«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱].

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری‏* وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری‏* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی* یَفْقَهُوا قَوْلی‏‏».[۲]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

شرحی بر نهج البلاغه

عبارات کتاب شریف نهج البلاغه را ما از ترتیب ابتدایی نخواندیم. اگر در خاطر شریف شما باشد ۲۷ یا ۲۸ جلسه پیش عرض کردیم که کتاب شریف نهج البلاغه ترتیب موضوعی ندارد، اگر از ابتدا بخواهد خوانده شود ده‌ها بحث علمی موضوعات مختلف دارد. خطبه‌ی یک توحیدی است. بعد کمی تاریخی می‌شود. خطبه‌ی سه راجع به سقیفه است، خطبه‌ی شش راجع به بیعت امیر المؤمنین با مردم است. همین‌طور موضوعات جلو می‌رود. به مناسبت بحث اخلاقی یا بحث توحیدی دارد یا مباحثی که به حکومت حضرت مرتبط است. ما سعی کردیم سیر تاریخی بحث را رعایت کنیم و حاشیه‌ی تاریخی به بحث بزنیم. عرض کردیم که بحث نهج البلاغه سه سطر دارد و یکی توحید است. اگر کسی بخواهد راجع به توحید نهج البلاغه بحث کند خیلی سخت است و کار مشکل می‌شود.

یکی از دلایل کمتر خوانده شدن نهج البلاغه هم آن عمقی است که دارد. یک بخشی هم اخلاقی است. حلّ این‌ها هم برای هر کسی آسان نیست. به جهاتی هم نمی‌شود بعضی از موضوعات را مطرح کرد. سال‌ها است که ما می‌خواهیم راجع به خطبه‌ی شقشقیّه بحث کنیم و خیلی از جوانب را احتیاط می‌کنیم و خیلی جاها را بحث نمی‌کنیم. حالا که جلسه‌ی سی‌ام نهج البلاغه است و چند جلسه است که به شقشقیّه رسیدیم، می‌خواهیم کمی در مورد آن صحبت کنیم.

نقد امیر المؤمنین علیه السّلام نسبت به خلفاء در خطبه‌ی شقشقیّه

 بد نیست که بعضی از جملات امیر المؤمنین علیه السّلام در ذهن ما باشد. بالاخره ما در طول عمر خود یک یا دو ماه در سال را در فاطمیّه به سر می‌بریم. لذا بر خلاف رویّه‌ی خود در خطبه‌ی شقشقیّه چون دیر به آن رسیدیم و خدا می‌داند که ما هیچ برنامه ‌ریزی نکردیم که برای زمان خاصّی آن را نگه داریم، حالا به خطبه‌ی شقشقیّه رسیدیم که این خطبه‌ای است که راجع به آن گفتگو کردیم و صریح‌ترین نقد امیر المؤمنین علیه السّلام نسبت به خلفاء است. برای این‌که بحث را خیلی طولانی نکنیم و تا قبل از فاطمیّه از آن عبور کنیم، چند جای آن را عبور کردیم و همان‌جا هم خیلی نماندیم. ابتدای خطبه‌ی امیر المؤمنین سلام الله علیه راجع به غصب فدک و شهادت زهرای اطهر سلام الله علیها است که جملاتی دارند که ما از این‌ها عبور کردیم، شاید هم بعداً در فاطمیّه به آن برگشتیم. امیر المؤمنین علیه السّلام به دوران حکومت خلیفه‌ی اوّل اشاره کردند که ما به دلایلی از این عبور کردیم. حرف زیاد است و اگر رد شدیم حرف ما تمام نشد. امّا چون خود من حاجت دارم و به جهتی قرار بود امسال موضوعی را در حوزه‌ی علمیّه قم درس بدهم و به جهت مسائل اجتماعی نشد و نمی‌خواستیم شقاقی در جامعه ایجاد شود، دو یا سه موضوع آن را خواستیم عرض کنیم.

امیر المؤمنین سلام الله علیه بعد از نقد خلیفه‌ی اوّل به خلیفه‌ی دوم رسیدند و فرمودند وقتی ایشان به حکومت رسید «یَغْلُظُ کَلْمُهَا»[۴] عبارات او، بیانات او غلیظ و خشن بود. «وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا» رفتار او هم بسیار خشن بود. «وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا» بسیار پر خطا بود، «وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا» مدام هم عذر خواهی می‌کرد. جلسه‌ی پیش این‌ها را گفتیم. اگر ما بخواهیم این‌ها را توضیح دهیم حدّاکثر یک سال می‌توانیم در مورد این‌ها توضیح دهیم که شما نشنیده باشید. یعنی این ظرفیّت را دارد از هنرمندی‌های خلیفه‌ی دوم حدّاقل ۵۰ جلسه گفتگو کنیم. حالا به اندازه‌ای که ما قصد کرده بودیم این بحث را یک جایی در یک فضای علمی با بررسی اسناد و مدارک آن بررسی کنیم که ظاهراً به مصلحت نبود. دو یا سه جلسه‌ی آن را به صورت مختصر عرض می‌کنیم.

 ابداً هیچ گاه بحث‌های ما با بد دهنی و تندی نبوده است. همین‌جا هم که می‌گویم نمی‌خواهیم خیلی علمی بحث کنیم باز هم توجّه دارم که این مطلب در منابع غیر شیعه آمده باشد، اسناد آن قابل اعتنا باشد. چیزهایی را که در منابع شیعه است نمی‌خواهم عرض کنم. آن‌ها که چیز دیگری است و شاید هیچ وقت فرصت نشود آدم بخواهد در یک محفلی که از فضای علمی دور نباشد و داستان و جریان هم درست نکند گفتگو نکند.

ظهور پدیده‌ی دینِ هیئتی

از آن طرف هم متأسّفانه این بدبختی است که گریبان‌گیر جامعه‌ی ما شده است. ما کم‌کم با پدیده‌ی دین هیئتی داریم مواجه می‌شویم که پدیده‌ی جدیدی در تاریخ تشیّع است و آن هم این است که عدّه‌ای… من این را چند بار اشاره کردم و هیچ وقت هم نمی‌شود به آن ورود کرد چون اگر ورود کنیم مسئله خیلی خطرناک است و مجرمان این ماجرا بعضی از بزرگ‌ترها هستند.

لذا در همین حد عرض می‌کنم که ما به دو یا سه جهت در این بحث توقّف کردیم. یکی این‌که شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام که سالی دو ماه در فاطمیه هستند نسبت به آن کسی که حدّاقل اتّهام به قتل زهرای اطهر سلام الله علیها یدک می‌کشد شناخته داشته باشد. نکته‌ی دیگر آن این است که در فضای جامعه‌ی ما، در کتب تاریخی ما، در کتاب تاریخ درسی مدارس ما، در فضای عمومی به جهت رتوش شخصیّت جناب خلیفه‌ی دوم با واقعیّت شخصیّت ایشان مواجه نیستیم.

دفاع از شخصیّت خلیفه‌ی دوم در جلسات مذهبی!

تا چند هفته‌ی پیش که یک سخنران هم که سیّد بود، در یک سخنرانی که متأسّفانه در خانه‌ی ‌یکی از افرادی که همیشه مسئولیّت داشت هوا را تمیز نگه دارند و هیچ وقت هم موفّق نشد و گفت الحمدلله برجام باعث شد که آلودگی هوا برطرف شود و الآن نمی‌دانیم آلودگی هوا چیست و ربط آن به برجام چیست که هوا این‌طور است، خانه‌ی ایشان یک سخنرانی کرد و از خلیفه‌ی دوم خیلی دفاع کرد. به صورت زنده هم در صفحه‌ی خود منتشر کرد، منتها بعد حذف کرد. پس معلوم می‌شود که دفاع از شخصیّت خلیفه‌ی دوم به جلسات مذهبی و بعضی از هیئت‌ها هم کشیده است. با این حال ما قصد تندگویی و بدگویی نداریم، آنچه است را می‌گوییم. ایشان گفت که ایشان به اسلام خدمت کرده است، مجاهدت کرده است. خدا می‌داند این جمله درد دارد؛ بعضی وقت‌ها در جریان‌های سیاسی آدم حیرت زده می‌شود. در جریان‌های سیاسی یک نفر با دیگری اختلاف دارد سر این‌که یک نفر دیگر رأی بیاورد و یا رأی نیاورد. بعد شما می‌بینید که جلسه به اسم اهل بیت علیهم السّلام گرفته می‌شود و در آن‌جا از خلیفه‌ی دوم تجلیل می‌شود! حتّی نسبت به این‌که حضرت حجّت سلام الله علیه نسبت به غاصبان و قاتلان حقّ مادر خود عکس العملی نشان خواهند داد تخطئه می‌کنند و می‌گویند این‌ها مؤمن بودند. باز هم ما از دایره‌ی ادب خارج نمی‌شویم و آنچه است را باید بگوییم. لذا علّت این‌که ما در مورد خلیفه‌ی اوّل سخنی نگفتیم و تقریباً عبور کردیم و در مورد خلیفه‌ی دوم ایستادیم این حادثه هم بود که اشاره کردم و برای همین عرض کنم چرا ما این‌جای خطبه را یک دفعه ایستادیم. چون دیدیم یک آقایی در مجالس اهل بیت علیهم السّلام بعد از این‌که تمام حرف‌های آن‌ها تمام شده است در مدح خلیفه‌ی دوم با هم گفتگو کردند و از علایم دودوزه بازی و عدم روراستی این است که این صوت را، این فیلم را حذف کردند. چند نفر از دوستان هم به ایشان گفتند که شما این را منتشر کنید اگر نگفتید. خود این معلوم است که می‌خواهند جامعه را بسنجند، لذا ما این‌جا ایستادیم.

خشونت‌‌‌های عمر بن خطّاب

امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: وقتی ایشان به حکومت رسید کلام او غلیظ بود، تند می‌گفت، درشت‌گو بود، بددهان بود، فحّاش بود. خیلی هم خشونت عملی داشت؛ به شدّت! بعد هم در جسله‌ی پیش عرض کردیم که از قبل و تعیین شده مجازات نمی‌کرد. فی المجلس مجازات می‌کرد تا معلوم شود که کار دست چه کسی است. لذا همه هر لحظه می‌ترسیدند. از نمونه‌های آن فضای شلّاقی بود که ایشان روی سر مردم سوار کرده بود. حالا چند مورد آن را گفتیم و چند مورد را نگفتیم. مثل این‌ها در بازار می‌رفت و بازاری‌ها را با شلّاق می‌زد. می‌گفت در بازار ما کسی که مکاسب نخوانده است حقّ خرید و فروش ندارد. این هم یک نوع زهد من درآوردی است؛ یعنی از خدا داغ‌تر شدن. بله، خوب است که بازاری‌ فقه خرید و فروش بداند و فقیه باشد. خیلی عالی است، ولی فقط شرایطی گفتند. کسی نگفته است که با کسی می‌خواهید خرید و فروش کنید نباید… مثلاً حتماً باید فقیه باشد. بله، گفتند با طفلی که صغیر است معامله نکند یا اگر معامله کرد و پدر او، ولی او آمد و گفت من ناراضی هستم باید برگرداند. گفتند بیع فضولی نکن، مال غیر را نفروش، غشّ در معامله نکن، نگفتند با غیر فقیه معامله نکن. این شنیع است که… حالا خود این شخص فقیه است؟ این را از کجا آورده است که با غیر فقیه نمی‌شود معامله کرد و می‌شود مردم را شلّاق زد! شلّاق بزنیم که چرا فقیه نیستید. خود شما فقیه بودید؟ حالا من می‌خواهم چند نکته از فقاهت ایشان عرض کنم. کسی که مردم بازار مدینه را شلّاق می‌زند که چرا شما فقیه نیستید و این‌جا خرید و فروش می‌کنید، حالا ما کمی راجع به فقه او گفتگو کنیم. آدمی که همین‌طور حرف بزند، خطا در حرف‌های او زیاد می‌شود. لذا باید چه کار کند؟ مدام عذر خواهی کند. چه زمانی عذر خواهی کند؟ وقتی تابلو می‌شود  در حالت اوّلیّه که عذر خواهی نمی‌کند، شلّاق دارد می‌زند. این‌ها را هم به اسم اسلام تمام کند.

یکی از ضررهای بزرگی که اسلام در مورد شخصیّت و رفتار ایشان کرد این بود که این‌ها به اسم اسلام تمام شد. دو تا از همسرهای ایشان مرتد شدند. از افاضات ایشان در مورد پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم نقل کرده است که «لَا یُسْأَلُ الرَّجُلُ فِیمَ یَضْرِبُ امْرَأَتَهُ»[۵] مرد هر چه زن خود را بزند خدا در این یک مورد از او سؤال نمی‌کند. کسی که فهم او از اسلام این است چطور توقّع دارد که دیگران فقیه باشند. بعد دیگران هم بگویند که این‌ها اهل ایمان بودند، اهل دموکراسی بودند، حالا هر چه بودند از دنیا رفتند ولی واقعاً عجیب است.

یکی از خطراتی که ما استراژی مرحوم امام و رهبر معظّم انقلاب را در مسئله‌ی وحدت نفهمیم این است که برای این‌که وحدت ایجاد شود حقایق را حذف کنیم! این غلط است. ما نباید شقاق ایجاد کنیم، نباید بی‌ادبی کنیم، نباید منازعه کنیم، نباید یقه‌ی مردم را بگیریم. در همین ماجرای زلزله‌ی کرمانشاه این‌ همه مردم و نظامی‌ها رفتند خدمت کردند به کسانی که از جهت تفکّر دینی با ما فاصله داشتند. بله، این کار خیلی درستی است. به فقیر غذا دادن شرط ایمان ندارد، آب دادن به تشنه شرط ایمان ندارد، گرفتار زلزله زده شرط ایمان ندارد. بله، درست است، ولی این به این معنی نیست که آنچه بزرگان ما می‌گفتند و ما به آن اعتقاد داشتیم حذف کنیم، ترویج کنیم.

رفتارهای من درآوردی خلیفه‌ی دوم تحت عنوان اسلام

 ایشان رفتارهای شخصی داشت که این رفتارهای شخصی را به اسم اسلام معرّفی می‌کرد مثلاً زهد. مثلاً خیلی می‌خواستند بگویند ما زاهد هستیم…، فرض کنید اصحاب از این روستا می‌خواستند برای تبلیغ به آن روستا بروند… طلبه‌ها موقع ماه رمضان و محرّم و صفر تبلیغ می‌روند. حالا با یک هئیتی می‌روند، معمّم می‌روند. آن‌هایی هم که معمولاًً معمّم نیستند در تبلیغ معمّم می‌روند. چون دلیل هم دارد که مردم بتوانند سؤال کنند، چون همدیگر نمی‌شناسند. حالا که یک فرصتی است اگر سؤالی دارند بپرسند. مانند نظامی‌ها که لباس کار به تن دارد، طلبه‌ای هم که در این عرصه وارد می‌شود لباس کار به تن تا مردم او را بشناسند.

ایشان می‌گفت وقتی از این روستا به آن روستا می‌روید کفش نپوشید. شما برای چه کفش دارید؟ برای این‌که بتوانید راه بروید. بریده می‌گوید: «کانَ عُمَر یَأمُرُنا أن نُعَلِّقَ نِعالَنا» دستور می‌داد که کفش‌های خود را به گردن خود بیاندازیم. «بَشمائِلِنا وَ نَمشی حُفاهً» و پای برهنه از این روستا به به آن روستا حرکت کنیم و مردم بگویند که این‌ها خیلی‌ زاهد است. کفش‌های خود را به گردن بیاندازیم که مردم بگویند این‌ها زاهد هستند، زهد ما دیده شود. اگر می‌خواهید این کفش‌ را به یک فقیر هدیه دهید و اگر ندارید بخرید پا برهنه بروید. ولی اگر کفش دارید و به گردن خود بیاندازید و پا برهنه بروید این چه زهدی است! زهد یعنی تعلّق به دنیا است، نه داشتن! داشتن دنیا که غیر زهد نیست، خروج از زهد نیست. این چه نکته‌ای دارد. «وَ کانَ أبی نُعَلِّقَ نَعلَیه» پسر بریده می‌گوید روی این دستور خلیفه پدر من این کار را می‌کرد. «وَ یَمْشِی مِنْ القَریه إِلَیَ القَریه حافیاً». همین یک روایتی که دارم می‌خوانم اصل مصدر آن را آوردم. این در مناقب خلیفه آمده است. کتابی است به اسم «محض الصواب» در عربستان هم چاپ شده است، سه جلدی است. در جلد دوم صفحه‌ی ۶۸۷ این است. اگر کسی خواست من از روی کتاب نشان می‌دهم که کجا است. همین‌ جایی که عرض می‌کنم است. این جزء مناقب حضرت است که شیخ آورده است.

یکی از راه‌های تبلیغ دین چیست؟ این است که شما زبان مردم را یاد بگیرد صحبت کنید. در زهد ایشان این بود که زبان فارسی یاد نگیرید خبیث است. از علایم جاهلی این است که شما بین مردم بیایید و رده بندی کنید. کجا پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بین اقوام رده بندی کرد. شما زبان فارسی یاد نگیرید چطور می‌خواهید آن کسانی که فارس هستند به اسلام دعوت کنید و تبلیغ اسلام کنید.

 امروز بروید ببینید در فتاوای محمّد بن عبد الوهّاب این موارد وجود دارد یا ندارد؟ می‌گوید آموختن زبان خارجی حرام است. بعد می‌گوید این‌ها عجب ملّتی هستند! این‌ها بچّه‌های خوبی هستند. این به حرف سَلَف خود دارند گوش می‌دهند. آموزش زبان انگلیسی حرام است. این‌ها از فتاوای محمّد بن عبدالوهّاب است. او دارد درست رفتار می‌کند و طبق نظر امام خود دارد رفتار می‌کند. منتها بد این است که رفتار جریان وهابیّت را به اسم ائمّه‌ی قدیم ثبت نکنیم. فکر کنیم این‌ها قوم جدیدی هستند. نخیر، کجا قوم جدیدی هستند! این‌ها حرام می‌دانست و از خبائث می‌دانست.

بهداشت و نظافت عمر بن خطّاب

 فرض کنید ما حرف‌های باکلاس می‌زدیم و می‌گوییم وقتی می‌خواهید غذا بخورید دست‌های خود را بشورید. ایشان این‌ها را بچّه بازی می‌دانست که کسی بعد از غذا دست‌های خود را بشورد یا مثلاً غذا که می‌خوردند (عُمَر) دست خود را به کف کفش خود می‌کشید تا چربی غذا… بالاخره دیدید کف کفش یک رده‌هایی دارد و اصطکاک ایجاد می‌کند بعد هم روایت درست می‌کرد و می‌گفت: «إنّ مَنادیل آلَ عُمَر نِعَالُهُم» دستمال ما خاندان آل عمر کفش‌های ما است. روایت هم درست می‌کرد. این اسلام است. این‌ها را گفته است یا نگفته است؟ کنکره‌ای تشکیل دهیم و اسناد آن بررسی شود که ایشان این افاضات را فرمودند یا نفرمودند. منابع آن هم برای ما نیست. آیا بی‌ادبی است اگر بگوییم شما راجع به خلیفه‌ی دوم مسلمان‌ها این‌طور نقل کردید، این‌ها را دروغ گفتید یا ایشان این‌طور عمل می‌کرد؟

شخصی برای مهمانی به خانه‌ی ایشان آمد. غذا که تمام شد دست او چرب شد. آن موقع‌ها که با قاشق و چنگال غذا نمی‌خوردند. الآن که ما با قاشق و چنگال غذا می‌خوریم معمولاً بعد از غذا دست خود می‌شوریم. آن موقع که با دست در کاسه‌ی آبگوشت می‌رفتند این دست چرب بود و برای شخص سخت بود. بعضی‌ها هم که نمی‌خواهند دست خود را به کف کفش بکشند. مهمان کمی معطّل شد و چپ و راست را نگاه کرد. بعضی از حرف‌های خلیفه هم بالای ۱۸ سال است و من نمی‌توانم دقیق بگویم. کمی معطّل شد و چپ و راست را نگاه کرد که من دست خود را کجا بکشم، جناب خلیفه… عبارت این است که می‌گوید: «أَکَلَ الْجَارُودُ عِنْدَ عُمَرَ بنَ الْخَطَّابِ»[۶] غذا خوردند. آن زمان با دست غذا می‌خوردند. «فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ : یَا جَارِیَهُ» به این کنیز که پذیرایی می‌کرد و گارسون بود گفت: «هَلُمّی الدستارَ» دستاری، دستمالی، چیزی دارید؟ «یَعْنِی المِنْدِیلَ یَمسَحُ یَدَهُ» مندیل یعنی دستمال. جناب خلیفه می‌گفت دستمال ما را کجا نصب کردند؟ جزو آپشن‌های کف کفش ما محسوب می‌شود. منادیل ما کف کفش ما است. «فَقَالَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ : امْسَحْ یَدَکَ» ببخشید، دیگر خلیفه‌ی دوم مسلمین فرموده است «بِإِسْتِکَ» یعنی دست خود را به ما تحت خود بکش. این را به مهمان گفت. «أَو ذَرْ» یا آن را رها کن. «فَقالَ عُمر: إمسَح بِاستِک أو ذَر»[۷] یعنی دستمال مهمان را در جای دیگری نصب کردند.

رأی خلیفه در مورد خوردن گوشت و شراب

یا مثلاً زهدی که… آقایان این‌ها را در فضایل او آوردند. زهدی که: «کانَ عمر بن الخطاب إذا مَرِضَ لا یَتداوی بِإشارهِ طَبیبِهم» به حرف پزشک گوش نمی‌کرد و مریض می‌شد. خیلی زاهد بود! یا خوردن گوشت قرمز را باعث فساد دین می‌دانست. این‌ها را یعنی داریم به اسم اسلام معرّفی می‌کنیم. عبارت آن هم این بود: «إیّاکُم وَ الأَحمَرَین»[۸] بترسید از دو قرمز «اللّحمِ وَ النَّبیذ» از گوشت و از شرابی به نام نبیذ، «فَإنَّهُما مَفسَدَهٌ لِلدّین» باعث فساد در دین می‌شود، «وَ مَتلَفَهٌ لِلمال» باعث تلف شدن مال می‌شود. آیا پیغمبر خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم گوشت قرمز می‌خورد یا نمی‌خورد؟ از گوشت قرمز کتف می‌خورد یا نمی‌خورد؟ پیغمبر اگر می‌خواست انتخاب کند سر دست می‌خورد. مفسده در دین داشته است؟ این همه قربانی در دین داریم!

بله، پیغمبر خدا صلوات الله علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین علیه السّلام نبیذ نمی‌خوردند، ولی در منابع نگاه کنید آخرین شراب و آخرین نوشیدنی جناب خلیفه در دنیا که خورد نبیذ بود. او قبول نمی‌کرد که پزشک بالای سر او بیاورند. روزهای آخر که با قاتل خود تصادف کرد ضرباتی خورده بود. پزشک را آوردند که معالجه کند، پزشک گفت اگر چیزی میل دارد به او بدهید که بخورد. کمی به او آب دادند و از محل جراحت‌ها بیرون ریخت، فهمیدند که دستگاه گوارش او آسیب جدّی دیده است. گفت هر چه می‌خواهد به او بدهید که بخورد. گفتند چه چیزی میل دارید؟ گفت: نبیذ. این‌هایی که دارم عرض می‌کنم منابع شیعه نیست. آن چیزی که حرام نبود و باعث فتنه نبود گوشت قرمز بود. آن چیزی که اشکال داشت را ایشان میل می‌کردند.

طهارت به سبک عمر بن خطاب!

یک نوآور‌ی‌های فقهی هم داشتند. من این‌ها را اشاره می‌کنم، نمی‌توانم آن را خیلی باز کنم. خواندن روضه‌ی باز هم صلاح نیست. انسان وقتی برای قضای حاجت بیرون می‌رود گلاب به روی شما، عجلکم الله، طبیعتاً باید از آب استفاده کند. یک سنگی هم است که برای بعضی از کارها است و به آن سنگ استنجاء می‌گویند. امّا ایشان توسعه داده بود و وقتی بول می‌کردند، موضع بول را به دیوار می‌کشیدند.

عبارت را بخوانم «أخلَجل  البغوی»؛ بغوی از اعاظم محدثّان و مفسّران است. تفسیر مهمّی هم دارد. می‌گوید یک روزی پیغمبر… حضرت جناب خلیفه‌ی دوم می‌فرمایند که… این در خیلی جاها است، این را در «إزاله الخفاء» گفتند. «إزاله الخفاء» کتابی است که وقتی می‌خواهند در مناقب و فضیلت‌های خلفاء جایی بحثی مطرح کنند، از این کتاب «إزاله الخفاء» استفاده می‌کنند. اصل کتاب فارسی-هندی است، ولیّ الله دهلوی گفته است که آدم بسیار مهمّی است و اگر توانستم یک کتابی را معرّفی کنم می‌گویم پدر آن نویسنده است. این کتاب به عربی ترجمه شده است و چند چاپ دارد. هم در عربستان و هم در لبنان. نمایشگاه کتاب هم این چند سال آن را می‌آوردند، دار الکتب العلمیّه آن را چاپ کرده است.

ایشان می‌گوید من داشتم «رَآنِی النَبیّ صلّى اللّه علیه و اله و سلّم أبولُ قائِماً» پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم دید که من ایستادم و دارم بول می‌کنم. یعنی نرفتم آن طرف بایستم، همان‌جا به چشم می‌آمدم. «فَقال: یا عُمر! لا تَبُل قائماً» ایستاده این کار را نکن. بعد از این، این‌طور آوردند که «کانَ» ایشان «إذا بالَ مَسَحَ» آن موضع بول را می‌کشید «بِحائِطٍ» به دیواری، «أو حَجَرٍ» یا به سنگی. «وَ لَم یَمَسَّهُ ماءٌ» از آب استفاده نمی‌کرد.

کسی که مردم بازار مدینه را کتک می‌زند که چرا فقه نمی‌خوانید، این هم منابع است، ما که بحار الانوار که نمی‌خوانیم. حالا نگاه کنید ولیّ الله دهلوی چه می‌گوید. «أجمعَ عَلی ذلِکَ عُلماءُ أهل السُّنه» علمای اهل سنّت اجماع دارند که در این موارد باید از آب برای تطهیر استفاده کرد. «وَ لَیسَ فیها حَدیثٌ مَرفوعٌ» حدیثی «مرفوع» یعنی برسد به پیغمبر -این‌جا مرفوع اهل سنّت با ما فرق دارد- نداریم. «وَ إنَّما هُوَ مَذهَبُ عُمر قیاساً» این خلیفه‌ی دوم که با استنجائی که برای غائط است این را قیاس می‌کرد. از این‌ها زیاد است و باقی آن سخت‌تر است.

خلاصه فتاوای بهداشتی خیلی فوق العاده است، ولی من وارد آن نشدم. از این بیشتر هم است. چون می‌خواهم روضه بخوانم دیگر نمی‌خواهم که جلسه از دست برود. فتاوای بهداشتی ایشان حیرت انگیز است. حالا یک وقتی در یک جایی، در یک مجلسی شاید بعضی از نوآوری‌های فقهی ایشان در مسئله‌ی بهداشت را عرض کنم.

کتاب «تحفه اثنا عشریّه» نوشته‌ی عبدالعزیز دهلوی در ردّ اعتقادات و آراء شیعه

کتابی نوشته شده است که این کتاب خیلی مهم است. ما می‌خواستیم این کتاب را درس بدهیم به جهت نکات فنّی که در آن است، ولی بررسی کردیم و گفتیم شاید به مصلحت جامعه‌ی اسلامی نباشد و از آن عدول کردیم. اصل یک کتابی است به اسم «تحفه اثنا عشریّه»، یعنی هدیه‌ای به دوازده امامی‌ها. شیخ عبد العزیز دهلوی این را نوشته است یا شما بگویید سرقت علمی کرده است از کتابی به اسم «صواقع» که یک شخصی به اسم کابلی نوشته است، کلّاً کتاب را کپی کرده است. منتها چون کتاب را به زبان فارسی در هند نوشته است حدود ۲۰۰ سال پیش خیلی سر و صدا به پا کرد. این کتاب شیخ عبدالعزیز دهلوی است. این پسر همین ولیّ الله دهلوی «إزاله الخفاء» است که عرض کردم. چون کتاب فارسی نوشته شد خیلی سر و صدا به پا کرد. علمای شیعه به آن کتاب پاسخ دادند که عبد العزیز دهلوی تقریباً مبانی شیعه را در اصول و فروع و پیدایش مذهب تشیّع و مسائل فقهی و این‌که شیعیان این دروغ‌ها را می‌گویند و تمام جوانب فکر تشیّع را نقد کرده است. این کتاب مختصر شد، توسّط نوه‌ی آلوسی مفسّر به عربی ترجمه شد و عراق را ضدّ شیعه کرد و به خاطر ترجمه‌ی مختصر این کتاب به عربی شیعیان زیادی کشته شدند و مورد خشونت واقع شدند.

این‌که ابوابی دارد. باب هفتم آن در ردّ ادلّه‌ی شیعه برای امامت امیر المؤمنین علیه السّلام است که آن کتاب معروفی که اگر شنیده باشید مرحوم میر حامد حسین اعلی الله مقامه الشّریف به اسم «عبقات» نوشته است که اگر چاپ شود بالای ۸۰ جلد می‌شود، در ردّ باب هفتم آن کتاب است. باب دهم آن می‌گوید شیعیان نسبت به خلفاء بهتان می‌زنند.

کتاب «تشیید المطائن لکشف الضّغائن» در نقد خلیفه‌ی دوم

 پدر مرحوم میر حامد حسین رحمه الله علیه یک کتابی دارند به اسم «تشیید المطائن» یعنی محکم کردن عیوب، «لکشف الضّغائن» برای این‌که آن کینه‌های دل‌ها روشن شود. این کتاب اخیراً در ۱۷ مجلّد چاپ شده است. ما می‌خواستیم این کتاب را بحث کنیم که دیدیم صلاح نیست. من به مناسبت موضوع یک یا دو جلسه‌ای یا شاید هم بعد از این جلسه دیگر نخواستیم ورود کنیم.

پدر مرحوم میر حامد حسین اعلی الله مقامه الشّریف ۱۷ جلد کتاب دارند. البتّه ۱۷ جلد نیست، چاپ حروفی که شده است ۱۷ جلد شده است. خود مرحوم میر حامد حسین اعلی الله مقامه الشّریف که مرحوم امام عنایت ویژه‌ای به این مرد خدا داشت که اگر کسی او را بشناسد انصافاً حیرت می‌کند، قبل از این‌که آثار خود را چاپ کند کتاب پدر خود را تصحیح کرد و در زمان خود منتشر کرد. از این ۱۷ جلد که یک جلد مقدّمه‌ی محقّقین است و ۱۶ جلد کتاب است، نه جلد آن به نقد خلیفه‌ی دوم برمی‌گردد؛ از جلد چهارم تا دوازدهم. چون خود جلد چهار هم حساب می‌شود نه جلد می‌شود.

از جمله نقد‌ها اجتهادات ایشان است. مثلاً هفته‌ی پیش عرض کردیم که ایشان در خیابان‌ها و کوچه‌های مدینه می‌گشت و مراقبت می‌کرد تا کسی کاری نکند. اگر به یاد داشته باشید عرض کردیم که می‌گفت بعد از نماز عشاء همه باید بخوابند. بعد مراقبت می‌کرد که بچّه‌ها خواب هستند یا نیستند. می‌رفت می‌چرخید. از مواردی که علمای شیعه بر ایشان طعنه زدند، طعن نوشتند… طعن را به چه جهت می‌نوشتند؟ علمای شیعه بیکار نبودند که بروند عیب‌های مردم را پیدا کنند. طعن را برای چه می‌نوشتند؟ طعن مواردی که فسق مرتکب را اثبات می‌کند، یعنی خلاف شرع بیّن است. وقتی کسی خلاف شرع بیّن کند و فاسق بشود، دیگر نمی‌تواند تصدّی امور کند. علمای شیعه در گفتگوهای خود می‌رفتند مواردی را که طعن می‌شد، یعنی فسق مرتکب را ثابت می‌کرد، مطرح می‌کردند. یکی از این موارد که هفتمین طعن است… مثلاً یکی از این طعن‌هایی که علمای شیعه به خلیفه‌ی دوم نوشتند مسئله‌ی توهین ایشان به پیغمبر اکرم صلوات الله علیه و آله و سلّم است که مثلاً ایشان آن عبارت شنیع را به پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم گفتند. انصافاً ما خیلی ادب داریم، می‌گویم ایشان این عبارت شنیع را به پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم گفتند که نستجیر بالله می‌گفت آن مرد بیمار است و متوجّه نیست که چه می‌گوید. یکی مسئله‌ی فدک است، یکی مسئله‌ی متعه است، یکی مسئله‌ی متعه‌ی حج است، یکی مسئله‌ی تعطیل کردن حیّ علی خیر العمل است و همین‌طور. نه جلد است و در مورد بعضی از این‌ها یک جلد بحث کردند، جوانب آن را بحث کردند.

شبگردی و تجسّس خلیفه‌ی دوم

از جمله آن چیزهایی که روایات متعدّد دارد و فقه حضرت ایشان را مشخّص می‌کند که در چه سطحی است و این‌ها هم در فضایل او آوردند این عبارت است که ایشان در کوچه‌ها و خیابان‌های مدینه می‌گذشت و بررسی می‌کرد. دید یک نوری از یک خانه‌ای بیرون است، گفت پدر سوخته‌ها بیدار هستند. وقتی در یک خانه‌ای بیدار هستند بالاخره… خلاصه به آن خانه رفت. خواست وارد خانه شود دید در بسته است. از آن‌جایی که ایشان برای انجام وظایف خود… دید در بسته است و از دیوار بالا رفت و به پشت بام رسید. خلیفه‌ی مسلمین! از آن طرف اختلاف نقل است که پرید یا از نردبانی که به پشت بام تکیه داده بودند وارد خانه شد. یک دفعه وارد خانه شد و گفت: «یا عَدُو الله»… بگذارید عبارت آن را بخوانم. همین پدر این آقایی که این کتاب در نقد آن نوشته شده است این یک جلد از آن کتاب پدر مرحوم میر حامد حسین است. نه جلد در نقد عبد العزیز دهلوی است. نام پدر او ولیّ الله دهلوی بود. او این‌طور نقل می‌کند.

از فضایل و کرامات خلیفه این است که… «خرجَ لَیلَهً» شبی بیرون رفت. «فَذا هُوَ بِضَوء نارٍ» دید یک نوری به چشم می‌آید. گفت بعد از نماز عشاء که همه باید می‌خوابیدند! «فَتَّبَعَ الضَوء حَتّى دَخَلَ الدّار» این‌جا داریم که «فَتَصَوَّرَ عَلیه» از دیوار بالا رفت، در خانه پرید. «فَإذا شَیخٌ جالِسٌ وَ بَینَ یَدیهِ شَرابٌ» دید یکی نشسته است و قدح شراب دست او است و یک خانمی هم آن‌جا نشسته است. طرف متوجّه نشد «حَتّى هَجَمَ عُمر عَلیه» تا هجوم برد. یک دفعه وارد خانه شدند. گفت: «ما رَأیتَ کَاللَّیلَه» مثل امشب ندیده بود. «أقبَح» قبیح‌تر از امشب چیزی ندیده بودم. چرا؟ «مِن شِیخٍ یَنظُرُ أجَلَهُ» منتظر اجل خود باشد. این چه کاری است دارید می‌کنید؟ در یک جای دیگر دارد که ای دشمن خدا این چه کاری است که دارید می‌کنید! «فَرَفَعَ الشَّیخُ رَأسَهُ» پیرمردی که نشسته بود و پول‌های خود را جمع کرده بود و آن خانم را همراه با آن قدح آورده بود، «قال: بَل ما صَنَعتَ یا أمیرَ المُؤمنین أقبَح» این کاری که شما کردید خیلی قبیح‌تر است. «إنََّکَ تَجَسَّستَ وَ قَد نَهَی اللهُ عَنِ التَجَسُّس» من که عیب عریان نداشتم، در خیابان که نیامده بودم! آیا به شما نگفتند که دادستانی حتماً باید حکم قضایی برای دخول به یک منزل را بدهد؟ خدا از تجسّس نهی کرده است. «وَ انََّکَ دَخَلتَ بَغیرِ إذنٍ» اگر من یک خطا کردم تو سه خطا کردی. چه کسی به شما اجازه داد تجسّس کنی؟ مگر من سر و صدا کردم؟ ایشان گفت: «صَدقتَ» این را در تواضع او آوردند. «ثُمَّ خَرَجَ عاضّاً عَلى ثَوبَه» خلیفه لباس خود را به دندان گرفت، چون دید ضایع شده است. ولی آن شیخ رها نکرد. گفت شما دو تا کار دیگر هم کردید. خدا می‌فرماید: «وَ أتو البُیوتَ مِن ابوابِها وَ أنتَ تَصَوَّرتَ عَلَیَّ» از دیوار وارد شدی. خدا فرموده که از در بیایید. فرموده است وقتی جایی وارد می‌شوید اذن بگیرید، سلام کنید، تو به من «یا عَدوَ الله» می‌گویی! سه به یک هستیم. خلیفه گفت: اگر امکان داشته باشد از هم بگذریم. او گفت باشد. اگر تو با من کار نداشته باشی من هم با تو کاری ندارم، از کارهایی که تو با من کردی می‌گذرم، از حقوق شخصی خود می‌گذرم.

خدا رحمت کند مرحوم آیت الله العظمی فیروز آبادی می‌فرمود: اشکال چهارم، از سه اشکال قبلی که آن شیخ گفت بدتر است و آن هم این است مادامی که جرمی حدّ شرعی آن اثبات نشده است، شما حق ندارید الکی در خانه‌ی مردم را بشکنید و ببینید که آن‌جا چه خبر است. این را حق ندارید، ولی اگر به هر دلیلی رفتید و جرمی که حدّ شرعی دارد… حدّ شرعی برای خدا است، حدّ برای خدا است. کسی حق ندارد آن را تعدیل کند. ایشان نباید وارد خانه می‌شد، امّا حالا که رفتید و دید شراب است و این مست است باید حد بزنید. این حقّ شخصی نیست که چون سوتی دادیم باید از حقّ خدا بگذریم. فرض کنید من با ماشین خود به در خانه‌ی همسایه بزنم و بعد ببینم پول‌های بانک را که دزدیدند خانه‌ی ایشان است. بگویم تو از من بگذر و من هم از تو می‌گذرم. این برای من نیست، این حقوق بیت المال است. حدّ هم این‌طور است، برای خدا است. مال من نیست که ببخشم، کسی حق ندارد حد را ببخشد. تعطیل کردن حد از سه تای قبلی اقبح است. غیر از این‌که ایشان اگر فقیه بود باید این سؤال را هم می‌کرد که گناهان به تعداد نیست. بعضی از گناهان از بعضی دیگر اکبر هستند. شراب خواری که حدّ شرعی دارد با بعضی از گناهان فرق دارد. این‌که یک نفر سه گناه کوچک‌تر انجام دهد معادل یک گناه بزرگ‌تر نیست. منتها چون تسلّطی به فقه نبود شطرنجی شدند. «عاضّاً ثَوبَهُ» عبای خود را گاز گرفت و از خانه بیرون آمدند. ده‌ها طریق هم دارد.

عمر و مهریّه زنان

یکی دیگر را هم عرض کنم و بحث را نگه دارم. این اتّفاقات در کشور ما هم می‌افتد. بعضی از عزیزان نمایندگان مجلس هستند که بر منهاج جناب خلیفه‌ی دوم حرف می‌زنند. مثلاً می‌گویند یعنی چه، طرف نماینده‌ی مردم شده است خروج او از کشور چه ربطی به شوهر او دارد؟! یعنی آن حکمی که خداوند فرموده است برای غیر از نمایندگان پارلمان جمهوری اسلامی است که الحمدلله بسیار فعّال هستند و روی مسائل مهم کار می‌کنند و مجلس آن‌ها در رأس امور هستند و عصاره‌ی فضایل ملّت و شورای نگهبان هستند. ایشان دید مهریه را خانم‌ها بالا بردند، قیمت را بالا بردند، می‌خواست قیمت را بشکند. در بحث تنظیم بازار مهریه بالای منبر رفت و گفت اگر بشنوم کسی مهریه‌‌ی خود را -این را که دارم عرض می‌کنم علمای اهل سنّت تصریح کردند که متواتر است، یعنی قسم حضرت عبّاس بخورند اشکالی ندارد، این اتّفاق افتاده است- روی منبر رفت و گفت اگر بشنوم کسی مهریه‌ی خود را بیش از مهریه‌ی همسران پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم بسته است پول را می‌گیریم و به بیت المال می‌دهیم! دقّت کنید مطلب مهمّی را می‌خواهم عرض کنم. یک خانمی پشت پرده گفت ما نفهمیدیم باید به حرف شما گوش دهیم یا به حرف خدا؟! پاسخ او روشن است دیگر. معلوم است که به حرف خدا! گفت خدا فرموده است قنطار هم اگر بود… این صریح آیه‌ی قرآن است، یعنی یک مال زیادی هم اگر بود… بله، یک وقت شما می‌خواهید جامعه را تشویق کنید، رهبر انقلاب تا ۱۴ سکّه عقد می‌خواند. دیگر نمی‌گوید حرام است، بگیرید و به بیت المال دهید، می‌گوید من عقد نمی‌خوانم. من طرفدار کم کردن مهریه هستم. این یک روش است و یک روش هم روش ایشان است که چماقی است. گفت ما بفهمیم جایی بیشتر از این مهر کردند به بیت المال می‌دهیم. آیه‌ی صریح قرآن است که حقّ زن‌ها را در مهریه بدهید، حتّی اگر قنطار باشد، زیاد باشد، پول هنگفت باشد، نجومی باشد، هزار میلیارد تومان باشد، یک میلیارد دلار باشد. خدا گفته است!

این که دارم می‌گویم متواتر است و بزرگان اهل سنّت این را تصریح به تواتر کرد. گفت: «کُلُ النِّساء أفقَه مِن عُمر»[۹]، در یک جای دیگری گفت: «کُلُ‏ النَّاسِ‏ أَفْقَهُ‏ مِنْ‏ عُمَرَ حَتَّى‏ الْمُخَدَّرَات‏»[۱۰] همه از من فقیه‌تر هستند حتّی این زن‌هایی که درس نمی‌خوانند. چون دوره‌‌ی خلیفه‌ی دوم اجازه نمی‌داد که این زن‌ها بیرون بیایند و درس بخوانند. گفت فقه این‌هایی که به حوزه نرفتند بهتر است، جامعه پیشرفت کرده است. باید از وزیر آموزش و پرورش تشکّر کنیم که آموزش‌های خوب را داده است و خانم‌ها به حقوق خود واقف هستم. عرض کردیم که خود او در بازار افراد را شلّاق می‌زد و می‌گفت شما فقیه هستید یا نیستید؟ مکاسب خواندید که دارید پارچه می‌فروشید؟! آقا خود شما فقیه هستید که حکومت را به دست گرفتید؟ شما فقیه هستید؟

یک بحثی است که آیا خلیفه‌ی دوم با دختر امیر المؤمنین علیه السّلام ازدواج کرده است یا نکرده است که خیلی بحث تلخی است، بخواهم وارد آن بشوم وارد نمی‌شوم. فقط یک نکته عرض کنم. ایشان که این‌جا می‌گوید من طرفدار مهریّه‌ی کم هستم و اگر بیشتر باشد چه کار می‌کنم، آن‌جا نقل کردند برای این‌که امیر المؤمنین علیه السّلام راضی شود دختر خود را به او بدهد چهل هزار سکّه مهر کرد. حالا آن ماجرا اتّفاق افتاده است یا نه یک بحثی است. این‌که ایشان می‌گفت آیا مهریه‌های همسران ایشان… یک کنگره بگذاریم میزان و مبلغ مهریه‌های همسران ایشان آیا به اندازه‌ی همسران پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم بود یا بیشتر بود؟ مخصوصاً آن خانمی که زوری گرفت. چون مورد داشتیم که ایشان می‌خواست با کسی ازدواج کند و ایشان راضی نمی‌شد. گرفتند او را کتک زدند تا خانم راضی شد. بعد یک مهر خوبی هم به او داد.

آرزوهای عجیب عمر بن خطاب در اواخر حیات

این‌ها مواردی نیست که ما شیعیان در آثار خود آورده باشیم. آنچه شیعیان در آثار خود آوردند خیلی بیشتر از این حرف‌ها است. این‌ها چیزهایی است که در منابع برادران اهل سنّت ما وجود دارد. ما هم بنا بر این نداریم که یقه کشی کنیم. اگر ما در آثار خود، در کتاب کافی، در کتاب تهذیب، در نهج البلاغه در مورد امیر المؤمنین علیه الصّلاه و السّلام مطلبی داشته باشیم که علما آن را انکار نمی‌کنند، کسی بگوید شما چه عقیده‌ای راجع به امیر المؤمنین علیه السّلام دارید توهین به ما نکرده است. اگر یک نفر بگوید مرحوم امام در صحیفه این طور فرمودند ما نمی‌گوییم آقا توهین نکنید. اگر صحیفه کلمات امام است ما نباید خجالت بکشیم از این‌که امام این کلمات را فرموده باشد. آخرین نوشیدنی او در این دنیا نبیذ بود و آخرین کلام او در این دنیا را هم عرض کنم.

 از افاضات ایشان در «حلیه الاولیاء» ابونُعَیم اصفهانی است. در تاریخ الخلفائی که… سیوطی در ضمن تاریخ اسلام خود نوشته است، وجود دارد و در جای دیگر هم است که ایشان فرموده‌اند ای کاش من گوسفند خانه‌ی خود بودم، من را پروار می‌کردم. از نظر برادران این آخرین کلام او در این دنیا است. جزء آخرین کلماتی که از ایشان ثبت شده است. جزء کلمات قصار پایانی ایشان است. ای کاش من کَبش بودم، من را پروار می‌کردند و وقتی مهمان می‌آمد از من پذیرایی می‌کردند. بخشی از آن را کباب درست می‌کردند. یک جاهایی خورشت درست می‌کردند و آن را می‌خوردند. بعد از این‌که من را می‌خوردند و هضم می‌شد باید دفع می‌شدم. «وَ لَم أکُن بَشراً» من گوسفندی بودم که خورده می‌شدم. بعد عَذره‌ی من، یعنی من به شکل مدفوع خارج می‌شدم. «وَ لَم أکُن بَشراً» این امیر المؤمنین برداران عزیز اهل سنّت است. آخرین کلام امیر المؤمنین علیه الصّلاه و السّلام ما در این دنیا این است که «کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً»[۱۱] هیچ وقت امیر المؤمنین علیه السّلام نفرموده است ای کاش من بشر نبودم! بلکه امیر المؤمنین علیه السّلام افتخار بشریّت است. خوش به حال بشری که خود را همجنس ظاهری با امیر المؤمنین علیه السّلام بداند. شما ببینید کسی که این‌طور رفتار می‌کند و پایبندی او به امور این‌چنین است چرا امیر المؤمنین سلام الله علیها می‌فرماید: «فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّهِ»[۱۲] من در آن مدّت خیلی صبر کردم، «وَ شِدَّهِ الْمِحْنَه».

امام زمان علیه السّلام در آیینه زیارت جامعه‌ی کبیره

یک جمله عرض کنم. این زلزله برای ما خیلی درس داشت. فرصت دوباره بود. کمی به امام زمان علیه السّلام متوجّه شویم که «بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاء»[۱۳] ما بی‌صاحب نیستیم. «بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاء»، «بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْث‏، بِکُمْ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ یَکْشِفُ الضُّر»[۱۴] ما نمی‌گوییم که برویم کارهای خود را انجام دهیم ولی منشأ امور را نباید فراموش کنیم. اهل بیت علیهم السّلام به ما آدرس دادند. به برکت او باران می‌بارد. وقتی این زلزله شد ما جایی مهمان بودیم. آمدیم که به منزل برویم دیدم مردم در خیابان ریختند. بچّه‌های کوچک گریه می‌کردند و پدرها آن‌ها را تسلّی می‌دادند. دلم دو جا رفت. شب خواستیم به منزل برویم بچّه‌های ما کمی ترسیده بودند. این‌ها را آرام کردیم که بخوابند، من یک لحظه به خود آمدم، چون گفته بودند هشیار باشید. پیش خود گفتم که معلوم نیست این‌ها را ببینیم. رفتم سر زدم ببینم خواب هستند، نیستند، کجا هستند.

وداع جانسوز امیر المؤمنین و حسنین صلوات الله علیهم در لحظات شهادت حضرت فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها

این ایّام که ما در آن هستیم ایّامی است که خانه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام بیمار دارند. من این را عرض کردم که برای نزدیکان ما یک اتّفاق افتاد و مسئله‌ی وداع برای ما خیلی معنا پیدا کرد. یک مادر تقریباً جوانی حدود ۴۰ ساله سرطان گرفته بود. حال او که به وخامت رفت یک یا دو روز قبل از این‌که از دنیا برود خانواده را جمع کرد و وصیّت کرد، گفتگو کرد. یکی یکی با پسر خود صحبت کرد، با همسر خود صحبت کرد، با مادر خود صحبت کرد. بعد یک دختر بچّه داشت. گفت آن دختر من را هم صدا کنید. دختر را بالای سر مادر آوردند. نگاه کرد که با دختر خود صحبت کند این‌طور می‌گویند که به او نگاه کرد و گفت برای تو بمیرم! نتوانست حرف بزند. چه می‌شود این‌طور می‌شود؟ این مادر علم غیب نداشت، فقط محبّ حضرت زهرا سلام الله علیها بود. وقتی دختر خود را صدا کرد یتیمی را در صورت دختر خود دید و فهمید که دیگر همدیگر را نمی‌بینند. این روزها در خانه‌ی امیر المؤمنین سلام الله علیه هر بار امیر المؤمنین از خانه بیرون می‌رود آخرین نگاهی که به زهرای اطهر سلام الله علیها می‌کند با علم دنیا معلوم نیست که این نگاه آخر است یا نه. شاید به همین دلیل است که بچّه‌ها زیاد از خانه بیرون نمی‌رفتند. نمی‌خواستند بروند و وقتی برمی‌گردند کار تمام شده باشد. زهرای اطهر سلام الله علیها هم علم به اوّلین و آخرین داشت. داشت با تمام وجود حالات این‌ها نگاه می‌کرد. شاید به همین جهت بود که در روزهای آخر به اسماء فرمود که من امروز می‌خواهم کمی کار کنم که این بچّه‌ها آرامش بگیرند و از منزل بیرون بروند. شاید امتحان دل کندن آن لحظه خیلی سخت بود. ما نمی‌فهمیم که چه فضایی بود. لذا روزهای آخر زهرای اطهر سلام الله علیها به کمک اسماء کمی شروع به کار کردن کرد. آقازاده‌های او وقتی دیدند زهرای اطهر سلام الله علیها کمی تحرّک دارد و از بستر بلند شده است گفتند به مسجد برویم نماز شکر بخوانیم. بیرون از منزل رفتند.

 زهرای اطهر سلام الله علیها فرمود که این‌جا برای من بستری پهن کن. ملحفه روی صورت من بکش و من را صدا نکن. یک مدّتی که می‌گذرد بعد برگرد. اسماء می‌گوید من رفتم و لحظاتی گذشت، وقتی برگشتم ملحفه را از صورت مبارک او که کنار زدم خیلی ترسیدم، حال من خیلی بد شد. شاید از این جهت ترسیدم که این بچّه‌ها با این امید بیرون رفتند، برگردند من چه جوابی باید بدهم! صدا زدم: «یَا بِنتَ رسولِ اللهِ یا فاطمه الزّهرا» ولی پاسخی نداد. من همین‌طور حیرت زده بودم این دو آقا زاده به خانه آمدند. من هول شده بودم که به این‌ها چه بگویم. این دو آقازاده زهرای اطهر را نشسته دیده بودند، وقتی آمدند گفتند: «یَا أَسْمَاءُ مَا یُنِیمُ أُمَّنَا فِی هَذِهِ السَّاعَه»[۱۵] مادر ما این وقت‌ها نمی‌خوابید. می‌گوید من نمی‌دانستم چه بگویم، گفتم «ماتَت أُمُّکُما فاطِمه» «لَیْسَتْ أُمُّکُمَا نَائِمَهً» زود خبر را گفتم، اصلاً آن‌ها را آماده نکردم، گفتم مادر شما از دنیا رفته است. می‌گویند امام حسن و امام حسین علیهم السّلام پشت سر هم آمدند. امام حسین علیه السّلام عقب ایستاد. امام مجتبی علیه السّلام جلو آمد و رو بند را کنار زد. راوی دقیق می‌گوید که یک بار صورت مادر را بوسید. این صورت جراحت داشت. عرض کرد: «یَا أُمَّاهْ کَلِّمِینِی‏ فَأنبُکَ الحَسن» اسماء می‌گوید پاسخی نیامد. امام حسن علیه السّلام اشاره کرد حسین جان تو بیا. صورت خود را کف پای زهرای اطهر سلام الله علیها گذاشت «یَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُکِ الْحُسَیْنُ کَلِّمِینِی‏» گفت روح دارد از بدن من مفارقت می‌کند. اسماء می‌گوید زهرای اطهر سلام الله علیها پاسخی نداد. من نمی‌دانستم چه کار کنم، گفتم بروید پدر خود را خبر کنید. به مسجد برگشتند. اهل مسجد می‌گویند که دیدیم این دو آقازاده در مسجد دویدند، مقابل محراب پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم که ایستادند، امیر المؤمنین علیه السّلام رو به قبله نشسته بود. اصحاب آمدند گفتند شما برای چه گریه می‌کنید؟ یاد جدّ خود که روی منبر می‌نشست افتادید؟ فرمودند: «مَاتَتْ أُمُّنَا فَاطِمَه». راوی می‌گوید که امیر المؤمنین علیه السّلام روی زمین نشسته بود، نه ایستاده بود که سطح اتّکا نداشته باشد، ولی رکن که بشکند ایستاده و نشسته ندارد. «َوَقَعَ عَلِیٌّ علیه السّلام عَلَى وَجْهِهِ» می‌گوید دیدم امیر المؤمنین علیه الصّلاه و السّلام به زمین افتاد. بعد یک عبارتی فرمود. فرمود: «بِمَنِ الْعَزَاءُ یَا بِنْتَ مُحَمَّد» یعنی درد خود را به چه کسی بگویم. می‌گویند امیر المؤمنین علیه السّلام را برگرداندند و وارد خانه کردند. اسماء می‌گوید امیر المؤمنین علیه السّلام که آمد نشسته و آرام آرام جلو آمد. رو بند که را که کنار زد دید چشمان مبارک خود را بسته است. فرمود: «کَلِّمِینِی یا بِنتَ رَسولِ الله» با من حرف بزن. «کَلِّمِینِی یا بِنتَ مَن دَنی فَتَدَلّی فَکانَ قابَ قَوسَینَ أو أدنَی»  ای دختر پیغمبری که به معراج رفته با من سخن بگو. «فَلَمْ تُکَلِّمْه‏»[۱۶] اسماء می‌گوید پاسخ نداد. می‌گوید وقتی پاسخ نداد و امیر المؤمنین علیه السّلام از این‌که زهرای اطهر سلام الله علیها پاسخ دهد قطع امید کرد، صورت او از اشک خیس شد و بعد یک عبارتی فرمود. «یَا فَاطِمَهُ کَلِّمِینِی فَأَنَا ابْنُ عَمِّک‏» من علی هستم. «فَفَتَحَتْ عَیْنَیْهَا» چشمان مبارک خود را باز کرد. امیر المؤمنین علیه السّلام سر او را به دامن گرفت و کمی از زمین بلند کرد. یک عبارتی گفت که شما به آن حالتی بر می‌گرداند که مادری یتیم‌های خود را ببیند. نگاه کرد به صورت مبارک امیر المؤمنین علیه السّلام و صورت مبارک امام حسین و امام حسین علیهم السّلام بعد این‌طور فرمود: «ابْکِنِی وَ ابْکِ لِلْیَتَامَى‏».


[۱]– سوره‌ی غافر، آیه‌ ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۹۸٫

[۴]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۸٫

[۵]– سنن ابن ماجه، باب ضرب النّساء، ج ۱، ص ۶۳۹٫

[۶]– عیون الأخبار ، ص ۳۵۱ ، اسم المؤلف:  أبو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبه الدینوری.

[۷]– همان، باب آداب الأکل و الطّعام، ج ۳، ص ۲۳۶٫

[۸]– الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج ‏۶، ص ۳۷۷٫

[۹]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ‏۱۲، ص ۲۰۸٫

[۱۰]– نهج الحق و کشف الصدق، ص ۲۷۸٫

[۱۱]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۲۱٫

[۱۲]– همان، ص ۴۹٫

[۱۳]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۴۲۳٫

[۱۴]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۲، ص ۶۱۵٫

[۱۵]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏ ۴۳، ص ۱۸۶٫

[۱۶]– همان، ص ۱۷۸٫