«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَم‏ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِبینَ الطَّاهرِینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمِیعِ أنْبِیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ ملائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ إلَّا بِاللهِ العَلِیِّ العَظیمِ».

دعا کردن شیوه‌ای برای تبلیغ معارف دین

در گذشته خدمت عزیزان مکرّر عرض شد که در بیشتر این جمله‌ها امام (علیه السّلام) خواسته به ما یاد بدهد. البتّه در گذشته توضیح دادیم این معارف بلند که در صحیفه وجود دارد علل مختلف دارد که به وجود آمده است. یکی از علل آن شاید این بوده که بعضی از بزرگان حدس زده‌اند امام (علیه السّلام) در فشار بود، در اختناق بود، یکی از شیوه‌های تبلیغ معارف این بود که در قالب دعا این معارف تبلیغ شود. شما در طول این درس‌هایی که داشتیم می‌بینید تمام این چیزهایی که در اخلاق ما، در باطن ما باید باشد یا نباشد همه در این‌جا اشاره شده است. می‌بینید که بیشتر این فقرات با صلوات شروع می‌شود برای این‌که باعث استجابت دعا می‌شود.

درخواست هدایت در دعای امام سجّاد (علیه السّلام)

این‌جا به خدا عرض می‌کند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَتِّعْنِی بِهُدًى صَالِحٍ لَا أَسْتَبْدِلُ بِهِ»،‌[۱] خدایا بر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) و آل او درود و رحمت بفرست و من را از یک هدایت شایسته بهره‌مند کن که من آن را با چیزی عوض نکنم.

معروف است می‌گویند یکی از شاگردان برجسته‌ی مرحوم آیت الله سیّد علی قاضی تبریزی (رضوان الله علیه) می‌گفت: من حالتی که الآن در خدمت ایشان دارم -قریب به این مضامین- با تمام عالم عوض نمی‌کنم. چنین حالت عجیبی است، آن‌ها به جایی می‌رسند که به دنیا بی‌اعتنا می‌شوند، به همه چیز بی‌اعتنا می‌شوند.

«وَ طَرِیقَهِ حَقٍّ لَا أَزِیغُ عَنْهَا»، خدایا من را بهره‌مند کن از یک طریق حقّی که من از آن طریق به طرف باطل میل نکنم. زِیغ یعنی میل. در قرآن خوانده‌اید، در سوره‌ی مبارکه‌ی صف می‌‌فرماید: «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ»،[۲] وقتی آن‌ها به باطل میل کردند خدا هم مدد خود را از آن‌ها قطع کرد.

درخواست استقامت در انجام کارها

«وَ نِیَّهِ رُشْدٍ لَا أَشُکُّ فِیهَا»،[۳] خدایا من را از نیّت هدایت و استقامت بهره‌مند کن. یک وقت انسان تصمیم می‌گیرد کاری انجام دهد، شیطان به آن‌جا می‌آید و تردید ایجاد می‌کند، می‌گوید این کار را انجام ندهی مهم نیست. اساتید ما می‌گفتند هر چه نیّت مهم‌تر باشد، بالاتر باشد، شیطان به همان اندازه سرمایه‌گذاری می‌کند. در کارهای مهم سرمایه‌گذاری زیادی می‌کند تا بتواند کار را به هم بزند. رشد این‌جا به معنای صواب و راه صحیح است، بعضی به هدایت استقامت تفسیر کرده‌اند. خدایا من را از نیّت استقامت و هدایت بهره‌‌مند کن، تصمیمی می‌گیرم که رشد من، هدایت من در آن نیّت است، در این‌جا شک نکنم.

این‌جا در مورد هدایت و هدی مرحوم سیّد (رضوان الله علیه) توضیحی دارد، این را عنایت بفرمایید تا خدمت شما بگویم. هدی را این‌جا بدون تنوین خواندیم، «بِهُدَی صَالِحٍ». ایشان می‌فرماید نسخ صحیفه متّفق بر این است که این مقصور است. مقصور به الفی می‌گویند که پشت سر آن مدّی نیاید. یک وقت حمراء می‌گوییم، این ممدود است، در آخر آن همزه است، یا ظلماء. امّا هدی، «عَصَی»، عیسی، موسی، در این‌جا الف مقصوره می‌گویند. در قافیه‌ی الف مقصوره در عربی شعر می‌گفتند که خیلی هم مشکل بود. می‌گویند سیّد رضی (رضوان الله علیه) یک قصیده‌ای در قافیه‌ی الف مقصوره دارد. به این شعرها، به این قصیده‌ها مقصوره می‌گویند.

سیّد حیدر حلّی (رضوان الله علیه) که از کبار شعراء بوده گفته بود: اگر مقصوره‌ی سیّد رضی نبود من بزرگ‌ترین شاعر بودم، مقصوره‌ی او نگذاشت که من بزرگترین شاعر باشم، چون هیچ‌کس نظیر آن را نمی‌تواند بگوید. این‌جا حرف زیاد است.

هدی در قرآن به صورت مقصوره زیاد آمده، «إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى»،[۴] «قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏».[۵] «فَمَن تَبِعَ هُدایَ»،[۶] به ضمیر متکلّم اضافه شده، چون مقصور وقتی به ضمیر متکلّم اضافه شود الف آن نمی‌افتد، «هُدایَ» می‌گویند. «هَذِهِ عَصَایَ»، این عصای من است.

نکاتی در مورد دعای صباح

بنده یک ایرادی در گذشته در آخر دعای صباح گفته‌ام که در مفاتیح هم آمده است. دعای صباح دعای خیلی زیبایی است، ولی در بعضی نسخه‌ها مثل این‌که کم و زیاد شده، فکر کنم شیخ عبّاس هم به این معنا اشاره کرده است. ولی من در بعضی نسخه‌های قدیم هم دیده‌ام آخر آن نیست، مثل این‌که آخر آن الحاقی است. چون نه از نظر معنا سازگار است نه از نظر نحو و صرفی سازگار است. دعای صباح درست است، در سطر آخر آن مثل این‌که دست برده‌اند، اضافه شده است، بزرگانی مثل شیخ عبّاس قمی هم گمان می‌کنم اشاره کرده باشند.

می‌گوید: «طَاعَتِی قَلِیلٌ وَ مَعْصِیَتِی کَثِیرٌ»،[۷] این‌ کلام برای معصوم مناسب نیست. بعد می‌گوید: «وَ هَوَائِی غَالِبٌ»، این‌جا خیلی اشتباه است. چون دو نوع هوا داریم، یک هوای مقصور داریم یک هوای ممدود داریم. هوای ممدود همین هوایی است که تنفّس می‌کنیم، می‌گوییم هوا امروز سرد است یا گرم است، در اصل هواء است، یعنی ممدود است. ولی یک هوا است به معنای دوست داشتن و هوای نفس و میل نفس است، این مقصور است. در این‌جا می‌گوید: «وَ هَوَائِی غَالِبٌ»، هوای حیاط را که نمی‌گوید، هوای مقصور را می‌گوید. باید می‌گفت: «وَ هَوایَ غالب»، چون مقصور به ضمیر متکلّم اضافه شود الف آن نمی‌افتد، «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ». اگر هدی ممدود می‌شد «فَمَن تَبِعَ هُدائی» می‌شد. «طَاعَتِی قَلِیلَهٌ وَ مَعْصِیَتِی کَثِیرَهٌ»، هیچ وقت امیر المؤمنین (علیه السّلام) از این حرف‌ها نمی‌گوید. «وَ هَوَائِی غَالِب»، یعنی چه؟

مرحوم سماهیجی، عمده العلمای بحرین مرد بزرگی بوده، ایشان کتابی به نام «الصّحیفه العلویه» دارد، یعنی دعاهای امیر المؤمنین (سلام الله علیه) را جمع کرده است. من به یاد دارم یک چاپ در هند شده، بعداً در لبنان و ایران و این طرف و آن طرف چاپ شده است. در ذهن من است شاید این‌طور بوده که بعضی نسخ عتیق، چاپ‌های قدیم سماهیجی را دیده‌ام این‌ها را در آخر دعای صباح ندارد.

عنایت بفرمایید که این‌جا یک بحثی دارد، خیلی شنیدنی است. ایشان می‌فرماید نسخه‌ها همه این را مقصور نوشته‌اند، یعنی «بِهُدَى صَالِح‏»، اتّفاقاً نسخه‌های چاپی لبنان و ایران همه «بِهُدًى» نوشته‌اند، با تنوین نوشته‌اند. البتّه این هم می‌شود، ما در قرآن هم می‌خوانیم «هُدىً لِلْمُتَّقینَ‏»،[۸] می‌شود با تنوین گفت. امّا این‌جا بدون تنوین آمده، یعنی مقصور آمده است.

تفسیر کلمه‌ی هدی در دعای امام سجّاد (علیه السّلام)

بعد می‌فرماید این هدی «یُطلَقُ عَلَى مَعنِیِین‏»،[۹] دقّت بفرمایید مهم است، زیبا است. «أَحَدُهُمَا أَن یَکُونَ بِمَعنَى الهِدَایَه»، همان هدایت باشد. «وَ هِیَ الدِّلَالَهُ بِلُطفٍ عَلَى مَا یُوصِلُ إِلَى المَطلوب… وَ هُوَ مُضَافٌ إِلَى اللّهِ تَعَالَى». یک معنای آن این است لطفی شود که ایصال به مطلوب شود. یعنی انسان به مطلوب برسد. یک وقت آدرس آن را می‌پرسید که مسجد ازگل کجا است؟ یکی نشان می‌دهد که به سمت راست، داخل کوچه برو. یکی دست تو را می‌گیرد به مسجد می‌برد، به این «إِیصالِ إِلَی المَطلوب» می‌‌گویند، شما را به مطلوب می‌رساند. یک وقت هم نشانی می‌دهند می‌گویند برو و پیدا کن. اگر این‌جا هدایت به معنای ایصال به مطلوب باشد می‌‌گوید «مُضَافٌ إِلَى اللّهِ تَعَالَى»، این مضاف به خدا است، برای این‌که فقط خدا می‌تواند این کار را انجام دهد.

«وَ الثَّانِی أَن یَکُونَ بِمَعنَى التَّوَجُّهِ إِلَى مَا یُوصِلِ إِلَى المَطلوب»، توجّه به چیزی که به مطلوب می‌رساند. «وَ هُوَ مُضَافٌ إِلَى العَبد»، این کار خود بنده است. من به فکر بیفتم کاری انجام دهم که هدایت شوم.

هدف‌دار بودن آفرینش انسان

این‌جا یک مطلب بسیار مهمّی وجود دارد. تعارف نداریم ما به این دنیا آمده‌ایم بندگی کنیم. چرا ما را به این‌جا آورده‌اند؟ حکیم، مهربان، کسی که… خدا است، خدای عالم است، «لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏»،[۱۰] با آن اسم‌ها، با آن صفات، با آن عظمت، ما را به این‌جا آورده است. در قرآن هم هست: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً»،[۱۱] آیا گمان کردید که شما را عبث آفریدیم؟ نعوذ بالله. امثال این در قرآن زیاد داریم، هدفی بوده، حکمتی بوده است. إن‌شاء‌الله باید خود ما محرم خدا شویم متوجّه شویم، بدون محرمیّت نمی‌شود انسان فقط گلایه می‌کند.

درخواست طول عمر برای انجام طاعت

«وَ عَمِّرْنِی مَا کَانَ عُمُرِی بِذْلَهً فِی طَاعَتِکَ»،[۱۲] خدایا به من عمر بده مادامی که عمر من صرف در طاعت تو می‌شود. صرف در طاعت تو می‌شود به این معنا نیست که من صبح تا شب نماز بخوانم یا تمام عمر خود را روزه بگیرم. در گذشته خدمت شما عرض کرده‌ام، انسان بنده‌ی خدا که باشد تمام اعمال او عبادت حساب می‌شود. وقتی بنده‌ی او بود تمام کارهای او به حساب خدا گذاشته می‌شود.

بابا طاهر (رضوان الله علیه) می‌گوید: خوشا آنان که دائم در نمازند. من به یاد دارم بچّه بودم بعضی مقدّس‌نماها در تهران این‌ شعرها را زمزمه می‌کردند، بابا طاهر این‌ها را گفته که ما آن‌ها را بخوانیم و… بعد هم می‌گفتند خوشا آنان که دائم در نمازند، دائم نماز می‌خواهند. بابا طاهر بالاتر از این حرف‌ها بود که این‌ها را بگوید. بابا طاهر کسی است که عین القضات همدانی باج به هیچ کسی نمی‌داده کلمات او را شرح کرده، کلمات بلند بالایی دارد. می‌گویند داخل حوض رفته یخ زده، ما این را هم مسکوت می‌گذاریم، نه قبول می‌کنیم نه رد می‌کنیم. ولی فکر نکنم از یخ این همه حرف بیرون بیاید! حرف‌های خیلی بلندی است، از یخ این همه حرف بیرون بیاید… این ادبیات ما بالاترین ادبیات جهان است، ولی در سند این ادبیات، در مقدّمات آن‌ها باور بفرمایید کمترین کار انجام شده، کار نشده، خیلی کم کار شده است. این اواخر ما زنده بودیم یک سعدی فروغی چاپ شد، خوب بود، یک حافظ قدسی در هند چاپ شد، یک حافظ پژمان در ایران چاپ شد، خدا برکت بدهد! بعد هم آقایان آمدند… خدا دکتر غنی و مرحوم قزوینی را رحمت کند، چاپ کردند، دست آن‌ها درد نکند، ولی این روش درست نیست، به اشعاری که نه محتوا داشت نه چیزی داشت…

طرف می‌گوید شتر من بلند است، دیگری می‌گوید اسب من تند می‌رود، دیگری می‌گوید زن من زیبا است! باور بفرمایید محتوا ندارد، انصافاً قالب دارد، ولی همین چیزهای بی‌محتوا ‌چنان سندی دارد دل آدم می‌سوزد! می‌گوید من در سال فلان به خانه‌ی فلان کس رفتم، شعر او را از خود او شنیدم. شعرها بعداً به برکت اسلام محتوا پیدا کرده است. چون لغت بوده، شعر بوده، خیلی اهمّیّت می‌دادند. از برکت اسلام ما سیّد رضی داریم، واقعاً اشعار او قلّه‌ی معرفت است، سیّد مرتضی برادر او، متنبّی داریم، ابو تمّام  داریم، این‌ها همه از برکت اسلام است، ولی قبل از آن چیزی نبود. بابا طاهر هم سند نداشتیم و زحمت نکشیدیم، امّا این‌طور نیست که همه را انسان به حساب یخ کردن بگذارد و بگوید به حوض رفته و فلان…

جریان پیدا کردن مفهوم نماز در زندگی

ایشان می‌گوید: خوشا آنان که دائم در نمازند. این را تفسیر می‌کردند به این‌که او همیشه در حال نماز خواندن است. نمی‌شود همیشه نماز خواند، می‌شود؟ انسان کار دارد، زندگی دارد. خیلی عمیق است، خدا بابا طاهر را رحمت کند، مرد بزرگی بوده، خیلی زیبا گفته است، می‌خواهد بگوید خوشا به حال کسی که نماز او در تمام زندگی او سریان دارد، جریان دارد. یعنی وقتی که من صبح نماز خواندم در اداره هستم، در کارخانه هستم، هر کجا هستم، طلبه هستم، دانشجو هستم، یک چیزی که پیش می‌آید می‌گویم: من صبح «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» می‌گفتم، این کار با «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» سازگار نیست. اگر ما این را در نظر بگیریم دنیا گلستان می‌شود. نماز باید در زندگی تو سریان داشته باشد، و الّا همیشه که نمی‌شود نماز خواند.

اهمّیّت نیّت در کارها

این‌جا می‌گوید: «وَ عَمِّرْنِی مَا کَانَ عُمُرِی بِذْلَهً فِی طَاعَتِکَ»،[۱۳] خدایا مادامی که عمر من صرف طاعت تو می‌شود، واقعاً کارهای من براساس «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» است، قصد من قربت است… قصد خیلی مهم است. نیّت آن نیست که عوام فکر می‌کنند، عوام فکر می‌کنند یعنی انسان یک چیزی را از قلب خود بگذراند و عمل هم نکرد مهم نیست. من در مشهد وقتی جوان بودم مشرّف می‌شدم، الآن در پیری هم که مشرّف می‌شوم مراجعه می‌کنند، می‌گوید: ما إن‌شاء‌الله شش روز این‌جا خدمت آقا هستیم، ولی نیّت ۱۰ روزه کرده‌ایم که نمازهای خود را درست بخوانیم. یعنی عوام بودن از این بالاتر نمی‌شود! من به این‌ها اجلّه‌ی عوام و خواصّ جُهّال می‌گویم! این چه حرفی است؟! شما الآن در خانه آبگوشت می‌خورید می‌توانید نیّت کنید که باقالی پلو خورده‌اید؟! نیّت یعنی خواسته‌ی قلبی شما. به نماز می‌ایستید و می‌گویید نیّت… یعنی چه؟ نماز خود را بخوانید. یک فرد وسواسی در نجف خدمت یکی از مراجع آمد، گفت: آقا من نمی‌توانم نیّت کنم. گفت: تو بدون نیّت بخوان. رفت و آمد، گفت: آقا، نشد. همین است، نمی‌شود. همان خواسته‌ی شما نیّت است.

نقل حکایت

یک داستان برای شما بگویم، کوتاه است ولی شنیدنی است، به این چیزها بها بدهید. گفت: هر بیشه گمان مبر که خالی است. خدا در حدیث می‌فرماید: خدا اولیای خود را در بین همین مردم مخفی کرده است. بارها خدمت شما گفته‌ام اولیای خدا چیز عجیبی نیستند، یک نفر مثل من و شما هستند. در یک مدرسه‌ی طلبگی… این برای من خیلی مهم است، از جوانی این را به خاطر سپرده‌ام با خودم مرور می‌کنم لذّت می‌برم. بعضی حکایت‌ها خیلی کوتاه است ولی خیلی مهم است، شما گلستان را خوانده‌اید؟ من از ۱۱ سالگی تا این سن گلستان را خوانده‌ام، رها نکرده‌ام، واقعاً که می‌گویند گلستان همیشه خوش باشد…

گاهی اوقات حکایت آن یک سطر است، خیلی هنر است، ورود و خروج و نتیجه یک سطر است، گاهی اوقات ورود و خروج و نتیجه یک سطر و نیم است، این‌طور حکایت گفتن خیلی هنر می‌خواهد. این هم از حکایات کوتاه است. در مدرسه‌ی طلبگی دو نفر طلبه نشسته بودند فصل انگور بود، انگور می‌خوردند. یک کلاه نمدی که بین مردم از اولیا بوده و مخفی بوده در مدرسه قدم می‌زد. یکی از علما ایشان را می‌شناخت، آن عالم از دنیا رفته خدا او را رحمت کند. با یک اشاراتی به طلبه‌ها فهماند که به او انگور تعارف کنید. آن‌ها هم چیزی نمی‌دانستند. گفتند: بفرمایید بالا انگور بخورید. دو پلّه بالا رفت و دو حبه انگور خورد و بیرون آمد. شیخی که اشاره کرده بود او را تحویل بگیرید… دقّت کنید این یک کتابخانه است. آن کلاه نمدی ولیّ خدا که انگورها را خورده بود به آن شیخ گفته بود که اگر طلبه‌ها بدون اشاره‌ی تو به من انگور می‌دادند عروج می‌کردند، بالا می‌رفتند.

نیکی کردن به دیگران بدون سفارش

یک وقت به ذهن خود شما برسد، نمی‌خواهد کسی قصیده بخواند، غزل بخواند، معرّفی کند که ایشان فلان است، یک برادر دینی، خواهر دینی، چه می‌شود اگر ابتدا به ساکن به او نیکی کنی؟ یک وقت دیدی یکی از اولیای خدا بود، یک وقت دیدی یک گره‌ای باز شد. من نمی‌دانم شاید اشتباه می‌کنم، این‌طور به ذهن من می‌رسد، سفر اوّل من به مکّه بود. من کم رفته‌ام، بعضی سفرهای خود را می‌گویند من این‌طور نیستم، من خیلی کم رفته‌ام، می‌گویند: جای شما خالی، سفر بیست و پنجم من بود، می‌خواهد بگوید که من این‌قدر رفته‌ام. من خیلی کم رفته‌ام.

سفر اوّل در جوانی، ما یک کاروان بودیم یک نفر آن‌جا بود وقتی می‌آمد مردم از او دوری می‌کردند. شاید این‌طور باشد، یک سیّد ساکت در کاروان بود، این فرد رفت یک لیوان آب آورد و گفت: سیّد جان، بخورید. من نمی‌دانم، شاید بعد از آن سرنوشت این آدم عوض شد. یک سیّد ساکت، ابتدا به ساکن به او یک لیوان آب داد. به بعضی از دوستان گفتم بعد از آن یک لیوان آب، او محبوب القلوب شد، همه می‌خواستند با او باشند. اگر بنده‌ی خدا باشیم همه‌ی کارهای ما خوب است، هر کاری انجام دهیم خوب است. خدا دست بنده‌ی خدا را می‌گیرد، به جا کارهای خوب انجام می‌دهد، حرف خوب می‌گوید.

عبارات ائمّه درباره‌ی غلبه‌ی شیطان بر انسان

«وَ عَمِّرْنِی مَا کَانَ عُمُرِی بِذْلَهً فِی طَاعَتِکَ»، خدایا به من عمر بده مادامی که عمر من در طاعت تو صرف می‌شود. «فَإِذَا کَانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ»،[۱۴] وقتی عمر من چراگاه شیطان شد، شیطان در عمر من می‌چرد، من را مدام وادار به گناه می‌کند، وادار می‌کند اوقات من ضایع شود. این‌ها عباراتی است که در لسان ائمّه آمده، به عبارات مختلف آمده که چیرگی و غلبه‌ی شیطان را به ما نشان بدهد. شما نگاه کنید در نهج البلاغه در حقّ یک عدّه می‌فرماید: «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ»،[۱۵] شیطان در سینه‌های این‌ها تخم گذاشته و جوجه درآورده است. «بَاضَ» از بیض است، یعنی تخم گذاشته است. «وَ فَرَّخَ»، «فَرخ» یعنی جوجه. «وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ».

استادی داشتم، از اولیاء بود، می‌فرمودند: این کنایه از این است وقتی مرغ تخم می‌کند و می‌خواهد جوجه دربیاورد تکان نمی‌خورد، چون حرارت بدن باید به تخم‌ها برسد، می‌خواهد بگوید شیطان از سینه‌های آن‌ها تکان نمی‌خورد. نه این‌که سینه‌ی آن‌ها را در اتاق عمل بشکافیم یک مشت جوجه دربیاید! این‌ها کنایه است، تشبیه است. فرض کنید یک نفر به دیگری گفت: فلان کس مثل شیر است، گفت: پس دم او کجا است؟! نفهمید دارد تشبیه می‌کند. شیطان که مسلّط شد چشم و گوش و زبان را اجاره می‌کند، تصاحب می‌کند.

شما نگاه کنید یک نفر خانه‌ی کسی را غصب کند از پنجره‌ی خانه‌ی غصبی به خیابان نگاه می‌کند. می‌فرماید: «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ»، با چشم آن‌ها نگاه می‌‌کند. این همان شخص است ولی چشم او پنجره‌ی شیطان است. «وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»، با زبان آن‌ها صحبت می‌کند. الآن خیلی معمول شده -خدا إن‌شاء‌الله شرّ دشمنان اسلام را به خود آن‌ها برگرداند- الآن با این شبکه‌ها، با این تبلیغات وسیع -خدا کمک کند- بعضی جوان‌ها یاد می‌گیرند می‌بینید همین حرف‌ها را بازگو می‌کنند. همه شیطان است. «وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»، با زبان این‌ها صحبت می‌کند. این تعابیر را آورده‌اند که کنایه از تسلّط شیطان باشد.

ترجیح مرگ بر زندگی شیطانی

«فَإِذَا کَانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیْکَ»،[۱۶] خدایا وقتی دیدی عمر من چراگاه شیطان شده من را به طرف خود ببر، قبض کن، قبض روح کن. چرا؟ «قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ إِلَیَّ»، قبل از این‌که دشمنی تو، مَقت تو بر من سبقت بگیرد، «أَوْ یَسْتَحْکِمَ غَضَبُکَ عَلَیَّ»، یا غضب تو بر من مستحکم باشد. این‌جا نکته‌ای وجود دارد که عنایت بفرمایید خیلی مهم است. عمر من که چراگاه شیطان شده اگر همان آن مَقت خدا بیاید نمی‌گوید «قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ إِلَیَّ»، یک فرصت می‌خواهد. می‌گوید: «وَ أَعلَم أَنَّ قَولَهُ فَإِذَا کَانَ عُمرِی مَرتَعاً لِلشِّیطَان مِن بَابِ التَّعبِیرِ بِالفِعل عَن مُشَارَفَتِهِ‏».[۱۷] دقّت کنید مهم است، این نباشد این قسمت یک مقدار نامعلوم می‌ماند. «وَ التَّقدِیرُ فَإِذَا شَارَفَ عُمرِی أَن یَکُونَ مَرتَعاً لِلشِّیطَان فَاقبِضنِی لِیَصِحَّ وُقوعُ القَبضِ قَبلَ سَبقِ المَقت وَ إِستِحکَامَ الغَضَبِ جَزَاءً»، می‌گوید: مقصود این نیست همین که چراگاه شیطان شد من را از بین ببر، این‌جا دیگر سبقت معنا پیدا نمی‌کند. مقصود از مشارفت این است که عمر من در شُرُف این شد که می‌خواهد مرتفع شیطان شود. یک فرصتی وجود دارد، هنوز صد درصد نشده است، مثل این‌که در شرف این است که مرتع شود. می‌گوید این‌جا دست من را بگیر که این فرصت نرفته و به فعلیّت درنیامده است. الآن فعلیّت نیست، الآن مقدّماتی فراهم است، در شرف این است که عمر من مرتع شیطان شود، در این فرصت من را زود بردار.

تفاوت در رجوع به سمت خدا

یک چیزی هم گفته آن را هم برای شما بگویم. می‌فرماید: این‌جا می‌گوید «فَاقْبِضْنِی إِلَیْکَ»، این‌جا «إِلی» تضمین لغوی است، معنای رجوع در آن گنجانده شده است. یعنی من را قبض کن در حالی که به سوی تو برمی‌گردم. چون هر که بمیرد به سوی خدا برمی‌گردد، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».[۱۸] برگشتن‌ها، «إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» عمومی است، امّا همیشه معیّت‌ها فرق می‌کند، رجوع‌ها فرق می‌کند. «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعی‏ إِلى‏ رَبِّکِ»،[۱۹] این غیر از آن است. من که هیچ ارزشی ندارم بمیرم می‌گویند «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»، این هم مرد؟ این «ارْجِعی» یک چیز دیگر است، «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعی‏ إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً * فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی * وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی‏». البتّه قرآن باطن دارد، ظاهر دارد، ظاهر و باطن هیچ مزاحمتی با هم ندارند.

تعلّق سوره‌ی والفجر به امام حسین (علیه السّلام)

یک داستانی برای شما بگویم یادگار باشد، آن این است که یک نفر در قم، یک نفر مثل من، ایشان یک خوابی دیده بود، بدون مقدّمه، بدون این‌که روایت را دیده باشد. دیده بود روز قیامت برپا شده و وجود نازنین حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) از خیلی دور پیدا است، دارد می‌آید. یک صدایی در محشر پیچیده، می‌گوید: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعی‏ إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً». این فرد را می‌شناختم، می‌دانم که این روایت را ندیده بود.

پیش یک ولیّ خدا رفت این خواب را گفت، این ولیّ خدا مثل گچ دیوار سفید شد، رنگ او پرید. بعد روایات را دیدیم، دیدیم می‌فرماید مخاطب این آیه امام حسین (علیه السّلام) است. در روایت هم داریم می‌فرماید: «سُورَهَ الْفَجْرِ… فَإِنَّهَا سُورَهٌ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِی‏»،[۲۰] این سوره برای امام حسین (علیه السّلام) است.

منتها ما اخباری نیستیم، متأسّفانه الآن در بعضی از منابر نمی‌خواهم بگویم اخباری هستند، شیوه‌ی اخباری‌گری دارد معمول می‌شود، من نمی‌دانم این دردها را کجا بگویم. قرآن باطن و ظاهر دارد، هیچ‌وقت ظاهر با باطن مزاحمت نمی‌کند. باطن آن امام حسین (علیه السّلام) است، ولی ظاهر آن بقیّه‌ی پیروان او هستند. مصداق اتمّ این خطاب، «مصداقتاً للمخاطب» خود سیّد الشّهداء، امام حسین (علیه السّلام) است. به ترتیب شیعیان او هم هستند، امّا او کامل‌ترین فردی است که مخاطب این آیه می‌شود. قطعاً آقای بهجت هم مخاطب این آیه شده، مزاحمت ندارد.

شیوه‌ی اخباری‌گری در فهم حدیث

الآن ما منابری داریم که من آن‌ها را متّهم نمی‌کنم، ولی شیوه‌ی اخباری‌گری مد شده است. می‌دانید اخباری‌گری چطور بود؟ می‌گفتند ما الآن یک حدیث پیدا کردیم… گوش بدهید، این برای شما مهم است، بالاخره شما منابر را گوش می‌دهید، در جامعه هستید، یک نفر مثل من پیدا شد یک چیزهایی می‌گوید برای شما غنیمت باشد. ایراد می‌گیرم دل من می‌سوزد، غیرت دین را دارم. اخباری‌ها یک فرقه‌ای هستند و بوده‌اند، یک عدّه می‌گویند اخباری یعنی چه؟ فکر نکنید چیز عجیبی هستند، نه، مثل من و شما هستند، مقدّس‌تر از من و شما هستند. نماز می‌خوانند و روزه می‌گیرند، اصلاً شیعه هستند، فقط نواقص فکری دارند. من با آن‌ها زندگی کرده‌ام، یک وقت می‌بینید یک نفر دو خط کتاب خوانده، من با آن‌ها زندگی کرده‌ام. سال‌ها است صبح تا شب با آن‌ها بوده‌ام، یک بحث کودکانه‌ای است که هیچ وقت تمام نمی‌شود. یک حاجی بود که یک گربه داشت، داستان آن را می‌دانید، هیچ وقت تمام نمی‌شود.

کلمات کلیدی: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،