ثقلین
TasvirShakhesshahid842

باید صبوری کنی!

شهید علی بینا

آن شب، بیست – سی تا مهمان دعوت کرد. آمد بالای سرم ایستاد و هی سر قابلمه را برداشت و هی ناخنک زد و هی ...

TasvirShakhesshahid844

بابایت کار دارد!

شهید علی بینا

علی نشست سوره‌ی «مریم» را خواند. حالم دگرگون شد. مادرم به تقلّا افتاد. نظر علی برگشت و مرا با ماشین سپاه به بیمارستان رساند. وقتی ...

TasvirShakhesshahid842

شرمنده تو هستم

شهید علی بینا

هفته بعد دیر کرد. دو روز دیر آمد. شب و روزم یکی شد، تا آمد نتوانستم خودم را کنترل کنم. زدم زیر گریه. خواست پایم ...

TasvirShakhesshahid810

گفت: قد راست کن!

شهید علی بینا

یک هفته‌‌ی بعد، علی سوار بر ماشین سپاه آمد. احوال‌پرسی کرد و متعجّب نگاهم کرد و گفت: «چقدر نحیف شده‌ای!»بعد خندید و گفت: «آن روز ...

TasvirShakhesshahid810

موشک برسانید

شهید علی بینا

قرار شد گردان ۴۱۴ حسین بن علی (علیه السلام) بیاید عمل کند. عراقی‌ها با نیروی بیشتری آمدند. دژ روبه‌رو دویست متر طول داشت و پنج ...

TasvirShakhesbasiraT14

تو مگر چقدر گناه داری؟

شهید علی بینا

هر چه به عملیات نزدیک‌تر می‌شدیم، فرماندهان بیشتر نماز شب می‌خواندند. یک پتو برمی‌داشتند و یک فانوس، می‌رفتند توی سنگر و چاله، و راز و ...