یکی از دلائلی که علمای اهل تسنن برای اثبات حسن روابط میان اهل بیت علیهم السلام و خلفای سه گانه استدلال می‌کنند و با استفاده از آن موضع شیعیان در برابر خلفا را مورد انتقاد قرار می‌دهند، روایتی است معروف به ولدنی ابوبکر مرتین که از قول امام جعفر صادق علیه‌السلام نقل می‌کنند. ما در این جا به صورت مختصر سند و نیز دلالت این روایت را از مصادر شیعه و سنی مورد  بررسی قرار داده و در نهایت قضاوت را بر عهده خوانندگان عزیز قرار می‌دهیم. بررسی سند روایت در کتاب‌های شیعه: این روایت را هیچ یک از علمای شیعه نقل نکرده است، تنها مرحوم ابو الفتح اربلی در کتاب «کشف الغمه» آن را از عبد العزیز بن اخضر جنابذی که سنی حنفی  است نقل کرده[۱]. او به نقل از حافظ عبدالعزیز جنابذی گفته است که مادر امام صادق علیه‌السلام از یک طرف به محمد بن ابی بکر و از طرف دیگر به عبدالرحمان بن ابوبکر می رسد.

در جواب باید گفت که: اولاً: حافظ عبد العزیز جنابذی متوفای ۶۱۱ است و امام صادق علیه‌السلام در سال ۴۸ هجری به شهادت رسیده است بین این دو فاصله زیادی وجود دارد. پس روایت مرسله است و روایت مرسل ارزشی برای استدلال ندارد.

ثانیاً: این شخص سنی مذهب است؛ چنانچه ذهبی در سیر اعلام النبلاء او را عالم سنی مذهبی دانسته و قلم به مدح او برداشته است و در ادامه از ابن نجار درباره وی بیان می کند که ما بین شیوخمان در زمینه کثرت شنیده ها و حفظ حدیث و اتقان، کسی را همانند او نداریم[۲]. بهترین شاهد بر سنی بودن این شخص، استفاده از کلمه صدیق برای  ابوبکر است؛ در حالی که همه شیعیان می‌دانند که این لقب از القاب اختصاصی امیر المؤمنین علیه‌السلام بوده است.

از این رو، این روایت از نظر شیعیان ارزشی ندارد. اگر اهل سنت بخواهند مطلبی را برای شیعیان بیان کنند، باید به روایتی استناد کنند که از طریق روات شیعه به سند صحیح  نقل شده باشد. معنی ندارد که بر اساس روایتی که شیعهً قبول ندارد، بخواهند علیه آن ها استدلال کنند. ابن حزم اندلسی که خود از دانشمندان بنام اهل سنت و از مخالفین سر سخت شیعیان است بدین مطلب اشاره می کند و می گوید: « معنا ندارد که ما علیه شیعیان به روایات خودمان استدلال کنیم؛ در حالی که آنها قبول ندارند و نیز معنا ندارد که آن‌ها به روایات خودشان علیه ما استناد کنند؛ در حالی که ما آن روایات را قبول نداریم. از این رو لازم است که در برابر خصم به چیزی استناد شود که او قبول دارد و برای او حجت است»[۳]. بررسی سند روایت در کتاب‌های اهل سنت: این روایت حتی در کتاب‌های خود اهل سنت نیز سند درستی ندارد و تمام سند‌های آن بدون استثناء طبق قواعد رجالی اهل سنت بی اعتبار هستند؛ ولی متأسفانه علمای اهل سنت بدون توجه به سند روایت و از آن‌جایی که بحث فضائل خلفا در میان است، با چشمان بسته روایات را نقل و بعد از آن به تاخت و تاز علیه شیعه می‌پردازند. ذهبی، رجالی مشهور اهل سنت بعد از نقل این روایت، بدون این که سندی برای آن ذکر کند، مدعی غضب امام صادق علیه‌السلام از شیعیان می شود و دلیلش را تعرض شیعه به جد ایشان، یعنی به ابوبکر بیان می کند[۴].

ذهبی در اینجا سند روایت را نگاه نمی کند؛ اما وقتی در فضائل اهل بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله روایاتی را نقل می‌کند با این که خودش تصریح  به صحت سند روایت می کند، قلبش را شاهد می‌گیرد که این روایت باطل است! چنانچه وقتی  در روایتی به دشمن خدا بودن دشمن علی علیه‌السلام می رسد[۵]، دلالت آن را برنمی تابد و بدون هیچ اشکال رجالی و دلیل بر ضعف این روایت می گوید: «قلب من شهادت می دهد که این روایت باطل است»[۶]. معلوم می شود که یکی از ملاکهای صحت و سقم روایت، شهادت قلب آقای ذهبی است.

بررسی سند این روایت در بین اهل سنت سند اول: مهمترین سندی که برای این روایت می‌توان یافت، سندی است که مزّی در تهذیب الکمال نقل کرده است:  چیزی از شفاعت علی علیه‌السلام امید ندارم، مگر این که مثل همان را از ابوبکر امید دارم، به درستی که ابوبکر مرا دو بار به دنیا آورده است[۷]!

اولاً در سلسه سند این روایت چندین راوی مجهول و ضعیف وجود دارد؛ از جمله: ۱٫ أبو البرکات داود بن أحمد بن محمد بن ملاعب البغدادی: وی مجهول است؛ چنانچه ذهبی در تاریخ اسلام، ج ۴۴، ص ۲۸۷ و صفدی در الوافی بالوفیات، ج ۱۳، ص ۲۸۶ نام وی را ذکر کرده؛ اما هیچ گونه جرح و تعدیلی نیاورده‌اند. ۲٫ عبد الصمد بن علی بن محمد. وی نیز مجهول است؛ چنانچه خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، ج ۱۱ ص ۴۶ نامش را آورده؛ ولی هیچ مدح و ذمی در باره‌اش نقل نکرده است. ۳٫ احمد بن محمد بن إسماعیل الآدمی، مجهول است. ۴٫ عبد العزیز بن محمد الأزدی. نمازی در مستدرکات علم الرجال، ج۴، ص۴۴۵، شماره ۷۹۰۹ نام وی را ذکر و تصریح می کند که مجهول است. ۵٫ حفص بن غیاث: سلیمان بن خلف الباجی از علمای اهل سنت در باره وی می‌نویسد: علی بن مدینی گفته است: احادیث حفص و حاتم بن وردان از جعفر بن محمد علیهما‌السلام غیر قابل قبول است[۸].

و مبارکفوری در باره وی می‌نویسد: حفص بن غیاث در اواخر عمرش، حافظه‌اش ضعیف شده بود. حافظ (ابن حجر) در مقدمه فتح الباری به آن تصریح کرده است. ذهبی در المیزان گفته که ابوزرعه گفته: حفص بن غیاث بعد از آن که قاضی شد، حافظه اش ضعیف شد[۹]. و نیز ذهبی در میزان الإعتدال در باره وی می‌نویسد: داود بن رشید گفته: حفص بن غیاث، اشتباهاتش زیاد بود.

و در ادامه از قول ابوزرعه به ضعف حافظه حفص پس از قاضی شدنش اشاره می کند[۱۰]. حال وقتی در سلسله سند یک روایت چهار نفر  مجهول و شخصی همچون حفص بن غیاث وجود داشته باشد، چگونه می توان به آن اعتماد کرد. سند دوم: در این روایت شخصی به نام یحیی روایتی را از امام صادق علیه‌السلام نقل می کند که ایشان در ابتدا به نقل فضایل عمر از زبان امیرالمؤمنین علیه‌السلام پرداخت و در از ابوبکر یاد کرد و بر او درود فرستاد و فرمود: ابوبکر مرا دو بار به دنیا آورده است[۱۱].

اما در سند این روایت اسماعیل بن محمد بن الفضل وجود دارد که ابن عساکر روایت را از وی نقل می‌کند. که ذهبی بیان می کند که وقتی ابن عساکر اسماعیل را دید، او پیر شده بود و حافظه‌اش خوب کار نمی‌کرد[۱۲]. با این حال چگونه می‌توان به نقل ابن عساکر از این شخص اعتماد کرد. همچنین از زبان ابوسعد نقل می کند که من در حالی او را دیدم که از جهت روایی ضعیف شده بود وحافظه اش خوب کار نمی‌کرد[۱۳]. و نیز در سند آن معاذ بن المثنى وجود دارد که محمد بن أبی یعلی در طبقات الحنابله و ابراهیم بن مصلح در «المقصد الأرشد» از احمد بن حنبل نقل می کند که او انسان پست و بی عدالتی بود[۱۴]. سند سوم: این سند نیز روایتی از حفص بن غیاث است که می گوید: جعفر بن محمد فرمود: آن چه را از شفاعت جدم علی علیه‌السلام انتظار دارم، مثل همان را از شفاعت ابوبکر نیز انتظار دارم[۱۵]. اولاً: روایت مرسل است و سلسله سند تا حفص بن غیاث نقل نشده است، شاید سلسله سند همان باشد که مزی نقل کرده است که در آن صورت همان اشکالات را خواهد داشت.

ثانیاً: همان طور که نقل کردیم، حفص بن غیاث کثیر الغلط و کم حافظه بوده و روایات او از امام صادق منکَر و غیر قابل قبول است. البته برخی از علمای اهل سنت و به ویژه ذهبی و ابن حجر در کتاب‌های مختلف، این روایت را نقل کرده‌اند ولی هیچ یک سندی برای آن ذکر نکرده‌اند. بنابراین تمامی سند‌های این روایت، ارزشی برای استدلال ندارند و نمی‌توان به آن اعتماد کرد. تحریف روایت: ذهبی، در سیر اعلام النبلاء، ج ۶، ص ۲۵۹، اصل روایت را بدون وصف صدیق می آورد در حالی که در جاهای دیگر و از جمله چهار صفحه پایین تر از آن، کلمه «صدیق» را اضافه کرده و روایت را این گونه تحریف می‌کند و می گوید: «فکان یقول: ولدنی الصدیق مرتین»[۱۶]. چگونه ممکن است امام صادق علیه‌السلام از کلمه صدیق برای ابوبکر استفاده کند؛ در حالی که همه می‌دانند این لقب از القاب مخصوص امیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه‌السلام بوده است. ما این مطلب را در جای دیگر ثابت کرده‌ایم. مناقشه در دلالت روایت: همان طور که در سند سوم بیان شد، مزی در تهذیب الکمال و ذهبی در سیر اعلام النبلاء مسأله امید شفاعت حضرت صادق علیه‌السلام از ابابکر را مطرح می کند. و شهید نور الله تستری در اثبات کذب بودن این روایت بیان می کند: در آن روز که «لا ینفع مال ولا بنون، إلا من أتى الله بقلب سلیم» چه طور ممکن است، امام صادق علیه‌السلام به جای طلب شفاعت از صاحب شفاعت کبری، جدشان رسول خدا، به ابوبکر رجوع کنند!

ایشان همچنین در پاسخ به شبهه مذکور بیان می کند که چه اشکال دارد که حضرت فرموده باشد ابوبکر دو بار مرا زاد، در صورتی که کلام وی نقل از واقع است؛ نه بیان افتخار! به ویژه که پستی قبیله ابوبکر، جایی را برای افتخار نمی‌گذارند[۱۷]. آیا انتساب به ابوبکر برای امام صادق افتخار دارد یا به ولایت جدش امیر المؤمنین علیهما السلام ؟ چگونه ممکن است امام صادق به چنین مطلبی افتخار کرده باشد؛ در حالی که این مطلب مخالف سیره آن حضرت بوده است. زیرا با مراجعه به سیره آن حضرت می‌بینیم که بالاترین افتخار برای ایشان، قبول ولایت و امامت جدش امیرالمؤمنین علیه‌السلام است نه ولادت از او. چنانچه حضرت بدین مطلب اشاره می کنند[۱۸]. حال چگونه ممکن است که نسبت امام صادق با امیر المومنین افتخار نباشد؛ ولی نسبت با ابوبکر افتخار باشد؟

مخالفت با سیره و روش امیر المؤمنین و فاطمه زهرا علیهما السلام: چگونه ممکن است امام صادق سیره و روش جدش امیر المؤمنین و مادرش فاطمه زهرا علیهما السلام را فراموش کرده باشد؛ در صورتی که آن دو بزرگوار در تمام عمرشان لحظه‌ای با ابوبکر بیعت نکردند و خلافت او را به رسمیت نشناختند. که ذیلا به چند مورد در این باره اشاره می‌کنیم: غضب فاطمه سلام الله علیها بر ابوبکر بخاری در صحیح‌ترین کتاب اهل سنت بعد از قرآن، از غضب فاطمه زهرا سلام الله علیها می گوید که ایشان با این غضب ابوبکر را ترک کرد و اینگونه بود تا اینکه از دنیا رفت[۱۹]. و طبق روایات صحیح السندی که در  کتاب‌های اهل سنت وجود دارد، ناراحت کردن فاطمه،‌ ناراحت کردن رسول خدا است و نیز غضب فاطمه، غضب رسول خدا است. چنانچه بخاری نیز این روایت را در صحیح خوى نقل کرده است[۲۰]. و از طرف دیگر فاطمه زهرا سلام الله علیها به خداوند قسم یاد می‌ کند که ابوبکر را بعد از هر نمازی نفرین کند و شکایت او را پیش پدرش رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ببرد. چنانچه ابن قتیبه دینوری در کتاب «الإمامه و السیاسه» بدین مطلب اشاره می کند [۲۱]. حال چگونه می شود که حضرت صدیقه طاهره از ابوبکر غضبناک و به دنبال هر نماز بر او نفرین کند ولی فرزندش امام صادق به انتساب به او افتخار نماید؟ امیر المؤمنین علیه‌السلام، ابوبکر را خائن و دروغ گو می‌داند: مسلم بن حجاج نیشابوری در صحیح مسلم به نقل از عمر، روایتی را بیان می کند که خلیفه دوم در آن معترض به امیرالمؤمنین و عباس شده و ادامه می دهد که در آن روز که ابوبکر برای ندادن فدک، روایت «پیامبران چیزی را به ارث نمی گذارند» را خواند، شما به او را کذاب و گنه کار و خائن خطاب کردید[۲۲]!  حال چگونه ممکن است، امام علی علیه‌السلام فردی را خائن و دروغگو بداند؛ ولی فرزندش امام صادق علیه‌السلام بر خلاف جدش امیر المؤمنین علیهما السلام، به نسبتش با ابوبکر افتخار کند!  اعتراف علماء اهل سنت به فضائل ساختگی خلفاء       اگر کسی اهل مطالعه و تحقیق باشد و مراجعه به کتب برادران اهل سنت نماید مشاهده می کند که بسیارى از روایاتى که درباره خلافت و فضایل خلفا نقل شده، دروغ و کذب و فاقد اعتماد  می باشد. در اینجا به برخى از این روایات که مورد استناد برخی از برادران اهل سنت و آقایان وهابی برای  حقانیت خلفاء  قرار می گیرد اشاره مى کنیم:  ۱ـ براء بن عازب از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل کرده که فرمود: همانا خداوند براى ابوبکر در اعلا علیین گنبدى از یاقوت سفید قرار داده… براى آن چهار هزار درب است، هر گاه ابوبکر مشتاق لقاى خدا شد درى از آن باز مى شود و به خداوند نظاره مى کند. خطیب بغدادى بعد از نقل این حدیث مى گوید: این حدیث از جعلیّات محمّد بن عبدالله بن ابوبکر اشنانى است[۲۳]. ۲ ـ جابر از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کرده که فرمود: دشمن ندارد ابوبکر و عمر را مؤمن، و دوست ندارد آن دو را منافق. ذهبى آن را از جعلیات معلّى بن هلال طحّان دانسته است. او کسى است که احمد درباره وى گفته: تمام احادیث او جعلى است. او نیز مى گوید: این حدیث صحیح نیست و معلّى متهم به کذب است[۲۴]. ۳ ـ ابوهریره از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کرده که فرمود: امینان نزد خداوند سه نفرند: من و جبرئیل و معاویه. خطیب بغدادى و ابن حبان و نسائى مى گویند:  این حدیث باطل و جعلى است[۲۵]. ۴ ـ ابن عباس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل کرده که فرمود: هیچ درختى در بهشت نیست جز آن که بر هر ورقه آن نوشته شده: هیچ خدایی جز الله نیست و ابوبکر صدیق است و عمر فاروق و عثمان ذوالنورین[۲۶]! طبرانى بعد از نقل آن مى گوید: این حدیث جعلى است، و على بن جمیل که در سند آن واقع شده بسیار جعل کننده است و این حدیث تنها از طریق او رسیده، و نیز ذهبى آن را باطل دانسته است[۲۷]. ۵ ـ ابوهریره از پیامبر نقل کرده که فرمود: خداوند مرا از نور خود خلق کرد و ابوبکر را از نور من و عمر را از نور ابوبکر و عثمان را از نور عمر خلق نمود. و عمر چراغ اهل بهشت است.ذهبى این خبر را دروغ دانسته. و ابونعیم مى گوید: این خبر باطل بوده و مخالف کتاب خدا است[۲۸].

۶ ـ انس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که فرمود: شبى که مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم، ناگهان سیبى را دیدم که از دست حوریه اى آویزان بود. گفت: من براى عثمان هستم که مظلوم کشته شد. این حدیث را ذهبى در میزان الاعتدال از طریق عباس بن محمّد عدوى وضّاع نقل کرده و گفته: این خبر جعلى است[۲۹]. و ابن حجر مى گوید: براى این خبر اصلى از کلام پیامبر نیست[۳۰].

[۱]. « وقال الحافظ عبد العزیز بن الأخضر الجنابذى رحمه الله أبو عبد الله جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن أبى طالب علیهم السلام الصادق وأمه أم فروه واسمها قریبه بنت القاسم بن محمد بن أبى بکر الصدیق رضى الله عنه وأمها أسماء بنت عبد الرحمن بن أبى بکر الصدیق ولذلک قال جعفر علیه السلام ولقد ولدنى أبو بکر مرتین.»؛ (حافظ عبد العزیز جنابذی گفته است: ابو عبد الله جعفر بن محمد، مادرش ام فروه از طرفی  دختر قاسم بن محمد بن ابو بکر است و از طرف دیگر مادرش اسماء، دختر عبد الرحمان بن ابوبکر است و از این روی امام صادق فرموده: ابوبکر دو بار مرا به دنیا آورده یعنی از دو طرف نسب من به ابو بکر می رسد). کشف الغمه، ج۲، ص ۳۷۴

.[۲]  «ابن الأخضر * الامام العالم المحدث الحافظ… مَا رَأَیْتُ فِی شُیُوْخِنَا مِثْلَهُ فِی کَثْرَهِ مَسْمُوْعَاتِهِ، وَحُسْنِ أُصُوْلِهِ، وَحفظِهِ، وَإِتقَانِهِ، وَکَانَ أَمِیناً، ثخینَ السَّتْرِ، مُتَدَیِّناً، ظرِیفاً» ر.ک: سیر أعلام النبلاء، الذهبی، ج ۲۲، ص ۳۱

.[۳]  «لا معنى لاحتجاجنا علیهم بروایاتنا، فهم لا یصدّقونها، ولا معنى لاحتجاجهم علینا بروایاتهم فنحن لا نصدّقها، وإنّما یجب أن یحتجّ الخصوم بعضهم على بعض بما یصدقّه الذی تقام علیه الحجّه به» الفصل فی الأهواء والملل والنحل، ج۴، ص۱۵

.[۴]  « وکان یغضب من الرافضه، ویمقتهم إذا علم أنهم یتعرضون لجده أبی بکر ظاهرا وباطنا. هذا لا ریب فیه، ولکن الرافضه قوم جهله، قد هوى بهم الهوى فی الهاویه فبعدا لهم» ؛ (امام صادق از دست رافضه ناراحت بود و اگر می دید که آن‌ها؛ چه در ظاهر و چه در باطن متعرض جدش ابوبکر می‌شوند، دشمن آن‌ها می‌شد. ولی رافضه قومی جاهل هستند… ) ر.ک: سیر أعلام النبلاء، الذهبی، ج ۶، ص ۲۵۵

[۵] . «عدوک یا علی عدوی، وعدوی عدوّ اللّه» ؛ (یا علی دشمن تو دشمن من و دشمن من دشمن خداوند است).

[۶] . « یشهد القلب أنّه باطل» میزان الاعتدال، ج ۱، ص ۸۲، ترجمه أحمد بن الأزهر النیسابوری

[۷] . « أخبرنا بذلک أبو الفرج عبد الرحمان بن أبی عمر محمد بن أحمد بن محمد بن قدامه المقدسی بدمشق، وأبو الذکاء عبد المنعم بن یحیى بن إبراهیم الزهری بالمسجد الأقصى، وأبو بکر محمد بن إسماعیل بن عبد الله بن الأنماطی الأنصاری بالقاهره، وأبو بکر عبد الله بن أحمد بن إسماعیل بن فارس التمیمی بالإسکندریه، قالوا: أخبرنا أبو البرکات داود بن أحمد بن محمد بن ملاعب البغدادی بدمشق، قال: أخبرنا القاضی أبو الفضل محمد بن عمر بن یوسف الأرموی ببغداد، قال: أخبرنا الشریف أبو الغنائم عبد الصمد بن علی بن محمد بن الحسن ابن المأمون، قال: أخبرنا الحافظ أبو الحسن علی بن عمر بن أحمد ابن مهدی الدارقطنی، قال: حدثنا یعقوب بن إبراهیم البزاز، قال: حدثنا الحسن بن عرفه، قال: حدثنا محمد بن فضیل…. وبه [الإسناد السابق] قال: أخبرنا الدارقطنی، قال: حدثنا أبو بکر أحمد بن محمد بن إسماعیل الادمی، قال: حدثنا محمد بن الحسین الحنینی، قال: حدثنا عبد العزیز بن محمد الأزدی، قال: حدثنا حفص بن غیاث، قال: سمعت جعفر بن محمد یقول: ما أرجو من شفاعه علی شیئا إلا وأنا أرجو من شفاعه أبی بکر مثله، ولقد ولدنی مرتین». تهذیب الکمال، المزی، ج ۵، ص ۸۱ – ۸۲

[۸] . « قال علی بن المدینی: أحادیث حفص وحاتم بن وردان عن جعفر بن محمد منکره.»التعدیل والتجریح، سلیمان بن خلف الباجی، ج ۱، ص ۵۱۳

.[۹] « وحفص بن غیاث ساء حفظه  فی الاخر، صرح به الحافظ فی مقدمه الفتح وقال الذهبی فی المیزان قال أبو زرعه ساء حفظه  بعد ما استقضى»تحفه الأحوذی، المبارکفوری، ج ۲، ص ۱۲۴

[۱۰] . «وقال داود بن رشید: حفص بن غیاث کثیر الغلط… وقال أبو زرعه: ساء حفظه بعد ما استقضى».

.[۱۱]  « أخبرنا أبو القاسم إسماعیل بن محمد بن الفضل أنا أبو منصور بن شکرویه أنا أبو بکر بن مردویه أنا أبو بکر الشافعی أنا معاذ بن المثنى نا مسدد نا یحیى عن جعفر بن محمد قال تالله لحدثنی أبی أن علیا دخل على عمر وهو مسجى بثوبه فأثنى علیه وقال ما أحد من أهل الأرض ألقى الله بما فی صحیفته أحب إلی من المسجى بثوبه قال یحیى ثم ذکر جعفر أبا بکر وأثنى علیه وقال ولدنی مرتین» تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج ۴۴، ص ۴۵۳ – ۴۵۴

[۱۲]. « وکان ابن عساکر لما رأى إسماعیل بن محمد وقد کبر ونقص حفظه.» « قال أبو سعد:… ورأیته وقد ضعف، وساء حفظه.»

[۱۳] سیر اعلام النبلاء، ج۲۰، ص۸۶

[۱۴] . ««قال أحمد بن حنبل هو رجل سوء ساقط العداله»» المقصد الأرشد فی ذکر اصحاب الامام احمد، ابراهم بن مصلح، ج۳، ص۳۵ و طبقات الحنابله، محمد بن أبی یعلی، ج۱، ص۳۹۹

.[۱۵]  « وقال حفص بن غیاث: سمعت جعفر بن محمد یقول: ما أرجو من شفاعه علی شیئا إلا وأنا أرجو من شفاعه أبی بکر مثله. لقد ولدنی مرتین» سیر أعلام النبلاء، الذهبی، ج ۶، ص ۲۵۹

[۱۶] الکاشف فی معرفه من له روایه فی کتب السته، الذهبی، ج ۱، ص ۲۹۵  و تذکره الحفاظ، الذهبی، ج ۱، ص ۱۶۶ و سیر أعلام النبلاء، الذهبی، ج ۶، ص ۲۵۵ و تاریخ الإسلام، الذهبی، ج ۹، ص ۸۸

.[۱۷]  « أقول: یدل على کذب هذا الخبر أن صاحب الشفاعه العظمى هو جده صلى الله علیه وآله فلا یلیق به علیه‌السلام نسیان شفاعه جده صلى الله علیه وآله وإظهار رجاء شفاعه غیره سیما أبو بکر الذی لا شافع له ولا حمیم یوم ، اللهم إلا أن قصد به مجرد التقیه فافهم.  وأما قوله علیه‌السلام ” ولقد ولدنی مرتین ” فبیان للواقع لا للافتخار به کیف وقد مر الاتفاق على أن قوم أبی بکر أرذل طوائف قریش وقد وقع التصریح به من أبی سفیان کما مر وقال علی علیه‌السلام فی شأن محمد بن أبی بکر ” إنه ولد نجیب من أهل بیت سوء ” فتدبر» الصوارم المهرقه، الشهید نور الله التستری، ص ۲۴۱ – ۲۴۲

.[۱۸] «ولایتی لعلی بن أبی طالب أحبّ إلیّ من ولادتی منه، لأنّ ولایتى له فرض وولادتى منه فضل».

(ولایت علی بن أبی طالب علیه‌السلام برای من محبوب‌تر از این است که او مرا به دنیا آورده است؛ چرا که قبول ولایت او برای من واجب و فرزند او بودن امتیاز است) الفضائل، شاذان بن جبرئیل، ص ۱۲۵ و الروضه فی فضائل أمیر المؤمنین، شاذان بن جبرئیل، ص ۱۰۳ و بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج۲۹، ص۲۹۹ و شبیه به همین مظمون است: «ولایتی لآبائی أحب إلیّ من نفسی، ولایتى لهم تنفعنى من غیر نسب، ونسبى لا ینفعنى بغیر ولایه». (ولایت پدرانم برای من، دوست‌داشتنی تر از جان من است، ولایت آن‌ها برای من فایده دارد؛ حتی اگر نسبتی با آن‌ها نداشته باشم؛ ولی نسبت با آن‌ها زمانی که ولایت آن‌ها را نداشته باشم، برایم سودی ندارد).

.[۱۹]  « فَغَضبَتْ فَاطمَه بنْت رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیْه وَسَلَّمَ فَهَجَرَتْ أَبَا بَکْرٍ فَلَمْ تَزَلْ مهَاجرَتَه حَتَّى توفّیَتْ»صحیح البخارى، ج۴،‌ ص۴۲

[۲۰] « عَنْ الْمسْوَر بْن مَخْرَمَهَ أَنَّ رَسولَ اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیْه وَسَلَّمَ قَالَ فَاطمَه بَضْعَهٌ منّی فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنی» ؛ (از مسور بن مخرمه روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: فاطمه پاره تن من است، هر کس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است) صحیح البخاری، ج‏۴، ص‏۲۱۰

.[۲۱]  «فقالت: نشدتکما اللّه ألم تسمعا رسول اللّه یقول: رضا فاطمه من رضای، وسخط فاطمه من سخطی، فمن أحبّ فاطمه ابنتی فقد أحبّنی، ومن أرضى فاطمه فقد أرضانی، ومن أسخط فاطمه فقد أسخطنی ؟ قالا: نعم، سمعناه من رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم، قالت: فإنّی أشهد اللّه وملائکته أنّکما أسخطتمانی وما أرضیتمانی، ولئن لقیت النبی لأشکونّکما إلیه. فقال أبو بکر: أنا عائذ باللّه تعالى من سخطه وسخطک یا فاطمه، ثمّ انتحب أبو بکر یبکی، حتى کادت نفسه أن تزهق. وهی تقول: واللّه لأدعونّ اللّه علیک فی کلّ صلاه أصلّیها…» (فاطمه سلام الله علیها فرمود: شما را به خدا، آیا نشنیدید که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله  وسلم) فرمود: خشنودی فاطمه، نشانه خشنودی من است و خشم فاطمه نشانه خشم من است، پس هر کس فاطمه را دوست داشته باشد، به درستی که مرا دوست داشته است، هر کس فاطمه را راضی کند، مرا راضی کرده است و هر کس فاطمه را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.

ابوبکر و عمر گفتند: بلی، ما از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله  وسلم) این مطلب را شنیدیم. فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: پس من خدا و ملائکه را شاهد می‌گیرم که شما دو نفر مرا ناراحت کرده و مرا خشنود نکردید، اگر پیامبر را ملاقات کنم، از دست شما شکایت خواهم کرد. ابوبکر گفت: به خدا پناه می برم از خشم خداوند و خشم شما ای فاطمه. ! سپس ابوبکر به شدت گریه کرد تا جایی که نزدیک بود جان بدهد. فاطمه سلام الله علیها فرمود: سوگند به خدا که بعد از هر نمازم تو را نفرین خواهم کرد).الامامه والسیاسه، تحقیق الشیری، ج ۱، ص ۳۱

.[۲۲] «فَلَمَّا توفّیَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیْه وَسَلَّمَ قَالَ أَبو بَکْرٍ أَنَا وَلیّ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیْه وَسَلَّمَ فَجئْتمَا تَطْلب میرَاثَکَ منْ ابْن أَخیکَ وَیَطْلب هَذَا میرَاثَ امْرَأَته منْ أَبیهَا فَقَالَ أَبو بَکْرٍ قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیْه وَسَلَّمَ مَا نورَث مَا تَرَکْنَاه صَدَقَهٌ فَرَأَیْتمَاه کَاذبًا آثمًا غَادرًا خَائنًا… » (زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) از دنیا رفت، ابوبکر گفت من جانشین رسول خدا هستم، شما دو نفر آمدید و (تو ای عباس) میراث پسر بردارت (پیامبر) را طلب کردی و این (علی علیه‌السلام) میراث همسرش از پدرش را طلب می‌کرد. ابوبکر گفت که رسول خدا فرموده است: “ما ارث به جای نمی گذاریم، هر آنچه از ما با قی می ماند صدقه است ” شما دو نفر ابوبکر را دروغ گو، گناه‌کار، پیمان شکن و خائن می دانستید).صحیح مسلم، ج۵، ص۱۵۲، کتاب الجهاد و السیر، باب حکم الفیء

[۲۳] تاریخ بغداد، ج ۵، ص ۴۴۱

[۲۴] تذکره الحفاظ، ج ۳، ص ۱۱۲

[۲۵] کتاب المجرومین، ج ۱، ص ۱۴۶

[۲۶] المعجم الکبیر، ج ۱۱، ص ۶۳

[۲۷] میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۶۳۳

[۲۸] میزان الاعتدال، ج ۱، ص ۱۶۶; لسان المیزان، ج ۱، ص ۳۶۱

[۲۹] میزان الاعتدال، ج ۲، ص ۳۸۶

[۳۰] لسان المیزان، ج ۳، ص ۳۰۸