با مطالعه عميق جنگ بدر، در مى يابيم كه گرچه مردم زمينه هاى نزول رحمت الهى در اين جنگ را به خوبى فراهم كرده بودند؛ اما در گوشه و كنار، رفتارهايى از آنان بروز كرد كه زمينه ساز شكست آنان در جنگ بعدى (اُحد) بود. به عبارت ديگر برخى از زمينه هاى شكست در جنگ احد را در نبرد بدر مى توان يافت.

از اين رو در اينجا به ناچار با تقسيم بندى اين بحث به دو بخش (نكات مثبت و منفى) موارد هر دو بخش بررسى شود:

 يك. نكات مثبت:

 

1ـ1 – ايمان به هدف و استقامت در راه آن

 

قرآن كريم ايمان، استقامت و صبر را باعث ازدياد قدرت دانسته است؛ به گونه اى كه قدرت بيست مؤمن صابر را قابل غلبه بر دويست كافر به حساب آورده است.[1]

جلوه روشن اين آيات را مى توان در جنگ بدر مشاهده كرد كه كيفيت نبرد مؤمنان، خود شاهد اين مدعا است. سخنان تعدادى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از آغاز نبرد شاهدى بر اين مدعا است و حكايت از ايمان قوى آنان دارد.[2] همين طور گزارش جالبى كه يكى از جاسوسان قريش ـ به نام عمير بن وهب جُمحى ـ پس از بررسى سپاه اسلام به قريشيان مى دهد. او خطاب به قريشيان مى گويد: «… آنان گروهى اند كه هيچ پناهگاه و پشتيبانى جز شمشيرهاى خود ندارند. مگر نمى بينيد كه آرام و خاموش ايستاده و سخنى نمى گويند و افعى وار زبان بر لب مى چرخانند؟ به خداوند سوگند! گمان ندارم بتوانيد حتى يك تن از آنان را بكشيد، بى آنكه يكى از ما را بكشند…».[3]

اين ايمان نه تنها در بزرگ سالان؛ بلكه در افراد خردسال هم ديده مى شد؛ چنان كه تعدادى از آنان به اصرار قصد شركت در جنگ را داشتند؛ ولى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به علت كم بودن سن آنان، از ايشان خواست تا برگردند.[4] عمير بن ابى وقاص، شانزده ساله وقتى دستور برگشت را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيد، گريه كرد و با اصرار اجازه حضور در جنگ را از پيامبر صلى الله عليه و آله گرفت و بالاخره در همين نبرد، به شهادت رسيد.[5]

همين ايمان باعث شد تا مسلمانان، با حضور خويشان نزديك خود (مانند برادر و پدر) در جبهه كفر، به راحتى كنار آيند. به عنوان نمونه ابو عزيز برادر مصعَب بن عمير ـ كه از ياران مخلص رسول خدا صلى الله عليه و آله بود ـ به دست يكى از انصار اسير گشت بود. مُصعب هنگامى كه او را ديد، به جاى آنكه سفارش او را بكند، خطاب به يكى از انصار گفت: اين اسير را محكم نگه دار، او مادر ثروتمندى دارد كه مى تواند فديه خوبى به تو بدهد. وقتى ابو عزيز به مصعب با خطاب «اى برادر» اعتراض كرد، مُصعب جواب داد: اين فرد مسلمان برادر من است، نه تو.[6]

همچنين ابو حذيفه فرزند عتبه، وقتى كشته پدر را در ميان كشتگان مشركان ديد، تنها بر اين نكته تأسف خورد كه چرا پدرش با وجود عقل و شرف خود، مسلمان نشده بود.[7] همو هنگامى كه پدرش به ميدان آمده و مبارز طلبيد، داوطلب مبارزه با او گشته بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين اجازه اى را به او نداد.[8]

 

 1ـ2 – اطاعت از رهبرى

 

اطاعت كامل از رهبرى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، يكى ديگر از علل اساسى پيروزى مسلمانان به شمار مى آيد. اين اطاعت تا آنجا در ميان مسلمانان نفوذ كرده بود كه وقتى حباب بن منذر، مى خواست نظر كارشناسى بدهد، اين سؤال را مطرح كرد كه آيا دستور پيامبر صلى الله عليه و آله مبنى بر اتراق در اين محل، دستورى الزامى است يا خير؟[9]

جلوه هايى از اين اطاعت و فرمان پذيرى را مى توان قبل از آغاز نبرد، در كلمات يارانى همچون مقداد و سعد بن معاذ جست و جو كرد. مقداد خطاب به پيامبر گفت: اى رسول خدا! در راه اجراى فرمان خدا، حركت كن كه ما با تو هستيم. به خداوند سوگند! ما مانند بنى اسرائيل نمى گوييم: «تو و پروردگارت برويد بجنگيد و ما اينجا نشسته ايم»؛ بلكه مى گوييم تو و پروردگارت، برويد جنگ كنيد و ما نيز همراه شما مى جنگيم…».

پس از آن سعد بن معاذ به نمايندگى از انصار، برخاست و عرض كرد: «… اى رسول خدا! پيش برو كه به خداوندى كه تو را برانگيخت سوگند! اگر در اعماق اين دريا فرو روى، ما نيز با تو فرو خواهيم رفت و هيچ يك از ما باقى نخواهد ماند. با هر كس مى خواهى رابطه برقرار كن و با هر كس خواستى قطع رابطه كن».[10]

 

1ـ3 – ايثار

 

نمونه اى از اين ايثار را هنگام مبارزه طلبى سه تن از پهلوانان قريش مى توان ديد كه سه جوان از انصار، به سرعت خود را به مقابل آنان رسانيدند؛ اما پيامبر صلى الله عليه و آله تمايل نداشت اولين برخورد مشركان با انصار باشد.[11]

نمونه ديگر آن، در سخنان سعد بن معاذ جلوه گر است كه مى گويد: اى رسول خدا! همه اموال ما در اختيار تو است و آنچه تو بر مى دارى، براى ما بهتر است از آنچه باقى مى گذارى.[12]

 همچنين برخورد مسلمانان با فديه اى كه زينب دختر پيامبر صلى الله عليه و آله براى آزادى شوهرش ابوالعاص بن ربيع فرستاده بود، جلوه اى ديگر از اين ايثار است. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله چشمش به آن فديه ـ كه همانا گردن بند اهدايى خديجه به دخترش بود ـ افتاد، متأثر شد و از مسلمانان خواهش كرد تا اسير را بدون گرفتن مال آزاد كنند و مسلمانان با رغبت تمام، پذيراى اين تمايل شدند.[13]

برخورد مسلمانان پس از اتمام جنگ با اسيران، خود صحنه اى ديگر از اين ايثار را به معرض نمايش گذاشت. آنان به دنبال سفارش پيامبر خدا مبنى بر خوش رفتارى با اسيران، به گونه اى رفتار كردند كه هيچ كس باور نمى كرد تا ساعتى پيش، اينان تيغ به روى مسلمانان كشيده بودند! اين رفتار به گونه اى بود كه يكى از اين اسيران ـ با نام ابو عزيز بن عمير ـ مى گويد: «من در ميان گروهى از انصار اسير بودم… آنان هرگاه مى خواستند چاشت يا شام بخورند، نان خود را به من مى دادند و خود به خرما اكتفا مى كردند. اين رفتار به گونه اى محبت آميز و ايثارگرانه بود كه وى را ـ بنا به گفته خودش ـ دچار شرمندگى مى ساخت.[14]

 

دو. نكات منفى:

 

2ـ1 – مقدس مآبى

 

مى دانيم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله منبع انحصارى بيان احكام خداوند به مردم است و اعمال او ـ به ويژه در ارتباط با عبادات ـ يگانه حجّت براى آنان بوده است. اما گاهى در اثناى حركات سپاهيان اسلام به سوى سرزمين بدر، رگه هايى از افراطى گرى دينى ديده كه احتمالاً سرآغاز و نيز ريشه اين گونه اعمال، در دوره هاى بعدى است.

جريان اين بود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از خروج از مدينه و مشخص شدن مقصد ـ با توجه به آنكه مسافر محسوب مى شد ـ روزه خود را افطار كرد و از سپاهيان نيز خواست چنين كنند. گرچه بيشتر آنان به اين فرمان گوش فرا دادند؛ اما عده اى چنين نكردند و اصرار ايشان بر نافرمانى خود، چنان پيامبر صلى الله عليه و آله را آزرده خاطر ساخت كه ناچار شد از آنان با عنوان «عُصاة» (نافرمانان و گناه كاران) ياد كند و مردم شنيدند كه منادى پيامبر صلى الله عليه و آله پيام آن حضرت را چنين ابلاغ مى كرد: «يا معشر العصاة! انى مفطرٌ فافطروا»؛[15] «اى گروه نافرمانان! من روزه خود را افطار كردم، شما نيز چنين كنيد».

 

2ـ2 – تمايل به امور دنيوى (آفت پيروزى)

 

با آنكه مسلمانان در هنگام نبرد با قدرت ايمان خود، بديع ترين صحنه هاى رشادت، شهامت و از خودگذشتگى در راه اسلام را به نمايش گذاشتند؛ اما به مجرّدى كه آثار پيروزى در سپاه اسلام هويدا شد، صحنه هايى از تمايل آنان به امور دنيوى پديد آمد و در مواردى منجر به مخالفت با ميل درونى پيامبر صلى الله عليه و آله و حتى خواسته الهى شد.

اولين نشانه هاى اين آفت، با آغاز شكست دشمن، هويدا شد؛ با آنكه خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آله مخالف گرفتن اسير در حين نبرد بود؛ اما مسلمانان به علت چشم داشت به فديه، تمايل بيشترى به اسير گرفتن از خود نشان مى دادند.

در روايتى از قول حضرت على عليه السلام نقل شده است: پس از پايان نبرد، جبرئيل عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده و آن حضرت را در مورد اسيران ـ كه تعداد آنان هفتاد نفر بود ـ بين كشتن يا گرفتن فديه مخير كرد و به آنان گوشزد كرد كه در صورت گرفتن فديه، به همين تعداد اسير، در جنگ آينده از شما كشته خواهند شد. اما مسلمانان با وجود ترجيح كشتن اسيران، شق دوم را پذيرفتند[16] و اين باعث شد تا در جنگ احد، شكست خورده و بيش از هفتاد شهيد بدهند.

گفته شده است: آيه زير به اين تمايل مسلمانان به مال طلبى و دنيادوستى اشاره مى كند:[17] «ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللّهُ يُرِيدُ الاْخِرَةَ…»؛[18] «يك پيامبر تا هنگامى كه پاى او بر زمين محكم نشده، نمى تواند اسير داشته باشد. اما شما كالاى دنيا را مى طلبيد و خداوند آخرت را اراده كرده است…».

كمى تأمل و دقت در حوادث نيز نشان مى دهد كه از نقطه نظر نظامى و آينده نگرى، به دلايل زير كشتن اسيران به نفع سپاه اسلام بود:

يكم. در ميان اسيران، تعدادى از بزرگان و سران قريش ـ كه آتش بيار معركه هاى ضد اسلامى بودند ـ وجود داشت كه كشتن آنان، همانند قطع كردن سر افعى، باعث از بين رفتن توطئه ها عليه اسلام مى شد؛ در حالى كه زنده گذاشتن آنان ـ با توجه به شكست ننگينى كه متحمل شده بودند ـ آتش كينه را درونشان شعله ور مى ساخت! پيشرفت زمان و حوادث بعدى نيز نشان داد كه تا چه حد كشتن آنان، به مصلحت اسلام بوده است.

دوّم. كشتن آنان ضربه روحى سنگينى براى مشركان و نيز هواداران قريش مى شد و بر عكس عظمت و شوكت اسلام و مسلمانان را به رخ همگان مى كشيد و قبايلى همانند غطفان، هوازن و نيز قبايل يهود را از توطئه عليه اسلام باز مى داشت.

سوّم. كشتن آنان براى همگان اين حقيقت را هويدا مى ساخت كه پيامبر صلى الله عليه و آله در راه هدف خود، حتى از خون قوم خويش (قريش) نيز نخواهد گذشت و همين نكته رعب و وحشت را بر ديگر دشمنان اسلام مسلّط مى كرد.

چهارم. كشتن اسيران قريش اين نكته را براى انصار هويدا مى ساخت كه پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ گاه با قوم خود و احيانا به ضرر انصار، مصالحه و آنان را ترك نخواهد كرد و رابطه دينى را هميشه بر رابطه نسبى ترجيح خواهد داد. همين نكته كافى بود تا آنان را نسبت به وسوسه هايى كه بعدها، تأثيراتى هر چند اندك در درون آنان باقى مى گذاشت، ريشه كن كند».[19]

 اختلاف بر سر چگونگى تقسيم غنايم، آفت ديگر پيروزى سپاه اسلام بود. جمع آورى كنندگان غنايم آنان را از آن خود دانسته، در مقابل جنگجويان مسلمان مى گفتند: اگر ما نبوديم، شما نمى توانستيد به جمع غنايم بپردازيد و آنان كه به نگهبانى از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرداخته بودند، نيز خود را سزاوارتر به غنايم مى دانستند. اما پيامبر صلى الله عليه و آله به دستور خداوند توانست با تقسيم مساوى غنايم، اين آفت را بزدايد.[20] از نكات جالب تقسيم آن حضرت، اين بود كه حتى براى كسانى كه در مدينه مانده و در نبرد شركت نكرده بودند ـ ولى نقشى در پشت جبهه ايفا كرده بودند (همانند جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه) ـ سهمى از غنايم قرار داد.[21]

 

2ـ3 – عاقبت به شرّان

 

مطالعه تاريخ گاهى اين حقيقت را عيان مى سازد كه تنها ايمان در مرحله اى از مراحل زندگى، باعث رستگارى نمى شود؛ بلكه شرط اصلى حفظ و نگه دارى آن تا پايان زندگى است. جنگ بدر نيز يكى از بزنگاه هاى ظهور اين حقيقت بود. در اين جنگ در سپاه شرك، عده اى از مسلمانان مرتد حضور يافتند كه عاقبت در حالت كفر، در اين جنگ به هلاكت رسيدند. اينان در هنگام حضور پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه، به آن حضرت ايمان آورده و بر سختى ها استقامت ورزيده بودند؛ اما به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله مهاجرت نكردند و بالاخره تحت فشار خويشان خود، به كفر بازگشتند و با حالت كفر به جنگ مسلمانان آمدند و به هلاكت رسيدند.[22] گفته شده است: آيه اى در قرآن نيز درباره سوء عاقبت آنها نازل شده است.[558][23]

 

نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها

نویسنده:گروه مؤلفان


[1] – انفال 8، آيه 66: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ».

[2] – طبقات، ج 2، ص 11.

[3] – همان.

[4] – المغازى، ج 1، ص 21: نام اين افراد را چنين ذكر كرده است: عبداللّه‏ بن عمر، اسامة بن زيد، رامغ بن خديج، براد بن عازب، اسيد بن ظهير، زيد بن ارقم و زيد بن ثابت.

[5] – همان.

[6] – السيرة النبوية، ج 2، ص 646.

[7] – المغازى، ج 1، ص 112.

[8] – همان، ص 70.

[9] – السيرة النبوية، ج 2، ص 620.

[10] – المغازى، ج 1، ص 48 و 49.

[11] – همان.

[12] – همان، ص 49.

[13] – السيرة النبوية، ج 2، ص 653.

[14] – همان، ص 645.

[15] – المغازى، ج 1، ص 47 و 48.

[16] – المغازى، ج 1، ص 107.

[17] – الصحيح من سيرة النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، ج 5، ص 108.

[18] – انفال 8، آيه 67.

[19] – ر.ك: الصحيح من سيرة النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، ج 5، ص 116 و 117.

[20] – الكامل، ج 1، ص 535؛ المغازى، ج 1، ص 99.

[21] – المغازى، ج 1، ص 101؛ الكامل، ج 1، ص 539.

[22] – همان، ج 2، ص 641.

[23] – همان، اين آيه كه آيه 97 سوره «نسا» مى‏باشد چنين است: «إِنَّ الَّذِينَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِى أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفِينَ فِى الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً». براى اطلاع بيشتر ر.ك: الميزان، ج 5، ص 55.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *