگوار با تلاش مقام معظم رهبری که نماینده‌ی حضرت امام بودند، وارد جلسه شدم. رحیم صفوی می‌گوید: وقتی نوبت ما شد، اوّل قرار بود […]