موكب باد صبا بگذشت از طرف چمن

تا چمن را پرنيان سبز پوشاند به تن

 سبزه اندر سبزه بيني، ارغوان در ارغوان

لاله اندر لاله بيني ياسمن در ياسمن

 ساحت بستان ز فرّ سبزه شد باغ بهشت

دامن صحرا ز بوي نافه شد رشك ختن

نقش گل را آن چنان آراست نقاش بهار

كز شگفتي مانَدت انگشت حيرت در دهن

 از شميمي خاك گردد مشكبيز و مشك بار

 وز نسيمي آب گردد موج خيز و موج زن

 سبزه پرچم بر فرازد صبحدم در باغ و راغ

 لاله آتش بر فروزد شامگاهان در دمن

 گل شد از لطف نسيم و دولت ابر بهار

 شاهدي شيرين شمايل دلبري سيمين بدن

 دشت و صحرا در لطافت تالي باغ بهشت

 باغ و بستان در طراوت رشك فردوس عدن

 در شب مهتاب بيني بر لب آب روان

 عاشقان را بزم عيش و شاعران را انجمن

 نونهالان چمن را دايه ي ابر بهار

 گه ز رخ شويد غبار و گه بنوشاند لبن

 تا كند بلبل دل گل را اسير دام عشق

 گه ز شيرين خواندنش افسانه، گاه از كوهكن

 وه! چه خوش بشكفته در گلزار زهرا نوگلي

 كز طراوت گشته رويش رشك گلهاي چمن

 ديده از نور جمالش روشني يابد چو دل

 بلبل از شوق وصالش در چمن نالد چو من

 بلبل آن جا هر سپيده دم سرايد نغمه اي

 در ثناي خسرو خوبان امام ممتحن

از حريم فاطمه در نيمه ماه صيام

چهره ي ماه حسن تابيد با وجه حسن

ميوه بستان زهرا، نور چشم مصطفي(ص)

پاره قلب علي بن ابيطالب، حسن

 در محيط علم و دانش آفتابي تابناك

بر سپهر حلم و بخشش كوكبي پرتو فكن

 شد عيان از چهره ي تابان او نور خدا

 شد جوان از چشمه ي احسان او چرخ كهن

چون دمد صبح وصالش دل شود دارالسرور

چون رسد شام فراقش جان شود بيت الحزن

 سينه از نور فضايل روشني بخش جهان

 چهره در حسن شمايل رشك خوبان ز من

بر حصار حلم اوشد پايه ي دين استوار

 محكم از ايمان او شرع نبي موتمن

پرچم صلح و صفا افراشت سبط مصطفي

تا بر اندازد لواي كفر و آشوب و فتن

 آستان مجتبي را كرد اگر دشمن خراب

كي تواند بر سليمان چيره گردد اهرمن

نور جاويدان او بر جان ما بخشد فروغ

 عشق روز افزون او در قلب ما دارد وطن

منبع فيض و عطاي كبرياي ذوالجلال

 مظهر ذات و صفات كردگار ذوالمنن

تن مپرور جز به مهر خاندان حق «رسا»

تا ز دل شويد غبار رنج و اندوه ومحن

 

شاعر: دکتر قاسم رسا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *