همین‌طور شد که سپاه امام حسن علیه السّلام را یک به یک خالی کردند، رفتند. خوب آن‌ها هم توجیه کردند. عبیدالله بن عبّاس گفت: معاویه دو تا از فرزندان من را سر بریده است، زن من دیوانه شده است که جلوی چشم او فرزندانش را سر بریدند، دوباره بروم بجنگم دوباره خون بدهم؟ رفت سراغ معاویه. وقتی امام حسن صلوات الله علیه شکسته شد، لشکر او پاشیده شد که من چند بار این را تا به حال این طرف و آن طرف گفتم خدا می‌داند این غربت امام حسن علیه السّلام از این جهت قابل مقایسه با امیر المؤمنین علیه السّلام نیست. چون اگر امیر المؤمنین علیه السّلام ترور نشده بود، شهید نشده بود، شش ماه بعد باید امیر المؤمنین علیه السّلام با معاویه آتش بس امضا می‌کرد. این نیست که شما فکر بکنید توان اداره‌ی امام حسن علیه السّلام نستجیر بالله کم بود؛ آن حالتی که مردم ناتوان از دفاع وادادند، از مبارزه خسته شدند، رفتند سراغ معاویه‌ی مؤدّب باهوش. آن روز امیر المؤمنین علیه السّلام هم اگر بود شکست می‌خورد، باید حکومت را دو دستی به معاویه تقدیم می‌کرد. خدا خیلی امیر المؤمنین علیه السّلام را دوست داشت؛ ایشان را یک چنین آزمایشی نکرد یا این حرف بدی است خدا نخواست امیر المؤمنین علیه السّلام دیگر به این… چون امیر المؤمنین علیه السّلام یک وقت گریه کردند گفتند: «الدَّهر انزلنی ثُمَّ انزلنی» تا این‌که گفتند: علی و معاویه. حالا امیر المؤمنین علیه السّلام بیاید حکومت را هم واگذار بکند به یکی از طلقای حرام زاده؟ این دیگر سهم امام حسن علیه السّلام از غربت بود. امام حسن علیه السّلام از بچّگی، از نوباوگی، از خردسالی این‌ بلاگردانی را در میان اهل بیت دارد. باید امام حسن علیه السّلام می‌نشست کنار منبر معاویه دشمنام را تحمّل بکند. امام مجتبی صلوات الله علیه در اوج غربت حکومت را واگذار کرد. هر کجا نشست، جسارت کردند. امّا امام در اوج غربت ناامید نیست.