پس این‌ها چه کارکردند؟ قرآن و عترت من، اهل بیت من را به ابتدا به قرآن و بعد از یک مدّت سنّت تبدیل کردند. منتها نه سنّت پیغمبر که اهل بیت تأیید کنند، نه سنّت پیغمبر که همه‌ی اصحاب می‌گویند. سنّت آن اصحابی که ما قبول داریم مانند ابوهریره و زید بن ثابت و این‌‌ها. بعد گفتند پیغمبر خیلی روی این اهل بیت کار رسانه‌ای کرده است. پیغمبر خاتم با آن عظمت خود حسنین را روی دوش خود می‌نشاند و به این طرف و آن طرف می‌برد. یک روز یک نفر گفت: آقا خوش به حال این‌ها، کجا نشستند! این‌ها تا قیامت افتخار کنند کم است. بلافاصله حضرت فرمود: «نِعْمَ الرَّاکِبُ»[۱] من افتخار می‌کنم که چه کسی روی دوش من نشسته است. این در ذهن این‌ها می‌ماند. بلافاصله فرمود: «نِعْمَ الرَّاکِبُ» افتخار می‌کنم که حسن و حسین روی دوش من نشستند. زینت دادند. نه به‌به به این جایگاه، می گفتند: عجب مرکبی! البتّه این در ادبیات عرب بی‌‌ادبی نیست، یعنی روی دوش شما نشستند. در ذهن آن‌ها اهل بیت بود. اگر پیامبر شش ماه به در خانه‌ی اهل بیت آمده باشد و «الصَّلَاه یَا أَهْلَ الْبَیْتِ الصَّلَاهَ»[۲] گفته باشد ۱۸۰ دفعه می‌شود، تازه فقط نماز صبح. دیگر برای شیر فهم کردن ۱۸۰ دفعه کافی است دیگر. نمی‌شد عنوان اهل بیت را حذف کنند. چه کار باید می‌کردند؟

آمدند اهل البیت را به سادات بنی هاشم تبدیل کردند نه سادات بنی الزّهرا. یعنی چه؟ «کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِل‏»[۳] یک حقّی می‌گوید ولی قصد او این است که باطلی اتّفاق بیفتد. دیدند سه نفر از این اهل بیت باقی ماندند. صدیقه‌ی طاهره و رسول خدا شهید شدند و حسنین (علیه السّلام) و امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) هستند. این سه اهل بیتی هستند که پیامبر فرموده است: باید به سراغ این‌ها بروید. درست این‌ها قرآن و سنّت می‌گفتند، تازه در مورد قرآن اجازه‌ی تفسیر نمی‌‌دادند و سنّت هم آن چیزی که ما می‌گوییم ولی مردم در ذهن خود می‌گفتند که پیغمبر یک اهل بیتی می‌گفت. در ماجرای غدیر پیغمبر جلوی صد هزار نفر حدیث ثقلین را فرموده است. باید این اهل بیت را دست کاری می‌کردند.

گفتند اهل بیت پیغمبر یعنی سادات بنی هاشم. غرض چه بود؟ چند مورد بود. یک موضوعی است که سه مصداق دارد و انحصاری است. از یک کتابی در عالم سه نسخه است. یک سنگی است که نگین انگشتر است و سه دانه از آن در دنیا است. دیگر مانند آن سه نفر کسی نیست، منحصر به فرد هستند. امّا سادات بنی هاشم چقدر هستند؟ ده هزار نفر هستند. بله سادات احترام دارند. جلوی آن‌ها می‌ایستند و دست آن‌ها را می‌بوسند. امّا اگر همسایه‌ی شما سیّد باشد احترام می‌گذارید، ولی دیگر نمی‌‌روید از او سؤال شرعی بپرسید. بله، اگر عالم باشد سؤال شرعی می‌پرسید. چون سیّد است که دیگر از او سؤال شرعی نمی‌پرسید. دین خود را نمی‌روید از او بپرسید. همسایه‌ی شما سیّد باشد احترام واجب است که بگذارید. نمی‌گوید آقا من عقاید خود را می‌گویم و شما تصحیح کنید، اگر عالم باشد بله، ولی عالم نباشد نه.

بعد مثلاً در این ده هزار نفر سادات بنی هاشم… وقتی می‌گویند اهل بیت سه نفر هستند مردم علی (علیه السّلام)، حسین بن علی (صلوات الله علیه) و امام حسن (علیه الصّلاه و السّلام) را می‌دیدند. اشتراک این‌ها چیست؟ عصمت است، علم سرشار است، کرامت است. «سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَم‏»[۴] می‌دیدند. در بین ده هزار نفر بستگان پیغمبر چه اشتراکی وجود داشت؟ عصمت بود؟ در این ده هزار نفر همه عصمت داشتند؟ همه علم داشتند؟ همه اخلاق خوب داشتند؟ بخل در کسی نبود؟ فسق و فجور نبود؟ شراب خوار نبود؟ بالاخره در ده هزار نفر همه شکل آدم پیدا می‌شود. امیر المؤمنین بود، شراب خوار هم بود، فاسق هم بود، سارق هم بود. درست است؟

کاری که کردند این بود که درست است احترام برای سادات بنی هاشم واجب است، امّا اگر می‌خواهید اخذ دین کنید، خود این شخص شراب می‌خورد! یک نفر که می‌خورد وقتی می‌گویید سادات بنی هاشم، این مجموعه دیگر نمی‌توانند مقام امامت داشته باشد.

 


[۱]– بحار الأنوار، ج ‏۴۳، ص ۲۹۹٫

[۲]– شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج ‏۲، ص ۲۲٫

[۳]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۸۲٫

[۴]– من لا یحضره الفقیه، ج‏ ۲، ص ۶۱۶٫