روش تحقیق :

بررسی دقیق و نظام  مند تعامل میان اهل سنت و شیعه در هند، نیازمند روشی است که بتواند ابعاد و زوایای تحقیق را به خوبی نشان دهد. به همین سبب، این تحقیق براساس دو تقسیم بندی کلان تعریف شده است؛ تقسیم اول به رابطه حکومت های شبه قاره با شیعه در ادوار مختلف تاریخی می پردازد. با عنایت به این که در چند سده گذشته، همواره حاکمیت با اندیشه سنی بوده است، روش تعامل این حکومت ها با شیعه در هر دوره، اهمیت خاصی دارد. آن چه در این بحث اهمیت دارد، این واقعیت است که عامل تعیین کننده در این روابط، عنصر سنی بوده است؛ چه این که در طول تاریخ؛ قدرت در دست اهل سنت بوده است. در این تحقیق، سه دوره تاریخی برای تبیین تعاملات اهل سنت با شیعه در حوزه سیاست در نظر گرفته شده است:

۱ – دوره امپراطوری مغول؛

۲ – دوره افول مغول و استیلای استعمار انگلستان تا عصر استقلال؛

۳ – دوره تجزیه هند و تشکیل کشور پاکستان.

البته در هر دوره نیز الگوهای رفتاری مختلفی را می توان تشخیص داد؛ اما این تقسیم بندی بر اساس تحولات بنیادین سیاسی در شبه قاره انجام شده است.

از سوی دیگر، برای تبیین دقیق  تر، تنوع اندیشه  ها در تعامل با شیعه نیز باید مورد بررسی قرار گیرد؛ به این معنا که گاه تعامل را از منظر حکومت و قدرت بررسی می کنیم ـ که نگاه رسمی حکومت ها به شیعه چگونه بوده است و چه سیاست هایی را در این تعامل اتخاذ کرده اند ـ و گاه تعامل از منظر اندیشمندان و در حوزه اندیشه بررسی می شود؛ یعنی اندیشمندان سنی چه تقابل ها و تعامل هایی را با شیعه داشته اند و سنخ و ماهیت این تقابل ها و تعامل ها چه بوده است؟ البته نباید این نکته را فراموش کرد که موضع گیری و اندیشه ورزی علمای اهل سنت، تابعی از سیاست های حاکمان است و در این عرصه، قدرت نقش تعیین کننده ای دارد. در این بخش نیز مباحث در سه محور تنظیم شده  اند:

۱ – مکتب سلفی؛

۲ – اهل حدیث؛

۳ – مکتب بریله (بریلوی).

هر یک از این محورها نیز، خود دارای تقسیمات فکری خردتری هستند که در خلال مباحث بیان خواهند شد.

 

اسلام در شبه قاره هند :

 

نخستین تماس های مسلمانان با شبه قاره هند، در دوران خلیفه دوم آغاز شد وتا عصر عبدالملک مروان (حکومت:۸۵ ـ۸۶) حملات پراکنده ای به منطقه مکران و سند توسط مسلمانان صورت گرفت و مناطقی نیز تصرف شد. اما در هیچ یک از این حملات، نتیجه قطعی حاصل نشد؛ تا این که در سال ۹۲ق به دستور حجاج بن یوسف ثقفی، سپاه بزرگی به فرماندهی محمد بن قاسم، شهرهای بزرگ سند و بخشی از نواحی جنوبی پنجاب تا شهر ملتان را تصرف کرد و از اوایل قرندوم این منطقه عملا جزو سرزمین های اسلامی گردید.[۲]

ورود مسلمانان و آموزه های متعالی دین اسلام، رفته رفته در میان مردم بومی منطقه با استقبال گرمی روبه رو شد و دیری نگذشت که اسلام، بر حیات اجتماعی مردم منطقه حاکم شد . اما فراگیر شدن اسلام در هند، به دوران حمله سلطان محمود غزنوی (حکومت:۳۸۹ـ۴۲۱)، در سال ۳۹۲ ق بازمی گردد. وی حتی مرکز حکومت خود را از غزنه به لاهور انتقال داد.

اسلام، با قرائت سنی به شبه قاره وارد شد. نخستین مسلمانانی که به این کشور لشکرکشی کردند، سنی مذهب بودند و برای گسترش اندیشه سنی در این کشور کوشیدند. سلطان محمود غزنوی خود سنی حنفی و متعصبی بود که آتش جنگ های فرقه ای را در این منطقه برافروخت. علاءالدین خلجی ( متوفی ۷۱۶ ق) مذهب حنفی را در هند رسمیت داد.

 

اما حضور پررنگ اندیشه سنی در هند، به معنای فقدان سایر اندیشه  ها نیست. به شهادت تاریخ، اندیشه شیعی نیز از دیرباز در منطقه هند حضور پررنگی داشته است. در زمان خلافت منصور (حکومت:۱۳۶ ـ ۱۵۸)، عبدالله فرزند محمد نفس زکیه، به سند مهاجرت کرد و با جمعی از همراهان و پیروانش به تبلیغ آرا و نظریات علویان مشغول شد و پیروان بسیاری را گرد خود جمع کرد.[۳] در دوره  های بعد ـ که در جای خود به آن اشاره شده است ـ سلسله های پادشاهی شیعی، مانند قطب شاهیان در هند تأسیس شد و قدرت گرفت و مناطقی مانند «اوده» مرکز حکومت آنان گردید. حتی در میان برخی از حاکمان سنی، رجال شیعی متعددی دیده می شوند.

فرقه اسماعیلیه هم در هند افت و خیزهایی داشته است. در قرن چهارم، پیروان این فرقه بر منطقه سند و ملتان تسلط یافتند و رفته رفته توانستند تمامی سرزمین سند، پنجاب و گجرات را جولانگاه تبلیغات خود کنند[۴]. اسماعیلیان تا اواخر قرن ششم، در این مناطق، نفوذ بسیاری داشتند؛ اما در نیمه قرن هفتم، توسط علاء الدین خلجی به شدت سرکوب شدند[۵] و تنها گروه هایی به صورت پراکنده از آنان باقی ماندند. دو شاخه عمده اسماعیلیه در هند، یعنی «بهره» و «خوجه» (آقا خانی) تاریخ خود را به این منطقه می رسانند.[۶]

همان گونه که گفته شد، چه در دوران عصر اسلامی که هند یکپارچه بود و چه پس از استقلال پاکستان و پس از آن بنگلادش، همواره در این منطقه، اندیشه سنی غالب بوده است. به همین سبب، سنیان بوده  اند که شیوه تعامل با شیعیان را تعیین کرده  اند و شیعه صرفاً نقشی تدافعی برای دفاع از هویت و ماهیت خود داشته است.

نکته دیگر این که با عنایت به عدم قدرت سیاسی شیعه در منطقه، رشد شیعه و گسترش آن، پیش از آن که مرهون قدرت نظامی و مالی شیعیان باشد، در گرو نفوذ و تأثیر اندیشه شیعی در منطقه است. واکنش های خشونت آمیزی که امروزه نیز در فضای پاکستان مشاهده می شود، شاید به سبب عدم موفقیت روش های علمی اندیشه اهل سنت در برابر اندیشه شیعه باشد.

 

الف) تعامل اهل سنت با شیعیان در حوزه حکومت

 

شبه قاره ـ که گاه به آن آسیای جنوبی نیز گفته می  شود ـ تا قبل از سال ۱۹۴۷م سرزمینی گسترده بود که کشورهای پاکستان، بنگلادش، هند، سریلانکا، افغانستان، بوتان و مالدیو را در برمی گرفت[۷]. پس از فروپاشی امپراطوری مغول و به سبب استعمار انگلستان، شبه قاره به هند بریتانیا[۸] معروف شد. اما در سال ۱۹۴۷م پس از استقلال هند، کشور پاکستان از آن جدا شد و بسیاری از مسلمانان به این کشور هجرت کردند. در آن زمان، بنگلادش نیز با نام پاکستان شرقی جزئی از کشور تازه تأسیس پاکستان شمرده می شد. اما این بخش نیز در سال ۱۹۷۱م از پاکستان جدا شد و کشور بنگلادش متولد شد.

امروزه شبه قاره عمدتاً به سه کشور پاکستان، هند و بنگلادش اطلاق می  شود. در دوره های مختلف، شیوه تعامل اهل سنت با شیعیان در حوزه حکومت و قدرت، متفاوت بوده است.

 

۱ – تعامل اهل سنت باشیعیان در دوره مغول

 

تیمور(متوفی ۸۰۷ ق) در سال ۸۰۱ ق، هند را تسخیر کرد، اما پس از مرگ وی(۸۰۷ ق)، به سبب اختلافاتی که میان فرزندان و نوادگان وی افتاد، بسیاری از سرزمین ها از دست رفتند و حکومت های محلی مختلفی به وجود آمدند. «بابر» که از نوادگان تیمور بود، توانست با کمک شاه اسماعیل صفوی، سرزمین هند را تصرف کند (۹۳۲ق). این دوره جدید از حکومت مغولان در هند که برخی آن را سلسله گورکانیان یا بابریان (۹۳۲-۱۲۴۷) می  نامند، با حمایت مستقیم شاهان صفوی آغاز می شود. به همین سبب نیز عنصر شیعی و ایرانی را در این سلسله به خوبی مشاهده می کنیم. همایون ـ جانشین بابر ـ نتوانست از میراث پدر محافظت کند؛ از این رو در سال ۹۵۱ق از خاندان سوری شکست خورد و به دربار شاه طهماسب صفوی پناهنده شد. وی ۱۴ سال در دربار صفویان بود؛ تا این که بار دیگر با کمک شاه صفوی توانست دهلی را تصرف کند (۹۶۲ق). همایون تأثیرات بسیاری از دربار صفوی و مکتب شیعی پذیرفته بود و به همین سبب نیز در حکومت وی، عنصر شیعی و ایرانی حضوری پررنگ داشت. اما دولت وی دولت مستعجل بود و بیش از یک سال دوام نیاورد.

پس از وی اکبر شاه (حکومت:۹۶۳ـ۱۰۱۴)به عنوان بزرگ ترین پادشاه تاریخ هند، تساهل بیشتری نسبت به پیروان مذاهب دیگر نشان داد. به ویژه آن که وی دوران کودکی  اش را به همراه پدر، در دربار شاه طهماسب صفوی گذرانده بود. در دربار اکبر شاه، بسیاری از رجال بزرگ شیعی حضور داشتند؛ افرادی چون «فتح الله شیرازی»، «حکیم ابوالفتح گیلانی» و در رأس همه مرحوم علامه «قاضی نورالله شوشتری» صاحب کتاب گرانقدر «احقاق الحق». اکبر در طول پنجاه سال حکومت خود با چهار شاه صفوی هم عصر بود که مهم ترین آن ها شاه طهماسب و شاه عباس اول بودند.

«نور جهان»، همسر جهان گیر (جانشین اکبر؛ حکومت:۱۰۱۵ ـ۱۰۳۷) اصالتاً ایرانی بود و نفوذ زیادی در حکومت یافت و به همین سبب، بسیاری از اقوام ایرانی خود را در پست  های مهم نهاد. بسیاری از رجال و اندیشمندان شیعی نیز در این عصر از ایران به هند مهاجرت کردند.

در مجموع پس از اکبر، بار دیگر فضای مذهبی هند، عرصه را بر شیعه تنگ کرد؛ هرچند برخی از سلسله های شیعی مانند قطب شاهیان در مناطقی مانند اوده حکومت می کردند.همین فضای ضد شیعی، رهبران متعصب سنّی را برای مقابله با اندیشه شیعه برانگیخت.

 

اوج رونق مذهب حنفی و رشد اندیشه های ضد شیعی، در دوران سلطنت «اورنگ زیب» (۱۰۶۹ـ ۱۱۱۸ ه ) شکل گرفت و این دوره را به حق باید عصر رویارویی اندیشه سنی با شیعه نام نهاد. اورنگ زیب بر خلاف اکبر، سنّی بسیار متعصبی بود و به شدت با شیعه به مخالفت پرداخت. دربار وی نیز برخلاف دربار افرادی چون اکبر شاه، به محل آمد و شد متعصبین اهل سنت تبدیل گردید؛ کسانی که تحمل هیچ اندیشه مخالفی را نداشتند.

اورنگ زیب برای رسیدن به مطامع سیاسی خود، از حربه تکفیر استفاده می کرد. وی پدرش را سال ها به بهانه ارتداد ـ اما در حقیقت برای اهداف سیاسی ـ به زندان انداخت. برادر بزرگش داراشکوه را که سلطنت حق وی بود، با همین حربه کشت. وی هم چنین سلسله شیعی قطب شاهیان را که بر منطقه دکن و حیدرآباد سلطنت می کردند و با شاهان صفوی ارتباط نزدیکی داشتند، سرنگون کرد.[۹]

مذهب تشیع که در عصر اکبر، جهانگیر و شاه جهان به وسیله عالمان و رجال ایرانی، در سراسر هند رونق یافته بود، در زمان وی تضعیف و آتش تعصبات فرقه ای علیه شیعه افروخته شد. در همین زمان فتاوی عالم گیر یعنی سومین  مجموعه بزرگ از احکام فقهی حنفی تألیف شد. این کتاب در خارج از هند به فتاوی هندیه شهرت دارد. این اثر به دست نظام  الدین برهان پور و ۲۴ تن از عالمان دیگر فراهم آمده است. دشمنی وی با شیعه از یک سو و وابستگی شدیدش به متعصبین اهل سنت از سوی دیگر، سبب شد که فرقه گرایان، به وی لقب «محی الدین» دادند.

اما تمامی این فرقه گرایی ها، نه تنها موجب یک دستی مسلمانان شبه قاره نشد، بلکه موجب تشطط و اختلاف شدید میان مسلمانان و در نتیجه تضعیف جامعه اسلامی در برابر هندوها و سیک ها گردید. چنین وضعیتی، رفته رفته موجبات فروپاشی حکومت مغولان در هند را فراهم آورد.

در مجموع، مذهب حنفی در طول دوران انحطاط امپراطوری مغول و ظهور قدرت انگلستان، آیین رسمی بیشتر مسلمانان بود.

 

 

۲ – تعامل سنیان با شیعیان در دوران استعمار

 

حضور استعمار درمنطقه شبه قاره، تاریخ بلندی دارد و مردم مظلوم این منطقه، قرن ها سایه سنگین استعمار را بر سر خود تحمل کرده اند. علی رغم وجود منابع غنی، مردم شبه قاره، به سبب استعمار، همواره با فقر و فاقه دست به گریبان بوده اند. ابتدا کمپانی هند شرقی به بهانه تجارت در سال ۱۶۰۰م در هند شکل گرفت. با آشنایی بیشتر انگلیسی ها با شبه قاره و منابع آن، رفته رفته زیاده  خواهی ها بیشتر شد و در سال ۱۷۵۷م در جنگی موسوم به «پلاسی»[۱۰] انگلیسی ها نواب بنگال را شکست دادند و این منطقه را از دست مسلمانان خارج کردند. در همین سال، کلکته نیز از سلطه مسلمانان خارج شد. چنین روندی رفته رفته سبب شد که در حدود نیمه قرن ۱۹، هندوستان تبدیل به هند انگلیس یا هند بریتانیا شود. در سال ۱۸۵۷م مسلمانان و هندوها در برابر انگلیسی ها قیام کردند؛ اما این قیام نیز به شدت سرکوب شد و سلطه انگلستان بر شبه قاره بزرگ هند، کامل گردید و تا سال ۱۹۴۷م ادامه یافت.

استعمار انگلستان در عرصه های مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی شبه قاره تأثیرات عمیقی بر جای گذاشت. در عرصه سیاسی، امپراطوری بزرگ اسلامی (مغول) پس از توسعه کمپانی هند شرقی و سپس دولت بریتانیا، رو به اضمحلال گذاشت و در سال ۱۸۵۷م رسماً پایان یافت.

چنین شرایطی جایگاه مسلمانان را نیز دگرگون کرد. مسلمانانی که تا آن زمان، حاکمیت سیاسی هند را در دست داشتند، جایگاه خود را از دست دادند. انگلیسی ها که عامل اصلی قیام ۱۸۵۷م را مسلمانان می دانستند، آنان را از عرصه فعالیت های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دور کردند هندوها نیز – که حضور مسلمانان را در منطقه بر نمی تافتند ـ از شرایط به وجود آمده به خوبی استفاده کردند و خود را بیش از مسلمانان با انگلیسی ها وفق دادند.

سیاست تفرقه نیز یکی از برنامه های انگلستان درشبه قاره بود. ایجاد حس ناسیونالیستی هندی در برابر بیگانه ستیزی ( اسلام)، به تخاصم میان مسلمانان و هندوها دامن می زد.

انگلستان کوشید در عرصه فرهنگ نیز تحولات ساختاری به وجود آورد. نخست زبان رسمی به انگلیسی تغییر یافت. در ادارات و مراکز علمی، زبان رسمی (انگلیسی) تکلم می شد. حتی زبان اردو که زبان مسلمانان بود، با حمایت انگلیسی ها به نفع زبان هندی مهجور ماند.

 

دغدغه دیگر مسلمانان، برنامه آموزشی انگلیسی ها بود. برنامه درسی مدارسی که توسط انگلیسی ها تأسیس می شد، با اهداف آموزشی و متون درسی انگلیسی هماهنگ بود. زبان رسمی آموزشی در این مدارس انگلیسی بود و بسیاری از واقعیت های تاریخی و ملی، در متون درسی تحریف شد. از سوی دیگر، ماهیت دروس این مدارس، سکولاریستی بود و این امر با روحیه مسلمانان شبه قاره سنخیت نداشت. نظام آموزشی انگلیسی ـ که به اعتقاد علمای هند، فرزندان اسلام را بی دین می کرد ـ احساسات دینی مسلمانان را تحریک می کرد. در واکنش به استیلای آموزشی انگلستان، در سال ۱۹۱۲م مسلمانان در خواست تشکیل دانشگاهی اسلامی را ارایه کردند که از سوی انگلستان رد شد و این امر خشم مسلمانان را برانگیخت.[۱۱]

به همین سبب، بسیاری از علمای سنتی و دینی برآن شدند که مدارسی را برای حفظ دین و جلوگیری از جدا شدن فرزندان جامعه اسلامی هند از فرهنگ و سنت خود، تأسیس کنند که مهم ترین آن ها مدرسه «دیوبند» بود که بعدها نیز به صورت زنجیره ای در سایر مناطق گسترش یافت.[۱۲]

هدف از توضیح نسبتاً مفصلی که پیرامون عصر استعمار در هند ارایه شد، تبیین این نتیجه بود که مباحث شیعه و سنی در عصر استعمار، حداقل در عرصه سیاسی و کشمکش  های فیزیکی، چندان فعال نبود. ریشه این امر را می توان در دو بخش خلاصه کرد:

 

الف) وجود دشمنی مشترک یعنی انگلستان که نه تنها با شیعه، بلکه با اهل سنت نیز دشمن بود. هدف استعمار انگلستان، نابودی کامل اسلام و یا حداقل استحاله آن از یک مذهب اسلامی به یک دین روشن فکری هماهنگ با استعمار بود. به همین دلیل نیز از شخصیتی همچون «سِر سید احمد خان» به شدت حمایت می  کرد.

 

چنین وضعیتی مسلمانان شبه قاره ـ چه شیعه و چه سنی ـ را به یک توافق نانوشته رساند و آن این که اولویت اصلی در صحنه مبارزه، استعمار انگلستان است که بیش از همه خطر دارد. چنین رویکردی، از تنش  ها و چالش های میان جامعه اهل سنت و شیعه کاست.

 

ب) مشکل دیگری که مسلمانان داشتند وجود مذاهب و مکاتب مختلف (مانند: هندوئیزم، سیکیزم، جینیزم و… ) بود. این اندیشه ها که ادیان بومی مردم منطقه محسوب می  شدند و در عصر حاکمان مغول قدرت عرض اندام نداشتند، در دوران استعمار انگلستان، به خوبی از شرایط استفاده کردند. انگلستان، نزدیکی به سیک  ها و هندوها را بر مسلمانان ترجیح داد. هندوهایی که در عصر مغول جایگاهی نداشتند، در عصر استعمار به سرعت رشد کردند و جای مسلمانان را گرفتند. چنین وضعیتی موجب شد که آنان عقاید مسلمانان را نیز به چالش بکشند و به همین سبب، به عنوان دشمن مشترک دیگری ظاهر شوند.

این دو عامل سبب شدند تا در عصر استعمار، تقابل های مستقیم میان اهل سنت و شیعه کمتر شود. نکته دیگری که از تقابل اهل سنت با شیعه کاست، این واقعیت بود که هرچند اهل سنت اکثریت را در شبه قاره به عهده داشتند، اما از آن جا که تکیه  گاه قدرت رسمی خود را از دست داده بودند، دیگر توان مبارزه مستقیم با شیعه را نداشتند.

البته این بدین معنا نیست که در حوزه فکر و اندیشه نیز چنین فضای مسالمت آمیزی برقرار بود. به عبارت دیگر، هرچند در فضای اندیشه ای، تقابل ها به شدت ادامه داشت، اما صرفاً در متون خلاصه می شد و سبب مواجهه بیرونی نمی شد. چنین وضعیتی پس از استقلال پاکستان از میان رفت و متون نگاشته شده در این دوران، بار دیگر به مانیفست گروه  های تروریستی ضد شیعه تبدل شدند.

 

 

تعامل اهل سنت با شیعیان پس از تشکیل پاکستان :

 

سال ۱۹۴۷م برای مردم پاکستان، سالی به یادماندنی است. در این سال، مسلمانان شبه قاره پس از قرن ها زندگی در کنار هندوها (کفار) شاهد تشکیل کشوری با هویت اسلامی بودند. این سرزمین برای مسلمانان شبه قاره، سرزمین آرزوها و مدینه فاضله بود. بسیاری از مسلمانان از گوشه و کنار شبه قاره به این سرزمین مهاجرت کردند؛ به این امید که در سرزمین جدید، با حاکمیت اسلام، کشوری اسلامی و الگو برای تمامی کشورهای اسلامی ساخته شود.

اما این امید، توهمی بیش نبود و از همان آغاز، این سرزمین همواره کانون سخت ترین بحران ها و چالش های نه تنها منطقه، بلکه جهان بوده است. در ریشه یابی چنین وضعیتی می توان عوامل مختلفی را نام برد؛ یکی از این عوامل، عملکرد نامناسب بسیاری از حاکمان وقت است. به عبارت دیگر، برخی از رؤسای جمهور پاکستان، برای رسیدن به اهداف سیاسی خود، از دین استفاده ابزاری کردند.

در این میان دوران ضیاءالحق (۱۳۵۶ـ۱۳۶۷ ش)، نقطه عطفی در اسلامی کردن[۱۳] پاکستان بود. وی برای فایق آمدن بر بحران مشروعیت و استفاده از جریان اسلام گرایی در کشور، کوشید کشور را اسلامی کند. اقدامات ضیاء در پاکستان دو پیامد مستقیم داشت:

 

 

۱ – در سال ۱۹۸۵م جماعت اسلامی، لایحه شریعت را که برتری قرآن و سنّت را در قانون اساسی و نظام حقوقی پاکستان تضمین می کرد، ارایه داد. مهم ترین موضوع در لایحه شریعت ، تأسیس دادگاه شریعت بود که بالاترین مرجع قضاوت تلقی می  شد و احکام آن، در دادگاه دیگری قابل فرجام خواهی نبود. در ۱۹۸۶م لایحه شریعت ـ با اصلاحاتی ـ به تصویب رسید. اما این لایحه صرفاً براساس مکاتب فقهی حنفی و دیوبندی تنظیم شده بود و دیدگاه های بخش معتنابهی از مسلمانان پاکستان یعنی شیعیان و بریلوی  ها را در نظر نگرفته بود و این عاملی بود برای شعله  ور شدن آتش اختلافات؛ به عنوان نمونه، شیعیان که به پرداخت زکات به عنوان مالیات اعتراض داشتند، تظاهرات گسترده ای برپا کردند که به معافیت آن ها از پرداخت زکات منتهی شد.[۱۴]

 

۲ – وی در این دوران کوشید، از اسلام به عنوان حربه ای سیاسی برای مشروعیت حکومت خود استفاده کند. او بودجه ای را برای مدارس دینی رادیکال درنظر گرفت، در دوران او مدارس دینی سنی از ۶۳۶ باب به بیش از ۳۰۰۰ باب افزایش یافت.[۱۵] هم چنین او برای اسلامی کردن ارتش، میان مدارس دینی و ارتش پیوند ایجاد کرد. در این دوره او با استفاده از فضای جنگ سرد میان کمونیزم و لیبرالیسم از یک سو و کمونیسم و عربستان از سوی دیگر، به آموزش نیروهای جهادی برای مبارزه در افغانستان اقدام کرد و این امر موجب شد که میان ارتش و گروه های اسلام گرای افراطی ارتباط تنگاتنگی ایجاد شود. ثمره این پیوند، چهره امروز اسلام گرایی یا بنیادگرایی اسلامی در پاکستان است؛ پیوندی که در همان زمان، بسیاری از محققین، نسبت به آینده آن هشدار داده بودند.

 

 

اقدامات ضیاء الحق از چند جهت به ضرر جامعه اسلامی پاکستان بود:

 

الف) عملکرد ضیاءالحق بیشتر افراطی کردن پاکستان بود تا اسلامی کردن آن. 

 

ب) حمایت های مالی و سیاسی و اعطای امتیازاتِ گزینشی به احزاب و گروه های اسلامی، تضادها و چالش های میان گروه های اسلامی را شدت بخشید. حمایت یک طرفه او از گروه های رادیکال سنی مانند سپاه صحابه و یا احزاب وابسته به دیوبندی ها و اهل حدیث، موجب شد سایر گروه ها به ویژه شیعیان، در برابر این حرکت بایستند. 

 

ج) ائتلاف میان ارتش و گروه های افراطی، امنیت پاکستان را به مخاطره افکند؛ زیرا زمینه فعالیت های نظامی گروه های اسلام گرا با یک دیگر را ـ پس از شکست کمونیزم ـ فراهم کرد و بین مدارس افراطی و فعالیت های نظامی پیوندی شوم پدید آورد که پیامدهای ناگوار آن، اکنون دامن خود پاکستان را فراگرفته است. 

 

د) سوق دادن جریان اسلام گرایی به سوی عملگرایی، این جریان را با خلأ اندیشه ای روبرو کرد و حالتی سطحی و قشری و عامیانه به جریان اسلام گرایی بخشید.[۱۶]  

 

در مجموع ـ جدای از فعالیت های دولتی زمام داران ـ ساختار دینی پاکستان، از عوامل مهم بی  ثباتی و چالش های موجود در این کشور است. علی رغم این که بیش از ۹۸ درصد مردم پاکستان مسلمان هستند، به علت عملکرد گروه های افراطی، شکاف های عمیق مذهبی میان آن ها دیده می شود. این اختلافات گاه آن چنان عمیق است که گروه های افراطی (که به آن ها تکفیری می  گویند) پیروان سایر مذاهب، مانند شیعه را کافر و مهدورالدم معرفی می کنند.

جالب آن که فرقه های اسلامی موجود در پاکستان، همان فرقه های اسلامی قبل از تشکیل پاکستان هستند. این گرایشات مذهبی، قبل از تشکیل پاکستان نیز در شبه قاره وجود داشتند؛ اما هرگز چنین فضای تخاصم و تشتتی مشاهده نمی شد. در دوران مبارزه با استعمار و هندوها، همه فرق اسلامی حضور داشتند و حتی در سال های مبارزه برای استقلال، مسلمانان آن قدر هماهنگ بودند که رهبری استقلال پاکستان را فردی شیعه (محمد علی جناح) به عهده داشت و پیروان سایر مذاهب از او اطاعت می  کردند.[۱۷] البته این بدین معنا نیست که اختلافی در آن زمان میان فرق مختلف اسلامی وجود نداشت، اما این اختلافات صرفاً درمیان نخبگان دینی و محافل علمی بود. در کتاب ها، مذاهب یکدیگر را رمی به کفر و الحاد می کردند[۱۸]؛ اما این موضع  گیری  ها، در میان جامعه اسلامی آثار عملی نداشت. هر مکتبی برای جذب افراد و ـ به اعتبار خودش هدایت خلق ـ به دعوت و تبلیغ معارف خود می پرداخت. اما پس از استقلال پاکستان چنین فضایی از میان رفت و جامعه اسلامی پاکستان گرفتار تفرقه، تشتت و بحران های حاد مذهبی شد.

از طرف دیگر چنین فضای تخاصم آلودی، پاکستان را به بستر مناسبی برای تحقق اهداف کشورهای دیگر تبدیل کرده است. در رأس این کشورها دولت سعودی و بنیادگرایان عربستان سعودی هستند که پاکستان را بهترین مکان برای فعالیت های خود می بینند. علی رغم تفاوت های اعتقادی که میان وهابیت و سلفی گری (دیوبندی ) پاکستان وجود دارد، اما وهابیون به شدت از این گروه برای اهداف مذهبی خود، به ویژه مبارزه با شیعه استفاده می کنند. اهل حدیث پاکستان نیز به شدت تحت تأثیر برنامه های وهابیون عربستان هستند. بسیاری از کتابهای نویسندگان پاکستانی ضد شیعه، مانند «احسان الهی ظهیر» و «منظور نعمانی» در عربستان بارها تجدید چاپ شده اند. گروه های افراطی و مدارس مهم دیوبندی ها توسط عربستان تغذیه می  شوند.[۱۹] دانشگاه بین المللی اسلامی و مسجد بزرگ الفیصل نمونه های دیگری از فعالیت عربستان در این کشور است. یکی از وزرای پاکستان این دانشگاه را پناهگاه تروریست های اسلامی نامید.[۲۰] حتی بنیادگرایی اسلامی که در عربستان زمینه بروز و ظهور ندارد، در پاکستان شکل گرفته است که شبکه القاعده به رهبری اسامه بن لادن، از جمله نهادهای آن است.

 

 

ب) تعامل اهل سنت با شیعیان در حوزه اندیشه

 

منطقه شبه قاره، نه تنها از نظر ساختارحکومتی افت و خیزهای بسیاری را تجربه کرده است، بلکه امروزه یکی از کانون های اندیشه ای جهان اسلام است. در این منطقه می توان قرائت های مختلفی از دین را مشاهده کرد. اما در حوزه اندیشه نیز مانند حوزه عمل، خشونت و نسبت های ناروا و تند، بر تعاملات علمی ـ مذهبی این منطقه غلبه کرده است. رمی به تکفیر، اباحه دم، برخوردهای بسیار تند، غیرعلمی و خارج از نزاکت، از ویژگی های اهالی شبه قاره است. شاید چنین تصور شود که این فضا مربوط به دوران بعد از تشکیل پاکستان است، اما واقعیت این است که در گذشته نیز چنین فضایی بر منطقه شبه قاره حاکم بوده است.

همچنین اختلافات میان مسلمانان شبه قاره، صرفاً میان شیعه و سنی نیست؛ بلکه در میان اهل سنت نیز گرایشات و نحله های بسیاری وجود دارد. این گرایشات و نحله ها، گاه در یک فرقه مذهبی هستند، اما یکدیگر را تکفیر می کنند. از طرف دیگر، مواضع تمامی فرقه  ها نسبت به شیعه و عقاید شیعه به یک گونه نیست؛ در حالی که برخی از گروه های افراطی، خون و مال شیعه را مباح می دانند، گروه  های دیگری از اهل سنت، نه تنها با شیعه چنین برخوردی ندارند، که در مراسمات سنتی شیعیان مانند محرم، موالید پیامبر گرامی اسلام و ائمه اطهار علیهم السلام شرکت می کنند. بنابراین هرگز نباید تمام اهل سنت شبه قاره را در یک طبقه قرار داد.

از طرف دیگر، مطالبی که علیه شیعه در این منطقه نگاشته شده است، بیش از آن که علمی باشند ـ متأثر از فضای خشونت  آمیز شبه قاره ـ مجموعه ای از دشنام، نسبت های ناروا و گزاره های تکفیری هستند.

در این بخش با تقسیم بندی نحله ها و گرایشات موجود اهل سنت تعامل هر یک با اندیشه شیعی را بررسی خواهیم کرد.

 

 

۱ – سلفیان شبه قاره

 

الف) شیخ احمد سرهندی (۹۷۱ـ ۱۰۳۴ق)

«سلفی  گری» یعنی بازگشت به گذشته و تأکید بر جایگاه صحابه، تابعین و تابعین تابعین. سلفیان در روش، نقل گرا و در معرفت شناسی، حدیث گرا هستند.[۲۱]

در این میان اگر بخواهیم نقطه آغازی برای بررسی تعاملات سلفیان با شیعه ـ در حوزه اندیشه ـ تعیین کنیم، شیخ احمد سرهندی نقطه مناسبی است. وی از علمای بزرگ اهل حدیث و مورد علاقه بسیار دیوبندی ها است؛ تا آن جا که او را احیاگر هزاره دوم ـ مجدد الف ثانی ـ نامیده اند.[۲۲] شیخ احمد علاوه بر پیروی از مذهب حنفی، در کسوت طریقه صوفیه نقشبندیه نیز قرار داشت.

از شیخ سخنان جاه  طلبانه بسیاری نقل شده است که موجب ناخرسندی عمیق عالمان دینی هند نیز شد. وی مدعی بود که ازمرتبه روحی اولین خلیفه اسلام و سرسلسله نقشبندیان یعنی ابوبکر، گذر کرده و از ولایت محمدی صلی الله علیه وآله به مرتبه حضرت ابراهیم علیه السلام رسیده است. شیخ سرهندی، به دلیل بیان چنین مسائلی از سوی «خواجه باقی بالله» نکوهش شد[۲۳] و توسط جهانگیر (شاه گورکانی) به زندان افتاد.[۲۴] حتی برخی از روحانیون اهل سنت، با این ادعا که او خلاف سنت عمل می کند، به مخالفت با او برخاسته و خواهان اعدام او شدند.[۲۵] جالب آن که سرهندی، خود را مُجدّد اسلام در هزاره دوم معرفی می کند![۲۶]

شیخ احمد، کتابی علیه شیعه با عنوان الرّد علی الروافض[۲۷] نگاشته است. وی در این کتاب ابتدا حکم اباحه خون و مال شیعه که توسط برخی از علمای اهل سنت صادر شده است را تأیید می کند[۲۸] و سپس نسبت کفر و الحاد به شیعه می دهد. سپس مسأله امامت را مابه ـ الامتیاز میان شیعه و اهل سنت ذکر می  کند[۲۹] و با اوصاف نامناسبی از شیعه نام می برد. او چهارده فرقه برای شیعه ذکرمی کند ـ که معلوم نیست از کجا استخراج کرده است ـ و در پایان این فهرست، به فرقه امامیه اشاره می کند.[۳۰] این در حالی است که در آن زمان، امامیه و اسماعیلیه، تنها فرقه های شیعه شبه قاره بودند! وی برای هر یک از این فرقه ها عقایدی را ذکر می کند و در پایان می گوید: « هرچند اختلافاتی میان فرقه های مختلف شیعه دیده می  شود، اما در کلیات مشترک و همه اهل ضلال اند». برای آشنایی با ماهیت مطالب این کتاب به برخی از گفته های وی اشاره می شود: به عقیده وی شیعیان معتقدند:

ابن ملجم علی را نکشت؛ بلکه شیطانی که به صورت علی درآمده بود، به دست او کشته شد. علی در ابرهاست؛ رعد، صدایش و برق، شلاقش هستند. به همین سبب هنگام شنیدن صدای برق، شیعیان می گویند: السلام علیک یا امیرالمؤمنین. شیعه قایل به تناسخ است. علی به خاطر نگرفتن حقش کافر است. روح خدا در علی فنا شده است. خداوند در قالب مردی نورانی است که بر سرش تاجی از نور و قلبش منبع حکمت است. شیعه قایل به حلیت خمر، خوردن مردار، انجام زنا و… است. امام صادق خداست و ابوالخطاب اسدی بهتر از اوست. بهشت، همین نعمت های دنیا و جهنم دردهای آن است. جبرائیل قرار بود وحی را برای علی بیاورد، اما به سبب شباهت زیاد علی با پیامبر، وحی را اشتباها به پیامبر داد و به همین سبب جبرائیل مستحق لعن است. علی خداست و پیامبر را مبعوث کرده است. شیعه قایل به خدایان پنج گانه است که اصحاب کسا هستند: پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین. خداوند دنیا را خلق کرد و پس از آن، تمامی امور را به طور کامل به علی تفویض کرد.[۳۱]

وی پس از بیان این اوهام می  گوید:

… وهذا آخر بیان فرقهم الضاله المضله و انما لم نذکر باقـی الفرق لانهم موافقون بالمذکورین الا فـی الاشیاء یسیره، و کل من ادنـی درایه و تمیز و الطلع عـلــی مطالبهم فانه یحکم لامحاله بفساد مذهبهم، بادنـی النظر و ان لم یرجع الی الادله.[۳۲]

آیا بیان چنین اوهامی در فضای شبه قاره ـ که جز دو قرائت اسماعیلیه و شیعه امامیه در این منطقه وجود ندارد و اساساً چنین دیدگاه هایی کاملاً در تضاد با عقاید شیعه است ـ جز ایجاد التهاب و فتنه و تحریک روحیه ضد شیعی هدفی را دنبال می کند؟! آیا نسبت دادن چنین مطالب سخیفی به شیعه از سوی عالمی مانند شیخ احمد سرهندی سزاوار است؟

هم عصر شیخ احمد سرهندی، عالم وارسته آیت الله علامه قاضی شیخ نور الله شوشتری (۹۵۶ـ ۱۰۱۹ق) است. علامه شوشتری پس از سال ها تحصیل در سال ۹۹۲ق در عصر اکبر شاه به هند مهاجرت کرد و به سبب علم و وارستگی مورد استقبال اکبر قرار گرفت و در دربار نفوذ بسیاری یافت. اکبر شاه پس از مدتی به او پیشنهاد قاضی القضاتی لکنهو را کرد و مرحوم علامه به شرط آن که به اجتهاد خود عمل کند، پذیرفت. از علامه شوشتری کتاب ها و رسالات بسیاری در دفاع از عقاید شیعه و نظریه امامت بر جای مانده است که می توان در رأس آن ها از احقاق الحق و ازهاق الباطل[۳۳] نام برد. این کتاب، اگرچه در رد کتاب ابطال نهج الباطل فضل الله بن روزبهان خنجی است، اما مجموعه ای از عقاید شیعه در اصول اعتقادات و نیز برخی فروع فقهی را در خود جای داده است. از قاضی نور الله شوشتری ۱۴۰ کتاب، رساله و حاشیه به جای مانده که اسامی آن ها در مقدمه ملحقات احقاق الحق آورده شده است.علامه شوشتری(ره) نقش مهمی در آگاهی و آشنایی مسلمانان منطقه با اندیشه شیعه و هدایت شیعیان شبه قاره در آن عصر و قرون بعدی ایفا کرد. زبان آثار وی نیز زبانی علمی و خالی از سخنان سخیف است.

همان گونه که گفته شد، چهره هایی مانند شیخ احمد سرهندی به جای پاسخ گویی علمی به دیدگاه های شیعه، روش تحریک احساسات ضد شیعی ـ آن هم بر اساس ادعاهای بی اساس ـ را انتخاب کردند که پیامدهای ناگوار بسیاری در شبه قاره به شهادت علامه شوشتری(ره) یکی از این نمونه هاست. هنگامی که اکبر از دنیا رفت، علمای سنی عرصه را بر شیخ تنگ کردند. وی تصمیم گرفت به ایران بازگردد؛ اما قبل از آن، شیخ را گرفتند، لباس هایش را درآوردند و آن قدر با چوب خاردار بر بدنش زدند که گوشت های تنش کنده شد. سپس تشتی آهنی، پر از آتش بر سرش نهادند، تا شربت شهادت نوشید. مرحوم علامه شوشتری به شهید ثالث شهرت دارد.

 

 

ب) عبدالحق محدث دهلوی (۹۲۸ ـ۱۰۵۲م)

یکی دیگر از چهره های برجسته اهل سنت در منطقه شبه قاره هند، عبدالحق دهلوی است که دو سال در مکه تحصیل کرد. از وی بیش از ۱۰۰ کتاب نقل شده است. عبدالحق احیاگر حرکت حدیث گرایی در هند است و به همین سبب نیز به وی عنوان محدث داده اند. وی کتابی با عنوان مناقب الائمه دارد که در آن نسبت به ائمه اظهار علاقه کرده است. همچنین وی کتاب فصل الخطاب خواجه محمد پارسا ـ از مشایخ صوفیه ـ با نام احوالات ائمه اثنی عشر را تلخیص کرده است.[۳۴]

اهمیت عبدالحق دهلوی در منطقه شبه قاره از آن جاست که وی سرآغاز یا یکی از حلقه های مهم زنجیری است که به یکی از جریان های فکری در شبه قاره، یعنی مکتب دیوبند، ختم می شود. به گفته ابوالحسن ندوی، وی آغازگر جریان حدیث گرایی در هند است.

 

ج) شاه ولی الله دهلوی[۳۵] (۱۱۱۴ـ ۱۱۷۶ق)

هرچند چهره  های بزرگی همانند شیخ احمد سرهندی و عبدالحق دهلوی در شبه قاره حضور پیدا کردند و حتی عبدالحق دهلوی را بنیان گذار اندیشه حدیثی می دانند، اما شاه ولی الله دهلوی را باید نقطه عطفی در منطقه شبه قاره هند شمرد. شاه ولی الله از نظر تاریخی، هم عصر محمد بن عبدالوهاب (تولد: ۱۱۱۱ق) بود و گویا در همان زمانی که محمد بن عبدالوهاب در مکه و مدینه درس می خوانده ، شاه ولی الله نیز در آن جا حضور داشته است؛ اما شواهدی برای ملاقات این دو با یکدیگر وجود ندارد. وجه مشترک این دو، نخست ادعای آن ها در احیای دین و پیرایش آن از خرافات و دیگری قرائت مشترک آن ها از مفاهیمی همانند توحید و شرک است.

شاه ولی الله اندیشه کلامی خود را مانند هم عصرش، محمد بن عبدالوهاب بر تبیین توحید و شرک متمرکز کرد. دیدگاه او درباره توحید و شرک شبیه دیدگاه ابن تیمیه است که محمد بن عبدالوهاب آن را در حجاز ترویج می کرد. توحید از نظر شاه ولی الله دارای مراتب چهارگانه است: انحصار وجوب وجود در ذات خداوند، انحصار آفرینش زمین و آسمان و موجودات در خداوند، انحصار تدبیر امور به خداوند و انحصار عبادت در خداوند.[۳۶] او در تبیین و تفسیر مسأله شرک، مانند محمد بن عبدالوهاب دیدگاه خاصی ارایه کرد که اصل بنیادگری او را در کلام نشان می  دهد. از نظر او، یاری خواستن از غیر خدا ـ مانند اولیاء الله ـ در جهت رفع حاجت و شفای بیماران، نذر کردن برای آنان به انگیزه رفع حاجات به وسیله آن ها، سوگند خوردن به اسمای غیر خداوند و مانند آن ها، تماماً در زمره شرک قرار دارند[۳۷]. براساس نظر او:

اساس و پایه دین، قرآن است و حدیث و سایر منابع اعتقادی و شرعی، جنبه تکمیلی دارند و موکول به تحقیق و بررسی هستند. کلام اسلامی به بررسی و ارزشیابی مجدد نیازمند است و باید به شیوه تازه  ای مطرح گردد.[۳۸]

خداوند یکی است و صفات او نیز مخصوص اوست؛ نمی توان هیچ یک از صفات او را به پیامبر یا فرشتگان نسبت داد. هیچ کس غیر از خدا قابل پرستش نیست؛ چه به صورت مستقیم و چه غیر مستقیم [که مرادش همان توسل به اولیاء است].[۳۹]

 

او برای بررسی احادیث و منابع دینی، اصل اجتهاد را مطرح می  کرد، اما دایره اجتهاد را تنها در مسایل فرعی محدود و مسایل اعتقادی را غیر قابل اجتهاد می  دانست. در مسایل اعتقادی معتقد بود: «مردم باید اعتقادات بزرگان پیشین سنت را برگزینند و از آنان پیروی کنند و از پرداختن به مسایلی که علمای سلف، بی  اساس دانسته اند اجتناب ورزند».[۴۰]

شاه ولی الله در فقه و کلام سعی کرد نوعی وحدت در میان مذاهب فقهی و کلامی تصوف به وجود آورد. او اختلافات فقهی چهار مکتب بزرگ اهل سنت را بسیار سطحی و ظاهری می دانست و معتقد بود که با رجوع به احادیث قابل رفع هستند. به همین جهت به نظر او، پیروی از تمامی مکاتب فقهی چهارگانه جایز بود. در امور اعتقادی نیز کوشید تا عقاید دو مکتب و طریقه تصوف رایج زمان، یعنی وحدت وجود متأثر از فلسفه ابن عربی و مکتب وحدت شهود شیخ احمد سرهندی را با هم تلفیق کند.[۴۱]

 

شاه ولی الله دهلوی، هرچند در تقریب میان مذاهب اهل سنت کوشید، اما هرگز باب گفت وگوی علمی میان شیعه و اهل سنت را باز نکرد و در مقابل با نگاشتن دو کتاب ازاله الخفاء عن خلافه الخلفاء و قره المعینین فی تفضیل الشیخین شیعه را فرقه ضاله نامید.[۴۲] هرچند لحن شاه ولی الله دهلوی لطافت بیشتری از شیخ احمد سرهندی دارد ـ و دکتر محمد اکرام[۴۳] کوشیده است، دیگاه او را نسبت به شیعه معتدل نشان دهد و از قول فرزندش نقل می کند که پدرش هرگز به کفرشیعه فتوا نداده است ـ اما چنان که گفته شد، عبارات وی در دو کتاب مذکور، چنین عداوتی را تداعی می  کند. او نسبت به شیعه ادعا می  کند که آنان به ثقه بودن قرآن اعتقاد ندارند و در ختم نبوت، عقیده زندقه را پیش گرفته  اند.[۴۴] این ادعاها نیز همان گونه که مشاهده می شود، هیچ ربطی به شیعه ندارد و هرگز شیعه نسبت به قرآن و ختم نبوت دیدگاهی غیر از دیدگاه اسلام ندارد.

از طرف دیگر، آموزه های شاه ولی الله در مسایلی مانند توسل، شفاعت و مفهوم عبادت، با نظریات شیعه تفاوت دارد و در این عرصه، اندیشه ولی الله به اندیشه وهابی نزدیک می شود.

البته این نگاه افراطی به شیعه، میراث آموزش و تعلیمی است که وی همزمان با معاصر خود محمد بن عبدالوهاب در نجد و حجاز داشته است. همچنین تأثیر پذیری وی از ابن تیمیه در مفاهیم توحید، شرک، کفر و ایمان، وی را به چنین موضع گیری هایی سوق داده است.[۴۵]

در طول قرن هیجدهم و نوزدهم، بسیاری از مدارس دینی، براساس مشرب شاه ولی الله دهلوی اداره می شد که بر تفسیر ـ روایی ـ و آموزش حدیث تمرکز و با عقل مخالفت می  کردند.

 

 

د) شاه عبدالعزیز دهلوی(۱۱۵۹-۱۲۳۹ق)

هرچند شاه ولی  الله دهلوی، دیدگاه  های تندی نسبت به شیعه ارایه کرد، اما فرزندش شاه عبدالعزیز دهلوی معروف به «سراج الهند» به حرکت ضد شیعی در این منطقه، شتاب بیشتری بخشید. شاه عبدالعزیز بیش از پدر به دیدگاه های تکفیری و تفرقه  آمیز نزدیک شد و نه تنها فضای گفت وگوی علمی را از میان برد،بلکه با قلمی گزنده و به دور از ادب، کتاب تحفه اثنی عشریه را به زبان فارسی علیه شیعه نگاشت؛ که آتش احساسات شیعی علیه اهل سنت و تحریک جریان های تند و افراطی علیه شیعه را به دنبال داشت. به گفته مرحوم میر حامد حسین:

در این کتاب، عقاید و آرای شیعه به طور عموم و فرقه اثنا عشریه را به خصوص، در اصول و فروع و اخلاق و آداب و تمامی معتقدات و اعمالشان، به عباراتی خارج از نزاکت و کلماتی بیرون از آداب و سنن مناظره و به شیوه کتب نوآموزان ـ که به خطاب نزدیک تر است تا به برهان ـ مورد حمله و اعتراض قرار داده … کتاب را مملو از افترائات و تهمت های شنیعه ساخته است.[۴۶]

در حالی که استعمار انگلستان، سرزمین هند را چپاول می کرد و دین هندوئیزم کیان مسلمانان را تهدید می کرد، عبدالعزیز ضربات جبران ناپذیری بر تقریب میان مذاهب در این منطقه وارد کرد. محمدرضا حکیمی در تأثیرات این کتاب بر جامعه اسلامی می گوید:

 

باری؛ این کتاب بدین گونه انتشار یافت و باعث تشتت جبهه اسلامی هند شد و در دل برادران مسلمان، نسبت به یکدیگر کینه و نفرت پدید آورد و صفای مسجد و محراب و شکوه رمضان و عاشورا را کدر ساخت و طنین باحشمت بانگ «الله اکبر» و وحدت جهت قبله را که دل دشمن را آب می کرد و جان یهود و نصارای استعمارگر را می گداخت، دست خوش نابه سامانی و تزلزل ساخت. سپس برخی دیگر از جان های تاریک و ایادی شر، به گونه ای دیگر به نشر و تکثیر کتاب پرداختند.[۴۷]

کتاب تحفه در حقیقت برگردانی است فارسی از کتاب دیگری با نام الصواقع الموبقه لاخوان الشیطان و الضلال و الزندقه ، نوشته شخص متعصبی با نام نصرالله کابلی که عبدالعزیز بدون هیچ تغییری آن را ترجمه کرده و با نام خود به چاپ رسانیده است.[۴۸] این کتاب نیز مانند الرد علی الروافض شیخ احمد سرهندی، مملو از اکاذیب و نسبت های ناروا به شیعه است و در دوازده فصل تدوین یافته است. علمای شیعه ردیه  های بسیاری بر این کتاب نگاشته  اند،[۴۹] که مهم ترین آن ها ـ که نه تنها پاسخی به اوهام تحفه اثنی عشریه بود، بلکه اثری مستقل در تبیین و دفاع از اندیشه شیعه شمرده می شد ـ کتاب گران  سنگ عبقات الانوار تألیف عالم بزرگ هند، میرحامد حسین هندی است.[۵۰]

اندیشه  های ستیزجویانه، فرقه  گرایانه و غیرعلمی شاه عبدالعزیز، زمینه را برای رویارویی بخشی از اهل سنت هند در برابر شیعه فراهم کرد که بعدها، پس از استقلال پاکستان به حرکتی ارهابی و تروریستی در برابر شیعیان مظلوم پاکستان تبدیل گردید.

 

 

هـ) مکتب دیوبند ( قبل از استقلال پاکستان)

پس از محدث دهلوی، اندیشه سلفی در دو حوزه عمل (جهاد) و حدیث گرایی، به پیش آمد و در قرن نوزدهم، مکتب دیوبند را پدید آورد. مکتب دیوبند آمیزه ای از اندیشه های شاه ولی الله دهلوی و شاه عبدالعزیز دهلوی بود. دیویند منطقه ای در ایالت «اوترپرادش» هند است که توسط گروهی از علمای سلفی در سال ۱۲۸۳ق مدرسه ای به نام «دارالعلوم» در آن تأسیس شد. هدف از تأسیس این مدرسه، مبارزه با استیلای فرهنگی انگلستان بود؛ چه این که انگلستان، می  کوشید از طریق کنترل آموزش و پرورش و توسعه روش آموزش غربی، استعمار را در کشور هند نهادینه کند. افرادی مانند مولوی محمد قاسم نانوتوی (متوفی ۱۲۹۴ق)، رشید احمد کنکوهی و… در تأسیس این مکتب نقش عمده را ایفا کردند. این مکتب با برپایی مدارس سنتی و با برنامه درسی خاصی کوشید تا از تأثیرگذاری روش آموزش بریتانیایی، جلوگیری کند.

سرعت رشد مکتب دیوبند، به سبب حمایت علما و پیروی مردم، زیاد بود و پس از مدتی مدارس دیوبندی در مناطق مختلف هند گسترده شد.

در مبانی دیوبند نیز شیعه ستیزی کاملاً مشاهده می  شود. کتاب های مختلفی نیز توسط علمای دیوبند علیه شیعه نگاشته شده است. از جمله شخصیت های این مکتب که علیه شیعه قلم زده  اند می  توان به محمدقاسم نانوتوی، رشید احمد گنگوهی و خلیل احمد سهارانپوری، اشاره کرد. اما با این حال، وجود دشمن مشترک که همان هندوها و انگلیسی  ها بودند، موجب عدم بروز اختلافات می شد. حتی هنگامی که در سال ۱۹۴۷م پاکستان از هند جدا شد، شیعیان دوشادوش اهل سنت برای استقلال تلاش کردند. محمدعلی جناح بنیان گذار پاکستان نیز که خود شیعه بود، پس از استقلال پاکستان، شخصی شیعه به نام محمدعلی تقوی را به عنوان اولین شهردار کراچی (پایتخت) تعیین کرد. وی نیز در اولین ماه محرم پس از استقلال، دسته جات عزاداری و سینه زنی را در کراچی به راه انداخت. در آن زمان سیاستمداران مسلم لیگ از جمله لیاقت علی خان که سنی بود، در مراسم عزاداری حسینی شرکت می کردند و حساسیتی در این خصوص وجود نداشت. هم چنین در قانون اساسی پاکستان هیچ اشاره ای به مذهب نشده و این خود، مؤیّد این نکته است که تدوین کنندگان آن، در جهت وحدت ملی وعدم توجه به حساسیت های مذهبی ـ فرقه ای گام برداشته اند. این عدم حساسیت به حدی بودکه در سرود ملی این کشور، از پاکستان به نام کشور حسین یاد شد.[۵۱]

اما شاید هیچ کس در آن زمان تصور نمی کرد، حرکتی که برای مبارزه با استعمار انگلستان و انسجام مسلمانان هند، شکل گرفته است، روزی به حربه ای برای مسلمان  کشی توسط گروهی که خود را به مکتب دیوبند نسبت می  دهند، تبدیل شود.

 

 

و ) مکتب دیوبند ( پس از استقلال پاکستان)

مکتب دیوبند پس از استقلال پاکستان به سوی افراطی  گری پیش رفت و نوک حملات خود را به طرف شیعیان پاکستان نشانه گرفت. دو دولت ایوب خان و ضیاءالحق بیش از همه در ایجاد چنین وضعیتی نقش داشتند؛ به ویژه در دوران ضیاءالحق که با شعار اسلامی کردن پاکستان، کشور به سوی رادیکالیزم مذهبی و فرقه  گرایی سوق داده شد و خشونت و افراط گرایی به اوج رسید.

البته مکتب دیوبند پس از استقلال پاکستان به صورتی منسجم نبود و طیفی از گروه  های معتدل و تندرو را تشکیل داد که اجمالاً می توان آن ها را در سه گروه خلاصه کرد:

 

 

۱ – گروه معتدل: این گروه وابسته به حزب جمعیت العلمای اسلام، شاخه فضل الرحمن است که می  کوشد اهداف خود را در قالب مبارزات انتخاباتی و از طریق به دست آوردن فرصت  های سیاسی دنبال کند. این حزب که ادامه حزب جمعیت علمای هند است، در پاکستان به نام «جمعیت علمای اسلام»، تغییر نام داد.

۲ – گروه تندرو: این گروه را حزب «جمعیت العلمای اسلام شاخه سمیع الحق» در پیشاور پاکستان نمایندگی می کند. این حزب نسبت به شاخه فضل الرحمن، دیدگاه های افراطی  تر و فرقه گرایانه  تری دارد و طالبان نیز محصول عملکرد این گروه است. طالبان با کمک  های مالی و تبلیغات عربستان و همچنین مدارس دیوبندی افراطی و تسلیحات امریکا شکل گرفت.

۳ – گروه های تروریستی: گروه های تروریستی، شاخه  ای از دیوبندی ها هستند که رسماً مسلمانان دیگر را کافر شمرده و به همین سبب آنان را مهدورالدم می  شمارند. بمب  گزاری ها، ترورها و جنایات دیگری که در این کشور انجام می شود، توسط این گروه ها صورت می گیرد؛ گروه هایی مانند سپاه صحابه، لشکر جهنگوی، لشکر طیبه و … که همه رویکردی کاملاً خشونت طلب داشته و به فکر حذف فیزیکی رقبا هستند.

در این میان، حرکتی تبلیغی که ماهیت دیوبندی داشت، توسط مولانا محمد الیاس آغاز شد و دامنه آن، سراسر هند را فراگرفت و اکنون در بیش از ۱۰۴ کشور دنیا شعبه دارد. این حرکت در توسعه و ترویج مکتب دیوبند در شبه قاره و آسیای میانه، ایران، افریقا و بسیاری از سایر مناطق جهان نقش ویژه  ای ایفا می  کند.[۵۲]

ز) اهل حدیث (غیر مقلدین)

یکی از گرایش های سلفی گری در منطقه شبه قاره، اهل حدیث هستند. البته مراد از اهل حدیث در این جا غیر از اهل حدیث به معنای مصطلح در صدر اسلام است. به عقیده برخی، این گروه یکی از دو شاخه نشأت گرفته از مکتب فقهی ابوحنیفه است که دیگری مکتب تصوف نام دارد.[۵۳] اما با عنایت به سابقه تصوف و روشن بودن خاستگاه تصوف،[۵۴] چنین سخنی صحیح به نظر نمی  رسد. احتمالاً مکتب اهل حدیث فعلی پاکستان، شاخه  ای از مکتب اصلاحی شاه ولی الله است. مولانا قمر احمد عثمانی درباره وابستگی مکتب اهل حدیث به اندیشه اصلاحی شاه ولی الله می  گوید:

افکار شاه ولی الله، تمامی شبه قاره هند را تحت تأثیر قرار داد و شمع آزادی تفکر و اجتهاد ـ که او برافروخته بود ـ منشأ پیدایش دو گروه جدید گردید. این دو گروه خود را منتسب به شاه ولی الله می دانند: یکی، جماعت اهل حدیث و دیگری جماعت علمای دیوبند.[۵۵]

 

 

چنان که از نام اهل حدیث پیداست، آنان منابع فقه را به قرآن و سنت منحصر می  کنند و به همین جهت اجماع و آرای علمای اولیه را به شدت نقد می  کنند. به نظر قمر احمد عثمانی، انتقادات مداوم اهل حدیث از علمای پیشین، قداست هزار ساله ائمه فقه را از بین برده است.[۵۶]

به گفته احسان الهی ظهیر، عالم اهل حدیث: «تقلید از علما و اندیشمندان یک نسل و یا یک مقطع زمانی خاص، نه تنها جایز نیست، بلکه نادرست و اشتباه است.»[۵۷]

چنین دیدگاه  هایی، این گروه را به وهابیت نزدیک می  کند. آنان نیز همانند وهابیون، تقلید را جایز نمی  دانستند، ائمه فقه اهل سنت را نقد می  کنند و با مراجعه به ظاهر احادیث و نقل گرایی مفرط، عقل و جایگاه آن را نادیده می گیرند.

این گروه نیز مانند وهابیون، نه تنها شیعه، که مسلمانان دیگر را نیز نقد می  کنند. به گفته الیویه روا، طلاب افغانستانی که در مدارس اهل حدیث درس خوانده بودند:

هنگام بازگشت به افغانستان در مقابل تصوف و مذهب حنفی مبارزه کردند. مثلاً زیارتگاه  های محلی را تخریب نمودند. حنفی  ها معمولاً آن طلبه  های اهل حدیث را وهابی می نامیدند؛ لیکن خودِ طلبه  ها، خود را سلفی می  گفتند. روابط آن ها با ملاهای سنتی حنفی متشنج شد و به برخوردهای مسلحانه محلی انجامید.[۵۸]

 

 

این گروه در پاکستان، به دنبال ایجاد یک جامعه سنّی مبتنی بر کتاب و سنت و عملکرد خلفای راشدین هستند.[۵۹] البته بیش از آن که مانند سلفی  گری وهابی و شاخه افراطی مکتب دیوبند، به دنبال تکفیر و تهییج برای انجام عملیات های تروریستی باشند، رویکرد مذهبی و فرهنگی دارند. تأسیس مدارس، مساجد و انجام امور تبلیغی از مهم ترین فعالیت های آنان است. مرکز اصلی این گروه در گوجران واله، از توابع استان پنجاب قرار دارد.[۶۰]

اما در میان اهل حدیث احسان الهی ظهیر استثناست. وی دیدگاهی به شدت فرقه  گرایانه داشت و سلفی  گری وهابی، بیشترین بهره برداری را از وی کرد. او با تندروی هایی که در این زمینه داشت، موجب شد، جمعیت اهل حدیث که حزب رسمی مکتب اهل حدیث بود، به دو شاخه تبدیل شود و بسیاری از علمای اهل حدیث از او برائت بجویند. وی با نگاشتن کتاب های بسیار تند علیه شیعه، آتش نفاق را، علاوه بر این که میان مسلمانان سنی برافروخت، میان شیعیان و اهل سنت نیز شعله  ور کرد. او با متهم کردن شیعه به قایل بودن به تحریف قرآن[۶۱] و مخدوش کردن جایگاه اهل بیت علیهم السلام [۶۲] شیعه را خارج از اسلام می شمارد.[۶۳] روش های تند و افراطی احسان الهی ظهیر، تأثیرات بسیار شدیدی در کینه توزی اندیشه  ورزان اهل سنت نسبت به شیعیان داشت. وی در یک حادثه بمب  گذاری در سال ۱۹۸۷م از دنیا رفت.

چنین دیدگاه  های شیعه ستیزانه ای ، وهابیون را به شدت وسوسه کرد که از وی کمال بهره برداری را بکنند. کتاب های وی توسط سلفیون وهابی، با تیراژهای بالایی چاپ و در سطحی وسیع منتشر می  شوند.[۶۴]

در میان اهل حدیث، تنها شخصیتی که تا این حد، آلت دست وهابیون قرار گرفت همو بود و چنان که گفته شد، بیشتر اهل حدیث رویکرد فرهنگی و مذهبی دارند. رابطه اهل حدیث با سلفیون عربستان سعودی زیاد است و عربستان نیز با توجه به دیدگاه های تندی که این گروه بر ضد مسلمانان دیگر، از جمله اهل سنت و شیعه دارند، به شدت از آنان دفاع می کند.[۶۵]

چنان که مشاهده می  شود، دیدگاه های اهل حدیث، با سایر اهل سنت و حتی با دیدگاه سلفی گری دیوبندی تفاوت دارد؛ چه این که سلفیون دیوبندی پیرو مکتب حنفی هستند، اما سلفی گری اهل حدیث، تقلید را جایز ندانسته و احکام را مستقیماً از کتاب و سنت استخراج می  کنند. آنان نیز به شدت با تصوّف مخالفند؛ در حالی که دیوبندی ها، طریقتی و پایبند به تصوف هستند.

اهل حدیث از نظر فکری به وهابیت نزدیک هستند و وهابیون نیز به شدت از آن ها حمایت مالی می  کنند. بی  شک نسبت به سایر مسلمانان نیز مواضع آنان کاملاً روشن است؛ به گونه  ای که هیچ یک از فرق اسلامی را برنمی  تابند.

 

 

۲ـ مکتب بریله (بریلوی)

 

در برابر اندیشه اهل حدیث و در رأس آن، مکتب دیوبند، مکتب بریلوی[۶۶] قرار دارد که در هند و پاکستان پیروان بسیاری دارد و تعاملات پیروان آن با شیعه به مراتب بهتر از دیوبندیان است. به همین سبب هرگز نمی توان آنان را در کنار سلفیان شبه قاره قرار داد. بنیان گذار مکتب بریله، احمد رضا خان بریلوی (۱۲۷۲ـ۱۳۴۰هـ/ ۱۸۵۶ـ۱۹۲۱م) از عرفا، دانشمندان و مؤلفان شبه قاره است. مکتب بریلوی آمیزه  ای است از تسنن و تصوّف که وجه اخیر در آن نمایان تر است. این مکتب تا حدود زیادی بر آرای شیخ عبدالحق محدث دهلوی متکی است که در نوشته  های احمدرضا به آثار او بسیار استناد می شود. مجموعه فتاوی او به نام العطایا النبویه فی الفتاوی الرضویه در دوازده مجلد بزرگ گرد آمده است. او بر خلاف سلفی ها، شأن و جایگاه بالایی برای امامان شیعه قایل است و کتابی در مناقب اهل بیتb تألیف کرده و منظومه  ای نیز در ستایش آنان موسوم به شجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فی السماء سروده است[۶۷].

اگر بگوییم این مکتب برای مقابله با آرای افراطی ابن تیمیه، محمدبن عبدالوهاب و مروّجان هندی آثار وی، مانند خاندان دهلوی، تأسیس شده است، سخن گزافی نگفته  ایم. احمدرضا، ابن تیمیه را «ضالّ و مضلّ»[۶۸] و اسماعیل دهلوی را «طاغیه النجدیه» و کتاب او را «کفریات» می  شمارد.[۶۹]

در مکتب بریلوی، عناصر فراوانی از تشیع راه یافته و امامان شیعه علیهم السلام از قداست بسیاری برخوردارند.[۷۰] وی قایل به وجود دایمی چهل تن به عنوان ابدال و شماری از اولیاءالله در میان امّت اسلام است که به برکت آنان، بلاها دفع و رحمت ها و نعمت های الهی نازل می شوند.

بریلوی نظریه  ای با عنوان «ضرورت وجود غوث» عرضه کرده و در آن، وجود امام حیّ و حاضر را ضروری می داند و ولایت تکوینی را در خور کسانی می شمارد که حکومت ظاهری را در اختیار نداشته  اند. بیشتر افرادی که او مصداقِ شناخته شده غوث می شمارد، امامان شیعه  اند. به عقیده وی ، پس از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و سه خلیفه، یکایک امامان تا امام عسکری علیه السلام به مرتبه غوثیت رسیدند و پس از آن ها، غوث ها نایبان همین امامان بودند تا نوبت به عبدالقادر گیلانی رسید که افراد پس از او نایب وی خواهند بود، تا سرانجام امام مهدی به مقام غوثیت کبری نایل شود.

بریلوی اصل عقیده به مهدی را مسلم می داند و با استفاده از پاره ای منابع، ظهور او را در ۱۸۰۰ هجری قمری پیش بینی می کند.[۷۱] به اعتقاد او، مهدی حکومت حقّه ظاهری و غوثیت را با هم خواهد داشت. در پاره  ای از سروده های وی، مهدی شخصیتی زنده است که نباید در انتظار تولد او بود[۷۲].

 

 

برخی از آرا و عقاید بریلویان که در نقطه مقابل سلفیان قرار دارند عبارتند از :

 

۱) تأکید بر شفاعت؛[۷۳]

۲) اصرار بر امکان و وقوع کرامات بسیار برای اولیا؛

۳) عقیده به شئون و مقامات و اقتدار و تصرفات خارق  العاده برای پیامبر و اولیا علیهم السلام پس از مرگ در برزخ و پافشاری بر مشروعیت نذر برای اولیا و استمداد از ایشان؛[۷۴]

۴) تأکید بر برگزاری مراسم به مناسبت سالروز تولد و وفات پیشوایان دین و طریقت، زیارت خاک جای آنان، بنا کردن بارگاه بر آرامگاه  هایشان، احترام به مقابر و توسل به آن ها؛[۷۵]

۵) مخالفت با وهابیان. وی حکومت سعودی را پرورده سیاست انگلیس می داند؛[۷۶]

۶) عقیده به مسدود بودن باب اجتهاد و این که همه مسلمین باید از یکی از چهار امام معروف سنّی پیروی کنند. بریلوی اثر مستقلی هم در ردّ ادعای سنّیانی که تقلید مطلق از یکی از چهار مذهب را نمی پذیرند، نوشته و در آن، به ویژه از نذیر حسین دهلوی سخت انتقاد کرده است؛

۷) ستایش بسیار از برخی صوفیان، به ویژه عبدالقادر گیلانی، پیشوای سلسله قادریه[۷۷] که مراسم سالگرد درگذشت او را با شکوه بسیار در یازدهم ربیع الاول هر سال برگزار می  کنند.

چنان که مشاهده می  شود اعتقادات بریلوی کاملاً در مقابل اعتقادات سلفیان است. او با وهابیان (و به قول او: نجدیان) به شدت مخالف بود و در برانگیختن سنّیان هند و حجاز برضدّ آن ها می کوشید. لبه تیز دشمنی احمد رضا خان، دیوبندیان و جماعتی که به تأسیس ندوه العلما برخاستند ـ و آرائی کم و بیش مشابه با وهابیان دارند ـ بود و در رد ایشان و وهابیان، بیش از دویست اثر پدید آورد.[۷۸]

بریلوی با مدرنیست ها از جمله «سر سیداحمدخان» و پیروان او نیز سخت مخالف بود و با تفاسیر طبیعت گرایانه  ای که روشن فکران از دین می  کردند موافق نبود.[۷۹]

بریلویان اتحاد با هندوان را سرسختانه رد می  کردند و از نظریه دو قومیتی مردم شبه قاره ـ که به تقسیم این سرزمین و تشکیل کشور پاکستان منجرشد ـ حمایت می  کردند و در این باره، مواضعی نزدیک به برخی از شخصیت های سیاسی و اجتماعی ، مانند محمد علی جناح، فاطمه جناح و آقاخان، داشتند. [۸۰]

چهار سال پس از وفات احمدرضا، خلیفه او نعیم الدین مرادآبادی ، سازمانی سیاسی ـ مذهبی به نام «کنفرانس سراسر هند» در مرادآباد تشکیل داد که شعبه  هایی در سراسر هند داشت. این سازمان در ۱۹۴۷م از استقلال پاکستان حمایت کرد و پس از تشکیل کشور پاکستان، در سال ۱۹۴۸م جای خود را به «جمعیت العلمای پاکستان » داد که از احزاب فعال در دوره ضیاءالحق بود.

بریلویان مدارس دینی بسیاری در هند و پاکستان دارند؛ در سال۱۹۷۲م حدود ۱۲۴ مدرسه در پاکستان داشته  اند.[۸۱] مراکز پژوهشی معروفی نیز در کراچی، لاهور، مبارک  پور، منچستر و استانبول دارند. [۸۲]

بزرگ ترین چالش در برابر حرکت سلفی شبه قاره ـ که امروزه در قالب مکتب دیوبند، مطرح شده است ـ مکتب بریلوی است و امروزه اگرچه از نظر جمعیتی، در پاکستان اکثریت با آنان است، اما به دلیل سیاسی نبودن، قدرت چندانی در عرصه سیاسی و مذهبی ندارند.

جالب آن که هرچند مکتب بریلوی نیز از نظر فقهی پیرو مکتب ابوحنیفه است، اما دیوبند یان را تا حد کفر نکوهش می  کنند و گاه اگر یکی از دیوبندیان در مساجد آن ها نماز بخواند، محل آن را شست شو می  دهند.

 

 


پی نوشت ها :

[*]. استاد حوزه علمیه قم و پژوهشگر فرق و مذاهب اسلامی

[۱]. البته برای تکمیل بحث باید وضعیت شیعه در شبه قاره را نیز بررسی کنیم؛ مقاله ای پیرامون این موضوع در همین شماره آمده است. بنابراین از بررسی مجدد آن در این تحقیق، خودداری شده است.

[۲]. علی بن حامد کوفی(ترجمه) چچنامه، صص۷۲ ـ ۷۵، به کوشش عمر پوته، دهلی، ۱۹۳۹م؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، صص۴۳۶-۴۳۷، لیدن، ۱۸۶۵م

[۳]. اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص۳۱۱، قاهره، ۱۹۴۹م؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۹۷، بیروت، ۱۴۰۲ق

[۴]. مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، صص۴۸۱-۴۸۵،لیدن، ۱۹۰۶م

[۵]. منهاج، سراج، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، ج۱، صص۴۶۱ـ۴۶۲، تهران، ۱۳۶۳

[۶]. Ahmad,Aziz, Study in Islamic Culture in India, ,v.1,p.147-149,Bombay 1970.

[7]. John McLeod, The history of India, p. 1, Greenwood Publishing Group, 2002.

[8]. British India.

[9]. صادقی علوی، محمود، «کشمکش های سیاسی ـ نظامی قطب شاهیان با حکومت های هندو و مسلمان دکن» در مجله آیینه پژوهش ۱۳، صص ۹۱ـ ۱۰۸٫

[۱۰].Plassey.

[11]. Ayesha Jalal , Self and sovereignty: individual and community in south AsianIslam since 1850 , London 2000,p. 197

[12]. مکتب دیوبند در ادامه تحقیق بررسی خواهد شد.

[۱۳]. Islamization

[14]. Westerlund and Ingvar Svanberg, Ishtiaq Ahmad, «South Asia», in Islam outside the Arab world , ed. David Richmond: Curzon Press, 1999,P. 229-232.

[15]. زیدی، علی مرتضی، علل تفرقه گرایی در پاکستان، ص۱۸۴٫

[۱۶]. علیزاده موسوی، سید مهدی، «تأثیر انقلاب اسلامی ایران بر جریان اسلام گرایی پاکستان» (پایان نامه، دانشگاه باقرالعلوم ، قم، ۱۳۸۶).

[۱۷]. البته همان گونه که قبلا گفته شد، مخالفت  هایی با استقلال پاکستان، به ویژه از سوی علمای دیوبندی صورت گرفت که این امر به علت اختلافات درون  دینی نبود، بلکه به نظر آن ها این امر سبب تضعیف کل جامعه اسلامی هند می شد.

[۱۸]. چنان که احمد رضا خان بریلوی در کتاب حسام الحرمین، دیوبندی ها را مشرک خوانده است و یا شاه عبدالعزیز دهلوی در کتاب تحفه اثنی عشریه، به شیعه تهمت  های بسیاری زده بود.

[۱۹]. اطلاعات این بخش از سفر نویسنده به این منطقه و گفت  وگو با برخی از شخصیت های سیاسی و مذهبی پاکستان است، در تاریخ ۷/۷/۷۹٫

[۲۰]. عارفی، محمد اکرم، جنبش اسلامی پاکستان، ص۹۰

[۲۱]. برای آشنایی با مفهوم سلف و سلفی ر.ک: علیزاده موسوی، سید مهدی، سلفی گری و وهابیت: تبارشناسی، (ج۱)، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ سوم، ۱۳۹۰٫

[۲۲]. اهل سنت هند با توجه به جایگاه شیخ احمد سرهندی به وی لقب مجدد الف ثانی داده اند. این لقب را با روایت «ان الله یبعث لهذه الامه علی رأس کل مائه سنه من یجدد لها دینها» تفسیر کرده  اند.

[۲۳]. اکرام، محمد، روز کوثر (کراچی) ص ۱۵۳

[۲۴]. امپراتور جهانگیر، نظامنامه (علیگره، ۱۸۶۴) ص ۲۷۲

[۲۵]. اکرام، محمد، روز کوثر، ص۱۵

[۲۶]. سرهندی، احمد، مکتوبات (لکهنو، ۱۸۷۷)، ج ۲ ، ص۱۷

[۲۷] . سرهندی، احمد، الرد علی الروافض (اداره الصدیق، ملتان، باکستان، ۱۴۲۵ق)

[۲۸] . همان، ص۱۴۰

[۲۹]. همان، ص۱۴۱

[۳۰]. همان، ص۱۴۸

[۳۱]. همان، صص۱۴۰ـ ۱۴۸

[۳۲]. همان، ص۱۴۵

[۳۳]. شوشتری، نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل (دارالهجره ، ۱۴۰۷ق)

[۳۴]. خواجه محمد پارسا در این کتاب در احوالات امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و زنده بودن آن حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را تأیید می کند.

[۳۵] . برخی او را برتر از غزالی و ابن رشد خوانده اند. کنت مورگان، اسلام صراط مستقیم، ترجمه گروهی از دانشمندان ، صص۱۳۷۷ ـ ۱۳۸۸٫

[۳۶]. شاه ولی الله دهلوی، حجه الله البالغه، ج۲، ص۵۷

[۳۷]. همان، صص ۶۱ ـ۶۲

[۳۸]. عزیز احمد، تاریخ تفکر اسلامی در هند، ترجمه نقی لطفی و دیگران، ص۱۶

[۳۹]. شاه ولی الله دهلوی، تحفه الموحدین، (دهلی، ۱۸۹۴)، صص۶ ـ ۲۹

[۴۰]. مشیر الحسن، جنبش اسلامی و گرایش های قومی در هند، ترجمه حسن لاهوتی، ص۳۳۹٫

[۴۱]. موثقفی، سید احمد، جنبش  های اسلامی، ص۱۹۵

[۴۲]. شاه ولی الله دهلوی، قره العینین فی تفضیل الشیخین، صص۱۶۹ـ۱۷۰

[۴۳]. شیخ محمد اکرم، رود کوثر، ص۵۴۹

[۴۴]. شاه ولی الله، قره العینین فی تفضیل الشیخین، صص۱۶۹ـ۱۷۰

[۴۵]. برای آشنایی با اندیشه ابن تیمیه ر. ک: منهاج السنه النبویه که به زبان های مختلف در اینترنت آمده است.

[۴۶]. سید میرحامد حسین هندی، عبقات الانوار، ج۶، ص۱۱۹۸

[۴۷]. محمد رضا حکیمی، میرحامد حسین، ص ۱۱۸

[۴۸]. آقا بزرگ تهرانی، الذریعه، ج۱۰، صص۱۹۱ـ۱۹۲

[۴۹]. برخی از آثاری که علیه تحفه اثنی عشریه توسط شیعیان شبه قاره تألیف شد، عبارتند از: سیف الله المسلول علی مخربی دین الرسول، میرزا محمد اخباری (مقتول۱۲۳۲)؛ احیاء السنه و الصوارم الالهیه، سید دلدار علی بن سید محمد معین نقوی لکهنویی، (م. ۱۲۳۵)؛ النزهه الاثنی عشریه، میرزا محمد بن احمد خان طبیب کشمیری دهلوی(م. ۱۲۳۵). جدای از این آثار بیش از ۱۰ اثر دیگر نیز در این زمینه آمده است ر. ک: سید محمد رضا حسینی، «معرفی کتاب عبقات الأنوار میرحامدحسین» در مجله پژوهش و حوزه ۳۸ (پاییز ۱۳۷۹).

[۵۰]. این کتاب در همین مجموعه مورد بررسی قرار گرفته است.

[۵۱]. ویلفرد، کنت ویل اسمیت، اسلام در جهان امروز، ترجمه حسینعلی هروی (نشر دانشگاه تهران).

[۵۲]. برای آشنایی بیشتر با شبکه جهانی جماعت تبلیغ ر. ک: علی زاده موسوی، سید مهدی، جنبش جماعت تبلیغ (نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در امور اهل سنت بلوچستان، ۱۳۷۹).

[۵۳]. صافی، قاسم، سفرنامه پاکستان، ص۱۸۲٫ (کلمه، ۱۳۶۶)

[۵۴]. برای بررسی تاریخ تصوف در هند ر.ک: رضوی، سید اطهر عباس، تاریخ تصوف در هند، ترجمه منصور معتمدی (تهران، مرکز).

[۵۵]. قمر احمد، عثمانی، مذهبی جماعتون کافکری جایزه (بررسی فکری گروههای مذهبی) (اسلام برنترز، لاهور،۱۹۹۹م)، ص ۹۵٫

[۵۶]. همان

[۵۷]. جاوید جمال دسکوی، علامه احسان الهی ظهیر (جنگ پبلشرز، لاهور، ۱۹۹۰م)، ص ۱۰۰

[۵۸]. اولویه روا، افغانستان و بیداری جهان اسلام، ترجمه اسماعیل حکیمی

[۵۹]. خورشید احمد ندیم، اسلام اور پاکستان (اسلام و پاکستان) (ندیم، لاهور، ۱۹۹۵م)، ص ۱۲۹

[۶۰]. عارفی، محمد اکرم، جنبش اسلامی پاکستان (قم، بوستان کتاب، ۱۳۸۲ش) ص ۱۱۵

[۶۱]. احسان الهی ظهیر، الشیعه و القرآن. در پاسخ به این کتاب، جوابیه ای با عنوان سلامه القرآن من التحریف توسط دکتر فتح الله نجارزادگان، توسط انتشارات اسوه به چاپ رسیده است.

[۶۲]. احسان الهی ظهیر، الشیعه واهل البیت

[۶۳]. احسان الهی ظهیر، الشیعه و السنه

[۶۴]. در کتاب فروشی ها و کتاب خانه  های عربستان، معمولا کتاب های الهی ظهیر بر ضد شیعه وجود دارد. پاسخ کتاب های احسان الهی ظهیر توسط علمای شیعه، در کتاب های بسیاری آمده است که می توان از کتاب های مرحوم علامه عسکری و یا برخی از تک نگاری ها در این زمینه نام برد.

[۶۵]. محمد اکرم عارفی، جنبش اسلامی پاکستان، ص۱۱۹

[۶۶]. با عنایت به این که مهم ترین مخالف اهل سنت سلفیون در شبه قاره، بریلوی ها هستند و جمعیت آنان از سلفیون دیوبندی در پاکستان امروز بیشتر است، عقاید آنان با تفصیل بیشتری بیان خواهد شد.

[۶۷] . ثبوت، اکبر، مدارس اسلامی هند در طول تاریخ و جایگاه فرهنگ ایران در آن ها، ( دهلی نو، ۱۳۷۴ش)، صص ۸۷ـ۹۰؛ بریلوی، احمد رضا، حدائق بخشش، (۱۴۰۳)، ج ۲، صص۳۲ـ۳۶ و ص۴۲٫

[۶۸] . بریلوی، احمد رضا، المستندالمعتمد بناء نجاه الابد، ضمیمه: المعتقد المنتقد، از فضل الرسول قادری، ( استانبول، ۱۹۷۳)، ص۶۹٫

[۶۹]. همان ، ص۲۴۱

[۷۰] . ثبوت، اکبر ، مدارس اسلامی هند در طول تاریخ و جایگاه فرهنگ ایران در آنها، ( دهلی نو، ۱۳۷۴ش)، ص۸۷٫

[۷۱] . بریلوی، احمد رضا، الدوله المکیه بالماده الغیبیه، ضمیمه: اثبات النبوه ، از احمد فاروقی سرهندی، (استانبول، ۱۹۸۳)، ص۸۴٫

[۷۲] . بریلوی، احمدرضا، حدائق بخشش، (دهلی ۱۴۰۳)، ج ۲، صص ۷۰ و ۷۲

[۷۳] . همان، الدوله المکیه ، صص ۸۷ و ۱۳۵ـ۱۳۷؛ همو، المستند المعتمد ، ص ۱۳۳

[۷۴]. ثبوت، اکبر، مدارس اسلامی هند در طول تاریخ و جایگاه فرهنگ ایرانی در آن ها، ص۸۷٫

[۷۵]. حسنی، عبدالحی، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر، (ج ۸)، ص ۴۴؛ ثبوت، اکبر، مدارس اسلامی هند در طول تاریخ و جایگاه فرهنگ ایران در آن ها، ص ۹۱ـ ۹۲؛ رحمانعلی، تذکره علمای هند ، (لکهنو، ۱۹۱۳)، ص ۱۷؛ که می  نویسد احمدرضا اثر مستقلی درباره احترام به مقابر نوشته است.

[۷۶] . ثهلتی، محمد عاشق، القول الجلی فی ذکر آثار الولی، با اختتامیه  ای به قلم ابوالحسن زید فاروقی (چاپ ابوالنصر انس فاروقی، دهلی۱۹۸۹)، صص ۵۴۷ ـ ۵۴۸٫

[۷۷] . بریلوی، احمد رضا، الدوله المکیه ، ص ۱۱۵٫

[۷۸] . بریلوی، احمد رضا، الدوله المکیه بالماده الغیبیه ، ضمیمه: اثبات النبوه ، از احمد فاروقی سرهندی، (استانبول، ۱۹۸۳)، ص ۸؛ حسنی، عبدالحی، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر (حیدرآباد دکن،۱۹۶۲ـ ۱۹۸۹) ، ج ۸، ص ۴۳؛ نمونه انتقادهای وی به این دو دسته نیز در: بریلوی، احمدرضا، المستندالمعتمد، صص ۱۴۲، ۱۵۲ـ۱۵۳، ۲۴۰ـ ۲۴۸ و۲۵۰ـ۲۵۱٫

[۷۹] . بریلوی، احمد رضا، المستندالمعتمد بناء نجاه الابد، ضمیمه: المعتقد المنتقد، از فضل الرسول قادری، ( استانبول، ۱۹۷۳)، صص ۲۳۶ـ۲۳۷٫

[۸۰]. ثبوت، اکبر ، مدارس اسلامی هند در طول تاریخ و جایگاه فرهنگ ایرانی در آن ها، صص۹۵-۹۶٫

[۸۱] . نذراحمد، حافظ، جائزه مدارس عربیه مغربی پاکستان، (لاهور،۱۹۷۲)، جاهای متعدد.

[۸۲]. ثبوت، اکبر، مدارس اسلامی هند در طول تاریخ و جایگاه فرهنگ ایرانی در آن ها، ص۹۶٫