امامت و خلافت دارای واقعیتی است که از سوی خدا و به وسیله پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله تعیین می‌شود، ولی ظهور و بروز آن در امور مسلمین و جامعه اسلامی، منوط به این است که در مردم آمادگی وجود داشته باشد. بدین صورت که ولی یار و یاورانی داشته باشد که برای حمایت از او به پا خیزند. چنین چیزی جز با بیعت و پذیرش مردم امکان پذیر نیست. به همین دلیل علی علیه‌السلام در دوران خلفای سه گانه (یعنی حدود ۲۵ سال) خانه نشین بود و در امر خلافت دخالتی نمی‌کرد. و در عین این که مقام امامت او از سوی خدا بود و هیچ گونه کمبودی نداشت.[۱]

مخالفان شیعه، به ویژه گروهی که لجاجت و خصومت با اهل بیت و پیروان آنان را برای خود افتخار می‌دانند و در این راه از القاء هیچگونه شبهه و فتنه ای دریغ نمی‌ورزند و خفّاش گونه از نور خورشید گریزانند. و از باب الغریق یتشبث بکل حشیش، کلام امیرالمؤمنین را دست آویز قرار داده و می‌گویند اگر او از طرف پیامبر منصوب به خلافت بود، نباید این چنین سخن می گفت. و می‌فرمود: دعونی و التمسوا غیری[۲]. این در حالی است که امیرالمؤمنین این کلام را در پاسخ به مردمی فرمود که مصّرانه از حضرت می‌خواستند بعد از کشته شدن عثمان، خلافت را قبول نماید.

در جواب باید گفت: علاوه بر مدارک فراوان موجود در تمام منابع سنی و شیعه مبنی بر ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه‌السلام، باید گفت که امام علیه‌السلام پاسخ این دسته را در همین خطبه بیان کرده‌اند.

توضیح این که: امام علیه‌السلام به خوبی می دانست که مردم مسلمان در زمان خلفاء مخصوصاً در زمان خلیفه سوم از اسلام راستین فاصله گرفته‌ بودند. به ویژه تقسیم دل بخواه پست‌ها و مناصب حکومتی، تقسیم غیر عادلانه بیت المال که در زمان عثمان به اوج خود رسیده بود، مردم را چنین عادت داده بود که اگر کسی بخواهد سنّت پیامبر را دقیقاً اجرا کند، با مخالفت های شدیدی رو برو خواهد شد. چنانچه حوادث بعدی، اثبات کرد که پیش بینی امام علیه‌السلام کاملاً بجا بوده است. لذا به عنوان اعلام خطر به هنگام بیعت مردم با ایشان، فرمودند: «مرا رها کنید؛ زیرا شما طاقت تحمّل اجرای حق و عدالت را ندارید. بدانید اگر با من بیعت کنید مجبور خواهید بود برای تصفیه جامعه اسلامی، دوران سختی را تحمّل کنید».

این درست به آن می‌ماند، که انسان نزد طبیب و جرّاح ماهری که در شهر نظیر ندارد می‌رود و او به بیمار می‌گوید: به طبیب دیگری مراجعه کن زیرا برنامه درمانی من سخت و سنگین است و تو یارای تحمّل آن را نداری. درنتیجه مسلّماً منظور طبیب این نیست که بخواهد شایستگی را از خود سلب کند و یا دیگری را سزاوارتر از خویش ببیند، بلکه منظورش این است که از آغاز کار، طرف را برای برنامه سنگینی که در پیش است آماده کند.[۳]

از این جا معلوم می‌شود که میان فرموده امام علیه‌السلام و گفتار ابوبکر اختلاف بسیاری وجود دارد. گفتاری که بیانگر سلب شایستگی خلافت از سوی خویش و بیان شایستگی امام علی علیه‌السلام برای منصب خلافت است[۴]. این اختلاف برای آن است که مردم در آن زمان آمادگی کافی برای پذیرش حق و عدالت داشتند؛ زیرا تعلیمات پیامبر در گوش آن ها بود و هنوز فراموش نشده بود.

شاهد دیگر وضعی است که پس از بیعت امام علیه‌السلام پیش آمد؛ زیرا امام علیه‌السلام در روز دوم خلافت خود بر منبر رفت و اعلام کرد که راه و رسم من همان روش پیغمبر است. هیچ کس بر دیگری برتری ندارد، و اگر سابقه و کوشش بیشتری در اسلام داشته باشد پاداش او در قیامت با خدا است. و ایشان حتی بر روی منبر گوشزد کرد که: هیچ کس حق ندارد در آینده بگوید فرزند ابی‌طالب ما را زا حق خویش محروم کرد. و مطلب جدیدی را در رابطه مساوی بودن حق عرب و عجم بیان کرد.

امام علیه‌السلام فردای آن روز به عبیدالله ابن ابی رافع کاتب خویش دستور داد از مهاجرین شروع کند، سپس به انصار و سایر مسلمانان هر کدام سه دینار بدهد.[۵]

از این تقسیم جز طلحه، زبیر، عبدالله بن عمر، و سعید بن عاص و مروان بن حکم کسی سر باز نزد، عبید الله جریان را به امام علیه‌السلام گزارش داد.

هنگامی که مردم در مسجد بودند این گروه در گوشه ای از مسجد کنار یکدیگر نشستند و با یکدیگر آهسته صحبت می کردند، پس از آن ولید بن عقبه نزد امام علیه‌السلام آمد و با یادآوری کشتگان بدر شرط کرد که ما در صورتی با تو بیعت می‌کنیم که سهم بیت‌المال ما را تغییر ندهی، قاتلان عثمان را به قتل برسانی و اجازه بدهی که اگر از تو بیمناک شدیم به جبهه شام و معاویه ملحق شویم.

امیرامؤمنین نیز در جواب، مسأله بدر را وظیفه الهی و مسأله بیت المال را خارج از اختیار خود مطرح کردند و بیان کردند که اگر ملزم به کشتن قاتلان عثمان بودند، همان زمان دست به این کار می‌زدند. در آخر امنیت آنها را نیز تضمین کردند. و به آنها قول دادند که روشی جز قرآن و سنت را اجرا نخواهد کرد.

سپس عمار یاسر را با عبد الرحمن به سوی طلحه و زبیر که در گوشه مسجد نشسته بودند فرستاد و آن ها نزد امام علیه‌السلام آمدند.

وقتی امیرامؤمنین بیعت مشتاقانه آنها را یادآوری کرد، آن دو در جواب گفتند: ما بیعت کردیم که بدون مشورت با ما کاری نکنی و ما را بر دیگران برتری بخشی در حالی که بدون مشورت با ما، اموال را به طور مساوی نقسیم کردی. ولی امیرالمؤمنین چنین شرطی را تکذیب کردند[۶].

پس این کلام امام علی علیه‌السلام برای این نبود که ایشان بخواهند شایستگی خلافت را از خویش سلب کنند. همچنین صدور این کلام به خاطر این نبود که ایشان بخواهند شخص دیگری را برای خلافت مطرح کنند؛ چنانچه ابوبکر اعتراف کرد: «مرا رها کنید؛ چون علی در میان شما و سزاوار تر از من در امر خلافت است»؛ بلکه این سخن، یک نوع اعتراض به وضع موجود بود. وضعیت شکننده‌ای که نتیجه ۲۲ سال حکمرانی خلفاء سه گانه بود و در اثر کجرویی‌ها، خصوصاً مفاسد موجود در زمان عثمان به وجود آمده بود. و مردم را شدیداً از عهد رسول خدا دور و با سیره الهی او بیگانه کرده بود.

علاوه بر آن، این کلام، یک نوع هشدار و بیدار باش به مردمی بود که خواستار خلافت آن حضرت و بیعت با او بودند. به این معنا که آماده عدالت علوی باشند و هرگز آن حضرت را با خلفا پیشین قیاس نکنند و اگر چنین پنداری دارند کاملاً در اشتباه هستند.

 

 


پی نوشت:

[۱] پیام امام، ج۱، ص ۳۴۲ ، آیت الله مکارم شیرازی.

[۲] نهج البلاغه، خطبه ۳

[۳] ترجمه و شرح گویای نهج البلاغه، ج۱، ص۴۰۷، آیت الله مکارم شیرازی، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۶۹

[۴] . اقیلونی اقیلونی فلست بخیر منکم و علیّ فیکم مرا رها کنید من بهتر از شما نیستم درحالی که علی علیه‌السلام در میان شما است

. [۵] همان، ص۴۰۸

[۶] . فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم آیا این طور نبود که من از بیعت کراهت داشتم و شما با رغبت بیعت نمودید؟ گفتند: چرا. فرمود: پس این چه وضعی است که از شما مشاهده می کنم؟ گفتند: بیعت کردیم که بدون مشورت ما کاری نکن و ما را بر دیگران برتری بخشی، اما اموال را به طور مساوی تقسیم کردی و بدون مشورت ما این عمل را انجام دادی. امام فرمود: استغفار کنید که من (چنین شرطی را از شما بر خلاف رضای خدا پذیرفته باشم) هم اکنون بگوئید آیا حقّی از شما گرفته ام یا به شما ستم کرده ام؟ گفتند: معاذالله.( ترجمه و شرح گویای نهج البلاغه، ص۴۱۱) فرمود: آیا حکم و یا حقی مربوط به یکی از مسلمانان بوده که من جاهل به آن بوده ام و یا از گرفتن آن عاجز مانده ام؟ گفتند: نه. باز امام فرمود: اما در مورد مشورت با شما، من به حکومت رغبتی نداشتم، مرا به سوی آن دعوت نمودید و اصرار ورزیدید، ترسیدم اگر ردّ کنم اختلاف افتد. و پس از قبول مسئولیت، در کتاب خدا و سنّت پیامبر نظر افکندم، آنچه مرا راهنمائی کردند عمل نمودم و احتیاج به نظر و رأی شما ندیدم.( ترجمه و شرح گویای نهج البلاغه، آیت الله مکارم شیرازی، ناصر، ج۱، ص۴۱۱٫ جلد ۵ صفحه ۸۹و۱۰۶و۱۰۷)