«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَمِ‏ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِبینَ الطَّاهرِینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمیعِ أنبیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ ملائِکَتِهِ وَ لَا حَولِ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیمِ».

دعای بیست و سوم صحیفه، طلب عافیت

در دعای بیست و سوم، دعای عافیت، به قسمتی رسیدیم و خدمت شما توضیح عرض کردم که عافیت هم در دنیا وجود دارد و هم در آخرت. هر کدام مناسب خودشان هستند. خدمت مبارک شما بیان کردم که یکی از علما اصرار داشت بر این‌که عافیت تنها مختص به آخرت است، این‌ها را ندیده بود. آدم بزرگی و محترمی بود ولی معلوم می‌شود این قسمت‌ها را ندیده بود. ما مرتّب در دعاها (طلب) عافیت دنیا و آخرت را داریم. منها هر کدام به نسبت و مناسبت خودش است. عافیت دنیا عبارت از سلامتی در دنیا است؛ آدم غصّه نداشته باشد، مزاحمی نداشته باشد، آبروی او حفظ شود، درِ خانه‌ی او نیایند، بچّه به راه انحراف نرود. عافیت، مصداق‌های زیادی دارد که بسیار مهم است.

Fateminia-13960510-Sahifeh78-ThaqalainSite (1)

معنای عام عافیت در دنیا و آخرت

عافیت به معنای عام، هم شامل دنیا می‌شود و هم شامل آخرت. منتها (این‌که شخص) در آخرت عذاب الهی را نبیند، از عذاب الهی امن باشد و آن‌طور که در قرآن خوانده‌اید از اهوال و فزع‌های قیامت در امان باشد. عافیت در دنیا به معنای خودش است.

یک وقت شما در دنیا می‌بینید حتّی دشمنان خدا با سلامتی و راحتی زندگی می‌کنند. عافیت را دارند امّا عافیت آن طرف را ندارند. یک وقت ما مسلمان‌ها عافیت این دنیا را مقدّمه‌ی عافیت آخرت قرار می‌دهیم؛ یعنی این‌جا از نعمت‌های خدا استفاده می‌کنیم، از فرصت‌ها استفاده می‌کنیم، کارهای خوب انجام می‌دهیم که ذخیره‌ی آن طرف می‌شود.

خیلی وقت پیش برای شما خواندم که جدّاً این موعظه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام برای جهانیان کافی است. خدمت شما گفتم: در نهج البلاغه دارد که می‌فرماید: «فَاعْمَلُوا … وَ -الأحوال- الْحَالُ هَادِئَهٌ»[۱]، ببینید چقدر جمله‌ی بزرگی است! عمل کنید، کار خیر کنید. این واو، «و» حالیه است. «-الأحوال- الْحَالُ هَادِئَهٌ»، یعنی الآن اوضاع آرام است. «هدوء» به معنای آرامش است. «حدو» آن چیزی است که برای شتر می‌خوانند.

برای صحبت‌های خودم یک حاشیه می‌زنم. «هدوء» به معنای آرامش است، «حدو» آوازی است که برای شتر می‌خوانند و او لذّت می‌برد و راه می‌رود. حتّی شتر هم موسیقی را می‌فهمد!

Fateminia-13960510-Sahifeh78-ThaqalainSite (2)

برخورد با خانم‌ها در خانه

برای این‌که قدر خانم‌ها در این دنیا معلوم بشود، ببینید پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چقدر برای شما قائل بوده است. شیخ طوسی یک روایت نقل کرده است که یک حدوخوان آمد و شروع کرد به خواندن حدو که یک مرتبه قطار شتر به هم خورد و شترها گردن به گردن شدند و داشتند می‌رقصیدند که آخر حضرت به او فرمود… (خانم‌ها داخل کجاوه بودند. این برای شما خانم‌ها بسیار مهم است و این را از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم یادگار داشته باشید و از او تشکّر کنید و قدر خود را بدانید. من از کسانی نیستم که بگویم خانم‌ها در اجتماع چنین و چنان و خانم خوب است، آقا خوب است… روز زن، روز مرد… من با این مسائل کاری ندارم) شترها به هم رفتند، خانم‌ها داخل کجاوه بودند و حضرت به خاطر خانم‌ها به حدوخوان گفت: «رِفْقاً بِالْقَوَارِیرِ»[۲]، با شما خانم‌ها بود. گفت: به این شیشه‌ها رحم کن. این‌ها شیشه هستند، پیغمبر فرمود: با آن‌ها این‌طور رفتار کن. خانم‌ها بی‌طاقت هستند، باید در خانه‌ها خوش اخلاق باشیم. به یاد داشته باشید وقتی دچار غضب شدید این جمله را به یاد بیاورید: «رِفْقاً بِالْقَوَارِیرِ»، یعنی با این شیشه رفق کنید، مدارا کنید. ملاحظه‌ی آن‌ها را بکنید.

Fateminia-13960510-Sahifeh78-ThaqalainSite (3)

شکرِ آرامش در زندگی

گفتم: هدو یعنی آرامش. حالا می‌خواهیم در مورد این مسئله صحبت کنیم که عافیت دنیا را مقدّمه‌ی عافیت آخرت قرار بدهیم. یک وقت به منزل می‌روی می‌بینی عافیت داری. خدا به حقّ امام زمان علیه السّلام عافیت ما را نگیرد. در را باز کردی و رفتی، بچّه‌ها و خانم نشسته‌اند، الحمدلله، عافیت است، خبری نیست، خوب است، اوضاع آرام است.

Fateminia-13960510-Sahifeh78-ThaqalainSite (4)

غنیمت شمردن عافیت دنیا

می‌فرماید: «فَاعْمَلُوا … وَ الأحوال– الْحَالُ هَادِئَهٌ»،[۳] امیر المؤمنین علیه السّلام این عبارت را می‌فرماید. «هَادِئَهٌ» یعنی «هدوء» یعنی آرامش، عمل کنید تا وقتی که اوضاع آرام است. وقتی اوضاع من آرام است الحمدلله، می‌توانید کاری کنید، تلفنی بزنید، چیزی بنویسید، کاری انجام دهید. «فَاعْمَلُوا … وَ -الأحوال- الْحَالُ هَادِئَهٌ وَ الْأَقْلَامُ جَارِیَهٌ»، هر دو واو، «و» حالیه است؛ یعنی عمل کنید در حالی که اوضاع آرام است و عمل کنید در حالی که قلم‌ها جاری است، می‌نویسند. اگر ما این کارها را نکنیم و بمیریم، این قلم‌ها تعطیل می‌شوند، دیگر قلمی در کار نیست. الآن قلم در حال نوشتن است. اگر تلفنی بزنید، گرهی باز کنید، نوشته می‌شود، تبسّمی برای کسی کنید نوشته می‌شود.

«وَ -الأحوال- الْحَالُ هَادِئَهٌ وَ الْأَقْلَامُ جَارِیَهٌ»، این چیست؟ این مقدّمه قرار دادن عافیت دنیا برای عافیت آخرت است و الّا الآن، این‌جا عافیت داشته باشیم، عافیت داریم. عافیت دنیا برای چه چیزی قرار می‌دهیم؟ این عافیت برای چیست؟ بیا کمی بازی کنیم. من مخالف ورزش و این کارها نیستم. البتّه گاهی اوقات یک چیزهایی از حد می‌گذرد، هر چیزی از حد بگذرد خوب نیست. بیایید فلان قصّه را هم بگوییم… صبح شد. بسیار خوب، یک چیزی خوردیم، نفس کشیدیم، عافیت داشتیم امّا این عافیت مقدّمه‌ی هیچ چیزی شد و صبح دست خالی هستیم. «ثمَّ ماذا؟!»

ولی یک وقت است که عافیت این دنیا را مقدّمه‌ی عافیت آخرت قرار می‌دهیم. البتّه این هیچ منافاتی با تفریح و ورزش و مسافرت و… ندارد. این‌ها جزء اموری است که باید باشند. همان‌طور که شما غذا میل می‌فرمایید، آب می‌نوشید، مسافرت رفتن هم مثل همین است، باید به سفر و گردش هم بروید. إن‌شاءالله تعالی مادامی که مرتکب گناه نشویم ورزش، گردش، همه‌ی این کارها خوب است.

پس به این‌جا رسیدیم که از خدا عافیت می‌خواهد منتها حضرت عافیت را تکرار می‌کند شارح محترم رضوان الله علیه این‌جا گفته است و برای شما هم خواندم که می‌گوید: اوّلاً به خاطر اهمّیّت عافیت است و ثانیاً هم می‌فرماید: «و یَحتَملُ تخصیص کلُّ لفظِ منها بمعنى»،[۴] ممکن است هر عافیت به معنای خاصّی باشد. «أغنِنی بِعَافیَتِک»، یعنی فقیر نباشم. چون خود فقر هم ضدّ عافیت است. «وَ هَبْ لی عَافِیَتَک»، یعنی محتاج به هبه‌ی دیگری نباشم. هر کدام از این‌ها یک معنا دارد. خود عدم احتیاج، عافیت است. اگر احتیاج بود برطرف شد، آن هم عافیت است. ‏

Fateminia-13960510-Sahifeh78-ThaqalainSite (9)

دعای امام سجّاد علیه السّلام در طلب صحّت

«وَ امْنُنْ عَلَیَّ بِالصِّحَّهِ وَ الْأَمْنِ وَ السَّلَامَهِ فِی دِینِی وَ بَدَنِی، وَ الْبَصِیرَهِ فِی قَلْبِی، وَ النَّفَاذِ فِی أُمُورِی، وَ الْخَشْیَهِ لَکَ، وَ الْخَوْفِ مِنْکَ، وَ الْقُوَّهِ عَلَى مَا أَمَرْتَنِی بِهِ مِنْ طَاعَتِکَ، وَ الِاجْتِنَابِ لِمَا نَهَیْتَنِی عَنْهُ مِنْ مَعْصِیَتِکَ».[۵] تا همین‌جا است- به این مسئله دقّت بفرمایید که الآن ما تمام این‌ها را با کسره خواندیم، مجرور خواندیم، چرا؟ چون به کلمه‌ی «صحّه» عطف می‌شود. «وَ امْنُنْ عَلَیَّ بِالصِّحَّهِ»، بقیه همه تا آخر مکسور و مجرور است. حالا إن‌شاءالله برای شما ترجمه می‌کنم. به خدا عرض می‌کند: پروردگارا، بر من منّت بگذار، احسان کن. با چه چیزی؟ با این‌که صحیح باشم، سالم باشم، تندرست باشم، صحّت داشته باشم، امن داشته باشم. این امن بسیار مهم است که انسان در امن باشد.

Fateminia-13960510-Sahifeh78-ThaqalainSite (5)

دو نعمت مجهول

«نِعمَتَان مَجهولَتَان الصِّحَّهِ والأمَانِ»،[۶] دو نعمت مجهول است: یکی صحّت است و دیگری امنیت است. إن‌شاءالله خدا این دو نعمت را از ما نگیرد. بر من به صحّت و امن بر من احسان کن. امن هم مراتب دارد؛ امن شخصی، امن اجتماعی و… «وَ السَّلَامَهِ فِی دِینِی»، که در دین خود سالم باشم، در تدیّن هم سالم باشم. یک وقت می‌بینید یک نفر بدن سالمی دارد امّا از دین بهره‌ای ندارد و اصلاً از دین چیزی نمی‌داند.

نعمت همزمان برخورداری از دین و سلامتی

یک وقت در جوانی سفر اوّل من به مکّه بود. جوان بودم، باور کنید ۲۱ یا بیست و چند سال داشتم، درست به یاد ندارم، خیلی جوان بودم. یک هم اتاقی پیدا کرده بودم که پیرمرد بسیار محترمی بود. خیلی اوقات بنده‌ی خدا از شخصیت خود برای من صحبت می‌کرد. مثلاً می‌نشستیم و می‌گفت: من در آن‌جا که هستم، معمولاً شب‌ها دو، سه نفر خانه‌ی ما هستند؛ یعنی می‌خواست بگوید هر شب خانه‌ی من شلوغ است، یعنی وضع من خوب است. تا وقتی فرصتی پیدا می‌کرد این‌طور بود که از شخصیت و موقعیت خود در اجتماع صحبت می‌کرد. بعضی افراد این‌طور هستند. مثلاً دیروز فلان شخص آمد و به من این‌طور گفت و من کار او را درست کردم و یک نفر دیگر آمد و… آقا رفتیم وضو بگیریم. آن زمان محلّ وضو… الآن خیلی عالی شده است. من شنیده‌ام ولی نرفته‌ام. من همان وقت‌ها که می‌رفتم هنوز درست نشده بود. منا خیلی گل و خاک بود حالا درست شده است. خلاصه ظرف آبی آوردیم که با این پیرمرد وضو بگیریم. دیدم حتّی بلد نیست وضو بگیرد. به خانه‌ی خدا آمده و بلد نیست وضو بگیرد! این از الفبای اسلام است. سر خود را مسح می‌کشید و از آن آب یک مقدار روی دست خود می‌ریخت و مسح پا می‌کشید، دوباره روی این دست خود آب می‌ریخت و مسح پا می‌کشید.

Fateminia-13960510-Sahifeh78-ThaqalainSite (6)

حدث و خبث چیست؟

آب مسح باید باقیمانده از آب وضو باشد. طواف واجب در مکّه مثل نماز است؛ یعنی مشروط به طهارت بدن است؛ یعنی به قول معروف مشروط به طهارت بدن است از حدث و خبث؛ هر دو. می‌دانید که حدث مثل خوابیدن و کارهایی است که انسان را محتاج به وضو و غسل می‌کند. خبث یعنی چیزی مثل نجاست بول و… چیزی به بدن برسد و آن را بشوید. ما باید در نماز از حدث و خبث پاک باشیم. منتها حدث مهم‌تر است. اگر کسی مثلاً در نماز فرضاً یک وقت خانم در منزل نیست، شما رفتید و با یک لباس نماز خواندید و ایشان آمدند و گفتند: بچّه این لباس را نجس کرده بود، آیا تو با این لباس نماز خواندی؟ مثلاً شما می‌گویید: بله، نمی‌دانستم. نماز شما صحیح است. امّا اگر محتاج به وضو بودی و فراموش کردی و وضو نگرفتی، نماز خواندی و بعداً به یاد آوردی که وضو نگرفتی، باید اعاده کنی. طهارت از حدث مهمتر است تا طهارت از خبث.

Fateminia-13960510-Sahifeh78-ThaqalainSite (7)

اهمّیّت طهارت باطن

خدا نصیب ما کند از همه‌ی این‌ها مهمتر، طهارت باطن است. آدم نماز می‌خواند با باطن پاک نماز بخواند و الّا این مسائل را همه‌ی ما بلد هستیم. لباس‌ها را آب بکش، بدن خود را آب بکش امّا متأسّفانه…

آقا میرزا جواد ملکی تبریزی می‌فرماید: با لباس نجس، نماز باطل است، با باطن نجس نماز چگونه می‌شود؟! یک وقت باطن شخص خراب است… خلاصه این‌که حتّی آن شخص بلد نبود وضو بگیرد. ما باید دین خود را بلد باشیم. تنها هم احکام فقهیه نیست، باید معارف بلد باشیم. ما به دنیا آمده‌ایم: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»[۷]، «ای لِیَعْرِفون» برای معرفت آمده‌ایم.

Fateminia-13960510-Sahifeh78-ThaqalainSite (8)

دعای امام سجّاد علیه السّلام در طلب بصیرت قلب

حالا این‌جا از خدا می‌خواهد: «وَ امْنُنْ عَلَیَّ بِالصِّحَّهِ وَ الْأَمْنِ وَ السَّلَامَهِ فِی دِینِی وَ بَدَنِی، وَ الْبَصِیرَهِ»، گفتم: همه‌ی این‌ها مکسور است به دلیل این‌که به «صحّه» عطف شده است. «وَ الْبَصِیرَهِ فِی قَلْبِی»، در قلب من هم بصیرت باشد. بصیرت در قلب چیست؟ یک بحث بسیار مفصّل است. بنده چندین سال است که به این بحث متعرّض نشده‌ام چون در سابق برای مردم گفته بودم. حالا یک سطر برای احترام شما می‌گویم. می‌فرماید: «و البصیره: قوّه القلبِ المُنوَّرِ بنور القُدس یَرى بِهَا حقائق الأشیاء و بَواطِنَها»،[۸] این آن مرتبه‌ی بالای بصیرت است. یک بصیرت‌های جزئی وجود دارد، مثلاً الآن می‌خواهی یک خانه بخری، با بصیرت بخری که نم نداشته باشد، لوله‌های خانه ترکیده نباشد، پوسیده نباشد. مثلاً می‌خواهی کاری انجام بدهی، یک نفر می‌خواهد با تو شریک بشود، آن آدم را بشناسی، نسبت به آن آدم بصیرت داشته باشی. بصیرت هر امری نسبت به خودش است. می‌خواهی مغازه بگیری، مواظب باش کجا باشد، جای با رونقی باشد، مثلاً… امّا یک وقت هم یک بصیرت است که من و امثال من باید در حسرت آن بمانیم برای این‌که کوشش کنیم.

«قوّه القلبِ المُنوَّرِ بنور القُدس»، یک نیرویی در قلب است که منوّر به نور قدس است، «یَرى بِهَا حقائق الأشیاء و بَواطِنَها»، حقایق اشیاء و بواطن اشیاء را می‌بیند. پروردگارا، من نمی‌دانم، ما از صاحبان این بصیرت‌ها الحمدلله تا به حال زیارت کرده‌ایم ولی خودمان به جایی نرسیده‌ایم.

«وَ النَّفَاذِ فِی أُمُورِی»،[۹] نفاذ به معنای نفوذ است. می‌گویند: فلان شخص در جامعه نفوذ دارد، نفوذ کلمه دارد، اگر بنویسند و بگویند گوش می‌دهند. این‌جا باید ببینیم نفاذ در امور چه چیزی باشد. ایشان می‌فرماید: «نفوذاً و نَفاذاً: مَضَى، و أمرٌ نافذ أی: ماضٍ مطاع»،[۱۰] همه‌ی این‌ها درست است امّا می‌خواهد شرح لغت بیان کند. شاید یکی از معانی آن این باشد که کارهایی که در جامعه می‌کنم، منشأ اثر باشند. منشأ اثر باشد، نافذ باشد، یک کسی این کار را ببیند فکرش عوض بشود، فکرش خوب بشود. حالا شاید یکی از اثرات کار من این باشد.

Fateminia-13960510-Sahifeh78-ThaqalainSite (12)

دعای امام سجّاد علیه السّلام در طلب خشیت در برابر خدا

«وَ الْخَشْیَهِ لَکَ»،[۱۱] می‌فرماید: خدا، عافیتی به من بده که باز از این‌جا عطف می‌کنیم به این قسمت که- همان‌طور که به من صحّت می‌دهی، به من خشیت هم بده. من نسبت به تو خشیت و خوف داشته باشم. فرق خوف و خشیت را در دروس گذشته خوانده‌ایم. حالا باز احتیاطاً برای کسانی که نبوده‌اند إن‌شاءالله طی دو سطر می‌گویم.

می‌گویند: بعضی از بزرگان گفته‌اند خوف و خشیت با هم فرق دارند. لغویون فرق چندانی بین این دو نگذاشته‌اند امّا می‌گویند: خیر، فرق دارد. خشیت از هیبت پروردگار می‌آید؛ یعنی محصول معرفه الله است. هر چه خدا را خوب بشناسد، عظمت او را بداند، خشیتی در قلب او می‌نشیند و این نوع خوفی است که مخصوص دانشمندان است. در قرآن دارد: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»،[۱۲] بندگان دانشمند خدا از خدا خشیت دارند. خوف مختصّ عامه‌ی مردم است چون خوف عبارت از این است که بترسد و بگوید: من را می‌گیرند، تازیانه می‌زنند… این‌ها خوف است. ولی در خشیت این نوع ترس وجود ندارد. در خشیت این شخص مورد هیبت قرار می‌گیرد و به یاد تازیانه و این مسائل نیست. بعضی افراد می‌گویند: پس منظور آن آیه‌ی شریفه چیست که می‌فرماید: «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ»[۱۳]. مثل این‌که مرحوم سیّد نور الدّین جزایری کتابی به نام الفروق اللّغویّه دارد، آن‌جا جواب داده است: این‌جا آن چیزی که به خدا مربوط است با کلمه‌ی خشیت آمده است. جایی که به حساب مربوط است با خوف آمده است، «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ»، از پروردگار خود خشیت دارند امّا از سوء الحساب می‌ترسند، آن بحث دیگری است. این‌جا راجع به خوف مطلب بسیار بزرگی دارد.

Fateminia-13960510-Sahifeh78-ThaqalainSite (13)

دعای امام سجّاد علیه السّلام در طلب قوّت در انجام طاعت

«وَ الْقُوَّهِ عَلَى مَا أَمَرْتَنِی بِهِ مِنْ طَاعَتِکَ»،[۱۴] خدایا، آن طاعت‌هایی که امر کردی من انجام بدهم، قدرت آن‌ها را هم بده. این بسیار خوب است، آدم از خدا بخواهد قدرت آن طاعت‌ها را هم به او بدهد، نعمت بزرگی است. پروردگارا، چیزهایی هم به من امر فرموده‌ای که انجام ندهم، نهی کردی، فرموده‌ای از آن‌ها اجتناب کنم، «وَ الِاجْتِنَابِ لِمَا نَهَیْتَنِی عَنْهُ مِنْ مَعْصِیَتِکَ»، پروردگارا، توفیق بده بتوانم از آن سلسله معصیت‌هایی که از آن‌ها نهی کرده‌ای اجتناب کنم، توفیق بده.

البتّه در گذشته گفته‌ام ما باید قدم اوّل را برداریم. میرزا جواد ملکی تبریزی فرموده بودند: نور از نور بلند می‌شود و ظلمت از ظلمت بلند می‌شود. اگر یک طاعت بکنید به انجام یک طاعت دیگر هم موفّق می‌شوید. خدای نکرده اگر یک معصیت انجام دهید، معصیت دیگری هم از آن در می‌آید. ظلمت از ظلمت بلند می‌شود و نور از نور بلند می‌شود.

این‌جا یک مطلب دارد که برای شما می‌گویم که فوق العاده دقیق است و آن این است که می‌گوید: -عزیزان، یک وقت چون مطلب بسیار ظریف است من اصرار به دقّت می‌کنم؛ یعنی می‌گویم این را مهم بدانید، گاهی اوقات ظرائف این مطالب از ذهن ما می‌رود- «قال بعض العارفین: إذا احتَرَقَتْ جمیع الشَّهَواتِ بِنَارِ الخَوف»،[۱۵] اگر تمام شهوت‌ها با نار، با آتش خوف بسوزد، یعنی چه؟ یعنی از فردا نه میل به غذا داریم، نه می‌خواهیم میوه بخوریم. یک بار خدمت شما توضیح داده‌ام به همین دلیل می‌گویم دقیق است.

Fateminia-13960510-Sahifeh78-ThaqalainSite (14)

مبدأ میل چیست و چگونه عوض می‌شود؟

حضرت آیت الله آقای بهاء الدّینی قدّس الله نفسه الزّکیّه و سلام خدا بر این مردم بزرگ باد -که من نمی‌دانم در مورد این مرد به شما چه بگویم- متأسّفانه اسم این‌طور افراد در دست کسانی افتاده است که با ایشان معاشرت هم نکرده‌اند، ای بسا او را ندیده‌اند ولی می‌گویند. به خدا، به همین حضرت سجّاد علیه السّلام قسم، خدایا تو شاهد باش، من نمی‌خواهم بگویم من کسی هستم، من کسی نیستم ولی من با آقای بهاء الدّینی زندگی کرده‌ام، اگر چیزی از او نقل می‌کنم درست نقل می‌کنم. اگر خود من به جایی نرسیدم و آدم نشدم تعجّب نکنید، می‌شود از این موارد زیاد بوده است، یک عدّه در حضور پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم آدم نشدند! تازگی ندارد. ولی می‌خواهم بگویم آن کسی که این افراد را ندیده است و یک ساعت در مورد آن‌ها صحبت می‌کند این حرف‌ها را از کجا می‌گوید؟! ما به فضل خدا این شخصیت‌ها را دیده‌ایم، با آن‌ها زندگی کرده‌ایم.

من بارها به شما گفتم که ایشان جمله‌ای داشتند که هر کسی آن را بدون ذکر ایشان بگوید یا از ایشان دزدیده است یا فراموش کرده است چون این جمله در عالم هستی فقط مختصّ ایشان بود و هیچ کسی نگفته بود. آن جمله این بود که می‌فرمودند: مبدأ میل عوض می‌شود. حتّی برای من نقل کرده‌اند یک بنده از من شنیده بود و رفته بود به مردم گفته بود: مردم، مبدأ میل خود را عوض کنید. من خندیدم برای این‌که این در دست بشر نیست. مبدأ میل به تعبیر آقا از بالا عوض می‌شود اصلاً به من و تو مربوط نیست، ما باید کار خود را انجام دهیم. ما آنچه بلد هستیم انجام می‌دهیم و از بالا مبدأ میل ما عوض می‌شود.

الحمدلله این مجلس ما، مجلس فضیلت است. من یک وقت در یک مجلس گفته بودم و یک نامه به من نوشته بودند که این حرف شما کفر است. گفتم: بسیار خوب، مرحمت آقایان کم نشود. تا استکان من را جدا نگذاشتند از آن مجلس بیرون بروم. چون بالاخره خطرناک است! مقصود آیت الله، آقای بهاء الدّینی این نبود که امیان بشری از ما گرفته شود. مبدأ میل عوض می‌شود یعنی چه؟ خوردن و خوابیدن و مسائل دیگر تو در دنیا باید باشد منتها مبدأ میل عوض بشود، صاحب این امیال به این‌ها طریقیت می‌دهد نه موضوعیت. من و امثال من به خوردن و خوابیدن و مسائل دیگر موضوعیت دادیم ولی برای این‌که مبدأ میل عوض بشود به آن طریقیت می‌دهند؛ یعنی می‌گویی: من این کارها را انجام می‌دهم که نیرومند بشوم که به فلان هدفی که خدا گفته است برسم. در سطوح بالا این‌طور است. حالا اگر این‌جا طریقیت نداد و موضوعیت داد لااقل اگر وسیله‌ی گناه نکند باز هم خوب است. حالا بخورد، بخوابد، نوش جان! مقصود این نیست که این امیال گرفته بشود، مقصود این است که این امیال کنترل بشوند.

Fateminia-13960510-Sahifeh78-ThaqalainSite (15)

عنایت خدا بر حضرت یوسف علیه السّلام  

اگر حضرت یوسف علیه السّلام این امیال را نداشت چرا این‌قدر در دنیا اسم او معروف شده است؟ شما دقّت کنید در روایت داریم در هر آیه‌ی قرآن گنجی وجود دارد. بنا بر قول مشهور می‌گویند: قرآن ۶۶۶۶ آیه است. قول مشهور یعنی چه؟ کم و زیاد نیست، بعضی‌ها یک آیه را دو قسمت کرده‌اند، بعضی‌ها یک آیه‌ای که دیگری یک آیه حساب می‌کرد دو آیه حساب کرده است، این رقم‌ها از این نظر متفاوت است.

شما نگاه کنید، در مورد حضرت یوسف علیه السّلام چه چیزی دیدید؟ دقّت بفرمایید: «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ»،[۱۶] ما خواسته‌ایم بدی و فحشا را از او دور کنیم. چرا؟ مگر حضرت یوسف علیه السّلام قوم و خویش خدا بود؟! من باید گرفتار بشوم و به جهنّم بروم ولی او نه؟! خیر، این نیست. «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ»، چرا؟ «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ». یک وقت اشتباه نکنید اگر بگویید «مُخلِصین» تمام سوره‌ی یوسف علیه السّلام به هم می‌ریزد. آیا یک زیر و زبر این‌قدر مهم است؟! بله.

می‌گویند در یکی از جنگ‌ها نمی‌دانم کدام جنگ، معاصر یا سابق مثلاً زمان فتحعلی شاه یا چه زمانی، نمی‌دانم، شاید این‌طور باشد- به فرمانده جنگ نامه نوشته بود که عقب‌نشینی نکنید. به اشتباه نقطه‌ی این کلمه را زیر گذاشته بودند: عقب‌نشینی بکنید. همه رفته بودند و ذلیل و زبون شده بودند. زبان با «ب» یک نقطه دارد، اگر یک نقطه کنار آن بگذارید می‌شود «زیان». ما از این گرفتاری‌ها زیاد داریم. مثلاً در تحقیقات علمی، در نسخه‌شناسی ما از این موارد زیاد داریم که بعضاً متوجّه نمی‌شوند که زبر است یا زیر است.

«کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ»، نمی‌گوید «مخلِصین». مقام مخلِصیّت مقدّم مخلَصیّت است. یک نفر مخلَص از دنیا نمی‌آید. اوّل اخلاص می‌ورزد، مخلِص می‌شود و بعد مخلَص می‌شود؛ یعنی خدا می‌گوید: این بنده‌ی من به جایی رسیده است اصلاً نمی‌گذارم برود و ضایع بشود، «هَیْهَاتَ أَنْتَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَیِّعَ مَنْ رَبَّیْتَهُ».[۱۷]

ارج نهادن به مقام دعای کمیل

می‌گویند فاطمی‌نیا مخالف دعای کمیل است، بگویند، عیبی ندارد! الآن دروغ گفتن مالیات ندارد ولی خدا را شاهد می‌گیرم که این‌ها افترا می‌گویند. بنده گفتم: دعای کمیل را وسیله‌ی کسب درآمد خود نکنید. دعای کمیل را سه ساعت نکنید. سه ساعت دعای کمیل! یک قسمت‌هایی از آن را حتماً باید سه بار بگویند، یک قسمت‌هایی از آن را باید با آواز خاصّی بگویند، مثلاً «یا نورُ و یا قُدُّوس» را با یک آواز خاص گفته بشود، سه بار هم گفته بشود، وسط آن هم صحبت کنند. وسط دعای امیر المؤمنین علیه السّلام می‌گویند: مولای من، من آمدم! اگر من به جای خدا باشم می‌گویم: زهر مار! دعا را ادامه بده. والله، خدا شاهد است، دعای به این زیبایی را با کلمات خام… من گفتم: دنیا گلستان می‌شود اگر درست بخوانید. رفتند گفتند: فاطمی‌نیا مخالف دعای کمیل است. من نمی‌دانم چه کار کنم؟ این حرف‌ها که ضبط هم می‌شود ولی باز هم افتراگوها هستند.

یک خانم محترم بود، می‌گفت: من از وقتی که از منبرهای شما شنیدم هیچ وقت به دعای کمیل نرفتم. گفتم: خوشا به حال تو، خوشا به حال من که این‌قدر در تبلیغ موفّق هستم!

من قربان دعای کمیل بروم، دعای کمیل دریای نور است امّا با آن بازی شده، محلّ کسب درآمد شده است. جای شما خالی دعای کمیل داشتیم. حالا چه اتّفاقی افتاده است؟ ۴۰ سال خواندی، به کجا رسیدی؟! من این مسائل را خیلی گفته‌ام. یک جمله‌ی دعای کمیل پیاده بشود دنیا گلستان می‌شود. ۴۰ سال به دعای کمیل رفته و آمده، هنوز اشک‌های او پاک نشده است. حاجی کجا بودی؟ جای شما خالی دعای کمیل بودیم. راستی دیدی دختر فلان شخص هم طلاق گرفت! ای حاجی بدبخت، ۴۰ سال رفتی این جمله را خواندی «کَمْ مِنْ قَبِیحٍ سَتَرْتَهُ»، خدایا چقدر قبیح بوده که تو آن را پوشاندی، چرا ستّار عیوب نشدی؟ چرا تخلّق باخلاق الله پیدا نکردی؟ من این را می‌گویم، من که مخالف دعای کمیل نیستم. من می‌گویم: من دعای کمیل را بخوانم ولی آدم نشدم. اصلاً دعای کمیل بخشی از آیات قرآن را تفسیر کرده است، دعای شریفی است.

حیف از این دعای کمیل مظلوم که دست عمرو و زید افتاده است. دیدم تلویزیون زیر نویس زده بود: حجّاج محترم دعای کمیل را در هتل‌ها خواهند خواند. چون بالاخره إن‌شاءالله به حقّ امام زمان عجّل الله فرجه سالم برگردند. امّا در دل خود گفتم حالا چه واجب است؟ حالا این‌قدر واجب است که بیرون، پشت دیوار بقیع… آن وقت‌ها والله، بالله، به همان صاحبان بقیع قسم، بنده ۳۰ سال پیش گفتم: دعا خواندن پشت دیوار بقیع جایز نیست. امّا چه کسی توجّه می‌کند؟ دشمنان اهل بیت علیهم السّلام به اشکل‌های شما نامحرم هستند. امّا تو چه کار داری؟ رفتند و خواندند و شد آن چیزی که می‌خواست بشود. گفتند: آیا هیچ کسی به اندازه‌ی تو نمی‌فهمد؟!

یکی از بدبختی‌های ما این است که در بحث‌های علمی شخصیت به رخ کشیده می‌شود. تا کسی مطلبی می‌گویند جواب می‌دهند: یعنی فلان آقا شیخ از تو کمتر است؟ من به او چه کار دارم؟ من چیزی از اهل بیت علیهم السّلام فهمیده‌ام می‌خواهم بگویم.

«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ»،[۱۸] چرا فحشا را از او دفع کردیم؟ بعد می‌گوید: «لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ»، بعضی از تفاسیر نوشته‌اند: حضرت یعقوب علیه السّلام بر او مجسّم شد. معلوم نیست این‌طور باشد. برهان رب، همان تعالیمی بود که ایشان دیده بود، نمی‌خواهد حضرت یعقوب علیه السّلام مجسّم بشود. این‌ها حواشی هستند.

«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ»، «مُخلَص» یعنی چه؟ یعنی یک مدّت مخلِص بوده بعد «أخلَصَهُ الله لِطَاعَتِهِ»، خدای برای طاعتی که او انجام داد، او را خالِص کرد، دیگر نمی‌گذارد جای دیگر برود، حیف است. این‌جا است که باید کمیل بخوانید: «هَیْهَاتَ أَنْتَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَیِّعَ مَنْ رَبَّیْتَهُ»، ای خدا، تو کریم‌تر از آن هستی که ضایع کنی کسی که او را تربیت کردی و او را رها کنی، «أَوْ تُشَرِّدَ مَنْ آوَیْتَهُ»، یا آن کسی را که پناه داده بودی برانی. همین است، کمیل یعنی این.

اثرات کنترل شهوات

«قَالَ بعضُ العَارفینَ: إذا احتَرَقَتْ جَمیعُ الشَّهَوات»،[۱۹] یعنی کنترل بشود، به این معنا، نه این‌که از بین برود، «ظَهَرَ فی القلب الذُّبولِ و الخُشوع و الإنکسار»، به خدا حیف است، یعنی اگر آدم برای این یک قسمت که ایشان آورده است دو هزار کیلومتر راه برود ارزش دارد. حالا ما خدمت شما هستیم، الحمدلله سالم هستیم، الحمدلله خدا به سیّد السّاجدین إن‌شاءالله عافیت ما را نگیرد.

الآن چرا حسودی می‌کنی؟ می‌گوید: دست خودم نیست، حسودی می‌کنم. بعضی افراد حقود هستند. خدا شاهد است اگر سال‌ها به او نعمت بدهی، انعام کنی باز حقد تو را دارند، حسد تو را در دل دارند. دوستی، رفاقت، قوم و خویشی، هیچ چیزی برای آن‌ها اهمّیّت ندارد. حالا چه می‌شود؟ می‌گوید: اگر شهوات با نار خوف محترق شد با آن توضیحی که خدمت شما دادم؛ یعنی مبدأ میل عوض شد نه این‌که از خدا بترسید حتّی پرتغال هم نخورید. خیر، منظور این کارها نیست، بچّه‌بازی که نیست، این‌ها بحث‌های علمی است. تمام امیال و شهوات کنترل می‌شوند.

«إذا احتَرَقَتْ جَمیعُ الشَّهَواتِ بِنَارِ الخَوفِ ظَهَرَ فی القلب الذُّبولِ»، ذبول یک معنای خاصّی دارد، به معنای این‌که لب‌های آدم خشک بشود. چه موقع این‌طور می‌شود؟ یک موقع آدم مضطرب می‌شود و متوجّه می‌شود دهانش خشک شده است، لبش خشک شده است. این از معانی ذبول است.

«الخُشوع و الإنکسار»، در قلب یک خشوع و انکسار پیدا می‌شود، «و زَالَ عنه الحِقْدُ و الکِبرُ و الحَسَد»، تمام این‌ها زایل می‌شوند. این کبر و حقد و حسد هر کدام می‌تواند به نوبت خود ما را عاقبت به شر کند. خیلی عجیب است، هر کدام به نوع خود… بسیار عجیب است! چطور می‌شود که سه عامل عاقبت به شر شدن از تو گرفته بشود، آیا باز هم به نظر تو کم است؟

«و زَالَ عنه الحِقْدُ و الکِبرُ و الحَسَد»، اصلاً می‌گوید: حالی پیدا می‌کنی که وقت حسد پیدا نمی‌کند. می‌گوید: «و صَارَ کُلُّ هَمِّهِ النَّظَرَ فی خَطَرِ العَافیه»، خطر به معنای قیمت است. یک وقت خطر به معنای خطرناک بودن است منظور آن حالت نیست. یک وقتی می‌گوییم «مَا خَطَری؟»، یعنی ارزش من چقدر است؟ خطر یک وقت هم به معنای قیمت است.

«و صَارَ کُلُّ هَمِّهِ النَّظَرَ فی خَطَرِ العَافیه»، فقط این‌جا همّ او این است که در مورد عظمت عافیت فکر می‌کند. «فَلَا یَتَفَرَّغُ لِغَیرِهِ»، اصلاً می‌گوید: دیگر وقت کار دیگری پیدا نمی‌کند که مثلاً چرا فلان شخص ماشین خود را عوض کرد، چرا آن شخص از من زیباتر است، چرا او این‌طور شده است؟ اصلاً وقت برای چیزی نمی‌ماند. این‌ها به خاطر بیکاری قلب است. گفتم: اگر به خاطر این جمله دو هزار کیلومتر بروید ارزش دارد.

«و صَارَ کُلُّ هَمِّهِ النَّظَرَ فی خَطَرِ العَافیه فَلَا یَتَفَرَّغُ لِغَیرِهِ وَ لا یَصیرُ لَهُ شُغلٌ»، اصلاً در قلب او چیزی نمی‌آید، «إلّا المُراقَبَهِ و المُحَاسَبَه و المُجَاهَدَهِ، و الإحتِراز مِن تَضییعِ الأنفَاسِ و الأوقاتِ»، فقط حواس این شخص به این است که یک وقت حواس من پرت نشود، عمر من ضایع نشود. آقا شیخ محمّد بهاری در مکتوبات خود می‌نویسد: یک دقیقه از عمر ما معادل تمام دنیا و ما فیها است. ما چقدر این‌ها را هدر می‌دهیم! این‌ها یک لحظه هستند، ما چقدر آن‌ها را هدر می‌دهیم؟

مؤاخذه‌ی نفس

«و مؤاخذهُ النَّفْسِ فِی الخُطُوات و الخَطَرات»، در این قدم‌هایی که برمی‌دارد فقط نفس را مؤاخذه می‌کند. خطوه یعنی قدم، خطوات هم یعنی قدم‌ها. به نفس می‌گوید: کجا داری می‌روی؟ «و الخَطَرات»، خطراتی که پیش می‌آید. «و أمّا الخَوفُ الَّذی لا یَتَرَتَّبَ عَلَیهِ شی‏ءٍ مِنْ هَذِه الآثار، فلا یَسْتَحِقُّ أنْ یُطْلَقَ عَلیهِ إسْمَ الخَوف»، آب پاکی را روی دست همه ریخته است. می‌گوید: خوفی که این آثار را نداشته باشد اصلاً اسم خوف بر آن اطلاق نمی‌شود. «و إنَّمَا هُوَ حدیثُ النَّفسِ»، گاهی اوقات حدیث نفس می‌شود. مثلاً من الآن این کار بد را انجام دادم چه می‌شود؟ هیچ اتّفاقی نمی‌افتد، دو دقیقه بعد اوضاع بر همین منوال خواهد بود. حدیث نفس بوده، خوف نبوده است. اگر خوف بود، بسیار خوب، این آثار را پیدا می‌کند.

«وَ لِهذا قَالَ بَعضَ أربابِ القُلوبِ»، بعضی از صاحبان دل گفته‌اند: «إذا قیل لکَ: هَل تَخَافُ اللّه؟»، آیا خوف خدا را داری؟ «فَاسْکُتْ»، ساکت باش و هیچ چیزی نگو! چرا؟ «فَإنَّکَ إنْ قُلْتَ «لا، کَفَرْتَ»، اگر بگویی: نه، کافر می‌شوی! خیر، از خدا نمی‌ترسم، کافر می‌شوی، پس هیچ نگو. اگر بگویی «لا، کَفَرْتَ»، «و إنْ قُلْتَ: نعم»، بله، می‌ترسم، «کَذِبْتَ»، ‏اگر گفتی دروغگو می‌شوی، پس هیچ چیزی نگو، نگو تا به آن مقام برسی. إن‌شاءالله خدا همه‌ی ما را با عافیت به این مقام برساند.

«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

 


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


[۱]-‌ نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۵۱٫

[۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۲۲، ص ۲۶۳٫

[۳]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۵۱٫

[۴]-‌ ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۴، ص ۱۲٫

[۵]-‌ الصّحیفه السّجّادیه، ص ۱۱۲٫

[۶]– مجموعه رسائل در شرح احادیثى از کافى، ج ‏۲، ص ۲۵۴٫

[۷]– سوره‌ی ذاریات، آیه ۵۶٫

[۸]-‌ ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۴، ص ۱۴٫

[۹]-‌ الصّحیفه السّجّادیه، ص ۱۱۲٫

[۱۰]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۴، ص ۱۴٫

[۱۱]-‌ الصّحیفه السّجّادیه، ص ۱۱۲٫

[۱۲]– سوره‌ی فاطر، آیه ۲۸٫

[۱۳]– سوره‌ی رعد، آیه ۲۱٫

[۱۴]-‌ الصّحیفه السّجّادیه، ص ۱۱۲٫

[۱۵]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۴، ص ۱۵٫

[۱۶]– سوره‌ی یوسف، آیه ۲۴٫

[۱۷]-‌ إقبال الأعمال (ط – القدیمه)، ج ‏۲، ص ۷۰۸٫

[۱۸]– سوره‌ی یوسف، آیه ۲۴٫

[۱۹]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ‏۴، ص ۱۵٫