وقتی که فرهنگ را تغییر می‌دهند، باور مردم وقتی با امام تغییر می‌کند، اولویّت‌ها عوض می‌شود. یکی از غریبانه‌ترین اتّفاقاتی که اگر بنده بخواهم بگوییم مصداق بارز غربت اهل بیت علیهم السّلام است، این است که می‌خواهم بگویم. چون یک وقتی است که دشمن می‌آید، معاویه یک دشنام به امیر المؤمنین علیه السّلام می‌دهد، شامیان می‌آیند یک حرفی می زنند، دل ما می‌سوزد، ولی آن معاویه است، دشمن باید دشمنی خود را داشته باشد، او باید کار خود را انجام دهد. امّا گاهی دوستان می‌آیند یک کاری انجام می‌دهند که اهل بیت علیهم السّلام غریب می‌شوند. اتفّاقاً برای ما هم همین اتفّاق می‌افتد، ما وقتی می‌بینیم یک خودی یک ضربه‌ای به دین می‌زند، بیشتر اذیّت می‌شویم، با دشمن که مشکلی نداریم طبیعی است. یکی از این حادثه‌ها این است که می‌خواهم برای شما تعریف کنم. وقتی افق دید من با امام متفاوت است، دوست ندارم بحث را به سمت بحث‌های روز بکشم و مستقیم صحبت کنم و گرنه خود شما می‌توانید برای این‌که می‌خواهم عرض کنم خیلی مصداق پیدا کنید. ما می‌گوییم این کوفی‌ها چرا با امیر المؤمنین علیه السّلام همراهی نکردند؟ در حالی که کوفی‌ها امیر المؤمنین علیه السّلام را معصوم نمی‌دانستند، مثل ما که شیعه نبودند. نهایت آن امیر المؤمنین علیه السّلام را یک فقیه می‌دانستند. ما با فقیه صاحب حکومت خود چه کاری انجام دادیم که توقّع داریم کوفی‌ها با فقیه صاحب حکومت خود آن کار را انجام بدهند؟! من این را نمی‌خواهم خیلی مثال بزنم. آن‌جایی که امیر المؤمنین علیه السّلام خیلی روشنگری کردند و آن‌ها گوش ندادند. چرا از کوفی‌ها شکایت می‌کنیم؟ کوفی‌ها که شیعه نیستند که بگوییم مقابل معصوم ایستادند. اصلاً چنین باوری ندارند. آن چند نفر معدودی که عصمت امیر المؤمنین علیه السّلام را قائل هستند و شیعه‌ی اعتقادی مثل ما هستند را کاری ندارم، عموم مردم، عموم سربازهای امیر المؤمنین علیه السّلام به این صورت هستند. لذا امیر المؤمنین علیه السّلام فتوا می‌دهند، صحبت می‌کنند فتوا را با تسامح عرض می‌کنم آن‌ها به عنوان این‌که مسئول حکومت دارد نظر می‌دهد، لذا آن‌جا که می‌گویند: اوّل به سراغ معاویه برویم نه نهروان، می‌گویند: نه نهروان. اولویّت‌های ایشان را تغییر می‌دهند ما ناراحت می‌شویم. از چه چیزی ناراحت می‌شویم؟! از این‌که آن‌ها عصمت امیر المؤمنین علیه السّلام قبول ندارند؛ این‌که طبیعی بوده است. آن‌جایی غربت امیر المؤمنین علیه السّلام ما را ناراحت می‌کند که فرمود: «کُنْتُ أَمْسِ أَمِیراً فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَأْمُوراً»[۱] «کُنتَ أمِیرا فَأَصبَحتُ مَأمُورا»[۲] امیر من بودم، باید دستور بدهم شما اطاعت کنید، من مأمور شدم شما فشار می‌آورید. از این طرف برویم، از آن طرف برویم، این را عزل کن، آن را نصب کند. همین تفاوت دیدگاه است. ریشه‌ با حقیقت مسئله‌ی غدیر همین است که من بدانم که باید گوش بدهم.


[۱]ـ نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۲۴٫

[۲]ـ شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ‏۱۱، ص ۲۹٫