ثقلین
TasvirShakhesakhlagh11

زندانی

شهید دکتر سیّد احمد رحیمی

شبی به محلّ کارم در سپاه رفتم. گفتند: «آقای رحیمی بعضی از زندانیان را به دعای کمیل برده. اگر خواستید، شما هم بروید و با ...

TasvirShakhesakhlagh10

افطاری ساده

شهید حسن مداحی

آن شب گفت: «افطاری یک جا دعوتیم».بعد، اصرار کرد. امام جمعه هم بود. بالاخره مثل همیشه حرفش به کرسی نشست. به راه افتادند، فکر می‌کردند ...

TasvirShakhes-ShahidMazari

خانه‌ی نیازمندان

شهید علی مزاری

شهید مزاری یک وانت پیکان داشت که وقف پایگاه بسیج بود. وی پشت این ماشین نمی‌نشست و رانندگی به عهده‌ی من بود. معمولاً ما سر ...

TasvirShakhesakhlagh7

پیشقدم

شهید سیّد‌علی حسینی

 نیرهایی که زیر دست «علی» آموزش می‌دیدند، توی خطّ مقدّم همیشه حرف اوّل را می‌زدند. در بحث آموزش، سخت‌گیری زیاد می‌کرد، ولی چیزی که بچّه‌ها ...

TasvirShakhesakhlagh5

دست نوازشگر

شهید قاسم میر حسینی

صبح زود همراه «حاج قاسم میرحسینی» از خطّ اوّل به پایگاه موشکی آمدیم تا از آن‌جا به دریاچه‌ی نمک برویم. به علّت عملیات «فاو»، چند ...

TasvirShakhesakhlagh6

محاصره

شهید عبّاس کریمی

عراقی‌ها منطقه را محاصره کرده بودند. عبّاس گفت: «داریم می‌رویم، در حالی‌که نمی‌توانیم شهدا را ببریم عقب.»فردا صبح با «حاجی‌پور» رفتیم ببینیم که کسی جا ...

TasvirShakhesakhlagh4

دردِ زخم

شهید مهدی جعفریان

دیپلم گرفتن من و مهدی، مصادف شد با آغاز جنگ. بعد از مدّت‌ها، روزی او را در خیابان دیدم. به مرخّصی آمده بود.با دست، محکم ...

TasvirShakhesakhlagh3

پشیمان

شهید علیرضا موحددانش

در همان شب بعد از عملیّات، در اثر پاتکی که دشمن کرده بود، برخی سنگرهای رزمندگان اسلام به تصرف آن‌ها درآمده بود، علیرضا این را ...

TasvirShakhesakhlagh2

مشتاق حضور

شهید علیرضا موحد دانش

علی زمان کوتاهی در تهران ماند. در این مدّت با بچّه‌های گردانی که می‌خواست با خود به جنوب ببرد، تماس گرفت. این بار ناصر صیغان ...

TasvirShakhesshahidkave17-(

اگر پیرو فاطمه‌ی زهرایی سلام الله علیها

صفحاتی از زندگی شهید محمود کاوه

به هر کلکی بود دامادش کردم، دستش را دادم به دست عروسش گفتم «بلکه تو بتوانی بیش‌تر از ما ببینی‌اش.»می‌خواستم پابند شود زیاد نرود جبهه. ...

TasvirShakhesshahidkarimi1-

آمد «الله نور السماوات و الأرض…»

صفحاتی از زندگی شهید عباس کریمی

آن روز وقتی پدر حرف درس خواندن من را پیش کشید و گفت که زهرا می‌خواد درس بخونه و نمی‌خواد ترک تحصیل کنه؛ حسابی حساس ...

TasvirShakhes-------------(

اشک‌هایش

صفحاتی از زندگی شهید ابراهیم همت

من مردهای زیادی را دیده بودم. شوهرهای دوستانم را، دیگران را، که در راحتی و رفاه هم بودند، امّا همیشه سر زن و بچّه‌شان منّت ...

صفحه 77 از 77« بعدی...102030...7374757677