قرآن كريم عين آن قرآنى است كه از لبهاى مطهر رسول گرامى اسلام (صلیاللهعلیهوآله)رسيده است و آنچه كه از لبهاى مطهر آن حضرت شنيده شد عين چيزى است كه خداوند بر قلب پيامبر اكرم (صلیاللهعلیهوآله) نازل كرده است و آن چه كه بر قلب او نازل شده عين آن چيزى است كه از ذات اقدس اله تنزل پيدا كرده است. دلايل عقلى و نقلى متعددى بر اين موضوع دلالت دارند.

دليل عقلى مسئله اين است كه خداوند هرگز بندگان خود را بدون هادى و راهنما رها نمىكند: «كَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصِيراً».[1] اگر دينى خاتم اديان و پيامبر اين دين، خاتم انبيا باشد و دين قابل تحريف باشد، معنايش اين است كه ذات اقدس اله از هدايت بشر صرف نظر كرده است. براى اين كه كتاب و دينى فرستاده كه اين دين در دسترس حوادث، كم و زياد گرديده و از سلامت و صحت آن كاسته شده است. پس دينى باطل است يعنى خداوند بشر را به حال خود رها كرده است و اين با حكمت او سازگار نيست.

دليل نقلى، خود قرآن كريم است. در سوره مباركه حجر فرمود: «إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»[2] ما اين قرآن را نازل كرديم و خود ما حافظ آن هستيم. در سوره فصّلت هم فرمود: «وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ»[3] اين كتاب آسمانى از عزت الهى برخوردار است، هيچ بطلانى در آن راه ندارد. اگر قرار باشد قرآن تحريف شود، بيگانه به اين قرآن راه يابد و چيزى از آن كم كند يا بر آن بيفزايد، اين قرآن بطلانپذير مىشود؛ در حالى كه خدا درباره قرآن فرمود: «لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» نه در زمان نزول خود قرآن، نه بعد از نزول قرآن و نه بعد از رحلت رسول اكرم (صلیاللهعلیهوآله)چيزى او را باطل نمىكند.

موارد تاريخى متعددى وجود دارد كه نشان دهنده اهتمام اهلبيت و صحابه براى صيانت قرآن از تحريف است. در اين جا به ذكر نمونهاى از آن اكتفا مىكنيم.

ما اولين بار، اين قصه را از مرحوم علامه طباطبايى(ره) شنيديم و بعد در كتب روايى هم يافتيم كه وقتى معاويه قصد كرد آن تكاثر و ثروت اندوزى را براى درباريان خود تجويز كند و بگويد: سرمايه اندوزى و ثروتهاى باد آورده را مىتوانيم داشته باشيم و ديگران نمىتوانند داشته باشند، دستور داد تا در انجمنهاى قرائت قرآن «واو» اين آيه را قرائت نكنند: آيه چنين است:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ»[4] «اى مؤمنان بدانيد كه بسيارى از احبار و راهبان، اموال مردم را به ناحق مىخورند و [مردمان را] از راه خدا باز مىدارند، و كسانى كه زر و سيم مىاندوزند و آن را در راه خدا خرج نمىكنند، ايشان را از عذابى دردناك خبر ده» كه اگر واو حذف شود «الذين» توضيح همان احبار و رهبان مىشود. يعنى عالمان يهود، سردمداران و سلاطين يهود، حق جمع كردن ثروت را ندارند، و آيه دلالت ندارد بر اين كه اگر يك مسلمانى بخواهد ثروت اندوز باشد، عيب دارد. اباذر رضوان الله عليه ـ كه در شام ـ در تبعيد اول ـ به سر مىبرد، شمشير را روى دوش گذاشت و گفت: لا أضَعُ السَّيف مِن عاتقى حَتّى توضَعُ الواو فى مَكانِها؛ من اين شمشير را از دوشم پايين نمىآورم تا اين كه واو در جاى خود قرار گيرد. بسيارى از شنوندگان اين شعار، نمىدانستند كه منظور اباذر چيست. بعد معلوم شد كه درباريان اموى طبق يك توطئه شوم، قصد حذف آن «واو» را داشتند تا «الذين» مخصوص احبار و رهبان شود. اباذر كه حافظ و حامى قرآن بود، گفت: اگر دست به اين واو بزنيد من شمشير مىكشم. اين واو بايد باشد تا جمله مستقل باشد. يعنى مسلمان و غير مسلمان در يك جامعه انسانى حق ثروت اندوزى ندارد. اين آيه پيامش بين المللى است. نمىگويد يهودىها و مسيحىها حق ثروت اندوزى ندارند. مىگويد انسان، نه «المؤمنون» است و نه «اهل الكتاب». «و الذين» چه مسلمان، چه يهودى، چه ترسا، چه زرتشت و چه لاييك، هيچ كدام از اين فرقه پنجگانه حق ثروت اندوزى در جامعه انسانى را ندارد. اباذر (رضوان الله عليه) با اين شعار آميخته با شعور قرآنى، جلو تصرف خائنانه درباريان اموى را گرفت. بنابراين، آن مثل معروف هم درباره اين جريان است و هم درباره اين آيه: «وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ…»[5] خداوند در اين آيه اعلام كرده است كه از سه طايفه راضى است و ايشان از خداوند راضى هستند و براى ايشان باغهايى آماده كرده است كه هميشه در آنجا خواهند ماند. دسته اول: پيشگامان نخستين از مهاجران؛ دسته دوم: پيشگامان نخستين از انصار؛ دسته سوم: كسانى كه با نيكوكارى از آنان پيروى كردند.

در تاريخ نقل شده است كه خليفه دوم، آيه فوق را چنين مىخواند: «وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ…» يعنى «واو» قبل از «الذين» را حذف مىكرد و «انصار» را عطف به «السابقون» مىنمود كه معنا چنين مىشود «پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار كه با نيكوكارى از ايشان تبعيت كردند». در نتيجه مقام مهاجرين بسيار برتر مىگردد و انصار تابع مهاجرين شمرده مىشوند و بدين وسيله معتقد بود، مقام مهاجرين قابل مقايسه با انصار نيست. در اين جا بود كه ابىّ ابن كعب به عمر گفت: رسول خدا آيه را براى من با «واو» خواند و تو آن روزها در مدينه ابزار دباغى مىخريدى (كنايه از اين كه ما با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) بوديم و قرائت صحيح را مىشنيديم). عمر بدو گفت: درست مىگويى وقتى شما نزد ايشان بوديد، ما غايب بوديم و وقتى شما فارغ البال در خدمت رسول خدا بوديد، ما مشغول كارهاى خود بوديم، اگر مىخواهى بگو، ما بوديم كه مسمانان را جا داديم و كمك كرديم (يعنى بگو: ما انصار هستيم و بدين ترتيب كنايهاى هم به كعب زد) و در جاى ديگر نقل شده است كه عمر گفت: من فكر مىكردم خداوند با اين آيه پيشگامان از مهاجرين را به مقامى رسانده كه هيچكس به آن مقام نرسيده است. به هر حال مىبينيم كه صحابه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) چقدر دقت داشتند كه حتى يك «واو» از قرآن كريم كم و زياد نشود و حتى به خليفه هم تذكر مىدادند و از تحريف كتاب خدا جلوگيرى مىكردند.[6]

 

منبع:نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها / مؤلف:آیت اللّه عبداللّه جواد آملی/پرسش وپاسخ دانشجویی


[1] – سوره فرقان 25: آيه 31.

[2] – سوره حجر15: آيه 9.

[3] – سوره فصلت 41: آيه 42.

[4] – سوره توبه9: آيه 34.

[5] – سوره توبه9: آيه 100.

[6] – نشريه قرآنى بشارت، شماره 10، ص 12 و 13.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *