ثقلین
TasvirShakhesshaid43

قناعت و عزت نفس

شهید صدرالله فنی

یکی از بستگانش از دوران کودکی صدرالله، چنین حکایت می‌کرد که روزی او را در حال نوشتن دیدم. به دفترش که نگریستم، متوجه شدم که ...

TasvirShakhesshahid41

بالشی از ریگ‌های بیابان

شهید حمید قلنبر

سرانجام با وجود مخالفت‌های زیادی که شد در تاریخ ۱۴ فروردین ۵۸ در منزل یکی از برادران مراسم عقد ما برگزار شد…همان‌‌طور که گفته بود، ...

TasvirShakhesbasiraT14

حالا بهتر شد

شهید علی معمار حسن‌آبادی

کسی تا به حال او را در لباس نو ندیده بود. می‌گفت: «من خجالت می‌کشم لباس نو بپوشم.» یک روز که برای گرفتن لباس نو ...

TasvirShakhesshahid36

سور عروسی

شهید فریدون بختیاری

ظهر قرار بود سور عروسی بدهد. رفت و چند تا جعبه‌ی خرما با کمی پنیر گرفت! هر چه مادرش اصرار کرد که آبروریزی می‌شود، چلو ...

TasvirShakhesshahid35

کفش‌های رنگ و رو رفته

شهید ناصر ترحمی

از پنجره دیدم مشغول کاریه. با خودم گفتم: «نکند باز لباس می‌شوید؟» هر وقت چشم مرا دور می‌دید، شروع می‌کرد.آخر من هم مادرم! دوست داشتم ...

TasvirShakhesmarefat22

همان یک بار

شهید محمد حسن فایده

زمانی که در عقد بودیم، تنهایی به «مشهد» رفتم و یک بلوز مُد جوانان آن روز، برایش به عنوان هدیه آوردم. وقتی بلوز را تنش ...

TasvirShakhesshahid33

 چرا خانه را فرش نکردید؟

شهید اللهیار جابری

برای شرکت در مراسم دعای توسّل به منزلش رفتیم. وقتی وارد اتاق شدیم، از دیدن وضع ظاهری خانه‌اش تعجّب کردیم. به جای فرش، یک تکّه ...

TasvirShakhesshahid31

آبگوشت ماهی!

شهید مجید زین الدین

پدر شهید مجید زین الدین می‌گوید:-‌ اوایل جنگ که تدارکات رسانی به جبهه‌ها منظم نبود و مردم نان و مواد غذایی می‌فرستادند و یک جا ...

TasvirShakhesshahid30

فقط دو دست لباس خاکی

شهید حسن کسایی

از طرف جهاد برای عده‌ای از رزمندگان که خانواده‌های خود را به اهواز برده بودند، مواد کوپنی معین شده بود، ولی «حاجی» اجازه نمی‌داد که ...

TasvirShakhesshahid39

حقوق ۲۲۰۰ تومان!

شهید حسین خرازی

حسین ساده بود. هیچ‌گاه از مقامش برای پیشبرد کارهای شخصی استفاده نکرد. فرماندهی لشکر برای او به معنی مسؤولیت بزرگتر و کار بیشتر بود؛ به ...

TasvirShakhesshahid20

زندگی فقیرانه

شهید حمید رضا جعفرزاده

یک بار به هر کدام از بچه‌های تخریب، رادیویی یک موج دادیم که استفاده کنند. حمید رضا گفت: «حاج مرتضی! اجازه دارم این رادیو را ...

TasvirShakhesbasiraT14

 با یک دست لباس ساده

شهید نوری صفا

وقتی در فرودگاه مسکو به استقبالش رفتم، دیدم با یک دست لباس خیلی ساده آمده است. در راه به او گفتم: «ما باید به سر ...

TasvirShakhesshahid19

از سر من هم زیاد است!

شهید محمّد ابراهم همت

عقدمان، در روز بیست و دوم دی ماه ۱۳۶۰ بود. عقد ساده‌ای بود. حاجی با لباس سپاه آمده بود. من هم با همان مانتوهای نظامی ...

TasvirShakhesshahid18

روی تشک نمی‌خوابید

شهید عیسی خدری

هنگامی که ایشان با تنی خسته از کار به خانه بازمی‌گشت، مادرش برای او تشک می‌انداخت، ولی از خوابیدن روی تشک پرهیز می‌کرد، تا مبادا ...

صفحه 3 از 3123