ثقلین
TasvirShakhesakhlagh22

پیراهن نو

شهید غلامرضا خرمی‌نیا

از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت. فریاد کوتاهی زد: «آخ‌جون این هم از پیراهن نو.»خیلی خوشحال بود. از همان لحظه‌ی اوّل فکر می‌کرد که اگر ...

TasvirShakhesakhlagh20

پادرمانی

شهید ناصر فولادی

یک روز به اتّفاق ایشان از جاده‌ای عبور می‌کردیم. متوجّه شدیم که یک ماشین به گوسفندی زده است. من متوجّه شدم که راننده‌ی ماشین و ...

TasvirShakhesakhlagh19

ارشد

شهید عبّاس بابایی

اوایل سال ۱۳۴۹ در کلاس آموزش زبان انگلیسی مرکز آموزش‌های هوایی درس می‌خواندم و سمت ارشدی کلاس را داشتم؛ از آغاز تشکیل کلاس چند روزی ...

TasvirShakhesakhlagh`8

همان لبخند، همان سلام

شهید محمّد بروجردی

 همسایه بروجردی بود، سر مسأله‌ای با برادر بروجردی درگیری پیدا کرد. ما هم بودیم، پادرمیانی کردیم و به قضیه فیصله دادیم.فردا همسایه آمد پیش ما، ...

TasvirShakhesakhlagh16

خدایا ما را ببخش!

شهید محمّد بروجردی

هر وقت برای شهید «محمّد بروجردی» تعریف می‌کردند، بعضی از بچّه‌ها از شما استفاده می‌کنند و می‌گویند؛ «بروجردی» این‌طور آدمی است؛ اصلاً به روی خودش ...

TasvirShakhesakhlagh14

ما شاه نیستیم

شهید جواد فکوری

 به خاطر دارم برای حضور شهید فکوری در یکی از جلسات هیأت دولت که صبح زود در دفتر نخست‌وزیری تشکیل می‌شد و من راننده ایشان ...

TasvirShakhesakhlagh12

صندوق جریمه

شهید علی اصغر کلاته سفری

 از غیبت و دروغ به شدّت تنفّر داشت. در منزل صندوق کوچکی درست کرده بود. هر کس غیبت می‌کرد یا دروغ می‌گفت، باید مبلغی پول ...

TasvirShakhesakhlagh11

زندانی

شهید دکتر سیّد احمد رحیمی

شبی به محلّ کارم در سپاه رفتم. گفتند: «آقای رحیمی بعضی از زندانیان را به دعای کمیل برده. اگر خواستید، شما هم بروید و با ...

TasvirShakhesakhlagh10

افطاری ساده

شهید حسن مداحی

آن شب گفت: «افطاری یک جا دعوتیم».بعد، اصرار کرد. امام جمعه هم بود. بالاخره مثل همیشه حرفش به کرسی نشست. به راه افتادند، فکر می‌کردند ...

TasvirShakhes-ShahidMazari

خانه‌ی نیازمندان

شهید علی مزاری

شهید مزاری یک وانت پیکان داشت که وقف پایگاه بسیج بود. وی پشت این ماشین نمی‌نشست و رانندگی به عهده‌ی من بود. معمولاً ما سر ...

TasvirShakhesakhlagh7

پیشقدم

شهید سیّد‌علی حسینی

 نیرهایی که زیر دست «علی» آموزش می‌دیدند، توی خطّ مقدّم همیشه حرف اوّل را می‌زدند. در بحث آموزش، سخت‌گیری زیاد می‌کرد، ولی چیزی که بچّه‌ها ...

TasvirShakhesakhlagh5

دست نوازشگر

شهید قاسم میر حسینی

صبح زود همراه «حاج قاسم میرحسینی» از خطّ اوّل به پایگاه موشکی آمدیم تا از آن‌جا به دریاچه‌ی نمک برویم. به علّت عملیات «فاو»، چند ...

TasvirShakhesakhlagh6

محاصره

شهید عبّاس کریمی

عراقی‌ها منطقه را محاصره کرده بودند. عبّاس گفت: «داریم می‌رویم، در حالی‌که نمی‌توانیم شهدا را ببریم عقب.»فردا صبح با «حاجی‌پور» رفتیم ببینیم که کسی جا ...

TasvirShakhesakhlagh4

دردِ زخم

شهید مهدی جعفریان

دیپلم گرفتن من و مهدی، مصادف شد با آغاز جنگ. بعد از مدّت‌ها، روزی او را در خیابان دیدم. به مرخّصی آمده بود.با دست، محکم ...

صفحه 53 از 67« بعدی...102030...5152535455...60...قبلی »