سه روایت مروی از پیامبر بدین شرح است که: یکی از آنها مربوط به ستایش غیرت عمر است. و آن زمانی از پیامبر صادر شده که ایشان از احوالات بهشت خبر میدهند و به هنگام دیدن کنیز عمر، به خاطر غیرت عمر از ورود به قصر خودداری میکنند[1]. روایت دیگر نیز در رابطه رویای پیامبر است که اخبار انتفاع مردم از عمر در آن به چشم میخورد[2]. و روایت سوم نیز گویای عصمت عمر است[3].
در كتاب الموضوعات ابن الجوزي و ساير كتابهايي كه در اين زمينه نوشته شده به اين نكته اشاره ميكنند كه پارهاي از رواياتي كه در مناقب صحابه وارد شده مجعول و موضوع است؛ چنانچه از مضامين و معناي روايات بدست ميآيد، اين روايات نميتوانند صحیح باشند. ما نیز به پارهای از نكات آن اشاره ميكنيم.
1- در صدر روایت ذكر شده كه پيامبر صلیاللهعلیهوآله داخل بهشت شده و با همسر ابوطلحه مواجه میشود و او را میبینند؛ اما وقتي ميخواهد به قصري كه متعلق به عمر است، وارد شود، از آن خودداري ميكند.
چون در كنار آن قصر جاريهاي مشاهده مينمايد! دليلي كه پيامبر صلیاللهعلیهوآله براي عدم ورود خويش به قصر ذكر ميكند، يادآوري غيرت عمر است. اشكالاتي كه در اين بخش از حديث وجود دارد، به قرار ذيل است:
اولاً: آيا وقتي به پيامبر صلیاللهعلیهوآله اجازه ورود به بهشت را دادهاند، بدين معنا نيست كه به تمامي مكانها و قصرهاي آن هم ميتواند وارد شود؟
ثانیاً: چرا پيامبر صلیاللهعلیهوآله وقتي با همسر ابي طلحه مواجه شد، صحبت از غيرت ابي طلحه به ميان نياورد، ولي وقتي به نزديك قصر عمر آمد، از غيرت او سخن به ميان آورد به حدي كه از ورود به آن قصر منصرف شد؟ آيا غيرت عمر از ابوطلحه بيشتر بوده است؟ اگر هم در دار دنيا غيرت عمر از ابوطلحه بيشتر بوده آيا در برزخ نيز غيرت عمر از وي افزونتر بوده است؟
ثالثاً: اصولاً آيا احكام و ويژگيهاي دارتكليف در جهان ديگر، محل و بست دارد تا از غيرت و نظير آن سخن به ميان آيد، يا اينكه چنين ويژگيهايي به دنيا كه دار تكليف است، اختصاص دارد؟ وانگهي چنانكه بزرگاني چون سيوطي و ابنحجر و ابن ملقن و برخي از شيوخ اهل سنت گفتهاند: از جمله خصائص پيامبرصلیاللهعلیهوآله اباحه نگاه ايشان به زنان اجنبي و خلوت با آنان بوده است. در اين باره در الخصائص الكبري آمده است[4].
وقتي براي پيامبر نگاه به زن اجنبي و خلوت با او جايز و مباح باشد، ديگر جايگاهي براي غيرت باقي نميماند تا مانع ورود پيامبرصلیاللهعلیهوآله به قصر كذايي شود.
آيا رسول خداصلیاللهعلیهوآله از اين ويژگي خويش اطلاع نداشت يا آنكه از عمر ميترسيد؟!
بنابراين بايد به مجعول بودن اين روايت حكم كنيم.
2- روايت دوم درباره يكي ديگر از رؤياهاي پيامبرصلیاللهعلیهوآله میباشد که از این قرار است:
شبی پیامبر صلیاللهعلیهوآله خواب دیدند در برابر چاه آبی قرار دارند و هر مقدار كه خدا ميخواست از چاه آب كشيدند. بعد ابوبكر يك يا دو دلو از آن آب كشيد. و سپس عمر بعد از آنكه دلو به صورت بزرگتري نمايان شد، آبهاي فراواني از آن چاه استخراج كرد[5].
نشانههاي جعلي بودن اين روايت به قرار ذيل است:
اولاً: جمله «استحالت غربا» به معناي بزرگ شدن دلو است و علمای اهل سنت از آن به حكومت و خلافت تعبير كردهاند كه مردم از آن نفع و سود فراواني ميبرند، اين جمله بدین معناست كه مردم در زمان خليفه دوم نفع بيشتري از زمان رسول خدا به گونهاي القا شده كه خواننده گمان ميكند كه عمر در آب كشيدن حتي از رسول خداصلیاللهعلیهوآله هم سبقت گرفته است! مگر نه آن است كه هر چه از زمان وحي دورتر ميشويم، بيشتر ضرر ميكنيم و نیز همگان ميدانند كه كسي در قوه و توان از آن حضرت پيشي و تقدم نداشته است.
در شرح صحيح مسلم ذيل اين روايت آمده است كه: علما گفتهاند: «این خواب مثال واضحی از حسن سیره ابیبکر و عمر و انتفاع مردم از این دو نفر است»[6].
ثانیاً: افزون بر آن، با اين روايت خلافت خليفه سوم و چهارم زير سؤال ميرود. مگر این دو خلیفه در آن دوره هيچ نفعي براي مسلمانان نداشتهاند؟!
3 -در روايت سوم از لسان پيامبر صلیاللهعلیهوآله آمده است كه درباره عمر فرمودهاند: «ان اللَّه جعل الحق علي لسان عمر و قلبه».
اين حديث هم مطمئناً جعلي و كذب است زيرا:
اولاً: مفهوم حديث مشابه اين آيه است: «و ما ينطق عن الهوي» بنابرین اگر به مضمون روايت اذعان و اعتراف كنيم، بايد بپذيريم كه عمر هيچگاه سخن باطل بر زبان نراند و معصوم از خطا، اشتباه و گناه بوده است؛ در صورتي كه علماي اهل سنت اجماع دارند كه ابوبكر و عمر معصوم نبودهاند.[7]
این در حالی است که اهل سنت منابعی دارند که حاکی از عدم جریان کلام و حدیث الهی بر زبان و قلب پیامبر است! که در ذيل به برخي از آنها اشاره ميشود.
بخاری در کتاب خود آورده است: آنگاه که بیماری پیامبر صلیاللهعلیهوآله شدت یافت، فرمود: کاغد و قلم بیاورید که برایتان چیزی بنویسم تا بعد از آن دیگر گمراه نشوید. سپس عمر گفت: « بر پیامبر صلیاللهعلیهوآله بیماری غلبه کرده است؛ کتاب خدا برای ما کافی است…»[8].
در ذيل روايت، ابن عباس كه ناقل آن است، از فرط نارا حتي گويد: «چه مصیبتی بر ما حادث شد! چه کسی مانع کتابت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله گردید»[9]؟
ثانیاً: در منابع اهل سنت شواهدی از بدعتهای عمر وجود دارد. بدعتهایی که برخلاف نص صریح قرآن و سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله است. این خود آشکارا بیانگر عدم عصمت و عصیان اوست.
چنانچه او حج تمتع و متعه زنان را بعد از آنكه قرآن و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله حلال دانسته بود، تحريم كرد. مآخذ بسياري وجود دارد که سخن به ميان آمده را تأیید میکند: چنانچه از بیهقی در سنن خود از قول عمر بدین مطلب اشاره کرده است[10].
بدعت ديگر او، طلاق ثلاث بود[11]. چنانچه مسلم گزارشی را در این باره از زبان ابن عباس نقل میکند. که شخصی نزد ابن عباس آمد و گفت: آیا تو میگویی که ذکر سه بارۀ طلاق در زمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله و در زمان ابوبکر یک طلاق احتساب میشده و در زمان عمر سه طلاق؟ او نیز در جواب گفته بود که آری این چنین است [12].
بدعت دیگر عمر نیز چنین است که او فتوا داده بود: كسي كه به آب دست نيابد، نماز فريضه بر او لازم نيست! مسلم میگوید که بعد از صدور این فتوا از لسان عمر عمار نزد او رفت و گفت: «یادت هست که در سریه بودیم و هر دو محتلم شدیم و آب در اختیار نداشتیم؛ من در خاک غلطیدم و تو نماز نخواندی! آنگاه پیامبر آمد و فرمود اگر دستت را بر زمین بزنی و سپس آن را بر صورت و دو کف دستت بکشی کفایت میکند». عمر نیز خطاب کرد: عمار! تقوا پیشه کن! عمار نیز گفت: «اگر میخواهی این حدیث را نگو»[13].
بنابرین اگر قائل شویم که خداوند حق را بر زبان و قلب عمر جاری میکند، بیتردید سخنی گزافه را به میان آوردهایم. یعنی او نه تنها مصون از خطا نبود، بلکه از شریعت اسلام نیز بهره چندانی نیافته بود. چنانچه باری خود او اعتراف کرد: همه مسلمین از عمر فقیهتر یا عالمترند[14]!
- و دلیل چهارمشان سخنی از امام علي(علیهالسلام) است که ایشان در حکمت 468 نهج البلاغه میفرمایند: «و درود خدا بر او، فرمود: بر آنان فرمانروايى حاكم شد، كه كارها را به پاداشت، و استقامت ورزيد، تا دين استوار شد»[15] همانطور که پیداست در این سخن نامی از عمر آورده نشده است. ولی آنها از شأن صدور منقول از ابن ابی الحدید استفاده و آن را منتسب به خلیفه دوم میکنند. اما آنها دچار دو اشتباه و مغالطه شدهاند. چراکه:
اولاً: آنكه تمام گفته ابن ابي الحديد را ذكر نكردهاند؛ زيرا او پس از این عبارت جملۀ «علي عسف و عجزكانا فيه»[16] را میافزاید كه دلالت بر گمراهي و انحراف و عجز و ناتواني عمر ميكند.
ثانياً: اينكه آنها به گونهاي خاص معناي خطبه و شأن صدور آن را از خواننده پنهان میدارند. زيرا امام در اين خطبه در صدد بيان جايگاه و منزلت و مقام والاي خويش در نزد رسول اللَّه صلیاللهعلیهوآله و شايستگي خود به مقام خلافت است. مردم با آنكه از ويژگيهاي امام اطلاع داشتند كس ديگري كه ضعيف و عاجز بود را بر مسلمانان مسلط كردند و سپس چند تن از همين ناتوانان فردي كه هيچ تسلطي بر هواي نفس خود نداشت را جانشين دومي كردند.
جالب توجه این است که تنها خلیفه اول به وسيله مردم يا غالب آنان برگزيده شد، ولي دومي به حكم و فرمان اولي منتسب به امر خلافت گردید.
بهعلاوه اين خطبه[17] بیانگر آن است که خلافای سهگانه براي خلافت و امارت بر مسلمين شايستگي نداشتهاند. چنانچه امیرالمؤمنین در میان کلامشان اوصافي را براي هر كدام در قالب «علي ضعف و عجز كانا فيه» (براي اولي) و «علي عسف و عجز كانا فيه» (براي دومي) و «لم يكن يملك امر نفسه شيئاً» و نظير آن را (براي سومي) مطرح كرده است؛ حال آنكه همگان ميدانند والي مسلمانان نبايد ضعيف و عاجز و هواپرست و منحرف باشد.
شرح فوق در صورتي است كه جمله مزبور (يعني وليهم وال فاقام و استقام حتي ضرب الدين بجرانه) را درباره خليفه ثاني و مربوط به خطبه طولانياي كه امام(علیهالسلام) در زمان خلافتش، فرموده، بدانيم. اما اگر آن عبارت را فرمايشی مستقل فرض كنيم، چون مرجع ضمير مشخص نيست، جزو متشابهات از كلام آن حضرت ميشود. مگر اينكه با قرائن و شواهدي از داخل و خارج عبارت، مرجع آن را كشف كنيم. جالب اينكه در تعليقه شيخ محمد عبده بر اين عبارت، مراد از والي، رسول اللَّه صلیاللهعلیهوآله عنوان شده است[18].
جمله ديگري كه آنها از امام علي(علیهالسلام) به منظور تعريف از عمر نقل كردهاند، خطبه 228 نهجالبلاغه است. آنجا که حضرت میفرمایند: «خدا او را در آنچه آزمايش كرد پاداش خير دهد، كه كجىها را راست، و بيمارىها را درمان، و سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به پاداشت، و فتنهها را پشت سر گذاشت، با دامن پاك، و عيبى اندك، درگذشت، به نيكىهاى دنيا رسيده و از بدىهاى آن رهايى يافت، وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد، و چنانكه بايد از كيفر الهى مىترسيد. خود رفت و مردم را پراكنده بر جاى گذاشت، كه نه گمراه، راه خويش شناخت، و نه هدايت شده به يقين رسيد»[19].
تمسك به اين جملات هم مقصود نويسنده را تأمين نميكند. چراکه:
اولاً: شارحین در منظور از فلان اختلاف دارند. و امر بین مالك اشتر، سلمان، عمر يا ابوبكر يا شخص ديگر مردد است.
و ثانیاً: سخن كساني كه آن را بر عمر و ابوبكر تطبيق كردهاند، كاملاً نادرست است. زيرا حضرت علي علیهالسلام درباره امام و خليفه مسلمين در نهجالبلاغه ويژگيهايي را برشمرده كه بر آن دو نفر اصلاً قابل انطباق نيست. مثلاً: ضمن خطبه 129 ميفرمايد: « همانا شما دانستيد كه سزاوار نيست بخيل بر ناموس و جان و غنيمتها و احكام مسلمين، ولايت و رهبرى يابد، و امامت مسلمين را عهده دار شود، تا در اموال آنها حريص گردد، و نادان نيز لياقت رهبرى ندارد تا با نادانى خود مسلمانان را به گمراهى كشاند، و ستمكار نيز نمىتواند رهبر مردم باشد، كه با ستم حق مردم را غصب و عطاهاى آنان را قطع كند، و نه كسى كه در تقسيم بيت المال عدالت ندارد زيرا در اموال و ثروت آنان حيف و ميل مىكند و گروهى را بر گروهى مقدّم مىدارد، و رشوه خوار در قضاوت نمىتواند امام باشد زيرا كه براى داورى با رشوه گرفتن حقوق مردم را پايمال، و حق را به صاحبان آن نمىرساند، و آن كس كه سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ضايع مىكند لياقت رهبرى ندارد؛ زيرا امّت اسلامى را به هلاكت مىكشاند»[20].
وقتي به شرح حال، زندگاني و ويژگيهاي عمر مينگريم، ميبينيم، او هم جاهل بوده وهم تعطيل كننده سنت پيامبر صلیاللهعلیهوآله! جمله معروف «اگر علی نبود عمر هلاک میشد»[21]. از زبان خود خلیفه صادر شده است. صدور اين گفتار در زمانی بود که امیرالمؤمنین علیهالسلام به فریاد خلیفه میرسید و اشتباهات فاحش او را تصحیح میکرد.
همچنین جمله معروف «همه مسلمین از عمر داناترند»[22] و نظير اين عبارت از زبان همين خليفه صادر شده است.
بهعلاوه اين حقيقت كه عمر از معناي كلاله اطلاعي نداشته، در کتبی مثل كنزالعمال[23] عنوان شده است.
اين را نيز همگان ميدانند كه عمر به علت جهالت خويش و نيز غلبه هواي نفس، بدعتهايي قرار داده است كه به تعدادي از آنها اشاره شد. بنابراين طبيعتاً شخصيتي كه به احكام الهي و سخنان پيامبرصلیاللهعلیهوآلهجهل داشته و سنن پيامبرصلیاللهعلیهوآله را نیز معطل گذاشته، اسلام در جامعه برقرار نخواهد ساخت.
در نتيجه آيا عمر شايستگي ولايت و امارت بر مسلمين را داشته است؟! اصولاً كسي كه خود، راه راست را از نادرست – كه مبتني بر علم وسيع به قرآن و سنت است – تشخيص نميدهد، چگونه ميتواند مصداق قوم «الاودو داوي العمد»[24] باشد؟! كسي كه از دستور صريح پيامبرصلیاللهعلیهوآله مبني بر آوردن كاغد و قلم خودداري كرده، و بدعتهاي زيادي در اين گذارده، چگونه ميتواند مصداق «ادي الي اللَّه طاعته و واقتاه بحقه»[25] باشد؟!
بنابراين بايد به طور جزمی اذعان کرد كه مقصود از فلان در خطبه 228 و در حکمت 468، عمر نيست. زيرا اگر چنين سخني بگوييم، بايد بپذيريم كه در نهجالبلاغه تعارض و تناقض وجود دارد. چون براي نمونه درجايي مثل خطبه شقشقيه بشدت روش و منش عمر مورد توبيخ و تخطئه امام علي علیهالسلام قرار گرفته و در جايي مثل عبارتهاي مورد ادعاي مخالفین، توصيفات بسيار زياد و جالبي از او شده است؟! و چون همگان از هوش و حافظه زياد و سرشار امام علي علیهالسلام اطلاع داشتهاند، ميدانند كه ايشان مطلبي را كه در خطبه شقشقيه و نظير آن كه درباره انحراف خلافت از مسير اصلي آن است را فراموش نمیکند. لذا به هيچ وجه نميتوان پذيرفت كه مقصود از فلان عمر باشد. بر فرض كه مقصود عمر باشد براي جمع بين سخنان حضرت علي علیهالسلام بايد گفت که حضرت به صورت توريه، تقيه و يا مصلحت ديگر آن کلام را ابراز فرموده است.
پی نوشت:
[1] . «حدثنا حجاج بن منهال حدثنا عبد العزيز بن الماجشون حدثنا محمد بن المنكدر عن جابر بن عبد الله رضي الله عنهما قال قال النبي صلى الله عليه وسلم رأيتني دخلت الجنة فإذا أنا بالرميصاء امرأة أبي طلحة وسمعت خشفة فقلت من هذا فقال هذا بلال ورأيت قصرا بفنائه جارية فقلت لمن هذا فقال لعمر فأردت أن أدخله فأنظر إليه فذكرت غيرتك فقال عمر بأبي وأمي يا رسول الله أعليك أغار» . (ر.ک: صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابه، ح3476.)
[2] . «بينا أنا نائم رايتني علي قليب عليها دلو فنزعت منها ما شاء اللَّه ثم اخذها ابن ابي قحافه فنزع منها ذنوبا او ذنوبين و في نزعه ضعف و اللَّه يغفر له ضعفه ثم استحالت غربا فاخذها عمر بن الخطاب فلم ارعبقريا ينزع نزع عمر حتي ضرب الناس بعطن» (ر.ک: صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل عمر، ح2392 )
[3] . «ان اللَّه جعل الحق علي لسان عمر و قلبه» (ر.ک: سنن ترمذی، کتاب فضائل الصحابه، ح3682).
[4] . «باب اختصاصه صلیاللهعلیهوآله باباحة النظر الي الاجنبيات و الخلوة بهن… قال ابن حجر: الذي وضح لنا بالادلة القوية اني من خصائص النبيصلیاللهعلیهوآله جواز الخلوة بالاجنبية و النظر اليها و هو الجواب الصحيح عن قصتهام حرام بنت ملحان في دخولهصلیاللهعلیهوآله عليها و نومه عندها و تفليتها رأسه و لم يكن بينهما محرمية و لازوجية…قال ابن الملقن: و النبيصلیاللهعلیهوآله معصوم فيقال كان من خصائصه الخلوة بالجنبية وقد ادعاه بعض شيوخنا»: (خصائص الکبری، ج 2، ص 247 و 248)
[5] . «بينا أنا نائم رايتني علي قليب عليها دلو فنزعت منها ما شاء اللَّه ثم اخذها ابن ابي قحافه فنزع منها ذنوبا او ذنوبين و في نزعه ضعف و اللَّه يغفر له ضعفه ثم استحالت غربا فاخذها عمر بن الخطاب فلم ارعبقريا ينزع نزع عمر حتي ضرب الناس بعطن» (ر.ک: صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل عمر، ح2392 )
[6] . «قال العلماء: هذا المنام مثال واضح لما جري لابي بكر و عمر في خلافتهما و حسن سيرتهما و ظهور آثارهما و انتفاع الناس بهما…» (ر.ک: صحیح مسلم، ج 4، ص 1860 و 1861 طبع دار احياء التراث العربي )
[7] . ر. ك: المراصد علي شرح المقاصد، ص 249 به نقل از الامامة في اهم الكتب الكلامية، ص 165.
[8] . روي البخاري انه لما اشتد بالنبيصلیاللهعلیهوآله و جعه قال: ائتوني بكتاب اكتب لكم كتاباً لا تفلوا بعده، قال عمر: ان النبي غلبه الوجع و عندنا كتاب اللَّه حسبنا فاختلفوا و كثر اللغط… (ر.ک: صحيح البخاري بحاشيه السندي، ج 1، ص 32 و 33 كتاب العلم، باب كتابة العلم، عن سبعة من السلف، ص 91)
[9] . « ان الرزية كل الرزية ما حال بين رسول اللَّهصلیاللهعلیهوآله و بين كتابه » (ر.ک: نيز دربارهاين واقعه اسفناك بنگريد به صحيح بخاري با حاشيه سندي، ج 4، ص 7،صحيح مسلم، ج 3، ص 1259 به تحقيق محمدفؤاد عبدالباقي، مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 24، حديث 3253، طبقات ابن سعد، 2 ق ج 2 / 37 طبع ليدن به نقل از سبعة من السلف، حاشيهص92).
[10] . « متعتان كانتا فی علي عهد رسول اللَّهصلیاللهعلیهوآله و أنا أنهى عنهما و أعاقب عليهما؛ إحداهما: متعة النساء ولا أقدر على رجل تزوج امرأة إلى أجل إلا غيبته بالحجارة، والأخرى متعة الحج افصلوا حجكم من عمرتكم فإنه أتم لحجكم وأتم لعمرتكم » (سنن بيهقي ج 7، ص 204 به نقل از سبعة من السلف، ص 112)
[11] در اين باره بنگريد به صحيح مسلم، ج 1، ص 314
[12] . «عن طاوس ان ابا الصهباء قال لابن عباس: اتعلم انما كانت الثلاث تجعل واحدة علي عهد النبيصلیاللهعلیهوآله و ابي بكر و ثلاثا من امارة عمر؟ فقال ابن عباس: نعم». (نيز بنگريد به السنن الكبري بيهقي، ج 7، ص 336؛ سنن دار قطني، ج 4، ص 46 تا 47 به نقل از سبعة من السلف، ص 133، و مآخذ ديگر).
[13] . روي مسلم بسنده عن عبدالرحمن بن ابزي «ان رجلا اتي عمر فقال اني اجنبت فلم اجد ماء فقال: لا تصل. فقال عمار: اما تذكر يا اميرالمؤمنين اذ انا و انت في سرية فاجنبنا فلم بخدما اما انت فلم تصل و اما انا فتمعكت في التراب فصليت، فقال النبيصلیاللهعلیهوآله انما كان يكفيك ان تضرب بيديك الارض ثم تنفع ثم تمسح بهما وجهك و كفيك. فقال عمر: اتق اللَّه يا عمار. قال: ان شئت لم احدث به». (ر.ک: صحيح مسلم، ج 1، ص 193 تا 194 طبع آستانه؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 188 تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي؛ السنن الكبري، ج 1، ص 209 بطريق عديدة؛ شرح معاني الآثار للطحاوي، ج 1، ص 110 تحقيق الشيخ محمد زهري البخار به نقل از سبعة من السلف، ص 135 و مآخذ ديگر)
[14] . « كل احد افقه (يا اعلم) من عمر». (در اين باره بنگريد به السنن الكبري، ج 7، ص 233؛ كنزالعمال، طبع حيدرآباد، ج 7، ص 298؛ تفسير الكشاف، ج 1، ص 514؛ مفاتيح الغيب، الفخر الرازي، دارالكفر، ج 10، ص 14، به نقل از سبعة من السلف، ص 144 و 145.)
[15] . «وَ وَلِيَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ حَتَّى ضَرَبَ الدِّينُ بِجِرَانِه».
[16] [1].ر. ك: شرح نهجالبلاغه ابن ميثم، طبع دار احياء التراث، ج 2، ص 644.
[17] . منظور خطبه کامل این حکمت است که در شروح نهج البلاغه از جمله شرح ابن ابی الحدید و شرح منهاج البراعة به صورت کامل آورده شده است.
[18] . «يريد به النبيصلیاللهعلیهوآله، اي تولي امورهم و سياسة الشريعة فيهم». (ر.ک: شرح نهجالبلاغه علي محمدعلي دخيل، ج 3، حلقه 36 – 35 ص 90)
[19] . « للَّه بلاد فلان، فقد قوم الاودو داوي العمد و خلف الفتنة و اقام السنة، ذهب نقي الثوب قليل العيب، اصاب خيرها و سبق شرها، ادي الي اللَّه طاعته و اتقاه بحقه…»
[20] . «و قد علمتم انه لا ينبغي ان يكون الوالي علي الفروج والدماء و المغانم و الاحكام و امامة المسلمين البخيل… و لا الجاهل فيضلهم بجهله… و لا المعطل للسنة فيهلك الامة.»
[21] . « لو لا علي لهلك عمر»
[22] . «كل احد افقه من عمر» (ر.ک: السنن الكبري، ج 7، ص 233؛ كنزالعمال، ج 8، ص 298 ؛ مفاتيح الغيب، الفخر الرازي، ج 10، ص 14؛ الدرالمنثور، ج 5، ص 229؛ تنسير كشاف، ج 1، ص 514)
[23] . کنز العمال، ج 6، ص 20
[24] . همان ادعای گزاف تطبیق خطبه 228 با فضایل عمر.
[25] . نهج البلاغه، خ228