در این متن می خوانید:
      1.  ۱ – نسب شناسی بنی امیه
      2. ۱-۱ – رسم فرزند خواندگی در زمان جاهلیت
      3. ۱-۲ – اخراج بنی امیه از سهم ذی القربی
      4. ۱-۳ – افشاگری امیرالمومنین (ع)از نسب معاویه
      5. ۱-۴ – نکار صریح عرب بودن امیه در برخی منابع
      6. ۱-۵ – مشکوک بودن انتساب بنی امیه به امیه
      7. ۲ – عقیده بنی امیه:
      8. ۳ – نکوهش قرآن کریم و روایات از بنی امیه:
      9. ۴ – نفوذ بنی امیه به دستگاه خلافت اسلامی
      10. ۴-۱ – ولید بن عقبه بن ابی معیط(بن ابی عمر بن امیه بن عبد شمس)
      11. ۴-۲ – یزید بن ابی سفیان (بن حرب بن امیه،برادر معاویه بن ابی سفیان)
      12. ۴-۳ – معاویه بن ابی سفیان(بن حرب بن امیه)
      13. ۴-۴ – عثمان بن عفان(بن ابی العاص بن امیه)
      14. ۵ – خلفاء بنی امیه:
      15. ۶ – بدعت گزاری بنی امیه در احکام دین
      16. ۶-۱ – اذان گفتن در نماز عیدین(فطر و قربان)
      17. ۶-۲ – ایراد خطبه عیدین پیش از اقامه نماز
      18. ۶-۳ – حلال نمودن ربا
      19. ۶-۴ – تمام خواندن نماز در سفر
      20. ۶-۵ – حذف «بسم الله الرحمن الرحیم» در قرائت نماز
      21. ۷ – سیاست بنی امیه:
      22. ۷-۱ – دشنام دادن امیرالمومنین(ع)
      23. ۷-۲ – تخدیر فکری و فرهنگی جامعه
      24. ۷-۳ – تبعید و ترور صحابه پیامبر(ص)
      25. ۷-۴ – ایجاد رعب و وحشت و فضای اختناق
      26. ۷-۴-۱ – بسر بن ارطاه
      27. ۷-۴-۲ – حجاج بن یوسف ثقفی
      28.  ۷-۵ – تولید و نشر احادیث ساختگی
      29. ۷-۵-۱ – فضائل بنی امیه
      30. ۷-۵-۲ – فضیلت شام
      31. ۷-۵-۳ – فضیلت سازی برای خلفاء
      32. ۷-۵-۴ – لزوم پیروی از حاکمان ستمگر
      33. ۷-۵-۵ – جواز شکنجه
      34. ۷-۵-۶ – اتهمام شرک به ابوطالب(ع)
      35. ۷-۶ – ایجاد تفرقه بین مسلمانان
      36. ۷-۶-۱ – تفرقه عقیدتی-مذهبی
      37. ۷-۶-۲ – تفرقه سیاسی
      38. ۷-۶-۳ – تفرقه قومی-نژادی
      39. نتیجه:

 

 

 ۱ – نسب شناسی بنی امیه

بنی امیه یعنی فرزندان امیه و در اصطلاح به کسانی گفته می شود که نسب آنها به امیه می رسد. در میان مورخان مشهور است که امیه از فرزندان عبد شمس و جدش عبد مناف بود. هاشم -جد دوم پیامبر(ص)-مطلب و نوفل عموی پیامبر(ص) بودند و لذا بنی هاشم و بنی امیه رابطه خویشاوندی با یکدیگر داشته،جزئی از قبیله قریش محسوب می شدند.

اما مجموع شواهد و دلایل حاصل از بازکاوی مجدد متون تاریخی و حدیثی نشان می دهد نظر مشهور فاقد دلیل و غیر قابل اعتماد است و وجود هرگونه خویشاوندی میان بنی هاشم-خصوصا پیامبر(ص)- و بنی امیه با تردیدهای فراوان و بسیار جدی روبرو است به طوری که ظن به جعلی بودن شناسنامه بنی امیه-که در آن قریشی و عرب بودن ثبت شده است- بیش از پیش قوت می گیرد. دلایل ما برای اثبات این دیدگاه عبارتند از:

۱-۱ – رسم فرزند خواندگی در زمان جاهلیت

فرزند خواندگی سنتی بود که در دوره جاهلیت میان مردم جزیره العرب و حتی سرزمینهای متمدن آن روز مانند روم و فارس بسیار رواج داشت[۲].آنان برخی کودکان را به عنوان فرزند خود انتخاب می کردند و آن را پسر یا دختر خود می خواندند و به دنبال این نامگذاری تمامی حقوقی را که یک فرزند از پدر داشت؛برایش قرار می دادند یعنی اگر پدر خوانده می مرد به او نیز مانند سایر فرزندان ارث می دادند و یا اگر دختر بود ازدواج با او را حرام می دانستند و همچنین سایر احکام پدر و فرزندی را درباره اش اجرا می کردند.اسلام با این قوانین خرافی به شدت مبارزه کرد[۳]تا جایی که پیامبر(ص) برای ریشه کن نمودن این سنت غلط همسر پسر خوانده اش زید بن حارثه را-که پیش از آن او را زید بن محمد(ص) می خواندند-پس از طلاق زید به ازدواج خود در آوردند.[۴]بنابر این با توجه به رایج بودن چنین سنتی خصوصا در فضای جاهلیت نمی توان به مجرد اطلاق فرزند بر اشخاص آنان را فرزند صلبی،حقیقی و نسبی دانست.

۱-۲ – اخراج بنی امیه از سهم ذی القربی

در منابع معتبر روایی اهل سنت آمده است که پیامبر اکرم(ص) هنگام تقسیم سهم ذوی القربی هیچ سهمی برای فرزندان عبد شمس(بنی امیه) و فرزندان نوفل قرار نداد.[۵]و آن را مختص به بنی هاشم وبنی مطلب نمود.این شیوه تقسیم موجب اعتراض عثمان بن عفان و جبیر بن مطعم-که به ترتیب از خاندان بنی امیه و بنی نوفل بودند-شد.رسول خدا(ص)در پاسخ فرمود:«انما بنوهاشم و بنو المطلب شیء واحد»[۶]«تنها بنی هاشم و بنی مطلب مانند یکدیگرند.» پرسشی که در اینجا مطرح می شود آن است که چرا پیامبر(ص)سهم ذوی القربی را به بنی هاشم وبنی مطلب اختصاص داد و بنی امیه و بنی نوفل را از سهم ذی القربی خارج نمود؟  آیا ملاک این اختصاص فقر آنان بود و اغننیاء بنی هاشم و بنی مطلب هیچ بهره ای از این سهم نداشتند؟،[۷] و یا دلیل آن قرابت نسبی و نصرت پیامبر(ص)بود که بنی امیه فاقد شرط دوم بودند؟[۸]،و یا اینکه خصومت و محاربه آنان با بنی هاشم موجب شد از دایره ذوی القربی خارج شوند؟[۹]،و یا اینکه چون مالک و صاحب اختیار این سهم خود پیامبر(ص)بود،پس می توانست آن را به دلخواه خود به هر کسی عطا کند؟[۱۰]،و بالاخره آیا چون قرابتی حقیقی و صلبی میان بنی هاشم و بنی امیه نبود،ذوی القربی بر آنان اطلاق نشد و در نتیجه این سهم شامل آنان نگردید؟[۱۱]احتمال نخست مردود است زیرا عباس عموی پیامبر(ص)با آنکه در طبقه اغنیاء بنی هاشم قرار داشت اما رسول خدا(ص) او را از سهم ذوی القربی بهره مند نمود.[۱۲]احتمال دوم و سوم نیز پذیرفتنی نیست زیرا گرچه گذشته آنان مملو از دشمنی و کینه ورزی با اسلام بود،اما معترضان به این اختصاص اظهار ایمان نموده بودند و سابقه تاریک بنی امیه و بنی نوفل نمی توانست مانعی موجه و جدی برای اعطاء سهم به آنان باشد مگر آنکه بگوییم وضعیت فعلی آنان با گذشته شان تغییر محسوسی نکرده بود و اسلام را تنها برای حفظ جان و رسیدن به متامع دنیوی شان اختیار کرده بودند. احتمال چهارم نیز صلاحیت تایید را ندارد زیرا اولا زبیر بن عوام- که از پدر هاشمی نبود- در فتح خیبر از سهم ذی القربی استفاده نمود[۱۳] با این وجود دیگر دلیلی ندارد پیامبر(ص) تنها او را استثنا کند.اینکه توجیه کنیم چون مادرش صفیه دختر عبد المطلب بود پس به این خاطر از سهم ذوی القربی بهره مند شد؛ باز هم مورد قبول نیست زیرا کسانی  غیر از بنی هاشم بودند که از مادر هاشمی محسوب می شدند اما این سهم آنان را در بر نگرفت[۱۴].ثانیا تقسیم اموالی که اساس آن گذشته افراد است بیشتر با روحیه انتقام و کینه ورزی و تسویه حساب های شخصی سازگار است تا عدالت و انصاف و رسول خدا(ص)از هر عیب و نقص و نسیان و عصیانی پاک و مبراست. تنها احتمال آن است که بگوییم بنی امیه هیچ گونه قرابتی صلبی با رسول خدا(ص) نداشتند و لذا هیچ سهمی به آنان تعلق نگرفت.

۱-۳ – افشاگری امیرالمومنین (ع)از نسب معاویه

امام علی(ع) در پاسخ به نامه معاویه ضمن افشاگری از چهره بنی امیه و شمردن فضائل اهل بیت(ع) می فرماید:«و اما قولک انا بنو عبد مناف فکذلک نحن ولکن لیس امیه کهاشم و لا حرب کعبد المطلب و لا ابوسفیان کابی طالب و لا المهاجر کالطلیق و لا الصریح کاللصیق..»[۱۵]

«و اینکه ادعا کردی ما فرزندان عبد مناف هستیم آری ما هم چنین هستیم اما جد شما امیه چونان جد ما هاشم و حرب همانند عبد المطلب و ابوسفیان مانند ابوطالب نخواهند بود.هرگز ارزش مهاجران چون اسیران آزاد شده نیست و حلال زاده مانند مجهول النسب نیست..»

ظاهر این فراز از نامه نشان می دهد که اولا اگر ادعای انتساب به عبد مناف(پدر هاشم و جد اعلای پیامبر(ص)) از سوی معاویه باعث فخر فروشی و اثبات فضیلت برایش شده است باید بداند که امیر المومنین(ع)هم چنین انتسابی را دارد ثانیا از کلمه «لکن» که برای استدراک و دفع توهم است و نیز به قرینه تقابل فضائل موهوم معاویه و فضائل واقعی علی(ع)، فهمیده می شود انتساب معاویه به عبد مناف روشن و قطعی نیست. چرا که می فرماید:«..هرگز کسی که نسبش آشکار و صحیح است(الصریح) مانند کسی که خود را به غیر پدرش چسبانده نیست(اللصیق).» علامه مجلسی(ره) در توضیح این بیان حضرت می نویسد:«بنی امیه قریشی نیستند بلکه خود را به این قبیله چسبانده اند و این است معنای سخن امیر المومنین(ع) که فرمود:«بنی امیه لصیق اند و نسبشان به عبد مناف نمی رسد» »[۱۶] ابن ابی الحدید معتزلی هم در ذیل عبارت «و لا الصریح کاللصیق» با طرح این سوال که آیا در نسب معاویه شبهه ای وجود دارد؟[۱۷]نا خواسته تردید ما را درصحت انتساب معاویه و نسل او به عبد مناف دو چندان می کند.

۱-۴ – نکار صریح عرب بودن امیه در برخی منابع

در برخی منابع تاریخی کهن، عرب و قریشی بودن امیه به صراحت انکار شده است.ابوالقاسم علی بن احمد کوفی از دانشمندان سده چهارم درباره امیه می نویسد:«عبد شمس بن عبد مناف برادر هاشم بن عبد مناف برده ای رومی به نام امیه داشت که او را فرزند خوانده و منسوب به خود کرده بود.بنابراین نسب بنی امیه به اینجا منتهی می شود و اصل آنها رومی می باشد..»[۱۸]علامه مجلسی(ره) نیز در بحار الانوار با نقل همین مطلب از دو کتاب کامل السقیفه و الزام النواصب می نویسد:«امیه غلام عبد شمس و از سرزمین روم بود.هنگامی که عبد شمس زیرکی و فطانت را در غلامش دید آزادش کرد و او را فرزند خوانده خود نمود تا جایی که می گفتند:امیه بن عبد شمس..»[۱۹] وی سپس نتیجه می گیرد که بنی امیه قریشی نیستند بلکه خود را به این قبیله چسبانده اند.

۱-۵ – مشکوک بودن انتساب بنی امیه به امیه

فرض کنیم امیه فرزند صلبی عبد شمس باشد اما آیا تمام کسانی که خود را از طریق امیه به عبد شمس منسوب می کنند، نسبشان به امیه می رسد؟ سبط ابن الجوزی می گوید:«در میان مردم معروف بود که معاویه به چهار نفر از قریش منسوب است:عماره بن الولید بن المغیره المخزومی،مسافر بن ابی عمرو،ابوسفیان،عباس بن عبد المطلب»[۲۰] همچنین ابن ابی الحدید نقل می کند که زیاد بن ابیه در پاسخ به نامه معاویه که وی را به خاطر بد کاره بودن مادرش سمیه سرزنش کرده بود؛چنین نوشت:«اگر من فرزند سمیه هستم بدان که تو ابن جماعتی(فرزند یک گروه هستی!!)[۲۱]حال اگر این مطلب را در کنار معجم بنی امیه نوشته دکتر صلاح الدین المنجد قرار دهیم که در آن نام و نسب ۴۶۸ نفر از بنی امیه را ضبط نموده است بدون آنکه اشاره ای به نام و نسب عماره بن الولید ومسافر بن ابی عمرو کرده باشد،به این نتیجه می رسیم که نمی توان همه امویان را منسوب به امیه دانست.

مجموعه شواهدی که ذکر شد ما را با انبوهی از شک و بد گمانی درباره نسب و هویت بنی امیه روبرو می کند و این پرسش را فراروی ما قرار می دهد که براستی خلافت بنی امیه دارای کدام پشتوانه دینی و روایی بود؟چرا،چگونه و به چه استنادی بنی امیه خود را حاکم و مسلط بر سرنوشت مسلمانان نمودند در حالی که روایات فراوانی از پیامبر اکرم(ص) وجود دارد که خلافت و امارت مسلمانان را از آن قریش می داند[۲۲] و برخی روایات دیگر به صراحت این مقام را مختص به بنی هاشم می کند؟[۲۳]

۲ – عقیده بنی امیه:

بنی امیه از همان آغاز بعثت پیامبر(ص)دشمنی خود را با دین خدا آشکار نمودند و تکذیب نبوت و رسالت را دستور کار خود قرار دادند.لحظه ای نور ایمان به خدا و معاد به دلهایشان نفوذ نکرد و آنگاه که در فتح مکه تمامی درها را به روی خود بسته دیدند مجبور به پذیرش اسلام شدند.

امیرالمومنین(ع) در نهج البلاغه اسلام ظاهری امویان را اینگونه بیان می کند:«فوالذی فلق الحبه و برا النسمه ما اسلموا و لکن استسلموا و اسروا الکفر فلما وجدوا اعوانا اظهروا»[۲۴]«به خدایی که دانه را شکافت و پدیده ها را آفرید آنان(بنی امیه) اسلام را نپذیرفتند بلکه به ظاهر تسلیم شدند و کفر خود را پنهان داشتند و آنگاه که یاورانی یافتند آن را آشکار نمودند»

ابن ابی الحدید معتزلی با ذکر نمونه های تاریخی،ایمان و اعتقاد برخی چهره های سرشناس بنی امیه را مورد تردید قرار می دهد.او درباره ابوسفیان می گوید:«ابوسفیان در روز بیعت با عثمان گفت:تلقفوها یا بنی عبد شمس تلقف الکره! فوالله ما من جنه و لا نار!»« ای فرزندان عبد شمس! خلافت را مانند توپ بگیرید و به یکدیگر دهید به خدا قسم نه بهشتی است و نه جهنمی!»[۲۵]

وی همچنین درباره اعتقاد معاویه می نویسد:«بسیاری از اصحاب ما خدشه در دین معاویه وارد نموده اند و به تفسیق او اکتفا نکرده اند.آنان درباره معاویه گفته اند:او ملحدی بود که به نبوت هیچ اعتقادی نداشت.»[۲۶]

او در ادامه برای تایید و اثبات ادعایش داستان ملاقات و گفتگوی مغیره بن شعبه با معاویه را مطرح می کند که در آن معاویه پس از ابراز تاسف و ناراحتی شدید از کم رنگ شدن یاد و خاطره خلفا می گوید:«این شخص(پیامبر اکرم(ص)) روزی پنج بار نامش با فریاد تکرار می شود اشهد ان محمدا رسول الله. یاد چه کسی پس از او زنده خواهد ماند؟ به خدا قسم نام او را دفن خواهم کرد!»[۲۷]

۳ – نکوهش قرآن کریم و روایات از بنی امیه:

در قرآن کریم آیات متعددی است که بنی امیه را مورد مذمت و نکوهش قرار می دهد و این معنا در کتب تفسیر از باب بیان سبب نزول یا تاویل و تطبیق بر مصداق انعکاس یافته است.این آیات با توجه به روایات ذیل آنها بدین شرح است:

۳-۱ – سوره هود آیه ۱۷:« أَ فَمَن کاَنَ عَلىَ‏ بَیِّنَهٍ مِّن رَّبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ وَ مِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسىَ إِمَامًا وَ رَحْمَهً أُوْلَئکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ  وَ مَن یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ  فَلَا تَکُ فىِ مِرْیَهٍ مِّنْهُ  إِنَّهُ الحَْقُّ مِن رَّبِّکَ وَ لَکِنَّ أَکْثرََ النَّاسِ لَا یُؤْمِنُونَ»«آیا کسی که از ناحیه پروردگارش برهانی چون نور روشن دارد و به دنبال آن نور شاهدی هم از سوی او می باشد و پیش از آن کتاب موسی که پیشوا و رحمت بود(گواهی بر آن می دهد همچون کسی است که چنین نباشد)آنان (حق طلبان و حقیقت جویان) به او ایمان می آورند و هر کس از گروه های مختلف به او کافر شود آتش وعده گاه اوست..»

ابن الجوزی می گوید:« منظور از احزاب کفاری هستند که در برابر رسول خدا(ص) و برای دشمنی با او صف آرایی کردند.اینکه منظور از این افراد چه کسانی هستند چهار قول است:-منظور یهود و نصاری است(به نقل از قتاده) –منظور یهود و نصاری و مجوس است(به نقل از ابن زید) –منظور بنی امیه،بنی مغیره و آل ابی طلحه بن عبد العزی است(به نقل از مقاتل) –منظور کفار قریش است(به نقل از ماوردی)»[۲۸]

۳-۲ – سوره ابراهیم آیه ۲۸:« أَ لَمْ تَرَ إِلىَ الَّذِینَ بَدَّلُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْرًا وَ أَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»«مگر کسانی که نعمت خدا را تغییر داده(به جای شکر،کفران نعمت نمودند) و قوم خویش را به دار البوار(نیستی و نابودی) کشاندند،ندیدی؟»

طبری[۲۹] و برخی دیگر از مفسران سنی [۳۰]روایتی را از عمر بن خطاب ذیل این آیه شریفه نقل نموده اند که گفت:«منظور دو فامیل از قریش است که فاجرترین فامیل ها بودند:بنی مغیره و بنی امیه. اما بنی مغیره که خدا شر آنان را روز جنگ بدر از شما کوتاه نمود و اما بنی امیه چند روزی به ایشان مهلت داده اند.»

۳-۳ – سوره اسراء آیه ۶۰: « وَ إِذْ قُلْنَا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْیَا الَّتىِ أَرَیْنَاکَ إِلَّا فِتْنَهً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فىِ الْقُرْءَانِ  وَ نخَُوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیَانًا کَبِیرًا»«و به یاد آور وقتی را که به تو گفتیم پروردگارت به مردم احاطه دارد و ما آن رویا که به تو نشان دادیم جز به منظور آزمایش بشر قرار ندادیم همچنین شجره ای که در قرآن لعن شده و ایشان را می ترسانیم ولی هر چه می کنیم جز بیشتر شدن طغیانشان نتیجه نمی دهد آن هم چه طغیان بزرگی»

اینکه منظور از رویا و شجره ملعونه قرآن در آیه شریفه چیست میان مفسران بحث و اختلاف است.طبری می گوید:«مفسران در مورد این آیه اختلاف نظر دارند.برخی می گویند:این رویا در بیداری بود که در شب معراج پیامبر(ص) از مکه به بیت المقدس اتفاق افتاد..برخی دیگر معتقدند آن رویا  خوابی بود که پیامبر(ص) دیدند و آن ورود به همراه اصحابشان به مکه بود.این رویا زمانی بود که هنوز رسول خدا(ص) در مدینه حضور داشتند.گروه سومی نیز می گویند:منظور خوابی است که پیامبر(ص) دیدند و آن این بود که بنی فلان مانند میمون از منبرش بالا و پایین می روند.ایشان با دیدن این رویا تا زمان وفاتش خندان دیده نشد.»[۳۱] ابوحیان اندلسی به جای بنی فلان بنی امیه می گوید و سپس درباره مراد از شجره ملعونه می نویسد:«برخی گفته اند منظور بنی امیه است تا آنجا که بعضی از مفسران تنها تعبیری که از بنی امیه داشته اند شجره ملعونه بوده است آن هم به خاطر کارهای زشتی که از آنان صادر شد مانند مباح شمردن خون افراد بی گناه،گرفتن اموال مردم بدون دلیل شرعی و تغییر دادن احکام و قواعد دین.»[۳۲] ابن الجوزی نیز پس از نقل روایتی که موید قول سوم در بیان طبری است می گوید:«اگر چه این صحیح نیست، اما عموم مفسران آن را نقل نموده اند.»[۳۳]  به هر حال دودمانی که مانند یک درخت از یک ریشه منشعب شده،رشد نموده و به خاطر شرک و کفر و نفاقشان مورد لعن قرآن قرار گرفته اند می توانند مصداق بارز شجره ملعونه باشند.

۳-۴ – سوره قدر آیه ۳:« لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیرٌْ مِّنْ أَلْفِ شهَْرٍ»«شب قدر از هزار ماه بهتر است»

ثعلبی نیشابوری در تفسیر خود می نویسد:«مفسران در بیان حکمت عدد هزار در این آیه شریفه اختلاف نظر دارند.»[۳۴] وی یکی از حکمتهای مطرح شده را چنین توضیح می دهد:«شخصی نزد حسن بن علی(ع) آمد و گفت:«آبروی مومنان را بردی و با این مرد یعنی معاویه بیعت نمودی!»[امام] حسن(ع) فرمود:«مرا سرزنش نکن! رسول خدا(ص) در خواب دید که بنی امیه یکی پس از دیگری بر روی منبرش سخنرانی می کنند. این رویا وی را بسیار اندوهناک ساخت تا اینکه سوره «انا اعطیناک الکوثر» و «انا انزلناه فی لیله القدر» نازل شد. یعنی لیله القدر بهتر از هزار ماهی است که بنی امیه در آن حکومت می کنند»[۳۵] سیوطی نیز از طرق مختلف عدد هزار را بر حکومت بنی امیه تطبیق کرده است.[۳۶]

۴ – نفوذ بنی امیه به دستگاه خلافت اسلامی

متاسفانه علیرغم نگرانی های پیامبر اسلام(ص) و هشدارها و اعلام خطرهایی که ایشان به مسلمانان درباره خلافت بنی امیه داشتند و آنان را «بدترین ارباب و حاکمان»[۳۷] معرفی نموده بودند،اما پس از وفات ایشان و همان آغاز خلافت زمامداران،بنی امیه به تدریج و با پشتیبانی خلفا به مراکز حساس حکومتی نفوذ کردند و در واقع طی یک برنامه بلند مدت زمینه برای حاکمیت سیاسی آنان فراهم شد.چنین رخدادی « بزرگترین اشتباه تاریخی- سیاسی» خلفا بود که در دراز مدت پیامد های زیانبار آن ابتدا دامنگیر خلافت عثمان سومین خلیفه  جامعه اسلامی گردید.  سیوطی به نقل از سعید بن مسیب علت کشته شدن عثمان و بی اعتباری او نزد صحابه را اینگونه شرح می دهد:«..زیرا عثمان بستگانش را دوست می داشت. وی دوازده سال  خلافت کرد ودر بیشتر اوقات افرادی از بنی امیه را که در زمره اصحاب پیامبر(ص) نبودند والی مردم می نمود. تا اینکه در شش سال آخر حکومتش عمو زادگانش را[که اموی بودند] در دادن مسوولیت های سیاسی بر دیگران ترجیح داد..»[۳۸] نمونه های ذیل گوشه ای از نفوذ گسترده بنی امیه را در بدنه حکومت خلفا نشان می دهد:

۴-۱ – ولید بن عقبه بن ابی معیط(بن ابی عمر بن امیه بن عبد شمس)

وی همان کسی است که آیه «ان جاءکم فاسق بنباء فتبینوا»[۳۹] «اگر فاسقی خبری برای شما آورد بدون تحقیق آن را نپذیرید» در مورد او نازل شده است. ابن عبد البر در این باره می گوید:«بین اهل علم در این موضوع هیچ اختلافی نیست.»[۴۰] ولید در زمان ابوبکر مسوولیت هایی در امور مالی،نظامی وسیاسی بر عهده داشت.[۴۱] از جمله در سال سیزدهم هجری از طرف خلیفه اول والی سرزمین اردن شد.[۴۲]سپس در آغاز خلافت عمر همراه با اذن و رضایت خلیفه وارد مدینه شد.[۴۳] و بالاخره عثمان نیز در دوره زمامداریش شخصا وی را حاکم کوفه کرد و سعد بن ابی وقاص را از آنجا بر کنار نمود.[۴۴]اخبار شرب خمر ولید شهره آفاق و زبانزد خاص و عام است.[۴۵]نوشته اند روزی او در کوفه با حالت مستی نماز جماعت صبح را چهار رکعت خواند.آنگاه رو به سوی نمازگزاران نمود و گفت:«می خواهید بیشتر بخوانم؟!!»[۴۶]

۴-۲ – یزید بن ابی سفیان (بن حرب بن امیه،برادر معاویه بن ابی سفیان)

ابوبکر در آغاز سال سیزدهم سپاهیانی را برای اعزام به شام آماده کرد و پیش از حرکت یزید را فرمانده سپاه نمود.طبری می نویسد:«او نخستین فرمانده ای بود که به سوی شام رفت و هفت هزار نفر را با خود به همراه برد.»[۴۷]

۴-۳ – معاویه بن ابی سفیان(بن حرب بن امیه)

هنگامی که ابوبکر سربازان را به سوی شام فرستاد معاویه نیز همراه برادرش بود.پس از مرگ یزید،خلیفه اول معاویه را جانشین او در دمشق نمود و در زمان خلفای بعدی نیز در سمت خود ابقا شد.[۴۸] سیوطی می نویسد:«تمام شام در اختیار معاویه بود.او در آن منطقه بیست سال امارت و بیست سال خلافت کرد.»[۴۹] نکته شگفت انگیز و قابل تامل این است که خلیفه دوم علیرغم سخت گیری هایش نسبت به کارگزاران و والیان، درباره معاویه رویه ای دیگر و نرمشی خاص داشت.خلیفه هیچ گاه به استاندارش در شام اخم نمی کرد بلکه در سفری که به آنجا داشت و با وجود مشاهده تاج و تخت پادشاهی که معاویه برای خود درست کرده بود؛به صراحت چنین گفت:«من تو را به هیچ وجه امر و نهی نمی کنم»[۵۰]

۴-۴ – عثمان بن عفان(بن ابی العاص بن امیه)

او در مدینه بود و در به خلافت رسیدن عمر بن خطاب نقش بسیار مهمی داشت.طبری می نویسد:«ابوبکر(در حال احتضار) عثمان را به خلوت خود فرا خواند واز او خواست چنین بنویسد:«بسم الله الرحمن الرحیم این وصیتی است که ابوبکر به مسلمانان نموده است. اما بعد..»این سخن را گفت و بیهوش شد. ولی عثمان در این فرصت این جمله را از خود افزود:«من عمر بن خطاب را خلیفه شما قرار دادم و از هیچ خیر و خوبی فروگذار نکردم.» هنگامی که ابوبکر به هوش آمد گفت:«بخوان و او نیز خواند. ابوبکر تکبیر گفت و گفت:«من تصور می کنم (اینکه عجله کردی و خلافت را به نام عمر نوشتی برای این بود که) ترسیدی اگر به هوش نیایم و بمیرم مردم اختلاف کنند.» عثمان گفت:«آری چنین بود.»ابوبکر هم در حق او دعا کرد.»[۵۱] از این سخن به خوبی بر می آید عثمان که از دودمان بنی امیه بود لباس خلافت را از پیش برای عمر دوخته بود و اگر به فرض ابوبکر به هوش نمی آمد این وصیت نامه به عنوان وصیت نهایی ابوبکر منتشر می شد.نتیجه آنکه بنی امیه در مدیریت مساله خلافت بسیار تاثیر گذار بودند و هیچ رغبتی برای پایان دادن به تحریم و انزوای سیاسی اهل بیت(ع) از خود نشان نمی دادند.

۵ – خلفاء بنی امیه:

در مدت نزدیک به هشتاد و سه سال چهارده نفر از بنی امیه بر مسند خلافت تکیه زدند. اسامی و مدت حکومت آنان بدین شرح است:

۵-۱ – معاویه بن ابی سفیان(۴۱-۶۰ه)[۵۲]:مدت خلافت نوزده سال و سه ماه.[۵۳]سیوطی می نویسد:«او نخستین کسی است که برای مردم نشسته خطبه خواند و آن هنگامی بود که پیهش زیاد و شکمش بزرگ شده بود»[۵۴]

۵-۲ – یزید بن معاویه بن ابی سفیان(۶۰-۶۴ه)[۵۵]:مدت خلافت سه سال و شش یا هشت ماه.[۵۶]سبط ابن الجوزی از جدش اینگونه نقل می کند:«شگفتی من از ابن زیاد به خاطر نبرد با حسین (ع) و آوردن عمر بن سعد و شمر برای کشتن آن حضرت و نیز بالا بردن سرها بر بالای نیزه ها نیست؛ بلکه شگفتی من از یزید است که با چوب بر دندانهای حسین(ع) می زد و خاندان رسول خدا(ص)را با حالت اسارت بر پشت شتران سوار نمود و اینکه تصمیم گرفت فاطمه(س)دختر حسین(ع) را به آن مردی که وی را خواسته بود ببخشد..»[۵۷]

۵-۳ – معاویه بن یزید بن معاویه بن ابی سفیان(۶۴ه)[۵۸]:مدت خلافت چهل روز.[۵۹]به او هنگامی که در بستر مرگ افتاده بود گفته شد:«آیا کسی را پس از خود جانشین قرار نمی دهی؟» در پاسخ گفت:«از شیرینی خلافت چیزی نفهمیدم پس چرا تلخی آن را تحمل کنم؟»[۶۰]

۵-۴ – مروان بن الحکم بن العاص(۶۴-۶۵ه)[۶۱]:مدت خلافت نه ماه.[۶۲] وی همان کسی است که پیامبر اکرم(ص) درباره اش فرمود:«او ملعون فرزند ملعون است»[۶۳]

۵-۵ – عبد الملک بن مروان بن الحکم(۷۳-۸۶ه)[۶۴]: مدت خلافت سیزده سال و پنج ماه.[۶۵]او با زنی به نام ام درداء همنشین بود. روزی آن زن به عبد الملک گفت:«ای امیرالمومنین!شنیده ام پس از عبادت و تهجد شراب نوشیده ای؟» او پاسخ داد:«نه تنها شراب که خون مردم را نیز نوشیده ام!!»[۶۶]

۵-۶ – ولید بن عبد الملک بن مروان(۸۶-۹۶ه)[۶۷]: مدت خلافت ده سال.[۶۸] گفته می شود او عده ای از دانشمندان نحو را جمع نمود و مدت شش ماه مشغول فراگیری این علم شد. ولی پس از این مدت نادان تر از روز نخست شد![۶۹]

۵-۷ – سلیمان بن عبد الملک بن مروان(۹۶-۹۹ه)[۷۰]: مدت خلافت دو سال و هشت ماه.[۷۱] او در پر خوری زبانزد بود. در مجلسی هفتاد انار و شش مرغ خورد!![۷۲]

۵-۸ – عمر بن عبد العزیز بن مروان(۹۹-۱۰۱ه)[۷۳]: مدت خلافت دو سال و پنج ماه[۷۴]. درباره اش می گویند:او در مدت خلافتش احدی را نزد مگر یک نفر آن هم به این دلیل که بدگویی معاویه را کرده بود! به هر حال او در میان بنی امیه نخستین کسی است که فرمان داد سب امیرالمومنین(ع) را از خطبه ها حذف کنند.[۷۵]

۵-۹ – یزید بن عبد الملک بن مروان(۱۰۱-۱۰۵ه)[۷۶]: مدت خلافت چهار سال.[۷۷] او در آغاز خلافتش چهل نفر از بزرگان را گرد هم آورد تا شهادت دهند خلفاء بنی امیه (در آخرت) نه حسابی دارند نه کتابی![۷۸]

۵-۱۰ – هشام بن عبد الملک بن مروان(۱۰۵-۱۲۵ه)[۷۹]: مدت خلافت نوزده سال و هفت ماه.[۸۰] پدر او عبد الملک خواب دید که در محراب چهار بار بول کرده است. تعبیرش را پرسید به او گفتند چهار فرزند او پادشاهی می کنند.آخرین آنها هشام بود.[۸۱]

۵-۱۱ – ولید بن یزید بن عبد الملک بن مروان(۱۲۵-۱۲۶ه)[۸۲]: مدت خلافت یک سال و سه ماه.[۸۳] سیوطی می گوید:«او فاسقی بود که در نوشیدن شراب افراط می کرد. در سفرش به حج می خواست بالای کعبه شراب بنوشد که با شورش و اعتراض مردم مواجه شد.»[۸۴]

۵-۱۲ – یزید بن الولید بن عبد الملک بن مروان(۱۲۶ه)[۸۵]: مدت خلافت شش ماه.[۸۶] او پسر عمویش ولید را به قتل رساند وقدرت را به دست گرفت.[۸۷]

۵-۱۳ – ابراهیم بن الولید بن عبد الملک بن مروان(۱۲۶ه)[۸۸]: مدت خلافت هفتاد روز.[۸۹] اوپس از دو ماه و اندی از قدرت بر کنار شد و هنگام خروج مروان بن محمد گریخت و سپس خودش با مروان بیعت نمود.[۹۰]

۵-۱۴ – مروان بن محمد بن مروان(۱۲۷-۱۳۲ه)[۹۱]: مدت خلافت پنج سال و ده ماه.[۹۲] او آخرین خلیفه بنی امیه و مشهور به مروان حمار بود. این لقب را از آن جهت به او دادند که در سختیهای جنگ به قدری صبور بود که می گفتند از حمار صبور تر است! هنگامی که به قتل رسید سرش را از تن جدا کردند. گربه ای آمد و زبان مروان را کند و آن را جوید![۹۳]

۶ – بدعت گزاری بنی امیه در احکام دین

تاریخ نشان می دهد بنی امیه با ورود به عرصه خلافت و تکیه بر اریکه قدرت تغییر در احکام دین را سرلوحه برنامه های خود قرار دادند و در راستای سیاست دین ستیزی از هیچ کوششی برای گسترش بدعت ها در سطح جامع اسلامی فروگذار نکردند.برای نمونه می توان موارد ذیل را مورد اشاره قرار داد:

۶-۱ – اذان گفتن در نماز عیدین(فطر و قربان)

شافعی در کتاب الام می نویسد:«در زمان پیامبر(ص)،ابوبکر،عمر و عثمان برای نماز عیدین اذان گفته نشد تا اینکه معاویه آن را در شام بنا نهاد.» [۹۴]سیوطی نیز در اینباره می گوید:«بنی مروان نخستین کسانی اند که سنت اذان در نماز عیدین را بنا نهادند.»[۹۵] به هر حال بدعتی بود که بنی امیه آن را به نام خود ثبت کردند.

۶-۲ – ایراد خطبه عیدین پیش از اقامه نماز

تمام فقهای مذاهب اسلامی اتفاق نظر دارند بر اینکه مکان خطبه در نماز عیدین، پس از اقامه این دو نماز است.[۹۶]اما بنی امیه بنا به دلایلی خطبه را پیش از نماز ایراد می نمودند. ابن حزم در اینباره می نویسد:«بنی امیه خطبه را پیش از نماز(عیدین) قرار دادند و دلیل آن را اینگونه بیان نمودند که مردم پس از نماز پراکنده می شوند و(فضیلت) خطبه را درک نمی کنند. در حالی که دلیل اصلی آن این بود که علی بن ابیطالب(ع) را (در خطبه ها) دشنام می دادند و به همین خاطر مردم (از شنیدن خطبه) فرار می کردند.»[۹۷]

۶-۳ – حلال نمودن ربا

معاویه نخستین کسی است که ربا را رسما بنا بر نظر خود حلال شمرد و بیع ربوی را انجام داد.[۹۸]او پیمانه ای از طلا یا نقره را به بیش از ارزش وزنش فروخت. ابودرداء به او گفت: «از رسول خدا(ص) شنیدم که ازچنین معامله ای(بیع ربوی) نهی می نمود مگر آنکه به قیمت همان وزن خود فروخته شود.» معاویه پاسخ داد:«اما من در این معامله اشکالی نمی بینم!»[۹۹]

۶-۴ – تمام خواندن نماز در سفر

ابن عباس می گوید:«اولین ایرادی که به عثمان گرفتند آن بود که وی در سال ششم خلافتش، نمازش را در منا(که حکم سفر داشت) تمام به جا آورد. این باعث شد که بسیاری از صحابه پیامبر(ص) به او اعتراض کنند.»[۱۰۰] در نقل دیگری از ابن عباس آمده است که رسول خدا(ص)،ابوبکر،عمر و حتی عثمان در آغاز خلافتش هنگام سفر نمازشان را به قصر می خواندند اما عثمان پس از مدتی نماز مسافر را چهار رکعتی به جا آورد و این عمل را بنی امیه ادامه دادند.»[۱۰۱] شایان ذکر است در میان مذاهب اسلامی فقه امامیه و حنفیه نماز مسافر را متعین در قصر و دیگران قصر و اتمام را جایز می دانند.[۱۰۲]

۶-۵ – حذف «بسم الله الرحمن الرحیم» در قرائت نماز

شافعی می نویسد:«معاویه در مدینه نماز جماعت اقامه کرد اما «بسم الله الرحمن الرحیم» نگفت. پس از سلام نماز مهاجرین و انصار فریاد زدند:«ای معاویه! از نمازت می دزدی؟ پس «بسم الله الرحمن الرحیم» چه شد؟ تکبیرت کجا رفت؟..»[۱۰۳]شاید به همین خاطر است که میان مذاهب اسلامی در جزئیت بسم الله برای قرائت نماز اختلاف است.حنفی ها آن را جزء سوره نمی دانند و برای جهر یا اخفات آن هیچ استحبابی قائل نیستند مالکی ها نیز آن را جزء ندانسته، اما ترک آن را برای یک بار مستحب می دانند حنابله بسم الله را جزء سوره می دانند و می گویند باید آهسته خوانده شود و بالاخره شافعی ها آن را جزء سوره دانسته، معتقدند در نماز صبح و مغرب و عشا به جهر و در سایر نمازها آهسته خوانده می شود شیعه امامیه نیز به پیروی از پیشوایان معصوم(ع) بسم الله را جزء سوره دانسته ترک آن را به هیچ وجه جایز نمی داند.[۱۰۴] و برای آشکار نمودن آن اهمیت قائل است. از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود:« کتموا بسم الله الرحمن الرحیم فنعم والله الاسماء کتموها کان رسول الله (صلى الله علیه وآله) إذا دخل إلى منزله و اجتمعت علیه قریش یجهر ببسم الله الرحمن الرحیم ویرفع بها صوته فتولى قریش فرارا فأنزل الله عز وجل فی ذلک ” وإذا ذکرت ربک فی القرآن وحده ولو على أدبارهم نفورا[۱۰۵]»[۱۰۶] ««بسم الله الرحمن الرحیم» را پنهان نمودند. و به خدا سوگند چه اسمائی را پنهان کردند. رسول خدا(ص) هر گاه وارد منزلش می شد و قریش بر او اجتماع می کردند با صدای بلند بسم الله الرحمن الرحیم را آشکار می نمود و قریش با شنیدن آن فرار می کردند. به همین سبب خداوند آیه « وإذا ذکرت ربک فی القرآن وحده ولو على أدبارهم نفورا»را نازل فرمود.»

۶-۶ – حذف تلبیه در مراسم حج: سعید بن جبیر می گوید:«ابن عباس در عرفه به من گفت: ای سعید! چه شده صدای تلبیه مردم را نمی شنوم؟ به او گفتم: از معاویه می ترسند. ابن عباس از خیمه اش بیرون آمد و فریاد زد: «لبیک اللهم لبیک رغما لانف معاویه!(لبیک می گویم تا بینی معاویه به خاک مالیده شود!)خدایا آنان را لعنت کن! چرا که سنت پیامبر(ص) را به خاطر کینه ورزی با علی(ع) کنار گذاردند»[۱۰۷]

۷ – سیاست بنی امیه:

بنی امیه برای از بین بردن اسلام وعقب راندن مردم به دوران سیاه جاهلیت، سیاست خود را بر پایه های ذیل استوار نمودند:

۷-۱ – دشنام دادن امیرالمومنین(ع)

ایجاد شکاف میان اهل بیت(ع) و مردم و بدبین نمودن آنان به این خاندان پاک،سیاستی بود که بنی امیه به شدت آن را دنبال می کردند. معاویه نخستین کسی بود که در راستای تحقق این سیاست علی(ع) را بر منبر دشنام داد و سپس با صدور بخشنامه ای به کارگزارانش، ضرورت لعن امیرالمومنین(ع) در خطبه ها و منبرها و بدگویی از ایشان را مورد تاکید قرار داد.[۱۰۸]متاسفانه این بدعت در طول حکومت بنی امیه نزدیک به یک قرن و به صورت بسیار گسترده ای ادامه یافت تا جایی که به نقل برخی هفتاد هزار منبر لعن در آن دوران برای این شخصیت تابناک و فروزان تشکیل شد.[۱۰۹]طبری می نویسد:«معاویه هنگامی که مغیره بن شعبه را در سال ۴۱ه حاکم کوفه نمود او را نزد خود فرا خواند و گفت: خواستم تو را به مسائل فراوان نصیحت کنم اما به دلیل اعتماد بر بصیرت و تیزبینی ات از بیان آنها خودداری می کنم. مگر یک نصیحت که یادآوری آن را ضروری می دانم. هیچ گاه از دشنام و مذمت علی(ع) و ترحم بر عثمان و استغفار برای او دست بر ندار! بر یاران علی(ع) خرده گیر و آنان را تحقیر کن و به سخنانشان گوش مده! اما پیروان عثمان را پذیرا باش و آنان را به خود نزدیک ساز و سخنانشان را با دقت گوش کن!»[۱۱۰] در چنین فضایی اهل بیت(ع) از موضع عزت و اقتدار با این بدعت شوم شجاعانه مبارزه می کردند. امام حسن مجتبی(ع) هنگامی که دید معاویه بر منبر، علی(ع) را دشنام می دهد برخاست و پس از اشاره به نسب معاویه فرمود:« أو انت تسب أمیر المؤمنین علیه السلام وقد قال رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم : ” من سب علیا فقد سبنی ، ومن سبنی فقد سب الله ، ومن سب الله أدخله الله نار جهنم خالدا فیها مخلدا وله عذاب مقیم ” ؟» [۱۱۱]«آیا تو امیرالمونین(ع) را دشنام می دهی؟ در حالی که رسول خدا(ص) فرمود: هر کس علی(ع) را سب کند مرا سب کرده و هر کس مرا سب نماید خدا را سب نموده و آنکه خدا را دشنام دهد او را به آتش جهنم وارد می کند در حالیکه در آنجا جاویدان است و عذابی پایدار دارد؟» همچنین روایت شده امام صادق(ع) در پاسخ به شخصی که از ایشان درباره دشنام دهنده به امیرالمومنین(ع) پرسیده بود؛ فرمود:«والله هو حلال الدم»[۱۱۲]«به خدا سوگند خونش مباح است»

۷-۲ – تخدیر فکری و فرهنگی جامعه

 سیاست فرهنگی بنی امیه بر این بود تا با مدیریت آموزش دینی،میزان آگاهی مردم را در حوزه معارف اسلامی محدود کنند و آن را در جهتی خاص و هماهنگ با حکومت خود قرار دهند. از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود:«ان بنی امیه اطلقوا للناس تعلیم الایمان و لم یطلقوا تعلیم الشرک لکی اذا حملوهم علیه لم یعرفوه»[۱۱۳]«بنی امیه مردم را در فراگیری ایمان آزاد گذاشتند اما به آنان اجازه ندادند شرک را یاد بگیرند تا اگر خواستند آنان را به شرک وادار کنند متوجه نشوند» معنایی که از حدیث فهمیده می شود آن است که بنی امیه هیچ مخالفتی با فراگیری لوازم و ظواهر ایمان مانند نماز،رفتن به مسجد و غیر اینها نداشتند تنها نگرانی و حساسیت آنان آگاهی مردم از معنای شرک و اعمال منتهی به آن بود. اینکه مردم بدانند زنا، شرب خمر،اطاعت از ستمگر و یا قتل اولیاء خدا هم شرک محسوب می شود؛به هیچ وجه با منافع حکومت بنی امیه سازگار نبود. لذا مردم را در این زمینه در جهل و بی خبری نگاه می داشتند.

۷-۳ – تبعید و ترور صحابه پیامبر(ص)

طبقه روشنفکر،فرزانه و نخبه پیامبر(ص) در حکومت اموی نه تنها دارای جایگاه و منزلت نبودند، بلکه امنیت جانی و آبرویی آنان پیوسته مورد تهدید قرار می گرفت. صحابه پیامبر(ص) به علت اعتراض به بدعتها و اقدامات خلاف شرع بنی امیه به سرعت ترور یا تبعید می شدند. امام حسین(ع) در پاسخی کوبنده و آتشین به نامه معاویه وضعیت پیش آمده را اینگونه به تصویر می کشد:« ألست قاتل حجر بن عدی اخی کنده واصحابه الصالحین المطیعین العابدین کانوا ینکرون الظلم ویستعظمون المنکر والبدع و یؤثرون حکم الکتاب ولا یخافون فی الله لومه لائم  فقتلتهم ظلما وعدوانا … أو لست قاتل عمرو ابن الحمق صاحب رسول الله ، العبد الصالح الذی ابلته العباده فصفرت لونه ونحلت جسمه..؟»[۱۱۴] «آیا تو قاتل حجر بن عدی و یاران صالح، عابد و فرمانبردارش نیستی؟ آنان به ظلم اعتراض می کردند،بدعتها و منکرات را بزرگ می شمردند و حکم قرآن را بر همه چیز مقدم می داشتند و (در این راه) از سرزنش هیچ کس باکی نداشتند. پس تو آنان را از روی ظلم و دشمنی کشتی.. و آیا تو قاتل عمرو بن حمق صحابی رسول خدا(ص) نیستی؟ همان عبد صالحی که رنگ رخسارش از عبادت زرد و جسمش نحیف شده بود..»

عمرو بن حمق و حجر هر دو از فضلاء صحابه پیامبر(ص) و از یاوران امام علی(ع) بودند.[۱۱۵]حجر به دلیل اعتراض به عملکرد حاکمان اموی و عمرو به اتهام شرکت در قتل عثمان به دستور معاویه به قتل رسیدند.[۱۱۶]عمرو بن حمق پس از ظهور اسلام نخستین کسی بود که سرش را جدا نموده، آن را از سرزمینی به سرزمین دیگر منتقل کردند و برای معاویه فرستادند.[۱۱۷] ابوذر نیز صحابی جلیل القدر دیگری است که در حکومت بنی امیه-خلافت عثمان- مورد توهین و بی احترامی قرار گرفت و او را به خاطر انتقاد های فراوانش از ظلمها و بی عدالتی ها به بیابان خشک ربذه تبعید نمودند. امام علی(ع) هنگام بدرقه ابوذر، موضع خود را درباره این اقدام دستگاه خلافت چنین بیان فرمود:«یا اباذر انک غضبت لله فارج من غضبت له ان القوم خافوک علی دنیاهم و خفتهم علی دینک فاترک فی ایدیهم ما خافوک علیه و اهرب منهم بما خفتهم علیه»[۱۱۸]«ای اباذر! همانا تو برای خدا به خشم آمدی پس امید به کسی داشته باش که به خاطر او غضبناک شدی، این مردم برای دنیای خود از تو ترسیدند و تو بر دین خویش از آنان ترسیدی. پس دنیا را که به خاطر آن از تو ترسیدند به خودشان واگذار و با دین خود که برای آن ترسیدی از این مردم بگریز..» بی شک ادامه این سیاست می توانست ارتباط نسل جوان را با مسلمانان دلسوز و انقلابی معاصر با عصر نزول وحی قطع کند و آنان را از تاریخ مبارزات پیامبر(ص) و اصحاب او با سران کفر و نفاق بی اطلاع گرداند.

۷-۴ – ایجاد رعب و وحشت و فضای اختناق

بنی امیه هیچ گونه مخالفت و اعتراضی را بر نمی تابیدند و آن را به شدت سرکوب می کردند. آنان برای آنکه هرگونه قیام و شورشی بر ضد حکومت را خیالی خام و واهی جلوه دهند با شکنجه و کشتار بیرحمانه مردم خصوصا دوستداران اهل بیت(ع) فضایی مملو از اختناق، و رعب و وحشت در جامعه به وجود می آوردند. ما در اینجا به بیان دو نمونه بسنده می کنیم:

۷-۴-۱ – بسر بن ارطاه

او یکی از خواص مورد اعتماد و فرماندهان نظامی معاویه بود.[۱۱۹] «بسر» از جانب معاویه سه ماموریت مهم بر عهده داشت: ترس و وحشت در دلهای مردم بیفکند، اموال مردم را به تاراج برد و پیروان علی(ع) را به قتل برساند.[۱۲۰] او در اجرای این فرمان ابتدا با سه هزار نیرو وارد مدینه شد[۱۲۱] و طی یک سخنرانی اهالی آن سرزمین را مورد تحقیر و ناسزاگویی قرار داد و بعد از آن، خانه های بسیاری را به آتش کشید.[۱۲۲]سپس به سوی مکه روانه شد و در مسیر خود اموال بسیاری را به غارت برد.هنگام ورود به مکه تهدید نمود در صورت هر گونه مخالفت اموالشان ضبط و بنیانشان بر چیده خواهد شد.[۱۲۳] پس از آن به یمن یورش برد و سی هزار نفر را  بیرحمانه کشت و برخی را نیز در آتش سوزاند[۱۲۴]او در آن دیار خردسال و کهنسال را با هم از تیغ شمشیرش گذراند.[۱۲۵]زنان مسلمان را اسیر نمود و آنان را در بازارها به معرض فروش گذاشت.[۱۲۶]جنایت و بی رحمی او به حدی بود که کودکان عبید الله بن عباس را-به نامهای عبدالرحمن و قثم- وحشیانه سر برید[۱۲۷]هنگامی که خبر جنایات هولناک «بسر» به امیرالمومنین(ع) رسید، ناله بلندی سرداد و فرمود:«اللهم ان بسرا باع دینه بالدنیا و انتهک محارمک و کانت طاعه مخلوق فاجر آثر عنده مما عندک اللهم فلا تمته حتی تسلبه عقله و لا توجب له رحمتک و لا ساعه من نهار اللهم العن بسرا و عمرا و معاویه..»[۱۲۸]«خدایا، بسر دینش را به دنیا فروخته و حرامهایت را هتک کرده و بر بندگى مخلوق تباهکارى کمر بسته است. خدایا هر نعمتى که به او داده‏اى بگیر، و او را در حالى که خرد را از او گرفته‏اى بمیران، رحمت خود را بر او مفرست و ساعتى از روز را توفیق نده خدایا بسر و عمر و معاویه را لعنت فرست‏..»

۷-۴-۲ – حجاج بن یوسف ثقفی

او به سال هفتاد و پنج هجری از طرف عبد الملک بن مروان بن حکم حاکم عراق شد.[۱۲۹]حجاج هنگام ورود به کوفه چهره اش را پوشاند و ناشناس وارد مسجد گردید. بر فراز منبر رفت و روی خود را گشود و اینگونه آغاز سخن کرد:«سرهایی را می بینم که چون میوه رسیده موقع چیدن آنها فرا رسیده است و باید از تن جدا شود و خونهایی را می بینم که میان عمامه ها و ریشها می درخشد». او سخنان تهدید آمیزش را ادامه داد و چنان مردم را ترساند که بی اختیار سنگ ریزه از دست مردی که می خواست او را سنگسار کند بر زمین ریخت.[۱۳۰]حجاج فردی بیرحم و خونریز بود و توانست در سراسر عراق با کشتن انسانهای بی گناه حکومت وحشت برقرار سازد. او در بصره نمازگزاران را درون مسجد به قتل رساند و در بیرون مسجد نیز هرکس به آنجا گام می گذاشت سرش از تن جدا می شد.[۱۳۱] در مدت فرمانروایی حجاج تعداد کسانی که با شمشیر دژخیمان وی یا زیر شکنجه جان سپردند صد و بیست هزار نفر گزارش شده است.[۱۳۲]شاید بتوان این فراز از دعای امام سجاد(ع) را نمایانگر گوشه ای از این شرایط تلخ و ناگوار آن دوره دانست:«فکم من عدو انتضی علی سیف عداوته و شحذ لی ظبه مدیته و ارهف لی شباحده و داف لی قواتل سمومه و سدد نحوی صوائب سهامه و لم تنم عنی عین حراسته و اضمر ان یسومنی المکروه و یجرعنی زعاق مرارته..»[۱۳۳]«پس چه بسیار از دشمنانم که شمشیر عداوتش را از غلاف بیرون آورده و تیغش را برای من تیز کرده است و تیغه تیزی آن را برایم صیقل داده و زهرهای کشنده اش را برای من مهیا ساخته و مرا آماج تیرهای نافذش قرار داده و چشم مراقبتش نسبت به من به خواب نگرائیده و تصمیم گرفته است که شر و بدی به من برساند و تلخی و مرارت خود را به کام من بیفشاند..»

 ۷-۵ – تولید و نشر احادیث ساختگی

حکومت ننگین بنی امیه به منظور مشروع جلوه دادن حکومت غاصبانه خویش،توجیه اقدامات خلاف شرع حاکمان و سرکوب نمودن مخالفان خود به ویژه اهل بیت(ع) سیاست «حدیث سازی» را در پیش گرفت. آغاز این پدیده شوم و اندوهبار در زمان معاویه رخ داد و پس از او نیز این خط مشی در دوران دیگر امویان ادامه و گسترش یافت. مهمترین محورهای جعل حدیث در آن روزگار سیاه را می توان چنین نام برد:

۷-۵-۱ – فضائل بنی امیه

معاویه به دلیل پیشینه زشت خود و خاندانش به جعل احادیثی روی آورد که خودش را امین و از مقربان پیامبر(ص) و کاتب وحی و قرآن معرفی می کرد. در یکی از این احادیث جعلی جبرئیل خطاب به پیامبر(ص) می فرماید: «یا محمد لیس لک أن تعزل من اختاره الله لکتابه وحیه ، فأقره إنه أمین»[۱۳۴]«ای محمد(ص)! تو نباید کسی را که خداوند به عنوان کاتب وحیش برگزیده عزل نمایی. او را ابقا کن چرا که امین وحی است»ابن ابی الحدید در رد ادعای کتابت وحی می گوید:«محققان بر آنند که وحی را علی(ع)،زید بن ثابت و زید بن ارقم می نوشته و معاویه و حنظله نامه ها، نیازهای مردم و زکات و تقسیم آن را می نوشته اند.»[۱۳۵]

۷-۵-۲ – فضیلت شام

معاویه بنیان گذار حکومت اموی برای مقبول جلوه دادن پایتخت خود در افکار عمومی، با جعل حدیث به تقدیس شام و مردمان آن پرداخت. یکی از آن احادیث ساختگی این است:«عن عمرو بن العاص قال: سمعت رسول الله(ص) یقول: انا فی منامی اتتنی ملائکه فحملت عمود الکتاب من تحت وسادتی فعمدت به الی الشام الا فالایمان حین تقع الفتن بالشام»[۱۳۶]«من خواب بودم که فرشتگان به خوابم آمدند و عمود کتاب(قرآن و ایمان) را از زیر تشکم به سوی شام بردند.هوشیار باشید که هنگام پیش آمدن فتنه ها، ایمان در شام است» این در حالی است که امام علی(ع) در وصف شامیان فرمود:«جفاه طغام و عبید اقزام جمعوا من کل اوب و تلقطوا من کل شوب ممن ینبغی ان یفقه و یودب..»[۱۳۷]«شامیان درشت خویانی پست و بردگانی فرومایه اند که از هر گوشه ای گرد آمده و از گروه های مختلفی ترکیب یافته اند مردمی که سزاوار بود احکام دین را بیاموزند و تربیت شوند..»

۷-۵-۳ – فضیلت سازی برای خلفاء

معاویه به کارگزارانش فرمان داد تا روایتگران فضائل عثمان و پیروانش را ارج نهند و پس از فراوان شدن این دست از احادیث، دستور داد تا درباره دیگر صحابه به ویژه خلفای نخستین حدیث جعل نمایند.[۱۳۸] او برای کمرنگ نمودن فضائل امام علی(ع) از جاعلان حدیث خواست اخبار جعلی را مشابه با احادیث اصلی بسازند. برای نمونه در برابر حدیث مشهور پیامبر (ص)«انا مدینه العلم و علی بابها فمن اراد المدینه فلیاتها من بابها»[۱۳۹]«من شهر دانشم و علی(ع) دروازه آن،پس هر کس قصد ورود به شهر را دارد از درش درآید» حدیث«انا مدینه العلم و ابوبکر اساسها و عمر حیطانها و عثمان سقفها و علی(ع) بابها»«من شهر دانشم و ابوبکر پایه آن، عمر دیوار آن، عثمان سقف آن و علی(ع) دروازه آن است» ساخته شد.[۱۴۰]

۷-۵-۴ – لزوم پیروی از حاکمان ستمگر

حکومت اموی برای استواری پایه های خود به اطاعت مردم نیاز داشت و لازم می دید تمامی فرمانهایش بی چون و چرا اجرا شوند. تاریخ حدیث از روایاتی خبر می دهد که توجیه گر استبداد سیاسی بنی امیه بود. صحیح مسلم روایتی را در این زمینه به رسول خدا(ص) نسبت می دهد که فرمود:«یکون بعدی ائمه لا یهتدون بهدای و لا یستنون بسنتی و سیقوم فیهم رجال قلوبهم قلوب الشیاطین فی جثمان انس. قال: قلت: کیف اصنع یا رسول الله ان ادرکت ذلک؟ قال: تسمع و تطیع للامیر و ان ضرب ظهرک و اخذ مالک فاسمع و اطع.»[۱۴۱]«پس از من حاکمانی هستند که راه مرا نمی پویند و به سنت من عمل نمی کنند. مردمانی از میان آنان بر می خیزند که صورت شیطانی و دل شیطانی دارند.(راوی می گوید)پرسیدم: اگر آن روزگار را درک کردم چه کنم؟ فرمود: گوش به فرمان و مطیع فرمانروایت هستی حتی اگر بر پشتت زد و دارایی ات را گرفت، باید گوش به فرمان باشی و اطاعت کنی»

امامان معصوم(ع)  در برابر این افترای بزرگ جبهه ای مخالف تشکیل دادند. امام علی(ع) به نقل احادیثی از پیامبر خدا(ص) که معاویه آنها را مسکوت گذاشته بود؛ پرداخت و فرمود:«قال رسول الله(ص) فی وصیته لی: یا علی اربعه من قواصم الظهر امام یعصی الله و یطاع امره..»[۱۴۲]«رسول خدا(ص) در وصیتش به من فرمود: یا علی چهار چیز شکننده کمر انسان انسان است:(نخست) امامی که خدا را معصیت می کند و اطاعت می شود..»

اوج مبارزه سرسختانه با این باور شرک آلود در قیام سرخ حسینی دیده می شود. امام حسین(ع) در آن محیط وحشت و اختناق شجاعانه با فریادی رسا و آشکار فرمود:«ایها الناس ان رسول الله (ص) قال: من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناکثا عهده مخالفا لسنه رسول الله(ص) یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا علی الله ان یدخله مدخله..»[۱۴۳]«مردم پیامبر خدا(ص) فرمود: هر مسلمانی با سلطان زورگویی مواجه گردد که حرام خدا را حلال نموده و پیمان الهی را در هم می شکند و با سنت و قانون رسول خدا(ص) از در مخالفت درآمده و در میان بندگان خدا راه گناه و معصیت و دشمنی در پیش می گیرد و او در مقابل چنین سلطانی با عمل و یا با گفتارش اظهار مخالفت ننماید بر خداوند است که این فرد(ساکت) را به محل همان طغیانگر در آتش جهنم داخل کند..»

۷-۵-۵ – جواز شکنجه

حاکمان اموی برای توجیه انواع شکنجه های جسمی و روحی مخالفانشان، دست به دامان انس بن مالک شدند و به دروغ به رسول خدا(ص) نسبت دادند که ایشان افزون بر قطع دست و پا، بر چشمان مفسدان «عرینه» میل داغ کشید و آنان را با این وضعیت دردناک در دره ای رها کرد تا جان دادند[۱۴۴]امام سجاد(ع) در برابر این نسبت ناروا موضع گیری نمود و فرمود:«لا والله ما سمل رسول الله(ص) عینا و لازاد اهل اللقاح علی قطع ایدیهم و ارجلهم»[۱۴۵]«به خدا سوگند رسول خدا(ص) به هیچ چشمی میل نکشید و درباره مفسدان عرینه بیش از آنچه قرآن[۱۴۶] فرمان داده بود عمل نکرد و تنها دست و پایشان را برید» در حدیث دیگری از امام باقر(ع) نقل شده که فرمود:«ان اول ما استحل الامراء العذاب لکذبه کذبها انس بن مالک علی رسول الله(ص) سمر ید رجل الی الحائط و من ثم استحل الامراء العذاب»[۱۴۷]«نخستین چیزی که حاکمان آن را حلال شمردند، شکنجه بود. به خاطر دروغی که انس بن مالک به رسول خدا(ص) بست(آن افترا این بود): پیامبر(ص) دست مردی را با میخ به دیوار کوفت.»

۷-۵-۶ – اتهمام شرک به ابوطالب(ع)

بنی امیه در راستای تخریب چهره درخشان امیرالمومنین(ع) و منحرف کردن افکار عمومی نسبت به پیشینه خاندان اموی، با بربستن حدیثی به رسول خدا(ص) ایمان ابوطالب را نشانه رفتند و وی را فردی جهنمی و مشرک معرفی نمودند. حدیث جعلی این بود:«انه صلی الله علیه [و آله] وسلم ذکر عنده عمه ابوطالب فقال: لعله تناله شفاعتی یوم القیامه فیجعل فی ضحضاح من نار یبلغ کعبیه یغلی منها دماغه»[۱۴۸]«نزد پیامبر(ص) درباره عمویش ابوطالب سخن به میان آمد. فرمود:شاید در روز قیامت شفاعت من به او(ابوطالب) سودی رساند.پس در گودالی (که عمق آن کمتر از قامت انسان است) از آتش قرار می گیرد که گودی آن تا برآمدگی پاهای وی می رسد به طوری که مغز او به جوش می آید.»

این روایت از ساخته ها و افتراءات مغیره بن شعبه استاندار معاویه در کوفه است.[۱۴۹]همان کسی که در کینه ورزی و دشمنی با خاندان پیامبر(ص) زبانزد بود. او زمان حاکمیتش در کوفه دشنام به امیرالمومنین(ع) را به حدی رسانیده بود که زید بن ارقم صحابی رسول خدا(ص) در اعتراض به او گفت:«آیا نمی دانی پیامبر(ص) از بدگویی به اموات نهی نموده است؟ چرا علی(ع) را در حالی که از دنیا رفته سب می کنی؟»[۱۵۰]روشن است که چنین اتهامی تا چه اندازه می تواند همسو و هماهنگ با سیاست بدبین ساختن مردم نسبت به اهل بیت پیامبر(ع) باشد. برخی روایات نشان می دهد تاریخ این اتهام و افترا دوران حیات امام علی(ع) بوده است. از امام صادق(ع) نقل شده شخصی به امام علی(ع) عرضه داشت:«ای امیرالمومنین! چگونه ممکن است تو دارای منزلتی باشی که خداوند به تو داده در حالی که پدرت در آتش دوزخ معذب است؟» علی بن ابیطالب(ع) در پاسخ فرمود:«مه فض الله فاک! والذی بعث محمدا بالحق نبیا لو شفع ابی فی کل مذنب علی وجه الارض لشفعه الله فیهم. اابی معذب فی النار و ابنه قسیم الجنه و النار؟ و الذی بعث محمدا بالحق نبیا ان نور ابی یوم القیامه لیطفیء انوار الخلائق کلهم الا خمسه انوار: نور محمد و نوری و نور الحسن و نور الحسین و نور تسعه من ولد الحسین فان نوره من نورنا خلقه الله تعالی قبل ان یخلق آدم علیه السلام بالفی عام.»[۱۵۱]«ساکت شو! خدا دهانت را خرد کند! سوگند به آن خدایی که به حق، محمد(ص) را به پیامبری برانگیخت اگر پدرم برای تمام گناهکاران روی زمین شفاعت کند خداوند شفاعت او را درباره آنان می پذیرد. آیا  پدرم در آتش دوزخ است در حالی که پسرش جدا کننده بهشتیان و جهنمیان است؟ سوگند به خدایی که محمد(ص) را بر حق به پیامبری برانگیخت نور پدرم در قیامت نور تمام خلائق را خاموش می کند به جز پنج نور: نور محمد(ص)، نور من، نور حسن(ع)، نور حسین(ع) و نور نه فرزند از فرزندان حسین(ع). همانا نور او(ابوطالب) از جنس نور ماست همان نوری که خداوند متعال دو هزار سال پیش از خلقت آدم آفرید.»

۷-۶ – ایجاد تفرقه بین مسلمانان

برهم زدن یکپارچگی امت اسلامی و ایجاد شکاف میان صفوف به هم پیوسته مسلمانان سیاستی بود که نخستین بار امویان آن را در پیش گرفتند و توانستند با این شیوه جهان اسلام را تا به امروز گرفتار مصیبت«غفلت و پراکندگی» نمایند. این سیاست به سه شکل صورت پذیرفت:

۷-۶-۱ – تفرقه عقیدتی-مذهبی

بنی امیه پس از شهادت امام علی(ع) با حمایت از فرقه ای به نام «مرجئه» انشعاب مذهبی در جامعه اسلامی به وجود آوردند.آنان با تقویت این فرقه مردم را از نظر فکری دچار «خیال پردازی» و از نظر عملی گرفتار «رخوت و سستی» می نمودند و همین امر باعث تفرقه عقیدتی مسلمانان می شد. «مرجئه» بر خلاف «خوارج» معتقد بودند که اصل، «ایمان و عقیده» است و گناه هیچ تاثیری منفی در ایمان ندارد. به همین جهت «عمل» برایشان بی ارزش و بی اهمیت بود. آنان می گفتند: اگر امام یا خلیفه مرتکب گناه کبیره شود از ایمان خارج نیست و واجب الاطاعه است و می توان در نماز به او اقتدا کرد. همچنین باور آنان درباره حکومت امویان این بود که فرمانروایی ایشان به خواست خدا بوده و به همین جهت حکومت ایشان مشروع است حتی اگر گناهانی مرتکب شده باشند. حجاج بن یوسف حاکم عراق پشتیبان مرجئه بود و آنان را در مسوولیت های حساس قرار می داد. خلافت عمر بن عبدالعزیز نیز فرصت خوبی برای تقویت این فرقه بود. خلاصه آنکه اعتبار «مرجئه» ارتباط مستقیمی با حکومت خاندان بنی امیه داشت. به طوری که با برچیده شدن بساط دولت اموی،«مرجئه» نیز از اهمیت و اعتبار افتاد.[۱۵۲] از امام صادق(ع) درباره خطر این فرقه و ضرورت مقابله با آن روایت شده که فرمود:«بادروا احداثکم بالحدیث قبل ان تسبقکم الیهم المرجئه»[۱۵۳]«نوجوانان خود را پیش از آنکه مرجئه به سراغ آنان بروند، حدیث بیاموزید.»

۷-۶-۲ – تفرقه سیاسی

نفوذ امویان میان برخی چهره های نخبه و شاخص از راه تطمیع و ایجاد تردید، شکل دیگری از تفرقه افکنی آنان بود چرا که می توانست یک نظام سیاسی را از درون دچار بحران دودستگی و از هم گسیختگی کند و زمینه را برای براندازی فراهم نماید. در میان حاکمان اموی معاویه خریط و کارکشته اجرای این سیاست شمرده می شود. او توانست با این شیوه حکومت نوپای امام حسن(ع) را در میدان جنگ به زانو درآورد. معاویه از یکسو شایعه نمود امام حسن(ع) و برخی فرماندهان نظامی با او صلح کرده اند و از سویی دیگر با ارسال نامه تطمیع و تهدید به چهره های سرشناسی مانند عبید الله بن عباس تلاش کرد تا آنان را به سوی خود بکشاند. متاسفانه عبید الله بن عباس با وجود آنکه دو کودک خردسالش وحشیانه بدست بسر بن ارطاه کشته شده بودند؛ اما شبانه همراه با هشت هزار نفر به اردوی معاویه پیوست.[۱۵۴] نتیجه این دو اقدام معاویه آن بود که سپاهیان امام حسن(ع) دچار سردرگمی، بدبینی، بی نظمی و پراکندگی شوند و به شکست تلخ تن دهند.

۷-۶-۳ – تفرقه قومی-نژادی

شهید مطهری(ره) در تبیین این مطلب که اموی ها از دامن زدن به آتش تعصبات نژادی حمایت می کردند؛ به نقل از جرجی زیدان می نویسد:« در نظر بنی امیه مردم سه دسته می شدند: اول فرمانروایان که خود عرب ها بودند، دوم موالی یعنی بندگان(مسلمانان آزاد شده) آنان، سوم ذمیها؛ چنانکه معاویه راجع به مردم مصر می گوید: اهل آن کشور سه دسته ناس، نسناس و یا لاناس(جانور)[می باشند]»[۱۵۵]طبیعی است که اینگونه طبقه بندی مردم جامعه و متفاوت بودن هریک از آنان در میزان بهره مندی از مزایا و حقوق اجتماعی تاثیر فراوانی در بروز اختلافات و دشمنی های قومی بر جای می گذاشت.

نتیجه:

۱ – بنی امیه جریانی دین ستیز بود که با شناسنامه ای جعلی و پشتیبانی خلفا به مراکز حساس حکومتی نفوذ نمود.

۲ – نقطه مشترک اموی ها با دستگاه خلافت آن بود که هیچ رغبتی به خروج اهل بیت(ع) از انزوای سیاسی نداشتند.

۳ – تفرقه و دوری از مکتب اهل بیت(ع) دردناک ترین و شکننده ترین آسیبی بود که از سوی بنی امیه بر پیکر امت اسلامی وارد شد و پیامدهای زیانبار آن تا به امروز جهان اسلام را گرفتار نمود.

۴ – شناخت سیاست ها و بدعت های حکام اموی می تواند مسلمانان را به اسلام ناب و اتحاد اسلامی بر محور قرآن و عترت(ع) باز گرداند.

 


[۱] نهج البلاغه،خطبه ۹۳٫

[۲] ترجمه المیزان،ج۱۶،ص۴۱۱٫

[۳] سوره مبارکه احزاب آیه۴-۵٫

[۴] همان سوره، آیه۳۷٫

[۵] صحیح بخاری، ج۵،ص۷۹؛سنن نسایی ج۷،ص۱۳۰؛کتاب المسند امام شافعی،ص۳۲۴-۳۲۵ .

[۶] صحیح بخاری،ج۴،ص۱۵۵؛مسند احمد،ج۴،ص۸۱؛سنن ابی داود سجستانی،ج۲،ص۲۶؛سنن نسایی،ج۷،ص۱۳۰٫

[۷] شرح معانی الاثار،ج۳،ص۲۳۳٫

[۸] فتح الباری،ج۶،ص۱۷۵؛النزاع و التخاصم بین بنی امیه و بنی هاشم،ص۷۰٫

[۹] فتح الباری،ج۶،ص۱۷۵٫

[۱۰] شرح معانی الاثار،ج۳،ص۲۳۹٫

[۱۱] همان،ص۲۸۲٫

[۱۲] همان.

[۱۳] همان،ص۲۸۴٫

[۱۴] همان.

[۱۵] نهج البلاغه،نامه۱۷٫

[۱۶] بحار الانوار،ج۳۱،ص۴۵۸٫

[۱۷] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج۱۵،ص۸۲٫

[۱۸] الاستغاثه،ج۱،ص۷۶٫

[۱۹] بحار الانوار،ج۳۱،ص۴۵۸٫

[۲۰] تذکره الخواص،ص۲۶۳٫

[۲۱] شرح ابن ابی الحدید،ج۱۶،ص۳۲۶٫

[۲۲] مانند این روایت از بخاری:«عن عبد الملک سمعت جابربن سمره قال سمعت النبی(ص)یقول:یکون اثنا عشر امیرا فقال کلمه لم اسمعها فقال ابی:انه قال کلهم من قریش»صحیح بخاری،ج۸،ص۱۲۷؛و یا این حدیث از مسلم:«عن جابر بن سمره قال دخلت مع ابی علی النبی(ص)فسمعته یقول:ان هذا الامر لا ینقضی حتی یمضی فیهم اثنا عشر خلیفه قال:ثم تکلم بکلام خفی علی قال فقلت لابی ما قال؟قال کلهم من قریش.»صحیح مسلم،ص۸۱۷،حدیث۱۸۲۱٫

[۲۳] شیخ سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی در ینابیع الموده روایت را اینگونه نقل می کند:«عن جابر بن سمره قال:کنت مع ابی عند النبی(ص)فسمعته یقول:بعدی اثنا عشره خلیفه ثم اخفی صوته فقلت لابی ماالذی اخفی صوته؟قال: کلهم من بنی هاشم» وی پس از نقل این روایت می نویسد:«اینکه پیامبر(ص)صدایش را آهسته نمود خود مرجح این روایت.زیرا بنی امیه دوست نداشتند بنی هاشم بر کرسی خلافت تکیه زنند»ینابیع الموده،ج،۳ص۵۰۴٫

[۲۴] نهج البلاغه،نامه۱۶٫

[۲۵] شرح ابن ابی الحدید،ج۱۵،ص۱۱۸؛تاریخ طبری،ج۸،ص۶۳۳٫

[۲۶] شرح ابن ابی الحدید،ج۵،ص۸۵٫

[۲۷] همان،ص۸۵-۸۶٫

[۲۸] زاد المسیر،ج۴،ص۲۴۷٫

[۲۹] جامع البیان،ج۱۳،ص۲۸۷٫

[۳۰] زاد المسیر،ج۴،ص۲۶۵؛الجامع لاحکام القرآن،ج۹،ص۳۶۴٫

[۳۱] جامع البیان،ج۱۵،ص۷۶-۷۷٫

[۳۲] البحر المحیط،ج۷،ص۷۴ و ۷۶٫

[۳۳] زاد  المسیر،ج۳،ص۳۵٫

[۳۴] الکشف و البیان،ج۱،ص۲۵۷٫

[۳۵] همان.

[۳۶] الدر المنثور،ج۶،ص۳۷۱٫

[۳۷] همان،ج۴،ص۱۹۱٫

[۳۸] تاریخ الخلفاء،ص۱۲۴-۱۲۵٫

[۳۹] سوره مبارکه حجرات،آیه۶

[۴۰] الاستیعاب،ج۲،ص۳۳۳٫

[۴۱] تاریخ طبری،ج۳،ص۲۲۰-۲۲۱٫

[۴۲] همان،ص۲۲۱٫

[۴۳] همان،ص۲۲۱ و ۲۵۸٫

[۴۴] الاستیعاب،ج۲،ص۳۳۴٫

[۴۵] همان.

[۴۶] همان.

[۴۷] تاریخ طبری،ج۳،ص۲۱۸٫

[۴۸] تاریخ الخلفاء،ص۱۵۵٫

[۴۹] همان.

[۵۰] الاستیعاب،ج۲،ص۲۴۴-۲۴۵٫

[۵۱] تاریخ طبری،ج۳،ص۲۵۳٫

[۵۲] همان،ج۴،ص۵۳۶٫

[۵۳] همان.

[۵۴] تاریخ الخلفاء،ص۱۵۹٫

[۵۵] تاریخ طبری،ج۴،ص۵۴۷ و ج۵،ص۲۰٫

[۵۶] همان،ج۵،ص۲۰٫

[۵۷] تذکره الخواص سبط ابن الجوزی ص۳۶۲-۳۶۳

[۵۸] تاریخ طبری،ج۵،ص۲۱٫

[۵۹] تاریخ الخلفاء،ص۱۶۹٫

[۶۰] همان،ص۱۶۹٫

[۶۱] تاریخ طبری،ج۵،ص۴۶و۱۱۵٫

[۶۲] همان،ص۱۱۵٫

[۶۳] المستدرک علی الصحیحین،ج۵،ص۳۸۹٫

[۶۴] تاریخ طبری،ج۵،ص۴۸۰-۴۸۱٫

[۶۵] همان،ص۴۸۰٫

[۶۶] تاریخ الخلفاء،ص۱۷۴٫

[۶۷] تاریخ طبری،ج۵،ص۴۸۴و۵۴۳٫

[۶۸] همان،ص۵۴۳٫

[۶۹] تاریخ الخلفا،ص۱۸۰٫

[۷۰] تاریخ طبری،ص۵۵۰و۵۸۵٫

[۷۱] همان،ص۵۸۵٫

[۷۲] تاریخ الخلفا،ص۱۸۳٫

[۷۳] تاریخ طبری،ج۵،ص۶۰۰-۶۰۱٫

[۷۴] همان،ص۶۰۱٫

[۷۵] تاریخ الخلفا،ص۱۹۳و۱۹۸٫

[۷۶] تاریخ طبری،ج۵،ص۶۰۷وج۶،ص۱۸٫

[۷۷] همان،ج۶،ص۱۸٫

[۷۸] تاریخ الخلفا،ص۲۰۱٫

[۷۹] تاریخ طبری،ج۶،ص۲۰و۱۷۲٫

[۸۰] همان،ص۱۷۲٫

[۸۱] تاریخ الخلفا،ص۲۰۳٫

[۸۲] تاریخ طبری،ج۶،ص۱۷۹و۲۱۸٫

[۸۳] همان،ص۲۱۸٫

[۸۴] تاریخ الخلفا،ص۲۰۷٫

[۸۵] تاریخ طبری،ج۶،ص۲۲۶٫

[۸۶] همان،ص۲۵۸٫

[۸۷] تاریخ الخلفا،ص۲۱۰٫

[۸۸] تاریخ طبری،ج۶،ص۲۵۹٫

[۸۹] همان،ص۲۶۰٫

[۹۰] تاریخ الخلفا،ص۲۱۲٫

[۹۱] تاریخ طبری،ج۶،ص۲۷۰و۳۸۳٫

[۹۲] همان،ص۳۸۸٫

[۹۳] تاریخ الخلفا،ص۲۱۴٫

[۹۴] کتاب الام،ج۱،ص۲۶۹٫

[۹۵] الغدیر، ج ۱۰ص۲۷۴ به نقل از الاوائل  سیوطی،ص۹٫

[۹۶] الفقه علی المذاهب الخمسه،ص۱۲۳٫

[۹۷] المحلی ابن حزم،ج۵،ص۸۶٫

[۹۸] الغدیر،ج۱۱ص۹۲٫

[۹۹] السنن الکبری بیهقی،ج۵،ص۲۸۰؛الرساله شافعی،ص۴۴۶؛المجموع نووی،ج۱۰،ص۳۰؛الموطاء مالک،ج۲،ص۳۳؛کتاب المسند شافعی،ص۲۴۳٫

[۱۰۰] تاریخ طبری،ج۴،ص۱۶٫

[۱۰۱] المصنف عبدالرزاق،ج۲،ص۵۱۸؛کنزالعمال،ج۸،ص۲۳۸٫

[۱۰۲] الفقه علی المذاهب الخمسه،ص۱۳۰٫

[۱۰۳] کتاب الام،ج۱،ص۱۳۰؛المجموع،ج۳،ص۳۵۰؛کتاب المسند،ص۳۷٫

[۱۰۴] الفقه علی المذاهب الخمسه،ص۱۰۸-۱۱۰٫

[۱۰۵] سوره مبارکه اسراء،آیه ۴۶٫

[۱۰۶] اصول کافی،ج۸،ص۲۶۶٫

[۱۰۷] السنن الکبری،ج۵،ص۱۱۳؛سنن نسایی،ج۵،ص۲۵۳؛صحیح ابن خزیمه،ج۴،ص۲۶۰؛المستدرک علی الصحیحین،ج۱،ص۴۶۵٫

[۱۰۸] الغدیر،ج۲،ص۱۵۹به نقل از العقد الفرید،ج۲،ص۳۰۰٫

[۱۰۹] همان،به نقل از ربیع الابرار زمخشری،ج۲،ص۱۸۶٫

[۱۱۰] تاریخ طبری،ج۴،ص۴۷۸٫

[۱۱۱] الاحتجاج،ج۲،ص۵۵٫

[۱۱۲] وسائل الشیعه،ج۲۸،ص۲۱۵٫

[۱۱۳] اصول کافی،ج۲،ص۲۱۵-۲۱۶٫

[۱۱۴] الاحتجاج،ج۲،ص۹۰٫

[۱۱۵] اختیار معرفه الرجال،ج۱،ص۲۴۸و۲۵۳٫

[۱۱۶] الغدیر،ج۱۱،ص۵۰-۵۶٫

[۱۱۷] الاستیعاب،ج۲،ص۹۲٫

[۱۱۸] نهج البلاغه،خطبه ۱۳۰٫

[۱۱۹] الغدیر،ج۱۰،ص۴۱۰٫

[۱۲۰] همان،ج۱۱،ص۳۳ به نقل از الغارات ص۴۱۱٫

[۱۲۱] همان.

[۱۲۲] همان،ص۳۴٫

[۱۲۳] همان،ص۳۶٫

[۱۲۴] همان،ص۳۹٫

[۱۲۵] همان،ص۳۰٫

[۱۲۶] همان،ص۳۱٫

[۱۲۷] همان،ص۳۷٫

[۱۲۸] همان،ص۲۷و۳۹٫

[۱۲۹] تاریخ الخلفا،ص۱۷۳٫

[۱۳۰] تاریخ طبری،ج۵،ص۲۹۸-۳۰۰٫

[۱۳۱] سیره پیشوایان،ص۲۴۸ به نقل از الامامه و السیاسه،ج۲،ص۳۲٫

[۱۳۲] همان،به نقل از مروج الذهب،ج۳،ص۱۶۶-۱۶۷٫

[۱۳۳] صحیفه کامله سجادیه،دعای چهل و نهم.

[۱۳۴] سیر اعلام النبلا،ج۳،ص۱۲۹٫

[۱۳۵] شرح ابن ابی الحدید،ج۱،ص۳۳۸٫

[۱۳۶] مسند احمد بن حنبل،ج۴،ص۱۹۸٫

[۱۳۷] نهج البلاغه،خطبه ۲۳۸٫

[۱۳۸] شرح ابن ابی الحدید،ج۱۱،ص۴۴-۴۶٫

[۱۳۹] عیون اخبار الرضا(ع)،ج۱،ص۷۲؛الخصال،ص۵۷۴؛الامالی صدوق(ره)،ص۴۲۵؛الامالی طوسی(ره)،ص۵۵۹؛المستدرک علی الصحیحین،ج۳،ص۱۲۶-۱۲۷؛المعجم الکبیر،ج۱۱،ص۵۵؛الفائق فی غریب الحدیث،ج۲،ص۱۶؛الجامع الصغیر،ج۱،ص۴۱۵؛فیض القدیر،ج۱،ص۴۹وج۳،ص۶۰٫

[۱۴۰] وضع و نقد حدیث،ص۷۱به نقل از الصواعق المحرقه،ص۳۴٫

[۱۴۱] صحیح مسلم،ص۸۳۰،حدیث۱۸۴۷٫

[۱۴۲] الخصال،ص۲۰۶٫

[۱۴۳] تاریخ طبری،ج۴،ص۶۰۵؛ کلمات الامام الحسین (ع)،ص۳۶۰-۳۶۱ ؛سخنان حسین بن علی(ع) از مدینه تا کربلا،ص۱۵۲-۱۵۳٫

[۱۴۴] «عن انس بن مالک ان ناسا من عرینه قدموا على رسول الله صلى الله علیه وسلم المدینه فاجتووها فقال لهم رسول الله صلى الله علیه وسلم ان شئتم ان تخرجوا إلى ابل الصدقه فتشربوا من البانها وابوالها ففعلوا فصحوا ثم مالوا على الرعاء فقتلوهم وارتدوا عن الاسلام وساقوا ذود رسول الله صلى الله علیه وسلم فبلغ ذلک النبی صلى الله علیه وسلم فبعث فی اثرهم فاتى بهم فقطع ایدیهم وارجلهم وسمل اعینهم وترکهم فی الحره حتى ماتوا»صحیح مسلم،ص۷۳۵،حدیث۱۶۷۱؛صحیح بخاری،ج۵،ص۷۱،ج۷،ص۲۰وج۸،ص۱۹٫

[۱۴۵] کتاب الام،ج۴،ص۲۵۹٫

[۱۴۶] سوره مبارکه مائده،آیه۳۳٫

[۱۴۷] علل الشرایع ج۲، ص۷۲۲-۷۲۳،حدیث۱۸٫

[۱۴۸] صحیح بخاری،ج۴،ص۲۴۷؛صحیح مسلم،ص۱۱۴،حدیث۲۱۰٫

[۱۴۹] منیه الراغب فی ایمان ابی طالب(ع)،ص۱۹۰-۱۹۱٫

[۱۵۰] الغدیر،ج۱۰،ص۳۶۹٫

[۱۵۱] الاحتجاج،ج۱،ص۵۴۶٫

[۱۵۲] فرهنگ فرق اسلامی،ص۴۰۱-۴۰۶٫

[۱۵۳] تهذیب الاحکام،ج۸،ص۱۱۱،حدیث۳۸۱٫

[۱۵۴] الغدیر،ج۲،ص۱۳۵؛صلح سبز،ص۳۴٫

[۱۵۵] حماسه حسینی،ج۳،ص۷۸٫