- ثقلین - http://thaqalain.ir -
در ذکرِ وقایعِ جانگدازِ عاشورا[۱]
عشق گفت: ای عاشق کوی وفا!
عقل گفت: ای رهروِ کرببلا!
عشق گفت: این عرصه، بزمِ ابتلاست
عقل گفتا: نذرِ مهمانش، بلاست
عشق گفتا: «اَلبَلاءُ لِلوَلا»
عقل گفتا: «لِلبَقا لا لِلفَنا»
عشق گفت: آنجاست، جای بذل جان
عقل گفت: از جان گذشتن کی توان؟
عشق گفتا: جان چه باشد بهر دوست؟
عقل گفتا: دوستی با جان نکوست
عشق گفتا: عینِ جان، یار است، یار
عقل گفتا: پس نکویش، باز دار
عشق گفتا: وصلِ جانان را طلب
عقل گفت: این قصّه باشد با نسب
عشق گفتا: هست در تأخیر، فوت
عقل گفتا: هست در تعجیل، موت
عشق گفتا: عاشقان را مرگ نیست
عقل گفتا: آنکه بیمرگ است، کیست؟
عشق گفتا: عقل، راهت میزند
عقل گفتا: عشق، چاهت بفکند
عشق گفتا: پای بر آن سویْ، نِه
عقل گفتا: طرْفِ خیمه، رویْ، نِه
عشق گفتا: دیده پوش از آن و این
عقل گفتا: زاری طفلان ببین
عشق گفتا: بر قضا، دلداده شو
عقل گفتا: بر بلا آماده شو
عشق گفتا: بگذر از هستیّ خویش
عقل گفتا: بعدِ هر نوش است، نیش
عشق گفتا: برکَش از این ورطه، رخت
عقل گفتا: راه، دور و کار، سخت
عشق گفتا: وقتِ جانبازی رسید
عقل گفتا: جان مدار از وی امید
عشق گفتا: سر، چرا بارِ تن است؟
عقل گفتا: بهرِ دفعِ دشمن است
عشق گفتا: عهدِ حق را کن وفا
عقل گفتا: حق، بگردانَد بلا
عشق گفتا: جان مدار از حق، دریغ
عقل گفتا: زینهار از تیر و تیغ!
عشق گفتا: عَهدهایش، وافی است
عقل گفتا: داغِ اکبر، کافی است
عشق گفتا: بعدِ اکبر چون کنی؟
عقل گفتا: دیده را جیحون کنی
عشق گفتا: خصم باشد در ستیز
عقل گفتا: تیغ برکش، خون بریز
عشق گفتا: شمر را در ده شتاب
عقل گفتا: رکنِ دین گردد خراب
عشق گفتا: همرهانت، چون شدند؟
عقل گفتا: غوطهور در خون شدند
عشق گفتا: چون شد عبّاسِ[۲] رشید
عقل گفتا: شد ز تیغِ کین، شهید
عشق گفتا: قاسمِ دلداده کو؟[۳]
عقل گفتا: شد فدای راه او
عشق گفتا: هیچ مانْدت از مُعین
عقل گفتا: هست زینُ العابدین
عشق گفتا: پس مدد از دوست، خواه
عقل گفتا: دوست گوید، من پناه
عشق گفت: این دشت، یک تن، یار نیست
عقل گفت: ار بود، بر وی میگریست
عشق گفتا: پس چه جای زندگی است؟
عقل گفتا: از رهِ درماندگی است
عشق گفتا: ره به کوی یار، جو
عقل گفتا: چارهی بیمار، جو
عشق گفتا: دل بکن از هر حبیب
عقل گفتا: عابدین، باشد طبیب[۴]
عشق گفتا: هان! زمان تأخیر مانْد
عقل گفتا: اصغرت، بی شیر مانْد
عشق گفتا: باره بر دشمن بتاز
عقل گفتا: تشنگان را چاره ساز
عشق گفتا: کوثرت، اندر لب است
عقل گفتا: از عطش، جان در تب است
عشق گفتا: چهره از خون، تاب ده
عقل گفتا: طفلکان را، آب ده
عشق گفتا: خود تو باشی سلسبیل
عقل گفتا: تشنگان را شو دلیل
عشق گفتا: رهرُوان، دل واپساند
عقل گفتا: اهل بیتت، بی کساند
عشق گفتا: رخ متاب از تیغ و تیر[۵]
عقل گفتا: زینبت، گردد اسیر
عشق گفتا: وارَه، از این خانمان
عقل گفتا: دل مبُر از کودکان
عشق گفتا: وقت وصلت، گشته تنگ
عقل گفتا: ساعتی بنْما درنگ
عشق گفتا: صبر تا کی میرسد؟
عقل گفتا: زینب از پی میرسد
عشق گفتا: دلگرانی تا به کی؟
عقل گفتا: دخترت آید ز پی
عشق گفتا: از چه ره باشی ملول؟
عقل گفتا: زین گروهِ ناقبول
عشق گفتا: در عدم بگذارشان
عقل گفتا: پس که مانَد در جهان
عشق گفتا: تن بیاسا از مَحَن
عقل گفتا: خوفِ جان دارد، بدن[۶]
[۱]. عنوان شعر در نسخه چاپی این است: «در مرتبهی فنای از خویش و بقای به محبوب، زبان حال این مقال گفته شد».
[۲]. متأسّفانه حرف «عین»، در نام «عبّاس»۷، تلفّظ نمیشود.
[۳]. نچ : قاسم۷ داماد کو؟
[۴]. قافیههای این بیت، به ترتیب، قبیل و علیل بودند که مجبور به تغییر آن شدیم.
[۵]. نچ: رخ متاب از تیر و تیغ (با توجه به قافیه، خطای چاپ را میرساند).
[۶]. با نظر به رَوند گفتار و نداشتن تخلّص، شاید شعر، ناتمام مانده است.
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%d8%b4%d8%b9%d8%b1-%d8%b9%d8%a7%d8%b4%d9%88%d8%b1%d8%a7%db%8c%db%8c%d8%9b%d8%ba%d8%a7%d9%81%d9%84-%d9%85%d8%a7%d8%b2%d9%86%d8%af%d8%b1%d8%a7%d9%86%d9%8a-2/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.