ثقلین
TasvirShakhesshahid809

شیخ بی‌باک

شهید حجت الاسلام شیخ فضل الله محلاتی

چیزی که مرا بیشتر به ایشان (پدرم) علاقه‌مند می‌کرد، شجاعتش بود. بدون ترس و واهمه سخنرانی می‌کرد و حرف می‌زد. یکی از دوستان پدرم می‌گفت: ...

TasvirShakhesshahid808

بلند شو برادر

شهید یونس زنگی آبادی

یادم هست در کارخانه‌ی نمک، ما در خطی مماس با خط عراق قرار داشتیم. فاصله‌ی ما و عراقی‌ها آن‌قدر کم بود که تیراندازی‌های همدیگر را ...

TasvirShakhesshahid806

حمله‌ی بی‌باکانه

شهید محسن نورانی

در عملیّات بزرگ بیت المقدس که به آزادسازی بخش عظیمی ازخاک ایران اسلامی، از جمله خرمشهر منجر شد، در مراحل اول، بر روی جاده‌ی اهواز ...

TasvirShakhesshahid805

حتماً باید بیایم

شهید محمد بروجردی

در یک عملیات، مثل همیشه پیشاپیش نیروها بود و پا به پای بقیه کمک می‌کرد تا این‌که پایش شکست و مجبور شدند پایش را گچ ...

TasvirShakhesshahid804

یک مرد تنها در صحنه نبرد

شهید محمد بروجردی

اواخر تابستان ۱۳۶۱ بود. قرار بود دو روستا را آزاد کنیم؛ رفته بودیم برای پاکسازی. دو دسته تانک از ارتش آمده بود و تعدادی از ...

TasvirShakhesshahid803

گوشش را می‌گیرم می‌آورم!

شهید هودگر

عملیات «بیت المقدس» آغاز شده بود…چند تیر بارچی عراقی موقعیت ما را – بی‌امان – زیر آتش گرفته بودند. «عبدالرحمن» به شش نفر از افراد ...

TasvirShakhesshahid802

پیش توّابین می‌خوابم!

شهید محمد بروجردی

حاجی (شهید بروجردی) گفت: «می‌ریم سنندج. اسلحه و مهمات چی داریم؟»سید گفت: «زیاد نیست، دو تا کلاشینکف، دو تا یوزی، دو تا کلت و یک ...

TasvirShakhesshahid801

شرکت در دعای کمیل

شهید محمد بروجردی

سال ۱۳۶۱ بود. قرار بود در منطقه‌ی «جوانرود» عملیاتی صورت گیرد. پیش از انجام عملیات، من به همراه چند تن از برادران، مأمور شدم که ...

TasvirShakhesshahid800

ساواکی

شهید محمد بروجردی

سال ۱۳۵۷ بود. بروجردی آمد پیش من و گفت: «یک قبضه کلت می‌خواهم. می‌خواهم کار یک ساواکی را تمام کنم.»گفتم: «من یک قبضه اسلحه دارم، ...

TasvirShakhesshahid799

حمل مهمات

شهید محمد بروجردی

معمولاً یک کُت بلند به اندازه‌ی یک اُورکت می‌پوشید که جیب‌های بزرگی داشت. به نحوی که هر جیبش تقریباً یک گونی کوچک می‌شد!یکی از روزها ...

TasvirShakhesshahid798

عبدالله قصاب

شهید محمد بروجردی

دوره، دوره‌ی گردن کُلفتی بود. آن زمان هر کس که توی محل عربده کشی می‌کرد و از چهار نفر زهر چشم می‌گرفت، بعدها می‌توانست هر ...

TasvirShakhesshahid710

کمک آر. پی. جی زن

شهید بهادر شهریاری

با بهادر با هم بودیم، قدم به قدم و لحظه به لحظه. من آر. پی. جی زن بودم، او هم کمکی من. عملیات شروع شده ...

TasvirShakhesshahid795

هر جا نیرو نیاز بود، حسن بود!

شهید حسن فاطمی

عملیات بدر انجام شد و برگشتیم به سایت، قرارگاه اولیه‌ی خودمان. روی تپه‌های اطراف نشسته بودیم، نگاه به چادرها و اطراف و اکناف کرده و ...

TasvirShakhesshahid793

یک خاطره‌ی محرمانه

شهید صدرالله فنی

فرماندهی ستاد قرارگاه قدس و فرماندهی قرارگاه فجر در صدر کارنامه‌ی عملیاتی شهید صدرالله فنی می‌درخشید.هنگامی که دوستش با اصرار از او می‌خواهد که خاطره‌ای ...

صفحه 30 از 63« بعدی...1020...2829303132...405060...قبلی »