ثقلین
TasvirShakhesshahidkarimi1-

هلی‌کوپتر گران قیمت

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

راه زمینی نداشتیم. اگر هم بود پاکسازی نشده بود. باید با هلی‌کوپتر می‌رفتیم. رفتم درخواست هلی‌کوپتر کردم.– نیست.رفتم پیش صیاد شیرازی گفتم چی شده و ...

TasvirShakhesshahidkave14-(

مسئول

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

 یک بار که داشتیم با محمود از مشهد بر می‌گشتیم کردستان، یکی آمد بش گفت «اگر وقت کردی برو یک سر به بچّه‌ها بزن. گله ...

TasvirShakhesshahidkave13-(

مردم بی‌خیال در طرقبه

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

تیر و ترکش‌ها هیچ به امید و آرزوهای ما توجّه نداشتند. بارها شد آمدند زدند محمود را آش و لاش کردند. طوری که کارش حتّی ...

TasvirShakhesshahidkave11-(

نماز عملیاتی

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

مین‌یاب‌ها را صدا زدم، یک گروه تأمین هم برداشتم، رفتیم مین‌های جاده را با هم خنثی کنیم. تا نزدیک محمّدشاه، که روز قبلش آن‌جا پایگاه ...

TasvirShakhesshahidkave10-(

مین‌یاب

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

دو نفر از بچّه‌های ارتش مأمور شده بودند داوطلبانه بیایند با دستگاه مین‌یاب ارتش کمک دست‌مان باشند. بچّه‌ها خیلی دوست‌شان داشتند. اسم یکی‌شان حسین بود. ...

TasvirShakhesshahidkave9-(1

مغز عملیاتی

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

مانده بودیم عملیات را ادامه بدهیم یا نه.– حالا دیگر فهمیده‌اند هدف‌مان جاده‌ی پیرانشهر به سردشت ست.از کمین‌هاشان مشخّص بود. یا از مین‌گذاری‌هاشان در جاده‌هایی ...

TasvirShakhesshahidkave8-(1

طول جاده

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

سریع رفت برامان بلیت قطار گرفت فرستادمان، بدون این‌که پرونده‌ی پرسنلی تشکیل بدهد یا خودمان اصرار داشته باشیم یا اصلاً بلد باشیم. آوردمان توی همان ...

TasvirShakhesshahidkave7-(1

می‌گیرمشان

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

گمانم نزدیک عملیات بود. آن هم در شب، که هیچ کس نمی‌رفت توی جاده. خطر کمین بود. تا آمدیم رسیدیم به جاده‌ی اصلی دیدیم آمبولانسی، ...

TasvirShakhesshahidkave6-(1

امان نامه

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

وسط تیراندازی محمود از راه رسید. بی‌سیم‌چی شهید شده بود و من دست‌هام می‌لرزیدند.محمود گفت «چت شده؟»به خون بی‌سیم‌چی نگاه می‌کردم.دید. گفت «بلند شو برو ...

TasvirShakhesshahidkave18-(

خطبه عقد

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

خطبه‌ی عقد را امام برامان خواند.آقای آشتیانی رفت نزدیک گفت «دامادمان آقای کاوه‌ست. محمود کاوه. می‌شناسیدشان که؟»امام نگاهش کرد، لبخند زد، سرش را گرفت طرف ...

TasvirShakhesshahidkave-(1)

مقر فرماندهی

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

پاش که می‌رسید خانه نمی‌توانست آرام بنشیند. یا مطالعه می‌کرد، یا می‌رفت نیرو جمع می‌کرد می‌فرستاد کردستان، یا می‌نشست تلفن می‌زد به هر جا که ...

TasvirShakhesshahidkave3-(1

شما چرا عجله دارید؟

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

هر چه به در نگاه کردم نیامد.بچّه آمد و او نیامد.پرستار گفت «خیلی شانس آوردید سالم ماندید.»گفتم «به احترام باباش نمردیم.»گفت «باباش؟»نگاه کرد به آن‌ها ...

TasvirShakhesshahidkave4-(1

کمرم دارد می‌شکند

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

خیلی جاها کم آوردم بعد از رفتنش. شال و کلاه می‌کردم می‌رفتم سر مزارش، تنها، می‌نشستم کنار شمع‌هایی که روشن کرده بودم، می‌گفتم «فقط خودت ...

TasvirShakhesshahidkarimi2-

کاوه هنوز زنده است!

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

خودش برام گفت «آمدند به خودم هم گفتند. حسابی زخم و زار بودم نمی‌توانستم جنب بخورم. کمرم و پشتم داغان بود. دکترها هم گفته بودند ...

صفحه 153 از 162« بعدی...102030...151152153154155...160...قبلی »