ثقلین
TasvirShakhesshhahid312

فقط بنویس مسؤول عملیات

شیهد میربیک رشنویی

اهل تفاخر و خودنمایی نبود.این  را ستوان دوم هاشم شامردای از همرزمان و پرسنل تحت امر شهید رشنویی صحه می‌گذارد که سال ۶۸ شهید میربیک ...

TasvirShakhesshahid310

فاتح عملیات!

شهید محمود کاوه

والفجر ۹ تمام شده بود. بچه‌های صدا و سیما رفتند سراغش. بساط مصاحبه را پهن کردند. خبرنگار، رو به دوربین، شروع کرد به صحبت: «ما ...

TasvirShakhesshahid300

تسبیح

شهید مصطفی طیاره

یکی از برادران بسیج، تسبیح شاه مقصود زیبایی به عنوان سوغات مشهد مقدس، برای شهید «مصطفی طیّاره» آورده بود.در بین نماز مغرب و عشاء، وقت ...

TasvirShakhesshahid47

تنها تقاضای من، تنها خواهش او

شهید محمد ابراهیم همّت

حاجی می‌گفت: «وقتی مادرت می‌گفت که لباس و چیزهای دیگر هم بخر و تو می‌گفتی: نه همین‌ها بس است، برگردیم. نمی‌دانی که در دلم از ...

TasvirShakhesshahid44

فراموشی دنیا و دوست داشتنی‌های آن

شهید محمد تقی خیمه‌ای

یک بار که محمد تقی به جبهه می‌رفت، به او گفتم: «مادر، من نگرانم برای تو اتفاقی بیفتد. تو را با سختی بزرگ کردم. اگر ...

TasvirShakhesshahid46

منجلاب دنیا

شهید نوروز علی امیرفخریان

در مشهد معلم بودم. یک روز بی‌خبر از جبهه پیش من آمد. بعد از احوالپرسی، پرسیدم: «کجا بودی؟»گفت:«مرخصی گرفتم، مستقیم آمدم پیش تو.» بعد گفت: ...

TasvirShakhesshaid43

قناعت و عزت نفس

شهید صدرالله فنی

یکی از بستگانش از دوران کودکی صدرالله، چنین حکایت می‌کرد که روزی او را در حال نوشتن دیدم. به دفترش که نگریستم، متوجه شدم که ...

TasvirShakhesshahid41

بالشی از ریگ‌های بیابان

شهید حمید قلنبر

سرانجام با وجود مخالفت‌های زیادی که شد در تاریخ ۱۴ فروردین ۵۸ در منزل یکی از برادران مراسم عقد ما برگزار شد…همان‌‌طور که گفته بود، ...

TasvirShakhesbasiraT14

حالا بهتر شد

شهید علی معمار حسن‌آبادی

کسی تا به حال او را در لباس نو ندیده بود. می‌گفت: «من خجالت می‌کشم لباس نو بپوشم.» یک روز که برای گرفتن لباس نو ...

TasvirShakhesshahid36

سور عروسی

شهید فریدون بختیاری

ظهر قرار بود سور عروسی بدهد. رفت و چند تا جعبه‌ی خرما با کمی پنیر گرفت! هر چه مادرش اصرار کرد که آبروریزی می‌شود، چلو ...

TasvirShakhesshahid35

کفش‌های رنگ و رو رفته

شهید ناصر ترحمی

از پنجره دیدم مشغول کاریه. با خودم گفتم: «نکند باز لباس می‌شوید؟» هر وقت چشم مرا دور می‌دید، شروع می‌کرد.آخر من هم مادرم! دوست داشتم ...

TasvirShakhesmarefat22

همان یک بار

شهید محمد حسن فایده

زمانی که در عقد بودیم، تنهایی به «مشهد» رفتم و یک بلوز مُد جوانان آن روز، برایش به عنوان هدیه آوردم. وقتی بلوز را تنش ...

TasvirShakhesshahid33

 چرا خانه را فرش نکردید؟

شهید اللهیار جابری

برای شرکت در مراسم دعای توسّل به منزلش رفتیم. وقتی وارد اتاق شدیم، از دیدن وضع ظاهری خانه‌اش تعجّب کردیم. به جای فرش، یک تکّه ...

TasvirShakhesshahid31

آبگوشت ماهی!

شهید مجید زین الدین

پدر شهید مجید زین الدین می‌گوید:-‌ اوایل جنگ که تدارکات رسانی به جبهه‌ها منظم نبود و مردم نان و مواد غذایی می‌فرستادند و یک جا ...

صفحه 53 از 96« بعدی...102030...5152535455...607080...قبلی »