زير پايش خدا غزل مي ريخت
غزلي را که از ازل مي ريخت
آن امامي که تا سحر امشب
روي لبهاي من غزل مي ريخت
شب شعر مرا چه شيرين کرد
بين هر واژه اي عسل مي ريخت
آن که در جيب کودکان يتيم
قمر و زهره و زحل مي ريخت
آن کريمي که در پياله دست
هر چه مي ريخت لم يزل مي ريخت
از هر آن کوچه اي که رد مي شد
حُسن يوسف در آن محل مي ريخت
تيغ خشمش ولي به وقت نبرد
رنگ از چهره اجل مي ريخت
شتر سرخ را به خون غلتاند
لرزه بر لشگر جمل مي ريخت
آن امامي که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل مي ريخت
شاعر: سید حمیدرضا برقعی