ثقلین
TasvirShakhesMohammadRezaSh

چرا چشم‌هایت را بسته‌ای؟

شهید محمّدرضا شریفی

«علیرضا» در عملیّات والفجر، به واسطه‌ی آتش دشمن، به شدّت مجروح شده بود و چند نفر او را به روی دست، به سوی اورژانس می‌بردند. ...

TasvirShakhesShahid5rrr

ایثار

شهید حمید قاسمی

زمستان، هوای بیرون سد است و لباس غواصی گرم. یک دفعه کنار چولان‌ها مار چنبره می‌زد یا مرغ‌های دریایی که بین چولان‌ها تخم گذاری کرده ...

TasvirShakhes-ShahidGomnam1

راز گل و لای

شهید گمنام

گردان غواص ما خط شکن بود. شب اوّل ما باید در ورودی میدان مین، خط را می‌شکستیم، با دشمن درگیر می‌شدیم و منتظر می‌ماندیم تا ...

TasvirShakhes-ShahidGomnam3

از روی من رد شوید!

شهید گمنام

هیچ وقت یادم نمی‌رود، در یک محوری تخریبچی ما شهید شده بود. سیم چین هم نداشتیم. عزیز طلبه‌ی ما که بدنش مجروح بود، با شکم ...

TasvirShakhesRezaGhandali

آخرین نفس…

شهید رضا قندالی

به منطقه‌ی ماووت عراق می‌روند. فرمانده قول داده بود که آقا رضا را به خط نبرد. دیگران می‌رفتند و برمی‌گشتند. شوخی‌های آقا رضا خستگی را ...

TasvirShakhesJamilShahsavar

به جای خودش مرا نجات داد

شهید جمیل شهسواری

به ما اطلاع دادند که تعدادی از نیروهای ضد انقلاب، به روستای در همان حوالی، به نام «کپک» رفته و در خانه‌ای مستقر شده‌اند. جمیل ...

TasvirShakhesHajReza

سهمیه

شهید رضا شکری‌پور

چند تا سهمیه‌ی حج داده بودند سپاه. یکی‌اش مال او بود.به او گفتم: «رضا! ‌خوش به حالت! من تو خواب هم نمی‌بینم برم مکّه.»رضا آمد ...

TasvirShakhesMortezaZare

نگهبانی

شهید مرتضی زارع

من و مرتضی اغلب اوقات به دنبال هم نگهبان بودیم. هنگامی که نوبت پستم می‌شد، اغلب مرتضی نه تنها مرا از خواب بیدار نمی‌کرد، بلکه ...

TasvirShakhesShahidTondGooy

معرفی

شهید محمّد جواد تندگویان

مهندس بوشهری که معاون دوره‌ی وزارت شهید تندگویان و از کسانی بود که همراه ایشان اسیر شده بود، نقل می‌کند:«وقتی ما اسیر شدیم، عراقی‌ها ما ...

TasvirShakhesAllahgholiKian

جور همه را کشیده بود

شهید الله قلی کیانی

هنوز مدّت زیادی از استقرار ما در منطقه مسلم‌بن‌عقیل نگذشته بود که با نظر فرماندهی قرار بر این شد که در اطراف چادرها پست نگهبانی ...

TasvirShakhesShahidSeyedMoh

برگه‌ی مرخصی را نشان نداد

شهید سیّد محمّد جعفری

با دوستان در سنگر نشسته بودیم. سیّد محمّد وارد شد و برگه‌ی مرخصی دستش بود تا به سبزوار برود. در همان لحظه از بلندگوی پادگان ...

TasvirShakhesShahidAllahyar

ادامه می‌دهم

شهید اللّهیار جابری

یادم می‌آید که در آموزش خودرو، پایش ضرب خورد. چون وضع خوبی نداشت، به او گفتیم: «برگردید! ادامه‌ی آموزش برای شما ضرر دارد.»امّا او به ...

TasvirShakhesShahidRazavi

برای رضای خدا باید صبر کرد

شهید محمّد تقی رضوی

آقا تقی و بقیّه‌ی برادران زمینه را برای عملیّات والفجر ۸ آماده می‌کردند و در آن فصل سال در اهواز، باران‌های شدید می‌بارید و از ...

TasvirShakhesShahidSeyedAli

امتحان می‌کنم ببینم صبور هست یا نه؟

شهید سیّد علی حسینی

گفتم: «این‌جا چی‌کار می‌کنی، بیک‌زاده؟»ناراحت بود و دمغ. گفت: «دو روز است که دارم می‌آیم؛ ولی این اخوی بزرگوارت، یک دقیقه هم به ما وقت ...

صفحه 55 از 59« بعدی...102030...5354555657...قبلی »