یکی از مسائل پر چالش روزگار اخیر این است یکی از مسئولین ما متأسّفانه بالتّبع بسیاری از شبکه‌های وهّابیّت جمله‌ای را گفتند. غرض ایشان احتمالاً با وهّابی‌ها فرق داشته، ولی باعث جنجال بسیار عجیبی در جامعه‌ی ما شده است. چرا امیر المؤمنین (علیه السّلام) حکومت را نمی‌پذیرفت؟ چه دلیلی داشت امیر المؤمنین (علیه السّلام) نمی‌خواست حکومت را بپذیرد؟ از مدینه خارج شد، اصرار کردند، به حضرت التماس کردند و حضرت نمی‌پذیرفت. فرمود: کس دیگری را پیدا کنید، هر کس را پیدا کردید چون نمی‌توانید من را تحمّل کنید من «أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ»،[۱] من از شما گوش به فرمان‌تر هستم، با آن کسی که شما او را انتخاب کنید راحت‌تر هستم. «لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ».

 

متأسّفانه یکی از مسئولین ما این «لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ»، جمله‌ی آخر را بریده، از قبل و بعد آن کم کرده و بدون توضیح این‌که در چه فضایی صادر شده بیان کرده‌اند. متأسّفانه بدون این‌که در این کلام غرضی باشد شبیه شبهات وهّابیّت شده است، لازم است که جملاتی عرض کنیم. چرا امیر المؤمنین (علیه السّلام) این حرف‌ها را گفتند؟ می‌دانید بعد از این‌که پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله) از دنیا رفتند امیر المؤمنین (علیه السّلام) منتقد خلفا بودند و خود را حق می‌دانستند، منتها در هر صورت بود و هر چه گذشت حکومت از آنِ دیگران شد. بخشی از ولایت امیر المؤمنین (علیه السّلام) نه قابل نصب شدن و نه قابل غصب شدن است. آن هم ولایت باطنیّه‌ی تکوینیّه است. این را خداوند اعطا می‌کند و هیچ‌کس نمی‌تواند مقابل آن بایستد، مثل کن فیکون است.

 

چیزی که در غدیر نصب شد و در سقیفه غصب شد ولایت تشریعی امیر المؤمنین (علیه السّلام)، ولایت ظاهری امیر المؤمنین است که حکومت هم از فروع آن است. امیر المؤمنین برای این‌که این حق را احقاق کنند می‌بینیم تا پای جان صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) پیش می‌روند. ما این‌قدر در این زمینه نصوص و متون و روایات داریم که فکر می‌کنم هیچ شیعه‌ای شک نداشته باشد در این‌که مسئله‌ی امامت و زعامت سیاسی در زمان حضور معصوم بی شک از آنِ معصوم است. این یک امر الهی است، با توجّه به آیاتی مثل آیه‌ی ۱۲۴ سوره‌ی بقره و سایر آیات، نصب الهی آن در بین شیعیان واضح است.

تفاوت آشکار بین شیعه و اهل سنّت، به ویژه اشاعره، این است که آن‌ها می‌گویند نصب امام و منصوب کردن امام بر مردم است و تقریباً قاطبه‌ی شیعه که بنده هیچ مخالفی برای آن نمی‌شناسم می‌گویند بر الله است و الله امام را نصب می‌کند. خیلی عجیب است که ما بگوییم مبنای امیر المؤمنین (علیه السّلام) در ولایت آرای عمومی است. من تا به حال از هیچ یک از بزرگان شیعه چنین حرفی را نشنیده‌ام. بله، وهّابیّت برای این‌که بگویند خود شیعیان هم اعتراف کردند که امیر المؤمنین (علیه السّلام) امامت خود را قبول نداشت به چنین جملاتی تمسّک کرده‌اند.

 

امّا زمینه‌ی صدور این جملات چیست؟ اوّلاً این‌جا امیر المؤمنین (علیه السّلام) نفرموده که حکومت از آن کسی است که شما به او بدهید، فرموده‌اند: شما نمی‌توانید من را تحمّل کنید. خطبه‌ی ۹۲ نهج البلاغه را ببینید، می‌گوید: شما نمی‌توانید تحمّل کنید، من اگر بیایم نمی‌توانید کارهایی که می‌خواهم انجام دهم را تحمّل کنید و جامعه را به آشوب می‌کشید. امّا اگر شما رفتید کسی را انتخاب کردید ممکن است من در بین شما «لَعَلِّی»،[۲] حتّی از شما نسبت به او گوش به فرمان‌تر باشم، جامعه را دچار آسیب نمی‌کنم. مسئله‌ی ایشان اصلاً حقّانیّت نیست، مشروعیّت نیست.

 

زمینه‌ی این کلمات چیست؟ وقتی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) از دنیا رفتند بین امیر المؤمنین (علیه السّلام) و خلفا درگیری ایجاد شد. اگر قرار بود امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) این مسئله را به آرای عمومی واگذار می‌کردند که… این هم حرف مُجملی است، آرای عمومی یعنی آرای اکثریّت مطلق؟ اکثریّت نسبی؟ پنجاه درصد بیشتر؟ چه چیزی؟ بالاخره یک عدّه‌ای رفتند با خلیفه‌ی اوّل بیعت کردند، درگیری جدّی هم آن‌طور که بماند بعد از چند سال نماند، یک عدّه مخالف بودند، اکثریّت هم حداقل حرف دیگری نگفتند. این یعنی شیعه مشروعیّت قائل است؟

ما می‌بینیم در دوره‌ی حکومت خلفا، به ویژه‌ی خلیفه‌ی سوم، به گونه‌ای با امیر المؤمنین (علیه السّلام) رفتار می‌شود که به دستور خلیفه‌ی سوم از مدینه بیرون می‌رود و در باغ‌های اطراف مدینه زندگی می‌کند. در نهج البلاغه است که حضرت گله می‌کنند، می‌گویند: هر وقت عثمان با من کاری دارد، می‌خواهد فتنه‌ها را آرام کند، به من می‌گوید به شهر بیا می‌آیم، وقتی من فتنه‌ها را آرام می‌کنم دوباره من را بیرون می‌کند و می‌گوید بیرون مدینه برو.

 

در این شرایط امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) در اوج انزوا قرار دارد و جامعه به ایشان توجّه نمی‌کند. قبل از این‌که عثمان به حکومت برسد از امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌خواهند که «عَلَی کِتَابِ الله وَ سُنَّهِ نَبِیِّهِ» و سیره‌ی شیخین بیا حکومت کن، حضرت نمی‌پذیرد. وقتی عثمان از دنیا می‌رود و همه‌ی شرایط به سمتی است که طلحه به حکومت برسد، جریانی از کوفه به رهبری مالک اشتر می‌آید و به مردم توضیح می‌دهد الآن اگر شما از ریخت و پاش‌های دوره‌ی خلیفه‌ی سوم ناراضی هستید، سراغ آن کسی بروید که ریخت و پاش نکرده، از حکومت نخورده، چیزی از حکومت نکَنده، بلکه به جامعه خیر رسانده است. چاه کنده وقف کرده، باغ درست کرده وقف عموم کرده، سراغ او بروید، سراغ کسی بروید که از ابتدا از رفتارهای خلیفه‌ی سوم ناراضی بود، نه آن کسانی که وقتی حقوق نجومی آن‌ها قطع شد ناراضی شدند.

 

مردمی که سراغ امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) آمدند شیعه به معنای امروز نبودند، گاهی به اشتباه شیعیان کوفه می‌گویند. این‌ها اهل سنّتی بودند که خلیفه‌ی اوّل و دوم را قبول داشتند، استاندارد می‌دانستند، بلکه آن‌ها را بزرگان اسلام می‌دانستند و خلیفه‌ی سوم را قبول نداشتند، بلکه حتّی تکفیر می‌کردند. به کسانی شیعه‌ی علی می‌گویند که خلیفه‌ی اوّل و دوم را قبول داشتند و خلیفه‌ی سوم را تکفیر می‌کردند یا رد می‌کردند یا تفسیق می‌کردند، سراغ امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمدند. اگر می‌گویند شمر در صفّین شیعه‌ی علی (علیه السّلام) بود به این معنا شیعه‌ی علی بود، نمی‌گویم شیعه به معنای امروزی نبود، ولی این‌ها در اقلیّت محض بودند. قاطبه‌ی مردم، توده‌ی مردم این‌طور نبودند. این‌ها سراغ امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمدند، گفتند شما بیا خلیفه‌ی خلیفه‌ی اوّل و دوم شو، نه خلیفه‌ی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله).

اگر به امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌گفتند ما می‌خواهیم حقّ غصب شده را برگردانیم آیا امیر المؤمنین قبول نمی‌کرد؟ می‌شد حقّ الهی را رد کنند؟ گفتند شما بیا خلیفه‌ی خلفا شو، این برای امیر المؤمنین (علیه السّلام) ارزشی نداشت. اگر می‌خواست خلیفه‌ی خلفا شود در همان شورای شش نفره حضرت می‌پذیرفت، چرا ۱۳ سال صبر کرد؟ چرا وقتی از شورای شش نفره بیرون آمد بعدها فرمود: «فَیَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى»،[۳] این شورا خیلی به من ظلم کرد؟ چون شورا از امیر المؤمنین (علیه السّلام) خواست سیره‌ی شیخین را ملاک حجّیّت قرار بدهد، فرمود: من قبول نمی‌کنم، فقط کتاب خدا و سنّت پیغمبر را قبول می‌کنم.

 

در همین نهج البلاغه است که فرمود: من به تشخیص خود و کتاب خدا و سنّت پیغمبر عمل می‌کنم. لذا وقتی می‌آیند به امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌گویند بیا خلیفه‌ی خلفا شو معلوم است نمی‌پذیرد، معلوم است می‌فرماید از آب بینی بز بیمار برای من بی‌ارزش‌تر است. می‌فرماید: حکومتی که ملاک مشروعیّت آن مشروعیّتی که رسول الله اعطاء کرده نباشد به درد من نمی‌خورد، ارزش آن از کفش پاره پاره‌ی من کمتر است. ای کاش آن کسی که آمده به این جمله‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) نیمه کاره استناد کرده با آن حرف‌هایی که در جریان انتخابات گفتند، یاد این جمله هم می‌افتادند که رسیدن به حکومت از آب بینی بز بیمار بی‌ارزش‌تر است. چقدر اشتباهات عجیب صورت گرفت، چقدر ارکان نظام تخریب شد، فقط یک جمله‌ی نیمه‌ کاره از امیر المؤمنین (علیه السّلام) را گرفتید؟ بدون این‌که به فضای تاریخی کلمه بپردازید، از فضای صدور خارج کردید می‌گویید امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: «لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ»؟

این را نگفت، فرمود هر کسی را انتخاب کردید، من نیامدم، چه بسا من از شما بهتر باشم نسبت به کسی که شما او را به حکومت آوردید. جمله را بریده‌اید، عبارات آن را جدا کرده‌اید. وقتی می‌آیند به امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌گویند بیا خلیفه‌ی خلفا شو، معلوم است حضرت نمی‌پذیرد. قرینه‌ی آن چیست؟ اوّل آمدند شرط کردند که «عَلَی کِتَابِ الله وَ سُنَّهِ نَبِیِّهِ» سیره‌ی شیخین با تو بیعت می‌کنیم، حضرت رد کردند. آن‌ها به خاطر این‌که نمی‌خواستند فرصت حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) را از دست بدهند پذیرفتند، ولی در عمل سنّت‌ خلفا را اجرا کردند. چند نمونه را ببینید.

 

وقتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حکومت رسید قاضی القضات شهر که از دشمنان امیر المؤمنین بود، شُریح قاضی منصوب خلیفه‌ی دوم سر کار بود، حضرت او را عزل کردند. پیش فرض ذهنی مردم این بود کسی به حکومت رسیده که خلیفه‌ی خلفا است، لذا به خیابان‌ها آمدند و اعتراض کردند، گفتند به دوران خلیفه‌ی دوم برگردان، این قاضیِ خلیفه‌ی دوم است. امیر المؤمنین (علیه السّلام) اوّل خواست مخالفت کند دید شرایط اجازه نمی‌دهد، وقتی شرایط اجازه نداد حضرت مجبور شد سکوت کند، برگردد.

مثلاً وقتی از حضرت خواستند نماز تراویح… نماز تراویح یک نماز نافله است که ما آن را از بدعت‌های خلیفه‌ی دوم می‌دانیم، صریح کلمات خود او است که این بدعت است. از امیر المؤمنین (علیه السّلام) خواستند یک امام جماعت بفرستید در ماه رمضان نماز تراویح را به جماعت بخوانیم. حضرت فرمود: بدعت است. به خیابان‌ها آمدند و اعتراض کردند، گفتند: «وَا سُنَّهِ عُمَرَاه».[۴] این چه چیزی را نشان می‌دهد؟ این نشان می‌دهد امیر المؤمنین (علیه السّلام) را می‌خواهند ذیل خلفا تعریف کنند و حضرت نمی‌پذیرد.

 

چطور شد که حکومت را پذیرفت؟ مجبور شد که پذیرفت. فرمود: «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ»،[۵] اگر این همه جمعیّت نیامده بود. در جای دیگر فرمود: اگر نمی‌ترسیدم شریعت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) نابود شود قبول نمی‌کردم. در جای دیگر فرمود: اگر «تَیْسٌ مِنْ بَنِی أُمَیَّهَ»[۶] نبود من قبول نمی‌کردم. «تَیْسٌ مِنْ بَنِی أُمَیَّهَ» – عذر می‌خواهم- یعنی بز نری از بنی امیّه. امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌دانستند اگر نیایند حکومت را بپذیرند مهم‌ترین کاندیدای حکومت طلحه است و طلحه مهم‌ترین متّهم در خون عثمان است. همان کاری که معاویه با امیر المؤمنین (علیه السّلام) انجام داد با طلحه می‌کرد، پیراهن عثمان را عَلَم می‌کرد. شاید جمعیّت بالغ بر ۱۳۰ هزار استعداد لشگر نظامی معاویه طلحه را در هم می‌شکست و آن وقت معاویه به صورت مشروع حاکم جهان اسلام می‌شد.

 

حضرت فرمود: چون «تَیْسٌ مِنْ بَنِی أُمَیَّهَ» سر کار نیایند من پذیرفتم، مجبور شدم. گرچه رسماً نپذیرفتم ذیل خلفا تعریف شوم، ولی پیش فرض مردم این بود. معلوم است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جریان خلافت خود نمی‌تواند نسبت به خلفا نقد جدّی کند. نسبت به خلیفه‌ی سوم چرا، چون عرض کردیم مردم حتّی او را تکفیر هم کردند، امّا نسبت به دو خلیفه‌ی اوّل این به شدّت کمرنگ است. حتّی امیر المؤمنین (علیه السّلام) به معاویه می‌فرماید: تو چرا به من انتقاد می‌کنی؟ نوع به حکومت رسیدن من شبیه حکومت خلیفه‌ی اوّل و دوم است. آیا امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌خواهد مشروعیّت خلیفه‌ی اوّل و دوم را ثابت کند؟ یا می‌خواهد معاویه را ملتزم به آن چیزی کند که خودش قبول دارد؟

 

حضرت وقتی ابن ابی لیلا از فقهای بزرگ تابعین می‌آید سؤال می‌کند -در امالی شیخ مفید نگاه کنید- می‌گوید: یا امیر المؤمنین ما هر چه ساکت شدیم شما حرفی نمی‌زنید، ماجرای سقیفه چه بود؟ چرا شما سکوت کردید؟ چرا همسر شما به شهادت رسیده است؟ ماجرای «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ» چه بود؟ چرا شما ساکت هستید؟ همه دارند حرف می‌زنند، همه‌ی رسانه‌ها دارند بیانیه صادر می‌کنند افکار عمومی را به سمت خود می‌کشند، چرا شما ساکت هستید؟ حالا که به حکومت رسیده‌اید. حضرت می‌فرماید: من یک حقّی داشتم که سررسید آن فرا رسید و مردم پرداخت نکردند. یعنی به صورت مجمل اصل حقّانیّت ایشان را قبول کنند.

بعد می‌فرماید: حقّانیّت من به حکومت از تصرّف من نسبت به لباسم روشن‌تر بود. یعنی حقّ من این‌قدر روشن بود. همین‌طور که این لباس برای من است هر کاری بخواهم با آن می‌کنم، حکومت برای من بود. امّا مبهم می‌فرماید، حضرت به سمت اشخاص خاص تیر انتقاد خود را نمی‌برد. بعد به ابن ابی لیلا می‌فرماید: جاهایی که من سکوت کردم شما هم سکوت کنید، جاهایی که من کفّ نفس کردم صحبت نکردم شما هم صحبت نکنید. یعنی چه؟ یعنی شرایط اجازه نمی‌دهد من راحت صحبت کنم، شرایط اجازه نمی‌دهد من راحت افشاگری کنم.

 

امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حکومت می‌رسد راجع به فدک اظهار نارضایتی می‌کند، امّا فدک را برنمی‌گرداند، چون شرایط اجازه نمی‌دهد نقد خلفا صورت بگیرد. بله، مجمل می‌فرماید: یک فدکی داشتیم که برخی بخل ورزیدند، برخی با سخاوت گذشتند، خداوند در قیامت دادخواهی خواهد کرد. این‌که شیعه و سنّی نقل کرده‌اند، در صحیح بخاری است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: «أَنَا أَوَّلُ مَنْ یَجْثُو بَیْنَ یَدَیِ الرَّحْمَنِ لِلْخُصُومَهِ یَوْمَ القِیَامَهِ»،[۷] من اوّلین کسی هستم که در روز قیامت برای حقّ خورده‌ی شده‌ی خود دادخواهی می‌کنم.

حضرت چه چیزی را می‌گوید؟ شرایط جامعه اجازه نمی‌داد، امیر المؤمنینی که کلّ نیروهای نظامی او از اهل سنّتی هستند که خلیفه‌ی اوّل و دوم را مقدّس می‌دانند نمی‌تواند آن‌ها را نقد کند. ما بدون در نظر گرفتن این کلمات، یک جمله‌ای که قبل و بعد آن هم حتّی دقیقاً چیزی که می‌خواهیم بگوییم نمی‌گوید، آن را ببرّیم، بعد بگوییم امیر المؤمنین (علیه السّلام) مبنای ولایت را آرای مردم می‌داند؟ این اتّهام بستن به امیر المؤمنین نیست؟

اگر قرار بود ما بدون در نظر گرفتن فضای صدور کلمات صحبت کنیم، وقتی به زور امام هادی (سلام الله علیه) را به مجلس شراب می‌برند به متوکّل می‌گوید: امیر المؤمنین، من را عفو کن که شراب نمی‌نوشم، بگوییم امام هادی قبول کرده متوکّل امیر المؤمنین است؟ کسی این را از ما می‌پذیرد؟ آیا فضای بقیّه‌ی روایات ما این را می‌گوید؟ یا ما به خاطر مصالح دنیایی، برای همان بی‌ارزش‌تر از آب بینی بز جزامی داریم این حرف‌ها را می‌گوییم؟

از خداوند می‌خواهم به همه‌ی ما اخلاص، تقوا، حق‌طلبی بدهد. از مراجع عظام می‌خواهم در مواردی این‌چنینی که هتک حرمت به امیر المؤمنین (علیه السّلام) می‌شود حداقل با روشنگری راه را روشن کنند یا ما اشتباه خود را بفهمیم یا آن کسانی که این حرف‌ها را به امیر المؤمنین نسبت دادند.


[۱]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۳۶٫

[۲]– همان.

[۳]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۹٫

[۴]– دلائل الصدق لنهج الحق، ج ‏۶، ص ۱۷۳٫

[۵]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ج ۵۰، ص ۱۲۳٫

[۶]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۳۴، ص ۳۵۸٫

[۷]– صحیح البخاری، باب قتل ابی جهل، ج ۵، ص ۷۵٫