١ . سخنان امام مجتبى(علیه السلام)در روز شهادت پدر
به گفته بيشتر تاريخ نگاران: امام حسن (علیه السلام)فرداى آن شبى که پدر بزرگوارش
به خاك سپرده شد، در جمع مردم به ايراد سخن پرداخت و فرمود:
مردم! در چنين شبى قرآن نازل گرديد و عيسى بن مريم به آسمان برده شد و يوشع بن نون به قتل رسيد و پدرم نيز در اين شب به شهادت رسيد. به خدا سوگند! هيچ يك از اوصياى قبل و بعد از پدرم براى ورود به بهشت، بر او پيشى نمى گيرند. هرگاه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)او را با گروهى از جنگاوران به نبرد مى فرستاد، جبرئيل در سمت راست و ميكائيل در سمت چپ او مى جنگيدند، وى زر و سيمى از خود به جاى ننهاد، جز هفتصد درهم از اضافه صدقاتى که آن را جهت خريد خدمتگزارى براى خانواده اش ذخيره کرده بود. [1]
شيخ مفيد (قدس سره) در «ارشاد» اين سخنرانى را چنين آورده است:
«ابو مخنف لوط بن يحيى، از اشعث بن سوار، از ابواسحاق سبيعى و ديگران روايت کرده که گفتند: فرداى آن شب که اميرالمؤمنين (علیه السلام)به شهادت رسيد، امام حسن (علیه السلام)به ايراد سخن پرداخت و پس از حمد و ثناى الهى و صلوات و درود به رسول اکرم (صلى الله عليه وآله) فرمود:
در چنين شبى مردى دنيا را وداع گفت که اولين و آخرين در عمل، از او پيشى نگرفته و به پايه او نمى رسند، وى در رکاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مبارزه مى کرد و با جان خويش از او محافظت مى نمود. هرگاه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پرچم مبارزه را به او مى سپرد، جبرئيل از سمت راست و ميكائيل از سمت چپ وى را حمايت مى کردند، تا خداوند به دست با کفايت او فتح و پيروزى نصيب نمى کرد، از ميدان نبرد باز نمى گشت. پدر بزرگوارم على(علیه السلام)در شبى که عيسى بن مريم به آسمان برده شد و يوشع بن نون وصّى حضرت موسى دنيا را وداع گفت، به شهادت رسيد. و از خود زر و سيمى به جاى ننهاد جز هفتصد درهم از اضافه صدقات که آن را جهت خريد خدمتگذارى براى خانواده اش ذخيره کرده بود.
سپس اشك در چشمانش حلقه زد و گريست و مردم با او به گريه افتادند، سپس فرمود:
منم، فرزند پيامبر، مژده دهنده و بيم دهنده و فرزند کسى که به اذن پروردگار،مردم را به سوى اوفرا مى خواند و فرزند مشعل فروزان الهى ام.
من از خاندانى هستم که خداوند پليدى را از آن ها دور و آنان را منزه و پيراسته قرار داده است از خاندانى که خداوند دوستى و محبتشان را در کتاب خويش بر همگان واجب ساخته و فرموده است:(اى پيامبر! بدانان بگو: من جز ابراز علاقه و محبت به نزديكانم از شما پاداشى نمى خواهم و هر کس کار نيكى انجام دهد بر نيكى اش مى افزاييم)[2] – سپس فرمود- منظور از کار نيك، دوستى و محبت ما اهل بيت است.[3]
٢. بيعت با امام حسن(عليه السلام)
باپايان يافتن سخنان امام حسن (علیه السلام)، عبيد الله بن عباس از ميان برخاست و مسلمانان را به انجام بيعت مهيا ساخت و گفت: «مردم! اين شخص فرزند پيامبر شما و جانشين امامتان مى باشد. بنابراين، به پاخيزيد و با او دست بيعت دهيد» مردم به اين درخواست مبارك پاسخ مثبت داده و با صداى بلند مراتب اطاعت خويش و خرسندى و رضايت و فرمانبردارى خود را اعلان داشته و گفتند: «او محبوب دل ماست و حق او بر ما واجب و به خلافت و جانشينى از همه شايسته تراست»[4] و بدين سان، در روز جمعه بيست و يكم رمضان سال ٤٠ هجرى، باامام مجتبى (علیه السلام)بيعت صورت گرفت.[5] آن گاه امام(عليه السلام)از منبرفرود آمد و کارگزاران خويش را سازماندهى کرد و سران لشكر را تعيين و به کارهاى خويش سرو سامان بخشيد و عبد اللّه بن عباس را به بصره اعزام نمود.[6]
حسن بن على (علیه السلام)در نخستين ابتكار خويش، مستمرى جنگجويان را افزايش داد، اين عمل را پدر بزرگوارش در روز جنگ جمل نيز انجام داده بود و امام حسن(عليه السلام) با به خلافت رسيدن خويش آن را عملى ساخت و پس از امام حسن (عليه السلام)ديگر خلفا نيز، شيوه وى را ادامه دادند.
٣. قصاص قاتل اميرالمؤمنين(عليه السلام)
روزى که مردم دست بيعت به امام دادند و بيعت پايان پذيرفت، حضرت دستور احضار عبدالرحمان بن مجلم را داد، وقتى او را مقابل امام مجتبى آوردند، از حضرت پرسيد: پدرت درباره من چه دستورى داده است ؟ امام حسن (عليه السلام)فرمود: پدرم به من دستور داد تا غير از قاتلش کسى را نكشم، شكمت را سير کنم و به تو احسان نمايم[7] . سپس وى را گردن زد ولى او را مُثله نكرد.
٤ . مبارزات امام حسن(عليه السلام)
پيش از اين، ياد آور شديم که امام حسن (علیه السلام)- مستمرى جنگجويان را که نيروهايش خواهان آن بودند، افزايش داد اين موضوع تاريخى حاکى از تصميم جدى امام بر جنگ و تأکيد بر رويارويى با معاويه است، چنان که اين معنا از پرداختن امام به اصلاح امور لشكريان و سروسامان دادن وضعيت آن ها، به خوبى روشن است.[8]
امام حسن (علیه السلام)در برابر معاويه موضعى بسيار قاطع اتّخاذ فرمود، زيرا معاويه به مجرد اطلاع يافتن از شهادت اميرالمؤمنين (علیه السلام)و بيعت مردم با امام حسن (عليه السلام)، دو جاسوس يكى از قبيله حِمْيَر به کوفه و ديگرى را از بنى قَين به بصره اعزام کرد تا اطلاعات و اخبار را در اختيار او قرار دهند و امور را بر امام آشفته سازند امام حسن (علیه السلام)از جريان آگاه شد، دستور داد مرد حميرى را از قبيله لحّام در کوفه بيرون برانند، بلافاصله اخراج شد سپس فرمان داد او را گردن زدند، و طى نامه اى به بصره دستور اخراج جاسوس بنى قين را از قبيله بنى سُليم صادر فرمود، وى نيز اخراج و گردن زده شد. [9]
آن گاه امام (علیه السلام)نامه اى بدين مضمون به معاويه نوشت:
اما بعد، معاويه! تو با جاسوسانى که بر من گمارده اى، گويى سر ستيز دارى و من در اين قضيه ترديدى ندارم، در انتظار چنين نبردى باش، به خواست خدا عملى خواهد شد. اطلاع يافتم که چونان بى خردان، زبان به ناسزا گشوده اى، مثال تو نظير سخن شاعر است که گفت: آن کس که از ميان ما رفته، نظير همان کسى است که براى رسيدن به صبح، شب را به روز مى آورد، به آنان که خواستار رفتارى بر خلاف شيوه کسى هستند که از ميان ما رخت بربسته بگو: مهياى فرد ديگرى مانند گذشته باش.[10]
در حقيقت اين رخداد، زنگ خطر و تهديدى براى معاويه به جنگ تلقى مى شد و خواب و خيال تسلط صلح آميز وى را بر کوفه نقش بر آب ساخت. امام حسن(علیه السلام)در پاسخ نامه ديگرى از معاويه که در آن به صلح و آشتى اشاره کرده و از امام خواسته بود به او دست بيعت دهد، تا مقام ولايت عهدى را بدو بسپارد، به موضع قوى امام و بى اعتنايى وى به چنين پست و مقام هايى که معاويه مى کوشيد تاامام (علیه السلام)را مجذوب خود سازد، پى مى بريم. حضرت در آن نامه مى فرمايد:
اما بعد، معاويه! نامه ات به دستم رسيد و از بيم غرور و سرکشى ات از پاسخ دادن به نامه ات خوددارى کردم. بنابراين، از حق پيروى آن که پى خواهى برد من اهل حقّم، والسلام.[11] به گفته ابوالفرج و ديگران بيش از پنج نامه ميان امام (علیه السلام)و معاويه رد وبدل شد و سبب آن اين بود که معاويه با برخوردارى از گرايش هاى خاصى، به نداى حق و حق جويان پاسخ مثبت نداده و بدان اعتقاد نداشت. بلكه اين گرايش ها، پس از شهادت اميرالمؤمنين (علیه السلام)فزونى يافت، زيرا طمع رسيدن به خلافت که از ديدگاه اسلام، وى فاقد ساده ترين ويژگى ها و شرايط آن بود، در وى قوت گرفت.
با اين همه، امام حسن (علیه السلام)همان شيوه پدر را ادامه داد. چنان که تكليف ايجاب مى کرد بر دشمن اتمام حجت نمايد. از اين رو، نامه هاى متعددى در اين چارچوب به معاويه فرستاد با اين که از گرايش هاى ناپسند وى آگاهى داشت.در اين جا جامع ترين نامه حضرت را يادآور مى شويم:
از حسن بن على اميرالمؤمنين به معاويه پسر ابوسفيان، سلام بر تو، خدايى را مى ستايم که خدايى جز او نيست، امابعد، خداى جلّ جلاله محمد را به عنوان رحمت جهانيان و منت مؤمنان و همه مردم برانگيخت (تا هر انسان زنده را بيم دهد، و حق را بر کافران استوار سازد).
پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نيز رسالت هاى الهى را به مردم رساند و به اجراى دستورات وى پرداخت و بى آن که در تبليغ رسالت کوتاهى و سستى ورزيده باشد، او را در جوار رحمت خويش قرار داد. خداوند به واسطه وجود مقدس وى، حق را آشكار و شرك را به نابودى مى کشاند. قريش را به وى اختصاصى ويژه عطا کرد و بدو فرمود:( اين قرآن يادى براى تو و قوم توست) ولى آن گاه که خورشيد وجودش به غروب گراييد، اعراب در مورد جانشينى او به اختلاف افتادند. قريشيان اظهار داشتند: ما از قبيله و دودمان و دوستان او هستيم و شما از شايستگى اختلاف بر سر جانشينى و حق رسول خدا(صلى الله عليه وآله) برخوردار نيستيد. اعراب سخن قريش را پذيرا شده و پى بردند که حجت و دليل آن ها بر کسانى که بر سر خلافت با آنان به مخالفت برخيزند، قوى تر است از اين رو، به دعوتشان پاسخ مثبت داده و زمام امور را به آنان سپردند.
پس از آن ما نيز، به همان دليل که قريش بر اعراب اتمام حجت کرد، استناد جستيم ولى آنان همانند اعراب نسبت به ما، انصاف رارعايت نكردند. قريش به دليل خويشاوندى با پيامبر، امر خلافت را از اعراب گرفتند، ولى آن گاه که ما اهل بيت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و دوستداران او، با قريش به احتجاج پرداختيم و از آنان خواستيم با ما از در انصاف در آيند، ما را از حقمان دور ساختند و همگى بر جور و ستم و دشمنى و به تنگنا کشاندن ما با يكديگر همدست شدند. ولى ميعاد ما، پيشگاه الهى است که دوست و ياور ماست. جاى بسى شگفتى است که گروهى هر چند داراى فضيلت و سابقه در اسلام، بر ما بتازند و حق ما و خلافت رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) را از ما بستانند، ولى ما از بيم اينكه مبادا منافقان و احزاب فرصتى يافته و بر پيكر اسلام رخنه اى ايجاد کنند و به اين بهانه دست به تبهكارى بزنند، از اختلاف و ستيز با آنان دست برداشتيم.
اى معاويه! براى همه شگفت آور است که تو در پى چنگ اندکختن به مقامى هستى که هرگز شايسته آن نيستى، نه در دين فضيلتى شناخته شده دارى و نه از خود اثر سودمندى به جاى نهاده اى. تو از همان دار و دسته احزاب و فرزند سرسخت ترين دشمن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و قرآن به شمار مى آيى. خداوند تو را حسابرسى خواهد کرد. به زودى خواهى مرد وپى خواهى برد که سرانجام نيك از آن کيست. به خدا سوگند! به زودى خداى خويش را ديدار مى کنى و خداوند کيفر کردارت را خواهد داد و خدا نسبت به بندگانش ستمكار نيست.
درود و رحمت خدا بر على(علیه السلام)در آن روز که روح پاکش به جنان پر کشيد و روزى که خداوند با پذيرش اسلام بر او منت نهاد، و آن روز که ديگر بار زنده مى شود. وقتى آن بزرگوار به شهادت رسيد، مسلمانان پس از او مرا به خلافت برگزيدند، از خدا مسألت دارم در اين دنياى ذران چيزى به من نبخشد که روز رستاخيز، در پيش گاه حق، از رحمت و کرامتش بكاهد.(اى معاويه)!
اين نامه را بدان جهت برايت مى نويسم که بين من و خدا، عذرى درباره تو باقى نماند و بر تو اتمام حجت شود اگر پذيراى حق شوى بهره اى فراوان خواهى برد. به مصلحت مسلمانان کوشيده اى. بنابراين، دست از ستمكارى هميشگى ات بردار و مانند ساير مسلمانان با من دست بيعت بده، تو خود مى دانى که من در پيش گاه خدا و نزد هر مسلمان خداجويى، از همه به خلافت سزاوارترم. از خدا پروا آن و از سرکشى دست بردار و خون مسلمانان را مريز. به خدا سوگند! اگر خدا را با دستان آغشته به خون آنان ديدار کنى، خيرى بيش از پاداش خونريزى است نصيب تو نخواهد شد. به اطاعت درآى و تسليم شو و با حق جويان و آنان که از تو به خلافت شايسته ترند، دست و پنجه ميفكن تا خداوند آتش جنگ را فرو نشاد و مسلمانان را يكدل و يكپارچه و ميانشان صلح و آشتى برقرار سازد. اگر در سرکشى ات هم چنان پافشارى داشته باشى، به همراه مسلمانان آهنگ تو خواهم کرد و به محاکمه ات خواهم کشاند، تا خدايى که برترين داورهاست، ميان ما داورى نمايد.[12]
در پاسخ معاويه به نامه امام چنين آمده است:
«… توبه خوبى آگاهى که قلمرو حكومت من از تو بيشتر و تجربه ام در کار اين مردم افزون تر است در سن، از تو بزرگترم و تو در آن چه از من درخواست کردى سزاوارترى که به من پاسخ مثبت دهى. بنابراين، به اطاعت من گردن بنه پس از من خلافت از آن توست. از بيت المال عراق هر مبلغ که بخواهى در اختيار توست آن را به هر آجا خواهى ببر. ماليات هر يك از شهرهاى عراق را انتخاب کنى، پشتوانه هزينه زندگى تو خواهد بود که نماينده ات آن را ستانده و هر سال نزد تو خواهد آورد. کسى حق اهانت به تو ندارد، و بدون مشورت تو کارى انجام نخواهد پذيرفت و در هر کارى که با انجام آن در پى اطاعت خدا باشى، نافرمانى تو نخواهد شد…[13]
در اين نامه به روشنى به تصوير کشیده شده که مقام خلافت مقدس الهى از ديدگاه معاويه کالاى قابل خريدارى است که بهاى آن را از بيت المال مى پردازد نه از اموال مخصوص معاويه و در آن تأکيد شده که از فرمان رسول اکرم (صلى الله عليه وآله) تخطى کرده و پا فراتر نهاده است. زيرا خداوند به پيامبر خود دستور داد پيشوايان اهل بيت (عليهم السلام) را جانشين خويش گردانده و پس از خود به پيشوايى مردم منصوب نمايد.
٥. حرکت معاويه به عراق و موضع امام(عليه السلام)
معاويه به بسيج لشكريان خود پرداخت و طى نامه هايى به کارگزارانش از آنان خواست در جنگ با عراق وى را همراهى کنند. وى در يكى از نامه هايش به کارگزاران خود يادآور شد که بزرگان و سران کوفه با نامه نگارى به وى، براى خود و عشاير نواحى خويش از او درخواست امان نامه کرده اند. اگر اين مطلب صحيح باشد، مى توان آن را نخستين حرکت ناجوانمردانه اى که در آن کوفيان دست از يارى امام حسن (علیه السلام)برداشتند، دانست.
در بخشى از نامه اى که معاويه آن را به يك مضمون براى همه کارگزاران و فرمانروايانش فرستاد آمده است: «اما بعد، سپاس خدايى را که دشمنان شما و قاتلان خليفه شما را نابود ساخت. خداوند با لطف خود مردى از بندگانش را به سراغ على بن ابيطالب فرستاد و او را ترور کرده و از پا درآورد و هوادارانش دچار تفرقه و پراکندگى شده و به اختلاف افتادند. نامه هاى اشراف و بزرگان و سران کوفه که به دست ما رسيد، براى خود و عشايرشان درخواست امان نامه کرده بودند. اکنون به مجرد رسيدن اين نامه به دست شما، تمام تلاش خود را به کار گيريد و با کليه سربازان و تجهيزات خود به سوى من بشتابيد. سپاس خداى را که انتقام خود را گرفتيد و به آرزوى خود نايل آمديد و خداوند، سرکشان و دشمنان را نابود ساخت…»[14]
با رسيدن اين نامه، کارگزاران و فرمانداران معاويه، به تحريك مردم پرداخته و آنان را براى حضور و آمادگى در جنگ با گل رخشنده و نواده رسول اکرم (صلى الله عليه وآله)تشويق و ترغيب کردند و در اندك مدتى سپاهى گران به معاويه پيوست، که از کليه تجهيزات برخوردار بود.معاويه با آن نيروى سهمگين فريب خورده و آزمندى که برايش فراهم آمد، پيشروى خود را به سوى عراق آغاز کرد و خود شخصاً فرماندهى لشكريان را بر عهده گرفت و ضحاك بن قيس فهرى را در پايتخت جانشين خود قرار داد. تعداد شصت هزار سرباز و به گفته اى بيش از اين مقدار، معاويه را همراهى مى کردند. (آن چه مهم به نظر مى رسد اين است که) اين سپاه با هر تعدادى، تسليم گفته معاويه و مطيع دستورات وى و مجرى خواسته هايش بودند. معاويه با اين لشكر انبوه بيابان و صحرا در نورديد، وقتى به منطقه پل منبج[15] رسيد. در آن جا درنگ کرد و به سامان دادن امور سپاهيانش پرداخت…[16]
از سويى امام حسن (علیه السلام)با آگاهى از حرکت معاويه به سمت عراق، مردم کوفه را به جهاد و حضور در کارزار با معاويه برانگيخت و با اعزام حجر بن عدى وى را مأموريت داد تا به کارگزاران و مردم دستور دهد خود را آماده حرکت سازند و منادى «الصلاة جامعة» اعلان نمود و مردم بى درنگ اجتماع کردند و امام حسن(علیه السلام)به منادى فرمود: هرگاه ديدى مردم به اندازه دلخواهت گرد آمدند، مرا خبر آن.
(پس از گردهمايى مردم) سعيد بن قيس همدانى حضور امام شرفياب شد و عرضه داشت. مى توانيد تشريف فرما شويد، حضرت با حضور در آن جمع، برفراز منبر رفت و حمد و ثناى خدا را به جاى آورد و فرمود:[17]
اما بعد، خداى سبحان جهاد را بر آفريدگانش واجب ساخت و ان را اکراه ناميد، سپس به مؤمنان مبارز فرمود: (بردبارى پيشه کنيد که خداوند با بردباران است) مردم! تا بر امورى که از آن اکراه داريد، صبر و شكيبايى نكنيد، به آن چه دوست داريد دست نخواهيد يافت. شنيده ام معاويه خبر يافته ما تصميم حمله به او داريم به همين دليل خود را مهياى نبرد کرده است. بنابراين، شما نيز رهسپار کردوگاه هاى خود در نُخَيْله شويد، خداوند ما را مشمول رحمت خويش قرار دهد…[18]
مردم در پاسخ امام (عليه السلام)سكوت کردند.
٦. نكوهش موضع عدم همكارى
آرى، آن گاه که امام مجتبى (علیه السلام)از مردم خواست با حضور در کردوگاهشان، نخيله، به نداى وى پاسخ دهند، آنان با سكوت خود در قبال رهبر و پيشواى خويش، چنين موضع عدم همكارى اتخاذ کردند و با نگريستن به اين سو و آن سو دل هايشان را بيم فرا گرفت. عدى بن حاتم طايى با مشاهده اين وضعيت به پا خاست و اظهار داشت:
من، پسر حاتم هستم، سبحان الله! چه رفتار زشت و ناپسندى! از پيشواى خود و فرزند »
دخت پيامبرتان فرمان نمى بريد؟ سخن پردازان شهر که زبان هايى چونان شمشير برنده دارند و هرگاه روز عمل شود چون روبهان دست به حيله مى زنند، کجايند؟ آيا از عذاب الهى و ننگ و عار اين رفتار پروا نداريد؟»
سپس رو به امام (علیه السلام)کرد و عرضه داشت: «خداوند به واسطه وجود مقدست مردم را به رشد و هدايت رهنمود گردد و از گزندها مصون دارد و توفيق دهد تا رفت و برگشتت ستوده باشد، سخنان گهربارت را شنيديم و دستوراتت را دريافتيم و به آن چه فرمودى و نظر دارى گردن نهاديم، اماما! اکنون خود، به کردوگاهم مى شتابم. هر کس علاقه دارد به من بپيوندد در پى ام حرکت کند» سپس رهسپار گرديد و از مسجد خارج و بر مرکب خود که در آن نزديكى بود سوار شد، و به سمت نخيله به حرکت در آمد و به غلامش دستور داد هرگونه که خود صلاح مى داند، بدو پيوندد. عدى بن حاتم نخستين کسى بود که در کردوگاه لشكريان حضور يافت.[19]
آن گاه قيس بن سعد بن عباده انصارى و معقل بن قيس رياحى، زياد بن صعصعه تيمى به پا خاسته و مردم را به شدت مورد نكوهش و ملامت قرار داده و آنان را به حضور در جنگ، ترغيب نمودند و مانند عدى بن حاتم، به نداى رهبر پاسخ مثبت و فرمانش را پذيرا شد.
امام حسن (علیه السلام)بدانان فرمود:
شما در گفتارتان راستگوييد خداوند شما را مشمول رحمت خويش قرار دهد. من همواره شما را به صداقت در نيت و وفادارى و اطاعت و محبت واقعى نسبت به ما مى شناسم. خداوند به شما پاداش عنايت کند.
سپس از منبر فرود آمد و مردم از مسجد بيرون رفته و آماده حرکت شدند. امام (علیه السلام)نيز با جانشين قرار دادن مغيرة بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب بر کوفه، رهسپار کردوگاهش شد، و به مغيره دستور داد مردم را براى حضور در کردوگاه تشويق و به سوى وى اعزام نمايد، او نيز با ترغيب مردم آنان را مهياى حرکت نمودهو لشكرى انبوه گرد آمد و امام(علیه السلام)با سپاهى گران و تجهيزاتى مناسب، به حرکت در آمده تا به نخيله رسيد.
بدين سان، حرکت سپاه آغاز گرديد، ولى اين بار انگيزه حرکت آنان اختيارى و از سر کوتاهى و بى ميلى ناشى از طبيعت موضع عدم همكارى شان نبود اگر حضور برگزيدگان نيك انديش و مجموعه اهل ايمان نبود، موقعيت دگرگون و عوامل و اسباب ضعف به سرعت به پيروزى مى رسيد ولى موضع پر صلابت برخاسته از ايمان اين افراد که گوش به فرمان رهبر داشتند و پيروى از او را لازم و وى را به خلافت سزاوارتر مى دانستند، از قدرتمندترين عواملى بود که همبستگى و اطاعت را حفظ و در آن ها نشاط و شور و هيجان ايجاد کرد.
٧ . وجود جريان هاى فكرى مخالف، در سپاه امام(عليه السلام)
سپاهيان امام (علیه السلام)از ترکيبى شگفت آور تشكيل يافته بود و در آن جريان هاى فكرى گوناگون و عناصر مخالف يكديگر وجود داشت که در يك چشم انداز، آن را به چند گروه مى توان تقسيم بندى کرد:
الف- خوارج: اينان کسانى بودند که از اطاعت امام خارج شده و با وى به ستيزه برخاستند و پرچم مخالفت برافراشته و با او به خصومت و دشمنى پرداختند و وجود مقدس امام حسن (علیه السلام)را راه حلّى ميانه مى پنداشتند. از اين رو، براى جنگ با معاويه به امام پيوستند، رخ دادن اندك شبهه اى اين افراد را آشفته مى ساخت و شتابزده در آن داورى مى کردند و ملاحظه خواهيم کرد که بعدها چگونه بر سر امام حسن (عليه السلام) ريختند.
ب- طرفداران حكومت اسلامى، که خود بر دو قسم بودند:
١. کسانى که در حكومت کوفه به مطامعى که در خواب و خيال و آرزوى آن ها بودند، نرسيدند، طرفدارى از حكومت شام را نهان مى داشتند و در پى فرصتى بودند تا با يورش به حكومت کوفه، زمام امور را به معاويه بسپارند.
٢ . کسانى که به خاطر کينه توزى هاى ديرينه خود و يا خواسته هاى شخصى نسبت به حكومت کوفه، دشمنى می ورزيدند. بعد از اين به خيانت اين افراد و نامه نگارى آن ها با معاويه پى خواهيم برد که چگونه مى کوشيدند خود را به دربار وى نزديك و در حكومتش به نوايى برسند.
ج- متزلزلان: اينان از روشى مشخص و يا خط و مشى ويژه و مستقلى برخوردار نبودند. بلكه هدفشان عافيت طلبى و از هر جناحى که به پيروزى دست مى يافت انتظاراتى داشتند. اين گروه از نزديك در انتظار بودند که امور به کام چه کسى خواهد انجاميد تا به همان سو گرايش يابند.
د- گروهى که برخى تعصّبات قبيله اى يا اقليمى آنان را بر مى آشفت.
هـ- فرومايگانى که در مواضع خود بر پايه و اساسى ثابت، پايبند نبودند.
و- مؤمنان وفادارى که اقليتى نيك انديش را تشكيل مى دادند و ندايشان در جمع ديگر صداهاى مخالف و درگير با يكديگر نهان مى گشت و به جايى نمى رسيد. بنابراين، سپاه امام (علیه السلام)از سلسله مجموعه هايى ترکيب يافته بود که يك هدف را دنبال نمى کردند، به همين دليل در معرض پراکندگى و فروپاشى قرار داشت و اندك حرکتى در جهت تفرقه و جدايى، مى توانست هرگونه طرح و نقشه اى را بر باد دهد هر چند رهبر طراح آن در برترين پايه حكمت و تدبير قرار داشت و امام (عليه السلام)اهميت وجود چنين حالتى را در ترکيب سپاه خود که عوامل تفرقه و جدايى را با خود داشت، به خوبى احساس کرده بود.
سيد بن طاووس -رضوان الله تعالى عليه- در کتاب «الملاحم والفتن» به سخنى که از امام مجتبى (علیه السلام)نقل شده اشاره کرده که اين گفته حاکى از عدم اطمينان کامل امام (علیه السلام)به سپاهيان خود مى باشد و از گوياترين سخنانى است که حضرت در اين راستا آن را فاش ساخت، آن گاه که طى سخنانى سپاهيانش را در مدائن مخاطب قرار داد و فرمود:
آن گاه که رهسپار جنگ صفين شده بوديد، دينتان در برابر دنياتان قرار داشت ولى امروز دنياتان در مقابل دينتان قرار دارد، شما دو نوع کشته داديد، کشته هاى صفين که بر آن ها مى گرييد و کشته هاى نهروان که در صدد انتقام خون آن ها از ما برآمده ايد، ساير مردم که دست از يارى ما برداشتند وگريه کنندگان نيز دست به شورش زدند.[20]
معاويه با آشنايى کاملى که به نقاط ضعف سپاهيان امام حسن (علیه السلام)داشت و با استفاده از اين موقعيت و به اقتضاى شرايط موجود، به طرح نقشه اى پرداخت، که مى توانست به نزاع بين امام و معاويه پايان دهد. به اين ترتيب که امام را به صلح فرا بخواند وبه ظاهر شروط دلخواه آن حضرت را بپذيرد که اگر امام (عليه السلام)پذيراى آن شود، دام هايى که بر سر راه فرماندهان و سران سپاه حضرت تنيده است، براى جلوگيرى از برخورد دو سپاه کافى به نظر مى رسيده و امام را در برابر عمل انجام شده، به رضايت وا مى دارد.
٨. طلايه داران سپاه امام حسن(عليه السلام)
امام حسن (علیه السلام)با سپاه خويش به نخيله رسيد. با درنگى در آن منطقه سازماندهى لشكريانش پرداخت، آن گاه از آن جا به حرکت درآمده تا به به «دير عبدالرحمان» رسيد در آن جا سه روز اقامت گزيد تا سربازانى که عقب مانده بودند به او بپيوندند. حضرت براى کسب اطلاع از دشمن و زمين گير کردن آن به اعزام طلايه داران سپاه خويش پرداخت. اين افراد را که تعدادشان به دوازده هزارتن مى رسيد از ميان با وفاترين ياران و برجسته ترين عناصر سپاهش برگزيد و فرماندهى کل لشكر را به پسر عمويش عبيد الله بن عباس سپرد و قبل از حرکت، وى با سخنانى ارزشمند او را چنين سفارش فرمود:
پسر عمو جان! دوازده هزارتن از جنگاوران عرب و قاريان مصر را به همراهت اعزام نمودم، آنان را گسيل دار و به نرمى و ملايمت با آنان سخن بگو و با چهره گشاده با آنان روبرو شو. در مورد آنان متواضع و فروتن باش. آنها را به خود نزديك گردان، زيرا آنان باقيمانده ياران مورد اعتماد پدرم اميرالمؤمنين اند.
سپاهيان را از رود فرات عبور ده تا زمانى که با معاويه روبروگردى هرگاه با او رويارو شدى، وى را هم چنان نگاهدار تا من نزد تو آيم، زيرا به زودى در پى ات حرکت خواهم کرد. گزارش کار روزانه ات را در اختيارم قرار ده و با اين دو تن – قيس بن سعد بن عُباده و پسرش سعيد- به مشورت بنشين. با معاويه که روبرو شدى با او نجنگى تا او جنگ را آغاز کرده و با تو بستيزد که در اين صورت با او به مبارزه بپرداز. اگر شهادت نصيب تو شد قيس بن سعد فرماندهى سپاه را بر عهده مى گيرد و در صورت شهادت وى پسرش سعيد پذيراى اين مسئوليت خواهد شد.
٩. خيانت فرمانده لشكر
عبيد الله بن عباس به منطقه «مَسكِن»[21] رسيد و در آن جا کردو زد و با دشمن روبرو شد. در اين جا بود که نشانه هاى فتنه و آشوب به خوبى پديدار و دسيسه کارى معاويه به کردوگاه امام راه يافت. زيرا با وجود منافقان و راحت طلبانى که خود را در سپاه حضرت جا زده بودند زمينه را کاملاً مناسب ديد و اين شايعه دروغ که: امام حسن (علیه السلام)در مورد صلح و آشتى با معاويه نامه نگارى مى کند، بنابراين شما مردم چرا خود را به آشتن مى دهيد؟» همه جا منتشر شد.
وضعيّت در برابر فرمانده لشكر آشفته گرديد و در مورد صدق و کذب اين شايعه ميان لشكريان همهمه افتاد. برخى آن را درست و برخى دروغ مى دانستند و عدّه اى در ساحل رودخانه دجيل که مى کوشيدند به هر طريق ممكن آن را اثبات نمايند و عبيدالله فرمانده لشكر تلاشى در جهت اطمينان يافتن از دروغ بودن شايعه و دور از واقعيت بودن آن انجام نداد. زيرا امام مجتبى(علیه السلام)در آن زمان به اعزام فرستادگان خود به اطراف و اکناف و تدارك نيرو مشغول بود تا به طلايه دارانش بپيوندند و براى جنگ با معاويه با وى مكاتبه داشت و با سخنرانى هاى آتشين خود مردم را به نبرد تشويق مى کرد ولى در خصوص صلح و آشتى نه مكاتبه اى انجام داد و نه هرگز در آن زمان چنين پندارى داشت.
فرمانده لشكر دچار حيرت و سرگردانى شد و در خود فرورفت و در سرنوشت خويش به انديشه افتاد و از خوددارى آوفيان مبنى بر حضور در ميدان کارزار و درنگ و کوتاهى آنان از پاسخ دادن به نداى جهاد و مبارزه آگاهى داشت. از اين رو پنداشت در موقعيّتى چندان حساس قرار ندارد و آن دسته از طلايه داران سپاه کوفه که با انبوه لشكريان شام رويارو شده اند، در برابر اين سپاه گران توان مقاومت ندارند و قادر نيستند در جنگى نابرابر با آنان درگير شوند. عبيدالله بن عباس در حيرت و سرگردانى و خواب و خيال به سر مى برد که نامه هاى معاويه به دستش رسيد. اين نامه ها حاوى عوامل نيرنگ و فريبى بود که دقيقاً بر حس خود بزرگ بينى و رياست طلبى ابن عباس انگشت مى نهاد و معاويه به خوبى از نقاط ضعف عبيد الله بن عباس آگاهى داشت.
در نامه معاويه آمده بود: (ابن عباس)! «(امام) حسن در مورد صلح، با من مكاتبه نموده و زمام حكومت را به من سپرده اگر به اطاعت من درآمدى که چه بهتر، در غير و براى انجام اين کار يك ميليون درهم «اين صورت تو را به اطاعتم درخواهم آورد. براى ابن عباس اختصاص داد.[22]
شيوه معاويه در جنگ با دشمنانش استفاده از نقاط ضعف آنان بود و براى ايجاد خلل در تصميم و اراده آنها و به ضعف کشاندن قدرتشان به هر وسيله اى متوسل مى شد.
بدين سان، عبيد الله بن عباس با بازگشت به خويش، نداى خيانت پيشگان را لبيك گفت و دست تمنا به سوى قاتل فرزندان خويش دراز کرد و لعنت تاريخ را براى خويش به يادگار نهاد. او، خود خواسته بود تا بدين پايه در ورطه سقوط افتد و شب هنگام، شكست خورده و با خوارى و ذلتى که هيچ آزادمرد شرافتمندى بدان تن در نمى دهد، زير چتر حمايت معاويه قرار گرفت.
با پديدار شدن فروغ صبحگاهى، کردوگاه امام (علیه السلام)فرمانده خويش را از دست داده بود. منافقان وسازشكاران از اين رخداد، از شادى در پوست خود نمى گنجيدند و چشمان ياران مخلص و باوفاى حضرت اشكباران بود، و امام حسن(علیه السلام)همچنان بر موضع قوى خود باقى و نبرد با معاويه را ضرورى مى دانست.
چيزى نمانده بود که سپاهيان در «مَسكِن» بر امام (علیه السلام)بشورند، ولى قيس بن سعد عُباده فرمانده با ايمان و مقاومى که امام (علیه السلام)او را در صورت عدم حضور عبيد الله بن عباس در رده فرماندهى، جانشين وى قرار داده بود، سخت کوشيد تا باقيمانده روحيه لشكريان را که در اثر فرار فرمانده، از دست رفته بود حفظ و بين مجموعه ها و آحاد سپاه ايجاد همبستگى نمايد. از اين رو، به پا خاست و اظهار داشت:
مردم! نهراسيد، کارى که اين فرد انجام داد بر شما گران نيايد. وى، پدر و برادرش حتى يك روز خيرى به همراه نداشتند. پدرش عموى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در جنگ بدر به جنگ پيامبر آمد. ابواليسر کعب بن عمرو انصارى وى را اسير و نزد رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) آورد. پيامبر اسلام فديه او را گرفت و ميان مسلمانان تقسيم کرد و برادرش را بر مصر فرمانروايى داد، اموال وى و اموال مسلمانان را به سرقت برد و با آن ها کنيزك خريدارى کرد و آن ها را براى خود حلال پنداشت و اين شخص (عبيد الله) را بر يمن گمارد و وى نيز از بيم بسربن ارطاة گريخت و فرزندانش را رها کرد و آشته شدند و اکنون دست به اين کار زد[23].
بدين گونه، قيس با پايدارى در موضع خود و با ايمان به هدفش بى پروا سخن گفت و با کلماتى تمسخرآميز و زننده که حاکى از گذشته نامطلوب عبيدالله و روحيه پست او بود نياى وى را به باد انتقاد گرفت که باعث سقوط وى در اين ورطه هولناك شد. سخنان قيس در دل شنوندگان نشست و همه يك صدا و با هيجان و پرشور فرياد زدند «خدايا! سپاس که او را از بين ما بيرون بردى[24]».
قيس توانست در آن موقعيت بس دردناکى که در آستانه سقوط قرار داشت حالتى از عزم و اراده در مردم به وجود آورد و بدين سان، نظم و آرامش بر لشكريان سايه افكند و مردم به حضور فرمانده جديد خود در کنار خويش اطمينان يافتند.
١٠ . خيانت هاى پياپى در لشكر امام(عليه السلام)
خبر تسليم شدن عبيد الله به دشمن، به مدائن رسيد. هاله اى از رنج و اندوه دل ها را فراگرفت و امام (علیه السلام)احساس نمود از ناحيه نزديك ترين ياران و افراد وفادارش مورد طعنه و نكوهش قرار دارد و از ديگر سو، خبر نامه نگارى برخى از سران و فرماندهان لشكر به معاويه و درخواست امان نامه از او براى خود و عشاير ناحيه خويش و مكاتبه معاويه با بعضى از آن ها در مورد امان نامه و وعده مال و منال نيز، به امام(علیه السلام)رسيد[25]
نقل شده: «معاويه نزد هر يك از عمرو بن حريث، اشعث بن قيس، حجار بن أبجر و شَبَث بن رِبْعى، جاسوسانى فرستاد و بدانان وعده داد: هر يك از شما (امام) حسن را کشتيد يكصد هزار درهم و يكى از لشكرهاى شام و دخترى از دخترانم را پيشكش خواهيد داشت».
اين خبر به امام (علیه السلام)رسيد، حضرت زره به تن کرد و آن را زير لباس مخفى ساخت و همواره با رعايت احتياط جز با پوشيدن زره، در نماز حضور نمى يافت. روزى يكى از مخالفان به سوى او تيرى پرتاب کرد که با وجود زره، به بدن مبارآش اصابت نكرد.[26]
بدين ترتيب، خيانت ها يكى پس از ديگرى در لشكريان امام پديدار شد. از آن جمله:
«(امام) حسن (علیه السلام)چهارهزار جنگجو را به فرماندهى مردى کِنْدى به سوى معاويه فرستاد وقتى در منطقه «انبار» فرود آمد، معاويه با فرستادن پانصدهزار درهم براى وى فرمانروايى برخى مناطق و جزيره را به او وعده داد. فرمانده به همراه دويست تن از افراد ويژه خويش، به معاويه پيوست و پس از او مردى را از قبيله مراد بدان سامان اعزام نمود وى که سوگند بزرگ يادآرده بود دست به چنين کارى نزند، مانند فرمانده نخست عمل کرد و (امام) حسن (علیه السلام)قبلاً به لشكريان خبر داده بود که اين فرمانده نيز نظير اوّلى عمل خواهد کرد[27]».
امام حسن (علیه السلام)در برابر اين همه رنج وگرفتارى هاى پى در پى، هم چنان با حفظ آرامش خود، مراقب اوضاع بود که سرانجام، کار به کجا خواهيد کشيد.
آن چه از متون تاريخى برمى آيد. ابن عباس به تنهايى نگريخته بلكه عدّه زيادى از سران و فرماندهان لشكر نيز او را همراهى کرده اند و فضاى سرشار از بدبختى و يأس و نوميدى از امكان پيروزى امام بر دشمنش نيز مى تواند مزيد بر علت باشد.
بدين سان، اخبار فرار فرماندهان و سران ويژه سپاه، پياپى به امام (عليه السلام)مى رسيد. گريختن اين عده از فرماندهان، فرار تعداد زيادى از سربازان را نيز به دنبال داشت به گونه اى که سبب نافرمانى و هرج و مرج گسترده اى در لشكريان حضرت شد.
به گفته يعقوبى: پس از فرار عبيد الله و افراد ويژه اش، شماره فراريان سپاه به سوى معاويه رو به افزايش نهاده و به هشت هزار تن رسيد. وى مى گويد: معاويه، با اعزام فرستاده اى نزد عبيد الله بن عباس، يك ميليون درهم به او وعده داد. بدين ترتيب، هشت هزار تن از طرفداران ابن عباس به معاويه پيوستند و قيس بن سعد هم چنان براى جنگ با معاويه مصمم ماند[28]».
اگر تعداد لشكريان حاضر در «مَسكِن» را دوازده هزار تن بدانيم، فراريانى که از اين سپاه به معاويه پيوستند، دو سوم آن جمعيّت را تشكيل مى دادند و اين تعداد درصد زيادى به شمار مى آمد. در صورتى که تعداد لشكريانى که معاويه آنان را براى نبرد با امام حسن (علیه السلام)فرماندهى مى کرد به شصت هزار تن بالغ مى گشت و هزاران نيروى فرارى لشكر امام حسن (علیه السلام)نيز به اين تعداد افزوده مى شد.
در حقيقت، اين عمل ضربه اى سهمگين و بلايى فوق العاده دردآور بود که هر قدرتى در برابر آن درهم مى شكست و فاجعه وحشت زايى به بار آورد که بخش بزرگى از مسؤليت آن را عبيد الله بن عباس در برابر خدا و تاريخ بر عهده داشت.
آن چه را از اين فرار دسته جمعى مى توان فهميد اين است که در مجالس و محافل جمعى از سران و شخصيت هاى سپاه امام (علیه السلام)در جهت اعمال خيانت کارانه، توطئه صورت مى گرفت.
در غير اين صورت با کدام معيار منطقى مى توان فرار هشت هزار تن جنگجو را از لشكرى که در اندك مدتى مهياى نبرد شده بود تفسير و توجيه نمود. آيا اين عمل از انديشه اى قبلى و نقشه اى خائنانه و حساب شده ناشى نبوده است؟
امام حسن (علیه السلام)براى خارج شدن از بن بستى که در اثر آن روحيه لشكريانش در «مَسكِن» در هم شكست و در مدائن توان و قدرت آن ها متزلزل گرديد، به ويژه زمانى که نابرابرى تعداد سپاه خود و لشكريان دشمن را مد نظر قرار مى داد، در پى يافتن راهى برآمده و به چاره جويى پرداخت.
بنا به نقل منابع تاريخى،[29] لشكريان امام (علیه السلام)تنها بيست هزار نفر را تشكيل مى دادند و پس از خيانت عبيد الله و ملاحظه پيوستن هزاران تن از آنها به معاويه سپاهيان امام (علیه السلام)يك پنجم سپاه دشمن بودند. معيارها و محاسبات «مسكن» در نظامى وضعيتى اين چنين، شكستى بزرگ تلقى مى شود. افزون بر اين که بنا به گفته برخى منابع، عده اى از سربازان حضرت در مدائن گريختند اين عده در صورت پيروزى سپاهيان امام حسن (علیه السلام)و طمع دست يابى به غنيمت ها به حضور در اين سپاه رغبت نشان داده و لشكريان را همراهى مى کردند ولى با احساس برترى نظامى و تجهيزات و نفرات طرف مقابل، فرار را بر قرار ترجيح دادند.
شايعه هايى دروغ که معاويه براى در هم شكستن باقيمانده روحيه لشكريان امام در مَسكِن و مدائن بدان ها دامن زد، از امورى بود که بر آشفتگى اوضاع افزود. در اين جا به برخى از شايعات و نيز تأثير آن ها بر روحيه عمومى سربازان امام حسن (عليه السلام) در مدائن و مَسكِن اشاره مى کنيم:
معاويه با تمام تبهكارى و مكر و حيله کوشيد تا در سپاه کوفه رخنه ايجاد کند و توان و قدرت آن ها را به ضعف بكشاند. دروغ هايى که به کار مى برد، حاکى از آشنايى دقيق وى در ساخته و پرداختن آنها بود. جاسوسانى را به کردوگاه مدائن مى فرستاد تا شايع کنند: «… قيس بن سعد، فرمانده سپاه مَسكِن پس از فرار ابن عباس، با معاويه از در صلح و آشتى درآمده و به او پيوسته است…[30]»
ديگرى را به کردوگاه قيس در مَسكِن اعزام مى کرد تا به آنان بگويد (امام) حسن با معاويه مصالحه کرده و بدو پاسخ مثبت داده است…[31]»
آن گاه در مدائن شايعه اى انتشار يافت که: «… بهوش باشيد! قيس بن سعد کشته شد، همگى پراکنده شويد، سربازان به سراپرده امام حسن (علیه السلام)حمله ور شده و اموال او را به غارت برده حتى زيرانداز او را از زير پايش کشيدند و خشم و نفرت حضرت از آنان افزايش يافت و از آن ها بيمناك شد. از اين رو، به دژ سفيد مدائن، وارد گرديد[32]»
بدين سان، موج شايعاتى که با پليدى و مكر و حيله معاويه به وجود مى آمد، بر هر دو جناح سپاه مدائن و مسكن سايه افكند و باقيمانده همبستگى خويش را از دست دادند، و سبب شد در مجموعه هاى زيادى از فرومايگان آشوب طلبى که در پى آشفتگى اوضاع بوده و بين اطاعت و نافرمانى از ثبات برخوردار نبودند، تزلزل ايجاد نمايد.
از شايعاتى که در سپاه مدائن به وجود آمد، انتظار مى رفت چه تأثيرى از خود به جاى نهد؟ با اين که سربازان به خوبى از خيانت فرمانده «مَسكِن» که قيس را در پايه او نمى پنداشتند با اطلاع بودند. بنابراين، چرا سربازان شايعه خيانت فرمانده دوم (قيس) و يا خبر کشته شدنش را باور نكنند؟ از سويى تأثيرپذيرى لشكريان «مَسكِن» از اين شايعات آمتر از سپاه مدائن نبود، زيرا آن ها نيز قبلاً به خيانت فرمانده خود دچار شده بودند.
در کشاکش اين رخدادها هيئتى به نمايندگى مردم شام مرکب از مُغيرة بن شعبه و عبدالله بن کريز و عبد الرّحمان بن حكم که حامل نامه هاى مردم عراق بودند، حضور امام مجتبى (علیه السلام)رسيدند تا آن بزرگورا در جريان نامه هاى عراقيان و مقاصد شوم برخى از يارانش، که براى شعله ور ساختن آتش فتنه و آشوب در فرصتى مناسب، داوطلبانه در صفوف لشكريان امام (علیه السلام)راه يافته اند قرار دهند. اين هيئت، نامه هاى مردم عراق را مقابل امام (علیه السلام)پراکندند. حضرت که خود بر مقاصد شوم و روحيه آشوب طلبى يارانش آگاهى داشت، چيزى بر يقين اش افزوده نشد. در اين نامه ها دست خط و امضاى افراد، به روشنى و به صراحت در برابر ديدگان امام(عليه السلام)قرار داشت.
بدين ترتيب، از ناحيه معاويه صلح و آشتى با شروطى که امام خود، آن را مناسب مى دانست بر او عرضه گرديد، ولى حضرت نمى خواست بدانان پاسخى دهد که خواسته هاى معاويه را بر آورده سازد و در دادن پاسخ بسيار دقيق عمل کرد به گونه اى که از سخنان حضرت به پذيرش صلح و يا مطلبى اشاره به صلح، پى نبردند، بلكه حضرت به پند و اندرز آن ها پرداخت و به پرستش خداى عزّ و جل و آن چه به صلاح آنان و مسلمانان بود، فراخوانده و به امورى که در قبال آن در پيشگاه خدا و در حق رسول او مورد پرسش قرار مى گرفتند، يادآورشان ساخت.
وقتى مغيره و رفقايش نخستين نقش سناريويى را که حيله معاويه در واداشتن امام به صلح، به کار گرفته بود، شكست خورده يافتند و امام راستگو(علیه السلام)را در برابر توطئه هاى قوى همچنان ثابت قدم و استوار يافتند به اجراى دومين بخش از سلسله تلاش هايى که از ناحيه معاويه تدارك ديده شده بود، پرداختند، هر چند در دراز مدت نتيجه دهد يا حداقل اثرى نامطلوب به جاى بنهد که بر بغرج بودن موقعيت امام بيفزايد، گرچه به واسطه آن نتوان امام را به صلح و آشتى واداشت.
اين هيئت، اقامت گاه امام (علیه السلام)را به قصد کردوگاه لشكر که در انتظار نتايج گفتوگوها بودند، ترك گفتند. يكى از اعضاى هيئت با صداى بلند به گونه اى که مردم بشوند اعلان داشت: «خداى متعال، خون مسلمانان را به برکت وجود فرزند رسول خدا، حفظ نمود و آشوب را فرونشاند و حضرت به صلح و آشتى پاسخ مثبت داد…[33]»
بدين سان، اين افراد به بهترين وجه ممكن نقش خود را بازى کرده و فضايى پر التهاب از فاجعه و مصيبت آفريدند که در پى آن، اوضاع به تيرگى انجاميد و توده هاى آشوب و بلوا، دستخوش انفجار و اتحاد و همبستگى لشكريان، تزلزل يافت و نشانه هاى رنج و مصيبت در افق پديدار گشت. اين چه غائله و مصيبتى بود که مغيره و رفقايش، آتش آن را شعله ور ساختند؟
١١ . سوء قصد به جان امام حسن(عليه السلام)
رنج و مصيبت امام حسن ع در مورد لشكريانش، در همين جا پايان نيافت، بلكه منحرفان و خوارج، نقشه قتل او را کشيدند و حضرتش سه بار مورد هجوم تروريست ها قرار گرفت.
١. در حال نماز، شخصى به سوى او تيراندازى کرد که در بدن مبارکش هيچ گونه اثر نكرد.[34]
٢. جراح بن سنان، نيزه خود را در ران مبارك آن حضرت فرو برد. به گفته شيخ مفيد (ره): امام حسن (علیه السلام)براى پى بردن به مراتب اطاعت يارانش و بصيرت کامل به امور خود آنان را آزمود و دستور داد منادى اعلان دارد، الصلوة جامعة[35]. وقتى مردم گرد آمدند حضرت در جمع آنان به ايراد سخن پرداخت و فرمود:
اما بعد، به خدا سوگند! اميد آن دارم که به لطف و منّت الهى، نسبت به بندگانش در پند و اندرز به شما از هر کس ديگرى صادق تر باشم. هيچ گاه کينه مسلمانى رابه دل نگرفتم و انديشه شوم و بلا و بدبختى براى مردم، در سر نپروراندم. به هوش باشيد! اتّحاد و همبستگى هرچند خوشايندتان نباشد، از پراکندگى و تفرقه برايتان ارزشمندتر است. آگاه باشيد! من به مصالح شما از خودتان آگاه ترم. بنابراين، با فرمانم مخالفت نورزيد و خداوند من و شما را مورد رحمت و غفران خويش قرار دهد و به آن چه محبت و رضايش در آن است رهنمون گردد.
مردم به يكديگر نگاه کرده و مى گفتند: به نظر شما منظورش چيست؟ و برخى با هيجان اظهار داشتند: به خدا سوگند! او تصميم دارد با معاويه از در صلح و آشتى درآيد و خلافت را به او بسپارد، به خدا سوگند! اين مرد کافر شده است!
پس از اين سخنان، به سراپرده امام (علیه السلام)يورش بردند و اموالش را چپاول و سجاده اش را از زير پايش کشيدند. سپس عبد الرّحمان بن عبيد الله بن جعال ازدى عباى امام را از دوش مبارکش کشيد و حضرت با حمايل شمشير بدون عبا در جاى خود نشسته بود. سپس مرکب خويش را خواست و بر آن سوار شد، عده زيادى از ياران وفادار و پيروانش وى را در ميان گرفته و از سوء قصد دشمن نسبت به او جلوگيرى به عمل آوردند.
حضرت فرمود: قبايل ربيعه و هَمْدان را به يارى ام فراخوانيد، يارانش با فرا خوانده شدن، پيرامون امام حلقه زده و مردم را از اطراف حضرت پراکنده ساختند، امام (علیه السلام)از آن مكان رهسپار وقتى از ساباط عبور مى کرد، مردى از قبيله أسد، به نام «جراح بن سنان» و ديگر مجموعه هايى از مردم نيز وى را همراهى کردند، سر نيزه اى بر دست، با گرفتن لگام استرِ حضرت، فرياد زد: الله اکبر! اى حسن! آيا تو نيز مانند پدرت مشرك شده اى؟ سپس سر نيزه را در ران حضرت فرو برد و آن را شكافت و به استخوان رسيد، امام حسن (علیه السلام)به گردن او در آويخت و هر دو به زمين افتادند، مردى از هواداران امام(علیه السلام)به نام «عبدالله بن خطل طائى» بر جست و نيزه را از دست وى گرفت و شكمش را با آن پاره کرد «ظبيان بن عماره» يكى ديگر از ياران.
حضرت بينى آن مرد را بريد و در اثر آن جان داد، فرد سومى که باوى همكارى مى کرد دستگير و به قتل رسيد و بدن مجروح امام مجتبى (علیه السلام)را بر تختى به مدائن انتقال دادند…»[36]
- اين بار به هنگام نماز، وى را با خنجر مجروح ساختند.[37]
١٢ . موضع گيرى امام حسن(عليه السلام)
به گفته شيخ مفيد (ره): «وقتى امام حسن (علیه السلام)در امور مردم انديشيد، با بصيرت کامل پى برد که مردم از يارى اش دست شسته و با مقاصد شومى که در دل دارند، به ناسزاگويى و تكفير او پرداخته و خونش را حلال و اموالش را به يغما بردند و تنها از شر و فتنه پيروان خاص خود و هواداران پدر بزرگوارش در امان بود و اين جمعيت توان مقاومت در برابر سربازان شام را نداشت. از اين رو، معاويه طى نامه اى وى را به آتش بس و برقرارى صلح فراخواند و نامه هاى يارانش را که در آن ها متعهد شده بود، خون امام را بريزند و او را به معاويه تسليم کنند، برايش فرستاد و يادآور شد در صورتى که امام به اين درخواست پاسخ مثبت دهد، اجراى شروط زيادى را برخود
لازم بشمرد، و بندهايى را در آن پيمان نامه مطرح کرد، که در صورت وفاى به آن ها، منافع عموم ملحوظ مى شد، ولى امام(عليه السلام)بدان ها مطمئن نشد و پى برد که معاويه بدين وسيله تصميم فريب و ترور وى را دارد، ولى به جهت پايان دادن به جنگ و اجراى آتش بس، ناگريز به پذيرش آن شد. زيرا همانگونه که در توصيف يارانش يادآور شديم، آنان حق وى را نشناختند و بر او شوريده و سر مخالفت برداشتند و بسيارى از آن ها خون وى را حلال شمرده و درصدد تسليم او به دشمن برآمدند و پسرعمويش از يارى وى دست برداشت و به دشمن او پيوست و اکثريت مردم دنيا را به آخرت ترجيح دادند»[38]
منبع: کتاب پیشوایان هدایت 4 – سبط اکبر؛ حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام
[1]– امالى ١٩٢.
[2]– شوری آیه 23.
[3]– اين روايت علاوه بر ارشاد، درامالى طوسى و تفسير فرات نقل شده وبسيارى از کتب اهل سنت، نظير آن را نقل کرده اند، به ملحقات احقاق الحق ١١/ 182- 193 مراجعه شود.
[4]– مقاتل الطالبيين ٣٤.
[5]– ارشاد ٤/ 15.
[6]– اعيان الشيعة ٤/ 14، مقاتل الطالبین چاپ مکتبه الحیدریه- نجف 1358.
[7]– تاريخ يعقوبى ٢/ 191، تاریخ طبری 6/ 186، مقاتل الطالبین 16، تاریخ ابن اثیر 3/ 170.
[8]– تاریخ یعقوبی 6/ 86، مقاتل الطالبین 16، تاریخ ابن اثیر 3/ 170.
[9]– مقاتل الطالبيين/ ٣٣.
[10]–
[11]– مقاتل الطالبيين/ ٣٣.
[12]– مقاتل الطالبيين ٥٦ – ٥٥.
[13]– شرح نهج البلاغه از ابن ابى الحديد ٤/ 13.
[14]– مقاتل الطالبيين ٣٨ – ٣٩.
[15]– پل منبج، نام شهرى قديمى است که فاصله ميان آن و حلب دو روز راه است.
[16]– حياة الامام الحسن ٢/ 71.
[17]– صلح امام حسن ٦٥ دار الغدير للطباعة والنشر بيروت چاپ ١٩٧٣.
[18]– اعيان الشيعه ٤/ 19.
[19]– اعيان الشيعه ٤/ 19 – 20.
[20]– صلح امام حسن ٧٠.
[21]– منطقه اى در نزديكى «آوانا» در سال ٧٢ هجرى نبرد بين عبد الملك مروان و مصعب بن زبير در آنجا رخ داد.
[22]– شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد ١٦/ 42.
[23]– مقاتل الطالبيين ٣٥.
[24]– همان.
[25]– اعیان الشیعه 4/ 22.
[26]– اعيان الشّيعه ٤.
[27]– همان.
[28]– صلح امام حسن ٨٠.
[29]– همان ٨١.
[30]– تاريخ يعقوبى ٢/ 191.
[31]– همان.
[32]– تاريخ ابن اثير ٢/ 203
[33]– تاريخ يعقوبى ٢/ 191.
[34]– حياة الامام الحسن ٢/ 109.
[35]– اين اصطلاح براى دعوت مردم به اجتماع و گردهمايى بزرگ، اعلان مى شد.
[36]– ارشاد 190.
[37]– ینابیع الموده 292.
[38]– ارشاد 190 – 191.