آغاز قيام
ياد آور شديم که امام حسين (عليه السلام) با اين که شديداً با حكومت معاوية مخالفت داشت – و اشكال متعددى از آن را نقل کرديم – ولى نظر به پايبندى وى به قرارداد صلحى که برادر بزرگوارش امام حسن (عليه السلام) با معاويه امضاء کرده بود، تلاش براى بر کنارى معاويه را پذيرا نشد.
تاريخ نگاران با ثبت اين موضع گيرى اصولى امام حسين (عليه السلام) گفته اند: زمانى که امام حسن مجتبى (عليه السلام) به شهادت رسيد، شيعيان عراق دست به جنبش زده وطى نامه اى از امام حسين (عليه السلام) خواستار بر کنار ساختن معاويه وگرفتن بيعت براى خود شدند، که امام حسين (عليه السلام) آنان را از اين کار باز داشت و ياد آور شد که بين او و معاويه عهد و پيمانى است که تا پايان مدت آن، شكستن آن پيمان، برايش روا نيست و هرگاه معاويه به هلاکت رسيد، در آن تجديد نظر خواهد کرد[1].
از همين رهگذر براى پيروان امام (عليه السلام) و نيز دستگاه حكومت، به خوبى روشن بود که امام حسين (عليه السلام) با مرگ معاويه هيچ گونه پاى بندى و التزامى نسبت به قرارداد صلح نخواهد داشت به همين دليل، قيام خود را بر ضد نظام حاکم ستم پيشه اى که زمام آن را يزيد فاسق به عهده دارد، آغاز خواهد نمود. از اين رو، وجود مقدس امام حسين (عليه السلام) بزرگترين عامل نگرانى هيئت حاکمه، به شمار مى آمد.
نامه يزيد به فرمانرواى مدينه
بنابه نقل تاريخ نگاران: يزيد بلافاصله پس از مرگ پدرش طى نامه اى از وليد بن عُتبة بن ابى سفيان – فرمانرواى معاويه بر مدينه – در خواست کرد تا از امام حسين(عليه السلام)بيعت بگيرد و آن را به تأخير نيندازد[2]. ديگر منابع تاريخى آورده اند: در نامه يزيد به وليد آمده بود که: هرگاه نامه ام به دستت رسيد، حسين بن على و عبدالله بن زبير را احضار و از آنان بيعت بگير و اگر از بيعت سرباز زدند، آن دو را گردن بزن و سرهاى آنان را نزد من بفرست و از مردم نيز بيعت بگير و هرکس امتناع ورزيد، همين حكم را درباره آنان به اجرا در آور.[3]
مشورت وليد با مروان حكم
وليد در مسئوليتى که به وى محوّل شده بود، حيران و سرگردان بود، زيرا او به خوبى مى دانست که امام حسين (عليه السلام) به هيچ بهايى با يزيد بيعت نخواهد کرد، از اين رو، خود را نيازمند مشورت با مروان حكم، بزرگ خاندان اموى دانست. به همين دليل کسى را نزد او فرستاد و مروان نزدش آمد. مروان به وليد پيشنهاد کرد: هم اکنون در پى آنان بفرست[4]و به بيعت و اطاعت از يزيد فراخوان، اگر اين کار را انجام دادند، از آنان بپذير وگرنه پيش از آن که از مرگ معاويه اطلاع حاصل کنند، آن ها را گردن بزن، زيرا به مجرد آگاه شدن از اين ماجرا هر يك از آنان، دست به شورش خواهد زد و ايجاد اختلاف مى کند و مردم را به سوى خود فرا مى خواند، در اين صورت بيم آن دارم چنان نيرويى را بر ضدّ تو گرد آورند، که توان مقاومت در برابر آن ها را نداشته باشى، جز عبدالله بن عمر که در اين خصوص با سى سر ستيز ندارد، افزون بر اين که من به خوبى مى دانم حسين بن على هرگز در جهت بيعت با يزيد، به تو پاسخ مثبت نخواهد داد و اطاعت يزيد را برخود لازم نمى داند. به خدا سوگند! اگر من جاى تو بودم اجازه نمى دادم يك کلمه سخن بگويد و بدون اعتنا به هر اتفاقى که رخ مى داد، او را گردن مى زدم[5].
اين سخن بر وليد که از ديگر اعضاى خاندان بنى اميه با تدبيرتر بود، گران آمد و به مروان گفت: کاش وليد به دنيا نيامده بود و از او يادى نمى شد[6].
مروان سخن وليد را به استهزاء گرفت و با تمسخر به او گفت: از آن چه به تو گفتم نگران مباش. زيرا خاندان ابوتراب با ما دشمنى ديرينه داشته اند[7]. وليد بر او بانگ زد و گفت: مروان! واى بر تو! از اين سخن دست برادر و درباره پسر فاطمه که باقيمانده نبوت است، به نيكى سخن بگو[8].
بدين ترتيب، هر دو توافق کردند که امام (عليه السلام) را به مجلس خويش فرا خوانده و براى به دست آوردن مواضع حضرت در قبال سلطه حاکم، بيعت يزيد را بر او عرضه کنند.
امام (عليه السلام) در مجلس يزيد
وليد شبانه نزد امام حسين (عليه السلام) فرستاد و او را به مجلس خويش فرا خواند. وقتى پيك وليد خدمت امام آمد. آن حضرت در مسجد حضور داشت و هنوز ماجراى مرگ معاويه ميان مردم انتشار نيافته بود، در ذهن مبارك امام خطور کرد که وليد او را فرا خوانده تا وى را در جريان مرگ معاويه قرار دهد و با توجه به خبرهايى که از شام بدو رسيد، براى حاکم جديد از او بيعت بگيرد. در پى آن امام حسين (عليه السلام)، هواداران و برادران و عمو زاده هاى خويش را فرا خوانده و به آنان اطلاع داد که فرماندار مدينه وى را احضار کرده است و افزود: از اين جهت که مرا به کارى وادارد که نتوانم بدو پاسخ مثبت دهم ايمن نيستم[9].
امام (عليه السلام) به هواداران خويش دستور داد سلاح برگيرند و بدانان فرمود: مرا همراهى کنيد هنگامى که بر وليد وارد شدم شما بر در جايگاه بنشينيد و هرگاه شنيديد صداى من بلند شد، بر او وارد شويد.[10]
امام حسين (عليه السلام) که بر وليد وارد شد ديد مروان که با وليد قطع رابطه کرده بود، نزد او نشسته، حضرت فرمود: بر قرارى پيوند خويشاوندى بهتر از قطع رابطه و صلح و صفا بهتر از تباهى است. اکنون وقت آن رسيده که شما دو تن با يكديگر گردهم آييد، خداوند ميانتان صلح و آشتى بر قرار سازد.
سپس وليد خبر مرگ معاويه را به حضرت داد و امام حسين(عليه السلام) کلمه استرجاع (إنّالله….) را بر زبان آورد. آن گاه وليد نامه يزيد را مبنى بر بيعت گرفتن از امام(عليه السلام)، براى امام حسين (عليه السلام) خواند و حضرت فرمود: من تصور مى کنم به بيعت نهانى من با يزيد قانع نخواهى شد مگر اين که آشكار را با او بيعت نمايم.
وليد گفت: آرى، چنين است.
امام (عليه السلام) فرمود: فردا نظرت را در اين باره بيان کن. وليد به امام (عليه السلام) عرض کرد: به ياد و نام خدا مى توانى بروى و فردا همراه با جمعى از مردم نزد ما بيايى.
مروان به وليد گفت: اگر هم اکنون حسين بى آن که بيعت کند از تو جدا شود، در فرصت ديگرى هرگز به او دست نخواهى يافت، مگر اين که ميان شما و او قتل و کشتار فراوانى رخ دهد، حسين را زندانى آن تا بدون بيعت از نزد تو بيرون نرود و يا او را گردن بزن، در اين لحظه امام حسين (عليه السلام) برجست و فرمود: فرزند زرقاء! تو مرا مى کشى يا او؟ به خدا سوگند! دروغ گفتى و مرتكب گناه شدى[11]اين جمله را فرمود و به همراه هوادارانش از آن جا خارج و رهسپار منزل خويش شد.
مروان به وليد گفت: نافرمانى من کردى، نه به خدا سوگند! حسين هرگز چنين فرصتى به تو نخواهد داد.
وليد گفت: ديگرى را سرزنش کن! تو کارى را به من پيشنهاد مى کنى که تباهى دينم را به دنبال دارد. به خدا سوگند! اگر تمام اشياء موجود در روى زمين که خورشيد بر آن ها مى تابد و غروب مى کند، از آن من باشد، دوست ندارم در برابر آن، حسين را بكشم! سبحان الله! حسين را به جرم آن که بگويد: بيعت نمى کنم، بكشم؟ به خدا سوگند! من بر اين باورم هر کس در مورد ريختن خون حسين محاسبه گردد، در روز رستاخيز، در پيشگاه خدا ميزان عملش سبك خواهد بود[12].
از برخى روايات استفاده مى شود که در آن مجلس بحث و مناقشه ميان امام(عليه السلام)و مروان بالا گرفت تا آن جا که حضرت ديدگاه خويش را به صراحت به مروان اعلان کرده و فرمود:
«إنا اهل بيت النبوة و معدن الرساله و مختلف الملائكة و محل الرحمة بنا فتح الله و بنا ختم، و يزيد رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحترمة معلن بالفسق، و مثلي لا يبايع مثله، لكن نصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون أينّا أحقّ بالخلافة و البيعة»;[13]
ما خاندان نبوت و جايگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و مكان نزول رحمت خداييم، خداوند اسلام را از خاندان ما آغاز و تا پايان نيز با ما خاندان پيش خواهد برد و يزيد مردى فاسق و باده نوش است که دستش به خون بيگناهان آلوده است و شخصيتى نظير من هرگز با فردى مانند يزيد بيعت نخواهد ک، اکنون ما و شما ببينيم در آينده چه خواهد شد و کدام يك از ما به خلافت و بيعت مردم،از ديگرى سزاوارتر است.
امام (عليه السلام) و مروان
امام حسين (عليه السلام) صبح همان شبى که بيعت با يزيد را پذيرا نشده بود در مسير راه به مروان حكم برخورد، مروان با پيشدستى به امام (عليه السلام) گفت: من دلسوزانه با تو سخن مى گويم، به سخنم گوش فراده، تا راه نجات و رستگارى را بيابى، امام(عليه السلام)فرمود: مروان! چه نصيحتى؟
مروان گفت: من به تو فرمان مى دهم به بيعت با اميرالمؤمنين يزيد تن دردهى، زيرا براى دنيا و آخرتت بهتر است.
امام (عليه السلام) با سخنان بليغ خود به او پاسخ داد:
«على الاسلام السلام اذ قد بليت الامّة براع مثل يزيد… سمعت جدّى رسول الله(صلى الله عليه وآله)يقول: الخلافة محرّمة على آل ابي سفيان و على الطلقاء و أبناء الطلقاء فاذا رأيتم معاوية على منبري فابقروا بطنه، فوالله لقد رآه اهل المدينة على منبر جدي فلم يفعلوا ما امروا به[14];
آن گاه که مسلمانان به زمامدارى، مانند يزيد مبتلا شوند بايد فاتحه اسلام را خواند… از جدم رسول خدا شنيدم مى فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان و آزادشده گان و فرزندان آزادشده گان حرام است، هرگاه ديديد معاويه بر منبر من بالا رفت، شكمش را پاره کنيد. به خدا سوگند! مردم مدينه، معاويه را بر فراز منبر جدم ديدند و آن چه را فرمان يافته بودند، عملى نساختند.
حرکت امام(عليه السلام) در شب دوم
به گفته تاريخ نگاران: امام حسين(عليه السلام) آن شب را که شب شنبه ٢٧ رجب سال ٦٠ هجرى بود، در منزل خويش اقامت نمود و وليد بن عتبة به نامه نگارى با عبدالله بن زبير جهت بيعت با يزيد و امتناع او از بيعت، سرگرم بود. ابن زبير همان شب از مدينه راهى مكه شد، صبح روز بعد وليد يكى از مأموران هوادار بنى اميه را به اتفاق هشتاد سواره نظام در پى او فرستاد، ولى به وى دست نيافته و بازگشتند. وليد در ساعات پايانى روز شنبه، همان افراد را نزد امام حسين(عليه السلام)اعزام کرد تا نزد او حاضر شود و وليد براى يزيد بن معاويه از او بيعت بگيرد. امام حسين(عليه السلام)به آنان فرمود: تا فردا صبر کنيد، ببينيم شما و ما چه تصميمى خواهيم گرفت، مأموران آن شب از او دست برداشته و بر آمدن امام(عليه السلام) پا فشارى نشان ندادند.
حضرت در ساعات آخر شب يكشنبه ٢٨ رجب به اتفاق فرزندان و برادرزادگان و برادران و کليه اعضاى خاندانش به جز محمد حنفيه – رحمة الله عليه – رهسپار مكّه گرديد.
وقتى محمد حنفيه از تصميم امام(عليه السلام) مبنى بر خروج از مدينه اطلاع يافت، نمى دانست حضرت قصد دارد به کجا برود. از اين رو، بدو عرضه داشت: برادر! تو محبوب ترين مردم نزد من و از همه آنان برايم عزيزتر هستى، هيچ گاه از پند و اندرز خود به شما دريغ نداشتم و تو بيش از همه به آن سزاوارترى. تا مى توانى از بيعت با يزيد بن معاويه بپرهيز و به شهرهاى دور دستى برو. آن گاه فرستادگانت را نزد مردم بفرست و آنان را به سوى خود فرا خوان، اگر مردم با تو بيعت کردند و برايت بيعت گرفتند، خدا را براين کار سپاس گو و اگر مردم گرد ديگران جمع شدند، خداوند راضى نمى شود زيانى به دين و دانشت وارد شود و يا جوانمردى و فضيلت تو به تباهى رود.
من بيم آن دارم که وارد هر يك از اين شهرها بشوى، ميان مردم اختلاف بيفتد، گروهى از تو طرفدارى و دسته اى بر ضد تو قيام کنند و سرانجام دست به کشتار يكديگر بزنند و تو در اين ميان هدف تير بلا گردى و در چنين هنگامه اى خون شخصيتى که خود و پدر و مادرش برجسته ترين انسان هايند. بيش از ديگران تباه و خانواده اش بيش از ديگران به خوارى و ذلت دچار شوند.
امام حسين(عليه السلام) به او فرمود: برادر! بنابراين به کجا روم؟
عرض کرد: در مكه بمان. اگر در آن سامان، آرامشى يافتى که چه بهتر وگرنه راه بيابان هاى شنزار و دره ها و کوه ها را در پيش گير و از شهرى به شهر ديگر برو تاببينى فرجام کار مردم چه خواهد شد، البته شما آن گاه آه با چنين امورى روبرو مى شوى، خود از همه با تدبيرترى.
امام فرمود: برادر، تو نظر خير خواهانه ات را با مهربانى و محبت ابراز داشتى، اميدوارم ديدگاه شما مناسب و مقرون به موفقيت باشد.[15]
بدين سان امام حسين(عليه السلام) در حالى که آيه شريف: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمين»[16]را تلاوت مى کرد، رهسپار مكه گرديد.
وصيت هاى امام(عليه السلام)
امام حسين(عليه السلام) پيش از خارج شدن از مدينه چندين وصيت از جمله وصيتى به برادرش محمد بن حنفيه مرقوم فرمود که ذيلا از نظرتان مى گذرد:
«هذا ما أوصى به الحسين بن عليّ الى أخيه محمد بن الحنفيه. انّ الحسين يشهد ان لااله الاّالله وحده لا شريك له، و انّ محمداً عبده و رسوله جاء بالحق من عنده، وان الجنة حق و النار حق، و الساعة آتية لاريب فيها، و انّ الله يبعث مَن في القبور، و انّي لم أخرج أشراً ولابطراً و لامفسداً ولاظالماً، و انّما خرجت لطلب الإصلاح في امة جدي، اريد ان آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر و أسير بسيرة جدّي و أبي عليّ بن ابي طالب، فمن قبلنى بقبول الحق فالله أولى بالحق، و مَن ردّ علىّ هذا أصبر حتى يقضي الله بيني و بين القوم و هو خير الحاکمين»[17];
اين وصيت حسين بن على به برادرش محمد حنفيه است. حسين گواهى مى دهد که معبودى جز خداى يگانه نيست و محمد، بنده و فرستاده اوست و آيين حق را از سوى خدا براى جهانيان آورده است و شهادت مى دهد که بهشت و دوزخ حق است و روز رستاخيز بى ترديد به وقوع خواهد پيوست و خداوند در آن روز همه مردگان را زنده مى گرداند، من نه از سر خودخواهى و نه براى خوشگذرانى و تفريح و نه فساد و ستمگرى، از مدينه خارج مى گردم، بلكه هدفم از اين سفر، اصلاح مفاسد و تباهى هاى امت و امر به معروف و نهى از منكر و زنده کردن سنّت جدم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و راه و رسم پدرم على بن ابى طالب است. هر کس اين واقعيت را از من پذيرا شود، راه خدا را پذيرفته وگرنه صبر و بردبارى پيشه خواهم ساخت تا خداوند ميان من و دشمنانم داورى کند که او بهترين داوران است.
امام(عليه السلام) با وصيت ديگرى به ام سلمه، وى را به امور مربوط به امامت پس از خود سفارش نمود.
روايت شده هنگامى که امام(عليه السلام) تصميم گرفت از مدينه خارج شود. ام سلمه -رضى الله عنها – حضور وى شرفياب شد و عرضه داشت: فرزندم بارفتن خويش به سوى عراق مرا اندوهگين مساز. من از جدت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)شنيدم که مى فرمود: فرزندم حسين(عليه السلام) در سرزمين عراق در منطقه اى به نام کربلا به شهادت خواهد رسيد، امام(عليه السلام) در پاسخ اُم سلمه فرمود:
مادر! به خدا سوگند! من نيز خود مى دانم که قطعاً کشته خواهم شد، و چاره اى جز اين برايم وجود ندارد، به خدا سوگند! به روزى که در آن کشته خواهم شد آشنا هستم و قاتل خود را نيز مى شناسم و مكانى را که در آن به خاك سپرده مى شوم مى دانم و به خوبى مى دانم چه کسى از خاندان و نزديكان و پيروانم کشته خواهند شد، مادر! اگر بخواهى مى توانم محل قبر و مدفنم را به تو نشان دهم.
سپس به سمت کربلا اشاره کرد و زمين هموار شد به گونه اى که مكان مدفن خويش و جايگاه لشكر و محل ايستادن خود و مكان شهادتش را به او نشان داد، در اين لحظه ام سلمه به شدت گريست و امور مربوط به آن حضرت را به خداسپرد.
امام(عليه السلام) بدو فرمود:
مادر! اراده خداى عزوجل بر اين تعلق گرفته که مرا کشته و ذبح شده ستم و بيداد ببيند، هم او خواست اهل حرم، خاندان و زنانم آواره شوند و کودکانم مظلومانه به شهادت رسند و به اسارت در آيند و به غُل و زنجير کشيده شوند و با آن که از مردم يارى مى خواهند، يارو ياورى نمى يابند.
در روايت ديگرى آمده است که: ام سلمه به حضرت عرضه داشت: جدت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مقدارى خاك در شيشه اى به من داده که هم اکنون نزد من است و امام(عليه السلام)فرمود:
به خدا سوگند! من به همين گونه کشته خواهم شد، و اگر رهسپار عراق نيز نشوم، مرا خواهند کشت. و سپس مقدارى خاك برگرفت و آن ها را در شيشه اى قرار داد و به ام سلمه سپرد و فرمود: اين شيشه را نيز در کنار شيشه اى که رسول خدا به تو سپرده، قرار بده، هرگاه خاك آن تبديل به خون شد، بدان که من به شهادت رسيده ام.[18]
شيخ طوسى، از حسین بن سعيد، از حماد بن عيسى، از ربعى بن عبدالله، از فضيل بن يسار روايت کرده مى گويد : و امام باقر(عليه السلام) فرمود: آن گاه که امام حسين(عليه السلام)رهسپار عراق گرديد وصيت و کتب و ديگر امانات خويش را به ام سلمه همسر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سپرد و بدان بانو فرمود: هرگاه فرزند بزرگم نزد تو آمد، اماناتى را که به تو سپرده ام، به او بده. پس از شهادت آن حضرت، على بن حسين(عليه السلام) نزد ام سلمه آمد وى تمام اشيائى راکه پدرش امام حسين (عليه السلام) بدو سپرده بود، به آن حضرت تحويل داد[19].
على بن يونس عاملى در کتاب الصراط المستقيم در حديثى تصريح به امامت على بن حسين (عليه السلام) را نقل کرده و گفته است: امام حسين (عليه السلام) وصيتش را نوشت و آن را به ام سلمه سپرد و بدو فرمود: هر کس آن را از تو مطالبه کرد دليل بر امامت اوست و امام زين العابدين آن را از وى درخواست کرد.[20]
امام در راه مكه
به نقل مورخان: هنگامى که امام حسين (عليه السلام) رهسپار مكه گرديد، راه اصلى را براى رفتن انتخاب کرد. اعضاى خاندان حضرت به وى عرضه داشتند: اگر آن گونه که ابن زبير عمل کرده شما نيز از راه اصلى منحرف شويد، مأموران دشمن به شما دست نخواهند يافت.
حضرت فرمود: نه به خدا سوگند! از راه اصلى جدا نمى شوم تا آن چه را خدا خواهد داورى فرمايد[21]و در حالى که آيه شريف «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَني سَواءَ السَّبيل»[22]را تلاوت مى کرد، در شب جمعه سوم شعبان وارد مكه شد.
سپس درآن شهر اقامت گزيد و مردم آن سامان و کليه کسانى که براى انجام عمره از سراسر گيتى به آن جا آمده بودند، خدمت آن بزرگوار آمد و شد داشتند، ابن زبير در کنار خانه کعبه به نماز و طواف مشغول بود و در جمع ديدارکنندگان امام(عليه السلام)، گاهى دو روز پى در پى و گاهى دو روز در ميان خدمت امام شرفياب مى شد، حضور امام حسين(عليه السلام) در مكه براى ابن زبير بسيار گران تلقى مى شد، زيرا ابن زبير به خوبى مى دانست که مردم حجاز تا زمانى که امام حسين(عليه السلام) در آن سرزمين است، با وى بيعت نخواهند کرد. زيرا حضرت از ارج و مقامى والاتر برخورداراست و مردم از او بيشتر فرمان مى برند[23].
منبع: کتاب پیشوایان هدایت 5 – سیدالشهداء، حضرت امام حسین مجتبى علیه السلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام
[1]. ارشاد 2/ 32.
[2]. ارشاد 2/ 32.
[3]. تاریخ یعقوبی 2/ 251.
[4]. در این جا منظور از کسانی که در پی آنها بفرستد امام حسین (علیه السلام) عبد الله بن زبیر و عبد الله بن عمر بود. به این اعتبار که به نقل برخی از منابع تاریخی نظیر تاریخ طبری 6/ 84، نام همه این افراد در نامه یزید آمده بود.
[5]. حیاة الامام الحسین (علیه السلام) 2/ 25.
[6]. همان 2/ 251.
[7]. همان.
[8]. همان.
[9]. اعلام الوری 1/ 434، روضة الواعظین/ 171، مقتل ابو مخنف/ 27، تذکرة الخواص/ 213.
[10]. ارشاد 2/ 33.
[11]. نام مادر بزرگ مروان.
[12]. ارشاد 2/ 33- 34.
[13]. مقل مقوّم 144، اعلام الوری 1/ 425.
[14]. فتوح ابن اعثم 5/ 17، مقتل خوارزمی 1/ 184.
[15]. ارشاد 2/ 35.
[16]. قصص/ 21.
[17]. مقتل مرّم/ 156.
[18]. بحار الانوار 44/ 33، العوالم 17/ 180، ینابیع الموده / 405 تا جمله ام سلمه شدیداً گریست آمده است.
[19]. غیبت طوسی/ 118 ح 148. اثبات الهداه 5/ 214.
[20]. اثبات الهداه 5/ 216 ح 8.
[21]. فتوح 5/ 24، ینابیع المودة/ 402، ارشاد مفید 2/ 35.
[22]. قصص /22.
[23]. ارشاد 2/ 36، بحار الانوار 44/ 332.