مرحله اى که امام حسن مجتبى (علیه السلام)در آن با معاوية بن ابوسفيان از در صلح و آشتى درآمد، يكى از دشوارترين، بغرنجترين، حساسترين و دردآورترين مراحل زندگى آن حضرت به شمار مى آمد، بلكه سراسر زندگى خاندان نبى اکرم(صلى الله عليه وآله) چنين بود. صلح امام حسن (علیه السلام)با توجه به موضع قهرمانانه اين امام معصوم و دگرگونى ها و اعتراضات و توجهات گوناگونى که طى قرون گذشته، حتى عصر حاضر، در اين زمينه صورت پذيرفته، از مهم ترين رخدادهاى تاريخ اسلام تلقى مى شود. پژوهشگران مسلمان در تشريح و تجزيه و تحليل اين صلح، کتاب هاى متعددى به نگارش درآورده اند و دوست و دشمن در اين زمينه داورى کرده اند.
پژوهشگرانى فرزانه و معاصر، نظير مرحوم شيخ محمد حسين کاشف الغطاء و شيخ راضى آل ياسين، شيخ باقر شريف قرشى، در بيان زندگى امام مجتبى (علیه السلام)و صلحى که حضرت در جهت حفظ و حراست از دين اسلام بدان تن در داد، دست به تأليف کتب بسيار ارزنده اى زده اند.
اکنون سخن را با بيان نكاتى تاريخى در مورد اين صلح آغاز، سپس به نقل سخنان گهربار امام مجتبى (علیه السلام)در علل و اسباب نهفته فراسوى پذيرش صلح وى همت مى گماريم و آن گاه به تجزيه و تحليل آن خواهيم پرداخت.
اتمام حجّت
به گفته مورّخان; امام حسن مجتبى(علیه السلام) که شاهد خيانت ها و نفاق لشكريان و اطرافيان خود بود، افزون بر آن که اميدى بر پايدارى و استقامت آنان در رويارويى با دشمن نداشت و با اين که از آز و طمع و خواسته هاى آنان پرده برداشته شد، ولى امام (علیه السلام)جهت اتمام حجّت بر آنان، در جمعشان به ايراد سخن پرداخت و فرمود:
واى بر شما! به خدا سوگند! معاويه به وعده هايى که در برابر کشتن من به شما داده عمل نخواهد کرد. تصوّر من اين است که حتى اگر دست در دست معاويه نهم و تسليمش شوم، اجازه نخواهد داد من به آيين جدّم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) عمل کنم. البته من به تنهايى قادرم خداى عزوجل را پرستش کنم ولى گويى مى بينم فرزندانتان بر در خانه هاى فرزندان آن ها چون گدايان ايستاده و تقاضاى آب و نان دارند در صورتى که اين نعمت ها را خداوند به آنان ارزانى داشته است و بنى اميه حتى از دادن آب و نان نيز به آنان خوددارى مى کنند. با انجام اين اعمال ناپسند از رحمت خدا دور باشند و مرگشان باد، ستمكاران پى خواهند بُرد که به آجا بازخواهندگشت.»[1]
امام (علیه السلام)ديگر بار، پيش از پذيرش پيشنهاد صلحِ معاويه براى آگاهى از نظرات و مقاصد يارانش، با آنان اتمام حجت نمود و پس از حمد و ثناى خداى متعال فرمود:
به خدا سوگند! خوارى و ذلت و تعداد اندك سپاه ، ما را از نبرد شاميان بازنداشت ، بلكه با توان و بردبارى با آنان مى جنگيديم ولى اين توان و بردبارى با پديدآمدن دشمنى ها فرتوت گشت و به ناشكيبايى تبديل شد، آن گاه که شما همراه با ما به جنگ صفين مى رفتيد دينتان در نزد شما مقدم بر دنيايتان بود ولى اکنون دنياى شما مقدم بر دينتان مى باشد. در آن زمان هر يك پشتيبان يكديگر بوديم ولى امروز بر ضد ما قيام کرده ايد. شما اينك ميان دو کشته قرار داريد ، کشته اى در صفين که بر آن گريه و زارى مى کنيد و کشته اى در نهروان که به خونخواهى آن ها برخاسته ايد. آنان که بر کشته هاى صفين مى گريند ، دست از يارى شستند و کسانى که به خونخواهى برخاسته اند، دست به شورش و آشوب طلبى زده اند.
پس از آن ، پيشنهاد صلح معاويه را، بر آنان عرضه کرد و فرمود:
معاويه ما را به پيشنهادى فراخوانده که در آن نه سربلندى و افتخارى است و نه انصاف، ياران! اگر واقعاً زندگى را ترجيح مى دهيد ، پيشنهادش را بپذيريم و بر آن صبر و بردبارى کنيم و اگر پذيراى شهادتيد ، جانمان را در راه خدا نثار کنيم ، و معاويه را به محاکمه الهى بكشانيم.[2]
راوى مى افزايد: «مردم يكصدا اعلان داشتند: ما مى خواهيم بمانيم و زندگى کنيم.[3]
پذيرش صلح
در برابر امام حسن(علیه السلام)راهى جز پذيرش صلح باقى نماند و خلافت را در مقطعى از زمان به معاويه وانهاد. با دقّت در بندها و مواد پيمان نامه صلح، روشن مى شود که آن بزرگوار هيچ گونه امتيازى براى معاويه قائل نشد و او را به عنوان خليفه و فرماندار مسلمانان به رسميّت نشناخت ، بلكه رهبرى امّت را حق قانونى خويش دانست و بر ادعاهاى معاويه در اين زمينه ، خط بطلان کشيد.
مواد پيمان نامه
منابع تاريخى، پيرامون پيمان نامه صلح به صراحت مطلبى يادآور نشده اند تا در خصوص پايان يافتن يكى از مراحل بسيار مهمّ تاريخ اسلام ، به ويژه در دوره هاى نخست ، سندى تاريخى تلقّى شود وعلّتى در خور ملاحظه و معقول نيز براى اين کوتاهى و سهل انگارى نمى بينيم.
منابع گوناگون به بيان برخى از متون تاريخى در اين زمينه پرداخته و از بيان بعضى خوددارى کرده است که از مجموع اين مطالب مى توان کيفيّت شروطى را که امام(علیه السلام)در صلح با معاويه پيشنهاد کرد، ترسيم نمود. برخى پژوهشگران با تنظيم اين مواد ، آن ها را در قالب موادى پنجگانه يادآور شده اند، ما نيز به همان نحو به بيان آن ها خواهيم پرداخت و با تكيه بر آن، از بيان نام منابعى که حاشيه اى به نقل آن ها پرداخته خوددارى مىورزيم[4]، مواد ياد شده به اين شرح است:
١. واگذارى خلافت به معاويه مشروط به اين که بر مبناى قرآن و سنّت رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) و شيوه خلفاى شايسته عمل نمايد.
٢. پس از معاويه ، خلافت به امام حسن(عليه السلام)برسد و اگر حادثه اى براى آن حضرت رخ داد برادر بزرگوارش حسين(علیه السلام)پذيراى اين مسئوليت گردد و معاويه حق سپردن خلافت را به ديگرى ندارد.
٣ . معاويه، دست از ناسزاگويى اميرالمؤمنين(علیه السلام)در قنوت نماز بردارد و از على(عليه السلام)جز به نيكى ياد نكند.
٤ . موجودى پنج ميليون درهمى بيت المال کوفه بايد استثناء شود و واگذارى خلافت شامل آن نمى گردد. معاويه بايد متعهّد شود سالانه دو ميليون درهم براى امام حسن(علیه السلام)بفرستد و در هدايا و بخشش، خاندان بنى هاشم را بر خاندان عبد شمس برترى داده و از خراج دار ابجر (دار بگرد) ميان فرزندان هر يك از مسلمانانى که در جنگ جمل و صفّين در رکاب اميرمؤمنان(عليه السلام)به شهادت رسيده اند، يك ميليون درهم تقسيم نمايد.
٥ . مردم در هر کجا و از هر نژادى اعمّ از سرزمين شام و عراق و حجاز و يمن ، در آرامش و امنيّت کامل بسر برند و معاويه از لغزش هاى آنان بگذرد و هيچ مسلمانى را به جرم گذشته اش، تحت پيگرد قرار ندهد و از عراقيان کينه اى به دل نداشته باشد.
ياران امير المؤمنين(علیه السلام)در هر جا به سربرند ، از امنيت برخوردار باشند. هيچ کس به پيروان آن حضرت نبايد ناسزاگويد و ياران و طرفداران امام على(عليه السلام)بر جان و اموال و زنان و فرزندان خويش ايمن باشند ، هيچ گونه تعقيبى در مورد آنان صورت نگيرد و کسى حق تعرّض به آن ها نداشته باشد و هر کس به حق خود برسد و مسئوليت عواقب هر گونه تعرّضى به ياران امير المؤمنين(عليه السلام)به عهده معاويه باشد.
نسبت به امام حسن و برادرش حسين(عليهما السلام) و هيچ يك از خاندان نبىّ اکرم(صلى الله عليه وآله)توطئه اى در نهان و آشكار صورت نپذيرد و هيچ يك از طرفداران حضرت را در سراسر گيتى از معاويه بيمناك نسازند.
برخى پژوهشگران ماده چهارم اين پيمان نامه را به اين عنوان که با مقام و منزلت امام مجتبى(علیه السلام)سازگار نيست ساخته و پرداخته امويان يا عباسيان دانسته اند که با اين کار خواسته اند چهره مقدس اهل بيت(عليهم السلام)به ويژه امام حسن مجتبى(علیه السلام)را مخدوش سازند.[5] والله أعلم.
مطالب ياد شده مواد پنجگانه اى بود که تاريخ آن ها را به عنوان پايه و اساس قرارداد صلح ميان امام حسن(علیه السلام)و معاويه به دست داده است و يا حداقل مبناى شروطى را که امام(علیه السلام)بر معاويه املاء نمود ، تشكيل مى دهد.
علل و اسباب صلح به روايت تاريخ
١ . شيخ صدوق(رضي الله عنه) در «علل الشرايع» به سند خود از ابو سعيد عقيص روايت کرده که از امام حسن(علیه السلام)جويا شد با اين که حضرت از بر حق بودن خود و گمراهى و ستمگرى معاويه آگاهى داشت ، چه چيز سبب صلح آن بزرگوار با معاويه شد؟
امام(علیه السلام)به او پاسخ داد: ابو سعيد! آيا من حجّت خدا بر بندگانش و پيشواى آنان پس از پدرم به شمار نمى آيم ؟
ابو سعيد مى گويد: عرض کردم: آرى ، همين گونه است.
امام(علیه السلام)فرمود:
آيامن همان فردى نيستم که رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) در باره من و برادرم فرمود: حسن و حسين دست به قيام بزنند يا نزنند ، امام و پيشوايند ؟
عرض کردم: آرى چنين است.
حضرت فرمود:
«فأنا إذن امام لوقمتُ، وأنا امام إذا قعدتُ، يا أبا سعيد! علّة مصالحتي لمعاوية علة مصالحة رسول الله لبني ضُمرة وبني أشجع ولأهل مكة حين انصرف من الحديبية ، اولئك کفّار بالتنزيل ومعاوية وأصحابه کفّار بالتأويل ، يا أبا سعيد! اذا کنتُ اماماً من قبل الله تعالى ذکره لم يجب أن يُسفّه رأيي فيما أتيتُه من مهادنة أو محاربة ، وإن کان وجه الحكمة فيما أتيته مُلتبساً، ألاترى الخضر(علیه السلام)لمّا خرق السفينة وقتل الغلام وأقام الجدار سخط موسى(عليه السلام)فعله؟ لاشتباه وجه الحكمة عليه حتى أخبره فرضي. هكذا أنا ، سخطتم عليّ بجهلكم بوجه الحكمة فيه ، ولولا ما أتيتُ لما تُرك من شيعتنا على وجه الأرض احدٌ إلاّ قُتل»،[6]
بنابراين، من اگر دست به قيام بزنم يا نزنم از مقام امامت و پيشوايى برخوردارم. ابو سعيد! سبب مصالحه من با معاويه دقيقاً همان علت مصالحه رسول اکرم(صلى الله عليه وآله)با قبايل ضُمره و اشجع و مردم مكه در بازگشت از حديبيه است ، با اين تفاوت که مردم مكه به قرآن کفر می ورزيدند ولى معاويه و هوادارانش به تأويل و تفسير قرآن کافرند. ابو سعيد! اگر من از سوى خداى متعال ، امام و پيشوا باشم ، نبايد تشخيص من در صلح يا جنگ بى اهميّت و ناچيز تلقّى شود ، هر چند راز و حكمت کارى که انجام داده ام بر مردم پوشيده باشد. ملاحظه نمى کنى حضرت خضر(علیه السلام)زمانى که کشتى را سوراخ کرد و آن نوجوان را به قتل رساند و ديوار را مرمّت نمود ، مورد خشم موسى قرار گرفت؟ سببش اين بود که راز و حكمت ماجرا بر موسى پوشيده بود ولى زمانى که خضر(علیه السلام)وى را در جريان قرار داد ، موسى از آن کارها خرسند شد. من نيز چنينم ، شما چون از راز و رمز کارى که من انجام داده ام بى خبريد بر من خشم گرفته ايد. اگر اين کار را انجام نداده بودم شيعه اى روى زمين باقى نمى ماند و همه قتل عام مى شدند.
روايت طبرسى در «احتجاج»[7] شبيه اين سبب را از امام مجتبى(علیه السلام)کرده است.
٢ . زيد بن وهب جُهنى آورده است: پس از مجروح شدن امام مجتبى(عليه السلام)در مدائن ، از آن حضرت پرسيدم در اين شرايط ، چه موضعى اتخاذ خواهدآرد.
امام(علیه السلام)پاسخ داد:
به خدا سوگند! معاويه را بهتر از افرادى مى دانم که مدعى پيروى از منند ولى در صدد کشتنم برآمدند ، زندگى ام را چپاول کردند و اموالم را ستاندند. به خدا سوگند! اگر با معاويه درگير شوم، همين افراد گردنم را گرفته و مرا تسليم وى خواهند کرد. به خدا سوگند! اگر با عزّت و شرف تن به صلح با معاويه بدهم بهتر از آن است که مرا به اسارت گرفته و به قتل برساند و يا بر من منّت بنهد که اين کار تا پايان دنيا لكه ننگ و عارى بر تارك بنى هاشم بماند و معاويه و دودمانش همواره بر زنده و مرده ما منّت داشته باشند.[8]
٣ . سُليم بن قيس هلالى مى گويد: وقتى معاويه به کوفه آمد ، امام حسن(عليه السلام)در حضور وى بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناى خداوند چنين فرمود:
مردم! معاويه مدعى شده که من او را شايسته خلافت دانسته ولى در خودم چنين شايستگى نمى بينم. معاويه دروغ گفته ، من در کتاب الهى (قرآن) و بر زبان نبىّ اکرم(صلى الله عليه وآله) از خود مردم به آنان سزاوارترم. به خدا سوگند! اگر مردم به من دست بيعت بدهند و اطاعتم کرده و از من حمايت و پشتيبانى کنند. آسمان، باران خويش و زمين برکات خود را بر آنان ارزانى خواهد داشت و تو ، اى معاويه! طمع خلافت در سر نمى پروراندى .رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده است: هرگاه امّتى زمام امور خود را به مردى بسپارند که برتر از او را ميان خود سراغ داشته باشند، امورشان همواره رو به تباهى خواهد رفت ، تا به سرنوشت گوساله پرستان دچار شوند.[9]
٤ . علامه قندوزى در «ينابيع المودة» در مورد صلح امام حسن(علیه السلام)آورده که حضرت در جمع مردم خطبه اى ايراد کرد که در آن آمده است:
«ايّها الناس لقد علمتم أن الله – جلّ ذکره وعزّ اسمه – هداکم بجدّي وأنقذکم من الضلالة ، وخلّصكم من الجهالة ، وأعزّآم به بعد الذلّة ، وکثّرکم به بعد القلّة ، وأن معاوية نازعني حقّاً هو لي دونه ، فنظرتُ لصلاح الأمة وقطع الفتنة ، وقد کنتم بايعتموني على أن تُسالموا مَن سالمني وتحاربوا مَن حاربني ، فرأيت أن اُسالم معاوية وأضع الحرب بيني وبينه ، وقد صالحته و رأيت أن حقن الدماء خيرٌ من سفكها ، ولم کرد بذلك إلاّ صلاحكم وبقاءکم[10] (وَ إِنْ أَدْري لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلى حينٍ)»[11];
مردم! شما به خوبى آگاهيد که خداى عز وجل شما را به وسيله جدّ بزرگوارم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هدايت نمود و از گمراهى نجات داد و از جهل و نادانى رهايى بخشيد و پس از خوارى و ذلّت ، عزّت عطا کرد و تعداد اندکتان را فزونى داد. معاويه با من در مورد حقى در نزاع و کشمكش است که حق من است نه حق معاويه. من به مصلحت مسلمانان و از بين رفتن فتنه و آشوب انديشيدم. شما با اين شرط با من دست بيعت داديد که با هر که از در صلح با من در آيد، صلح کنيد و با هر کس سر جنگ با من داشت ، نبرد نماييد. از اين رو ، تشخيص دادم با معاويه مصالحه کنم و جنگ بين خود و او را پايان بخشم. به همين دليل با او از در صلح درآمدم و ديدم جلوگيرى از ريختن خون مسلمانان بهتر از خونريزى است و در اين کار فقط به مصلحت و بقاى شما انديشيدم (نمى دانم شايد اين کار آزمايشى براى شما و مايه بهره گيرى تا مدتى معيّن است).
٥ . در روايتى از سيد مرتضى – رحمة الله عليه – آمده است که حجر بن عدى پس از موافقت امام(علیه السلام)با صلح ، با اعتراض به آن حضرت گفت: شما ، مؤمنان را رو سياه کردى» امام حسن(علیه السلام)در پاسخ حجر فرمود:
اين گونه نيست که هر کسى آن چه را تو دوست دارى ، دوست داشته باشد و يا ديدگاهش نظير تو باشد ، من اين کار را تنها به جهت در امان ماندن شما انجام دادم.
سيد مرتضى سپس اشاره کرده که پيروان امام(علیه السلام)با اعتراض به صلحى که آن بزرگوار انجام داد مراتب تأسف خود را از تصميم آن حضرت ابراز نمودند از جمله سليمان بن صُرَد خزاعى به امام گفت: «از بيعت شما با معاويه همواره در شگفتيم ، در صورتى که شما چهل هزار جنگجو از مردم کوفه با خود دارى که همه مستمرى دريافت مى کنند و بر در خانه هايشان آماده ايستاده اند. همين تعداد را نيز فرزندان و پيروان شان تشكيل مى دهند. طرفداران شما از مردم بصره و حجاز نيز به اين عده افزوده مى شوند. گذشته از اين، شما در اين پيمان نامه، نه تعهّدى براى خود گرفتى و نه سهمى از عطايا و بخشش ها. اکنون که به انجام اين کار همت گمارده اى بنابر اين لازم بود شخصيت هاى مشرق و مغرب را بر معاويه گواه بگيرى و با نوشتارى از او تعهد بگيرى که پس از وى خلافت از آن تو باشد ، در اين صورت کار بر ما آسانتر بود، ولى معاويه شروطى را بين تو و خود بر قرار کرد که بدان ها وفا ننمود و پس از امضاى قرار داد، بى درنگ در حضور همگان اعلام کرد:
«من شروطى را پذيرفته ام و وعده هايى داده ام که آتش جنگ فرونشيند و فتنه و آشوب ها بخوابد و آن گاه که خداوند ما را يكپارچگى و اُلفت بخشيد همه اين شروط را زيرپا مى نهم».
به خدا سوگند! معاويه در اين سخنان منظورى غير از شما و قرار داد صلح ميان خود و شما نداشت و بدين ترتيب ، پيمان شكنى نمود. اگر دوست دارى کارها را از سربگيرى، خود را نهانى مهياى جنگ نما. آن گاه که به کوفه مى آيى به من اجازه بده فرمانرواى معاويه را از آن سامان بيرون برانم و آشكارا وى را بر کنار سازم و خود ساير افراد نيز مانند نيز ، او را عزل نما ، خداوند خيانت پيشگان را دوست ندارد سليمان سخن گفتند.
امام(علیه السلام)به او پاسخ داد:
«انتم شيعتنا وأهل مودّتنا ، فلو کنت بالحزم في أمر الدنيا أعمل، ولسلطانها أرکض وانصب ، ما کان معاويه بأبأس منّي بأساً ، ولا أشد شكيمة ولا أمضى زيمةً ولكنّي أرى غير ما رأيتم ، وما کردت بما فعلتُ إلاّ حقن الدماء فارضوا بقضاء الله وسلّموا لأمره والزموا بيوتكم وأمسكوا»;[12]
شما پيروان و دوستداران ما هستيد. من اگر به دنيا مى پرداختم کوشاتر ولايقتر از ديگران بودم. معاويه هيچ گاه استوارتر و جدّيتر و سخت کوشتر از من نبوده است، ولى ديدگاه من غير از نظريه شماست من با کارى که انجام دادم تنها خواستم از خونريزى جلوگيرى به عمل آورم. بنابراين، شما نيز به قضاى الهى تن در دهيد و زمام خود را به او بسپاريد و در خانه هايتان بنشينيد و سكوت اختيار کنيد.
دو تحليل در علل صلح
نخستين تحليل
معاويه طى نامه هايى که به امام حسن(علیه السلام)نوشت و حضرت را در آن ها با هرگونه شرطى، به صلح فراخواند، کوشيد تا وانمود کند خود ، فردى اصلاح طلب است و مردم را به صلح و آرامش دعوت مى کند.
پژوهشگران بر اين باورند که سخنرانى صلح جويانه معاويه در راستاى درهم کوبيدن و به ضعف کشاندن قدرت امام(علیه السلام)فوق العاده مؤثر بوده به گونه اى که با بحرانى ساختن اوضاع ، وضعيتى ايجاد کرد که حضرت راهى جز تن دادن به صلح و سازش نداشت.
شيخ محمد حسين آل کاشف الغطاء در اين زمينه مى گويد: «امام حسن(عليه السلام)به اين نتيجه رسيد که اگر صلح را نپذيرد و بر جنگ و ستيز پافشارى نشان دهد ، اوضاع از دو حالت خارج نخواهد بود:
يا وى در اين عرضه غالب و معاويه شكست مى خورد ، هر چند شرائط و اوضاع آن زمان چنين موضوعى را شبه محال مى ساخت ولى به فرض وقوع آن آيا جز داد خواهى مردم از بنى اُميّه نتيجه ديگرى در برداشت که در اين صورت امويان در بدترين مظاهر مظلوم نمايى جلوه گر مى شدند بنابر اين ، اگر فرضاً امام حسن(علیه السلام)را پيروز ميدان بدانيم ، در چنين موقعيتى آن بزرگوار چه موضعى را بايد اتّخاذ مى کرد؟
ولى اگر امام(علیه السلام)با شكست مواجه مى شد ، نخستين سخنى که همه بر زبان مى آوردند اين بود که: امام حسن(علیه السلام)خويشتن را با دست خود به ورطه هلاکت اندکخت ، چرا که معاويه وى را به صلحى فراخوانده بود که در صورت پذيرش آن از ريختن خون مسلمانان جلوگيرى مى شد امّا حضرت پذيراى آن نشد و به ستيز پرداخت و چنين فردى مى بايست در انتظار حوادثى دردناك باشد و در اين صورت معاويه و ابو سفيان در خيانت به اسلام و بازگرداندن مردم، به جاهليّت نخستين و پرستش لات و عُزّى ، به اهداف خود دست يافته بودند و معاويه يك تن از اهل بيت را زنده نمى گذاشت ، بلكه ديدگاه امام حسن(علیه السلام)در پذيرش صلح به مراتب از ديگران دقيقتر بود زيرا حضرت قبل از اين که غالب باشد يا مغلوب و يا آن که مردم را درگير جنگى سازد و به خونريزى که ناخوشايند شان بوده وادارد ، با پذيرش صلح خواست کوس رسوايى معاويه را به صدا در آورده و خُبث طينت وى را آشكار سازد».
معاويه به ظاهر مسلمان که در واقع و حقيقت، دشمن سرسخت اسلام به شمار مى آمد از بيم گرايش مردم به امام حسن(علیه السلام)نظير گرايش آن ها به پدر بزرگوارش ، با پوششى ظاهرى از اسلام ، مردم را مى فريفت. به همين دليل امام مجتبى(عليه السلام)عرصه را براى او بازگذاشت تا آن چه را در باطن نهان دارد آشكار سازد.
به مجرّد تصويب پيمان نامه صلح ، معاويه در جمع انبوه مسلمانان بر منبر قرار گرفت و گفت: «من در جهت اين که شما روزه بگيريد و نماز به پا داريد ، با شما نجنگيدم..»!!
ملاحظه کنيد! امام حسن(علیه السلام)در صلح خود با معاويه چگونه رفتار کرد ؟ و به چه نحو ، کليه تلاش هاى وى را نقش بر آب و خيال بافى هايش را در هم کوبيد تا حق، آشكار و باطل، به نابودى کشيده شد و باطل گرايان زيان ديدند.
بدين ترتيب ، صلح در چنان شرايطى بر امام حسن(علیه السلام)واجب بود چنانكه در شرايط خاص خود بر برادر بزرگوارش امام حسين(عليه السلام)تعيّن «يزيد» شورش بر داشت. اگر صلح امام حسن(علیه السلام)- که معاويه را به فضاحت کشاند – و شهادت امام حسين(علیه السلام)آه يزيد را به ورطه سقوط سوق داده و به سرعت به دولت ننگين ابوسفيانى پايان داد ، نبود تلاش هاى جدّ بزرگوارشان در يك چشم به هم زدن ، بر باد مى رفت و آيين اسلام ، به دين خاندان ابو سفيان ، دين خيانت و فسق و فجور ، دين قلع و قمع شايستگان و بر سرکار آوردن ستمكاران فاسق ، تبديل مى شد.
اگر گفته شود: چرا امام مجتبى(علیه السلام)مانند برادر بزرگوارش حسين(علیه السلام)راه شهادت را برنگزيد زيرا امام حسين(علیه السلام)نيز به خوبى آگاهى داشت که هيچ گاه بر يزيد پيروزى نظامى نخواهد يافت؟
پاسخ اين است که:
افزون بر زيرکى معاويه و حماقت و نادانى پسرش يزيد ، معاويه تظاهر به اسلام مى کرد و يزيد آشكارا به فسق و فجور مى پرداخت.
٢ . خيانت کوفيان در مورد امام حسين(علیه السلام)در راه رسيدن به پيروزى درخشان تاريخى اش براى وى گامى موفقيت آميز تلقى مى شد وخيانت همين مردم در مورد برادر ارجمندش امام حسن مجتبى(علیه السلام)در (مسكن و مدائن) بر سر راه اجراى عمليات جهاد و مبارزه ، مانع بسيار دشوارى به شمار مى آمد. ماجراى بيعت شكنى مردم کوفه با امام حسين(علیه السلام)پيش از آمادگى آن حضرت براى جنگ ، صورت پذيرفت. به همين دليل، آن روز که سپاهيان اندکش براى نبرد با دشمن صف آرايى کردند به عنوان لشكريان امام و پيشوايى که اهداف والايى را دنبال مى کند ، از هرگونه شائبه زيانبارى پيراسته بودند.[13]
تحليل دوم
معاويه مدت بيست سال در دوران خليفه دوم و سوم با تحكيم پايه و ارکان حكومت خود توانست بر دستگاه هاى حكومتى تسلط و نفوذ بيابد و اين راستا با مردم از در تملّق و چاپلوسى درآمد و آنان را به طمع واداشت و فريفت.
از اين رو ، خواص شام همه از او پشتيبانى مى کردند و در سايه اسلام ، پرآوازه شد و در ساير کشورها نيز به عنوان فردى از قريش و خاندان پيامبر و از ياران آن حضرت ، معروف شد به گونه اى که در مناطق ياد شده از نخستين مسلمانان برجسته اى چون ابو ذر ، عمار و مقداد و امثال آنان، مشهورتر گشت.
جان گرفت و آشكارا با نام بنى هاشم بر «بنى اميّه» بدين گونه، يك بار ديگر هاشميان چيره شده و در نهان به نيرنگ و فريب آنان پرداختند و بى پروا و گستاخ همراه با حرکت زمان با زيرکى خود در پى فريب مردم برآمدند و خواص را با پيشكش فراوان از اموال مسلمانان و گماردن بر مراکزى که خداوند آن ها را براى خيانت پيشگانى نظير آنان قرار نداده بود ، خريدارى کردند.
حاکميت «بنى اميه» با بهره گيرى از مظاهر فتح و پيروزى و کسب رضايت و خشنودى خليفگان بازيرکى معاويه پا برجا مانده و چونان شياطين به احكام اسلام نفوذ کرد و به گونه اى نهانى دست به خيانت و تباهى زد تا يك بار ديگر زندگى و جامعه را به جاهليتى برگرداند که نزاع و کشمكش و کفر و بى دينى را به شيوه جاهلى و بر اساس طرح و نقشه اى که بنى اميه براى دست يابى به منافع خويش و جنگ اندازى بر آن در جهت حفظ امتيازاتشان در پى آن بودند ، گسترش دهد.[14]
توده مردم از اين ماجرا آگاهى نداشتند زيرا قانون متداول و رايج در اسلام يعنى سرپوش نهاده بود به «بنى اميه» اسلام گذشته را مى بخشايد – بر کارهاى نفرت انگيز ويژه پس از آن که رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) بنى اميه را مورد عفو قرار داد و به تأليف قلوبشان پرداخت ، خلفاء ، اينان را به خود نزديك ساختند و در شهرها به فرمانروايى بر مردم برگزيدند و اختياراتى بدان ها بخشيدند که به ديگر فرمانروايان خويش نداده بودند. بدين ترتيب ، مدت بيست سال بى آن که از کارهاى زشت خود دست برداشته و يا کسى آنان را از اين قبيل کارها باز دارد، سلطه خود را بر شام گسترش بخشيدند.
خليفه دوم در مورد برخى فرمانروايان خود مراقبت زيادى معمول مى داشت و بعضى را دقيقاً مورد حساب قرار نمى داد و در اين راستا هيچ گاه مانعى بر سر راه خود نمى ديد. وقتى با خبر شد خالد بن وليد فرمانرواى وى بر «قنسرين» ده هزار درهم به اشعث بخشيده دستور دستگيرى وى را صادر کرد و «بلال حبشى» دستان خالد را با عمامه اش محكم بست و در مسجد جامع حمص در برابر ديدگان سران حكومت و ديگر شخصيت هاى بزرگ مردمى ، سر برهنه روى يك پا نگاه داشت تا خليفه از او بپرسد ده هزار درهمى را که به اشعث پرداخته از اموال شخصى او بوده يا از اموال مسلمانان؟ که اگر از اموال شخصى وى بوده ، اسراف است و خداوند اسراف کاران را دوست ندارد و اگر از اموال مسلمانان بوده در حق آنان خيانت ورزيده است و خداوند خيانت پيشگان را دشمن دارد. سپس او را بر کنار کرد و تا زنده بود به فرمانروايى نگمارد.
رفتار عمر با کارگزارانش نظير کارى بود که در مورد خالد و ابو هريره انجام داد و اهل تحقيق با اين موارد آشنايى دارند. ولى معاويه با اين که شيوه اى متناقض با خليفه داشت از ارادتمندان او به شمار مى آيد و خليفه را از انجام هيچ کارى باز نمى داشت و هيچ گونه حسابرسى در مورد وى انجام نمى داد و چه بسا به او گفته بود: «نه فرمانت مى دهم و نه تو را از انجام کارى باز مى دارم» خليفه، انجام کارها را به رأى و نظريه خود معاويه وا نهاده بود. بنابر اين ، مراقبت شديد و حسابرسى دقيق خليفه دوم تنها به برخى از کارگزارانش اختصاص داشت و همه را يكسان شامل نمى شد، زيرا معاويه – فرمانرواى خليفه بر شام – با برخوردارى از آزادى عمل کامل طبق دلخواه و تمايلات خود هرگونه مى خواست عمل مى کرد.
همين آزادى عمل ، معاويه را به طغيان و سرکشى واداشت و او را بر اجراى خود مصمّم ساخت و امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)در مورد «اموى» طرح هاى زيرآى و مكر و نيرنگ معاويه در برابر خطرى بزرگ قرار داشتند زيرا معاويه با اين کار اسلام را به نام اسلام مورد تهديد قرار مى داد بر نور حق به نام حق مى تاخت. از اين رو ، آن دو بزرگوار در جهت دفع اين خطر ، در برابر دو راه قرار داشتند که راه سومى برايشان وجود نداشت: پايدارى و مقاومت و يا سازش ، لذا هر دو به اين نتيجه رسيده بودند که پايدارى و مقاومت در دوران امام حسن(عليه السلام)بى ترديد صفوف مدافعان از دين و مسلمانان ، که مردم را به سوى خداى عز وجل و راه راست او
رهنمون مى گردند در کام خود فرو خواهد برد.
به همين دليل، امام حسن(علیه السلام)به مصلحت ديد که معاويه را در سرکشى و طغيانش وانهد و او را به وسيله حكومتى که در آرزويش بود ، بيازمايد ولى در قرار داد صلح از او تعهد گرفت که در رفتار خود و هوادارانش به هيچ وجه از قرآن و سنّت پافراترننهند و هيچ يك از شيعيان را در مورد خطايى که با همگرايى امويان مرتكب شود مورد پيگرد قرار ندهند و مانند ديگر مسلمانان از ارج و عظمت و حقوق خويش بهره مند باشند و… ديگر شروطى که امام حسن(علیه السلام)به خوبى مى دانست معاويه به هيچ يك از آن ها عمل نمى کند و در صدد نقض آن ها بر خواهد آمد.
امام(علیه السلام)با اين کار خواست نقاب از چهره فريبكار و نيرنگ باز «بنى اميه» بر گرفته و از مظاهر انحرافى معاويه پرده بردارد تا بدين وسيله او و ديگر سران «اموى» همانند دوران جاهليتشان که لحظه اى اسلام در دلشان راه نيافته بود ، ظاهر گردند زيرا اينان شورشيانى بودند که الطاف و موهبت هاى اسلام ، اندکى از آينه توزى بدر واُحد و احزاب را از يادشان نبرده بود.
به هر حال، اين شيوه، انقلابى توفنده در قالب صلح و آشتى به شمار مى آمد که راهى جز آن وجود نداشت و شرايط زمان امام حسن(علیه السلام)چنين چيزى ايجاب مى کرد زيرا حق با باطل در آميخته بود و زمينه تسلّط و سرکشى و طغيان در آن به صورت مسلحانه و خطر آفرين فراهم آمد که امام مجتبى(عليه السلام)نه آغازگر آن طرح بود ، نه پايان دهنده اش به شمار مى آمد بلكه اين حق را با ارث به دست آورد و سپس به ميراث نهاد ، امام حسن(علیه السلام)نيز مانند ساير پيشوايان اين خاندان(عليهم السلام) از قيام و يا سكوت خود از رسالت الهى رهنمون مى گرفت و با اين طرح در آزمون قرار گرفت و با صبر و بردبارى و در راه رضاى خدا تسليم آن گشت و پيروزمندان و پيراسته از آن امتحان خارج گرديد.
با اين صلح براى امام حسن(علیه السلام)زمينه اى فراهم شد تا در مسير معاويه از وجود خود کمينى قرار دهد و از ناحيه اى که وى گمان نمى برد بر او بشورد و وى را از پا در آورد و توانست پيروزى امويان را با مواد انفجارآميز خود بنى اميه درهم بشكند و ظفر و پيروزى آنان را جور و جفا و آثارشان را بر باد دهد.
ديرى نپاييد که نخستين بمب کارگذارى شده در مواد قرارداد صلح با سرمستى معاويه از فتح و پيروزى اش ، به انفجار انجاميد ، آن گاه که لشكريان عراق را به سپاه خود در نُخيله ضميمه ساخت و در جمع آنان، چنين اظهار داشت: اى مردم عراق! به خدا سوگند! من بدين جهت که شما به نماز روآوريد و روزه بگيريد و زآات بپردازيد با شما نجنگيدم ، بلكه به انگيزه دست يافتن به حاکميت بر شما مبارزه کردم و خداوند اين نعمت را با وجود ناخرسندى شما به من عنايت کرد ، به هوش باشيد! هم اکنون هرگونه امتيازى را به حسن بن على داده ام زيرپا مى نهم»[15]
از آن پس ، سياست معاويه همراه با هر عمل خلاف و مخالف قرآن و سنّت، نظير آشتار بى گناهان و هتك نواميس مردم و چپاول اموال و به بند کشيدن آزاد مردان، جريان يافت. معاويه اعمال ننگين خويش را با تحميل فرزند هرزه و گستاخ خويش بر مسلمانان پايان داد تا دين و دنياى مسلمانان را به تباهى بكشاند که حادثه جانسوز آربلا و ماجراى روز حرّه و به سنگ بستن خانه کعبه در مكه با عراده و منجنيق را مى توان از جمله کارهاى بى شرمانه وى تلقى کرد.
به هر ترتيب، آن چه مهم به نظر ميرسد اين است که رخداد حوادث ، از طرح و برنامه امام حسن(علیه السلام)پرده برداشت و آن را آشكار ساخت ، مهمترين عملى که امام(علیه السلام)انجام داد بر گرفتن نقاب از چهره اين ددصفتان بود تا از اجراى نقشه شوم و مكر و حيله اى که براى نابودى رسالت جدش رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آشيده بودند، جلوگيرى نمايد و حضرت در اين راستا به خواسته خويش دست يافت و پرده ها کنار رفت و چهره بنى اميه براى همگان افشا گرديد. والحمد لله رب العالمين.
بدين سان، زمينه قيام برادر بزرگوارش حسين(علیه السلام)فراهم آمد تا قرآن را بدان تفسير نمايد و حضرت را در آن قيام، درس آموزِ اهل خرد قرار دهد.
امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) هر يك دو روى يك رسالت را نشان مى دادند و هر آدام، در آن رسالت از جايگاه خود بر خوردار و در زمان خويش در يكى از مراحل آن قرار داشتند و در اقدام به انجام مسئوليت هاى اين رسالت و جانفشانى در راه آن مساوى بودند. هيچ گاه امام حسن(علیه السلام)از بذل جان عزيز خويش دريغ نكرد و امام حسين(علیه السلام)در ايثار و از خود گذشتگى در راه خدا ، از برادرش سخاوتمندتر نبود ، بلكه با حفظ جان خويش ، آن را براى ورود به عرصه جهاد و مبارزه اى ساکت و آرام ، مهيّا ساخت و آن گاه که زمان مناسب فرارسيد ، شهادت در کربلا قبل از آن که حسينى باشد شهادتى حسنى تلقّى مى شد و ماجراى روز ساباط براى کاوشگران اهل خرد ، در زمينه جانفشانى و ايثار ، داراى معانى ژرف تر از روز عاشورا بود زيرا دلاورى امام مجتبى(علیه السلام)در ايفاى نقش انسانى شكيبا و بردبار در تحمّل ناملايمات و دشوارى ها و در قالب شخصيت فروتنى که به قيامى دست نزد بود ، تبلور داشت و شهادت، در صحنه عاشورا نخست حسنى و در مرحله دوم حسينى به شمار مى آمد، زيرا نتايج آن قيام توسط امام حسن(علیه السلام)به پختگى و کمال مطلوب خود رسيد و مقدماتش توسط آن بزرگوار فراهم آمد.
مردم پس از حادثه ساباط و کربلا با دقت در رخدادها ، بنى اميه را در آن پايه از عصبيتى جاهلى و پليدى يافتند که نه تنها تمام عصبيّت هاى خشن و فرو مايه و ستم پيشه بدان ها نمى رسند ، بلكه خطر آن ها براى اسلام و مسلمانان به مراتب آمتر از خطر بنى اميه به شمار مى آمد.[16]
خلاصه بحث
بيانِ گذراى علل و اسباب صلح
١ . ياران امام(علیه السلام)در اثر دسيسه هاى معاويه ، به ضعف و سستى کشيده شدند و دست از يارى حضرت برداشته و از فرمان آن بزرگوار سرپيچى نمودند. در چنين وضعيّتى نه تنها پايدارى و مقاومت سودى نمى بخشيد بلكه در برابر حمله و نيرنگ معاويه ، نابودى و شكست خط مكتب اهل بيت حتمى بود و امام(عليه السلام)مى بايست با حفاظت از اين خط ، آن را در جامعه اى که حيله و نيرنگ معاويه به آن سايه افكنده بود به رشد و آمال سوق دهد.
٢ . شكست سپاهيان امام(عليه السلام)شهادت آن بزرگوار و خاندان و ياران با وفاى وى را به دنبال داشت و يا به اسارت درآمده و در زندان هاى معاويه باقى مى ماندند و يا با آن که در موضع ضعف قرار داشتند ، آنان را آزاد و در قبال آزادى ، بر آن ها منّت مى نهادند که همه اين نتايج ناپسند به شمار مى آمد.
اگر بر شهادت، اثرى شرعى زود يا دير مترتب نباشد نمى توان براى آن توجيهى يافت به ويژه اگر به از ميان بردن خط امام(علیه السلام)و نابودى کامل آن بينجامد.
٣ . حفظ و نگاهدارى مجموعه معتقد به حقانيّت اهل بيت از خطر قلع و قمع گسترده بنى اميّه و احراز باقى بودن امويان بر حقد و کينه بنى هاشم و هواداران آنان چنان که رخدادهاى خونبار تاريخ اسلام آن را به اثبات رسانده است.
٤. جلوگيرى از خونريزى مسلمانان در آن جا که نبرد با گروه سرکشان ، سودى نمى بخشيد.
٥ . پرده برداشتن از واقعيّت طرح و نقشه جاهلى بنى اميّه و مصون ساختن مسلمانان بر ضدّ آنان ، زيرا خلافت ، زمينه تسلط نو جوانان بنى اميّه را در به دست گيرى زمام امور مسلمانان و به بازى گرفتن سرنوشت نظام اسلامى و مصادره انقلاب مبارك نبىّ اکرم(صلى الله عليه وآله) مهيا ساخته بود.
٦ . ضرورت فراهم آوردن شرايط مناسبى که بتوان از موضع قدرت با کفر و نفاق نهان ، به ستيز برخاست.
علل واقعى موجود در فراسوى موضع خداپسندانه اى که امام معصوم(عليه السلام)اتخاذ کرده بود بر بسيارى از مردم معاصر با آن رخداد و بر بعضى از نسل هاى بعدى سطحى نگر و يا فريب خوردگانى که تحت تأثير موضوعات غير واقعى قرار گرفته بودند ، پوشيده ماند بود ، ولى اين حوادث پس از صلح و سياست هاى خصومت آميزى که معاويه و ساير حكّام اموى دنبال مى کردند و زيان هاى جبران ناپذيرى که بر پيكر اسلام و مسلمانان وارد ساخت ، از برخى راز و رمزهاى موضع امام مجتبى(علیه السلام)پرده برداشت.
منبع: کتاب پیشوایان هدایت 4 – سبط اکبر؛ حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام
[1]– تاريخ طبرى ٤/ 122، تذکرة الخواص ابن جوزى ١١٢.
[2] – بحار الأنوار 44/ 21.
[3]– بحار الأنوار 44/ 21.
[4]– . به کتاب صلح امام حسن(علیه السلام)از آل ياسين ٢٥٩ مراجعه شود مؤلف در نقل اين موضوع به کتب اصلى و منابع تاريخى چون طبرى و ابن اثير و ابن قتيبه و مقاتل و ديگر کتب ، تكيه کرده است.
[5]– زندگانى امام حسن(علیه السلام)٢٢٣.
[6]– علل الشرايع ٢٠٠.
[7]– بحار الأنوار ٤٤/ 19.
[8]– احتجاج طبرسى ١٤٨.
[9]– بحار الأنوار ٤٤/ 22.
[10]– ينابيع المودة ٢٩٣.
[11]– أنبیاء/ 111.
[12]– بحار الأنوار ٤٤/ 21 – 28.
[13]– صلح امام حسن از شيخ راضى آل ياسين ٣٧١- 372.
[14]– براى آشنايى به خصومت و دشمنى معاويه و رنج و سخت هايى که آفريد و حدود الهى را تعطيل و دستورات دين را به تحريف کشاند و مردم و دين آن ها را خريدارى کرد و فساد و فسق و فجور و گستاخى و ساخته و پرداخته کردن احاديث و روايات و ديگر کارهاى زشت و ناپسندى که وى انجام داد ، به کتاب حياة الامام الحسن 2/145- ٢١٠ مراجعه شود.
[15]– صلح امام حسن ٢٨٥ ، شرح نهج البلاغه ٤/ 16، تاريخ يعقوبى ٢ / 192.
[16] – به مقدمه صلح امام حسن از شيخ راضى آل ياسين مراجعه شود.