امام حسن سردار جمل است. اگر آتش بس امضا نکرد از عدم توانمندی در جنگ آوری نبود، مردم همراهی نکردند. حالا چه کار کند وقتی می‌بینید مردم دارد به سمت افراد دیگری به عنوان اهل بیت می‌روند. خانه‌ی اهل بیت فراموش شده است. حضرت یک راهبردی داشتند. بله، همه‌ی ائمّه‌ی ما «سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَم‏»[۱] هستند. ما در زیارت جامعه‌ی کبیره می‌گوییم: «عَادَتُکُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَم‏» سجیه‌ی اهل بیت همه کرامت است، امّا سه امام ما به سه دلیل کرامت را راهبرد خود قرار دادند که آن دو امام چهارم و هفتم را یک وقت دیگر باید بحث کرد که چرا این کار را کردند.

 

امام حسن دیدند مردم می‌ترسند به در خانه‌ی اهل بیت بیایند چون آن‌ها را می‌کشند یا اصلاً نمی‌دانند که باید به در خانه‌ی امام حسن بیایند. مردم چه چیزی دوست دارند؟ مردم پول دوست دارند. در همین اقدسیه اگر بگویند فلان خانه، پلاک ۳۴ سکّه‌ی طلا می‌دهند در خانه شلوغ می‌شود. مردم به در خانه‌ی یک نفر بروند بگویند فلان خانه می‌خواهد کار ضدّ انقلابی کند ممکن است بترسند، امّا اگر بگویند می‌خواهیم پول بگیریم، کسی کاری ندارد، خطر امنیتی نیست. امام حسن (صلوات الله علیه) به دوست و دشمن می‌بخشید. در روایات ما از معصومین نرسیده است که ایشان کریم اهل بیت است. کرامت ایشان به وضع تعیینی نیست، به وضع تعیّنی است.

 مثل این‌که یک کاسبی در محله‌ی شما باشد. وقتی می‌روید از او خرید می‌کنید و می‌بینید که چقدر با انصاف است. جنس را پس می‌گیرد، می‌گویند عجب منصف است. چند سال که بگذرد که اهل محل انصاف او را بچشند، تا یک نفر بیاید آدرس بپرسد که مثلاً یک کاسبی است که خیلی با انصاف است، بلافاصله می‌گویند که فلانی را می‌گوید. به این وضع تعیّنی می‌گویند.

 

 یعنی کسی این اسم را برای امام حسن نگذاشت. مخالفین و دشمنان، اهل سنّت، کسانی که به  گریه‌های صدیقه‌ی طاهره محل نگذاشتند، این‌قدر این کرامت را چشیدند وقتی می‌گفتند خانه‌ی کریم کجا است؟ می‌گفتند آن‌جا است. این را فقط شیعه‌ها نمی‌گویند، سنّی‌ها می‌گویند و مروان هم این را گفته است. مروان می‌گوید: «هذا  اسخل العرب» او سخی‌ترین مرد عرب است. چرا؟ برای این‌که مردم در خانه‌ی اهل بیت را فراموش نکنند. مردم پای کار نبودند که بیایند از امام حسن دفاع کنند ولی برای پول و غذا و این‌ها به آن‌جا می‌رفتند. حضرت هم کار نداشت که این مخالف است، دشمن است.

 


[۱]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۲، ص ۶۱۶٫