در این متن می خوانید:
      1. حقیقت اراده‌ی انسان
      2. یاد خدا و آثار آن در زندگی
      3. اجرای دستورات حق تعالی با انگیزه‌ی قرب
      4. مناجات‌های ائمّه قرآن ناطق و کلمات خدا هستند
      5. اراده‌ی انسان در طول اراده‌ی خداوند
      6. نیّت، روح عمل است
      7. عادت به دنیای مادّی مانعی بزرگ در راه رسیدن به خدا
      8. رابطه‌ی خواب و مرگ از منظر قرآن
      9. حکایت حکیم هیدجی و موت اختیاری مرد عامی
      10. حالات عرفانی آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه)
      11. تقویت اراده و تصرّف در تکوین
      12. رابطه‌ی اراده‌ی انسان و اراده‌ی خداوند
      13. پرسش و پاسخ
      14. جایگاه عقل از نگاه حضرت علی (علیه السّلام)
      15. یکی از راه‌های خودسازی مقابله با عادت‌ها است
      16. آیا باید جمال طلبی فطری است یا باید با آن مبارزه کرد؟
      17. خداوند؛ کانون زیبایی و جمال
      18. مرید بودن خداوند و اهمیّت جایگاه محبّت
      19. افعال و غرایز انسان باید با اراده باشد
      20.  ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا (سلام الله علیها) بالاترین عبادت
      21. نمود بارز نیّت در اعمال انسان
      22. منزلت افراد صاحب اراده نزد خداوند
      23. سستی اراده؛ عامل سرگردانی انسان
      24. پرسش و پاسخ
      25. اراده‌‌‌ی مقابله با خود بزرگ بینی و هوای نفس
      26. سیر و سلوک اهل مکاشفه
      27. حضرت اباالفضل (علیه السّلام) ذوب در امام حسین (علیه السّلام) بود

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

حقیقت اراده‌ی انسان

در مسئله‌ی استفاده از منزل عزم و اراده مهم این است که انسان اراده‌ی حالی را بتواند تبدیل به مقام کند. یعنی علی الدّوام توجّه داشته باشد که به سوی محبوب می‌رود و همواره آنچه را که مانع است برطرف می‌کند. این‌که در ماه مبارک رمضان خواب انسان هم عبادت نوشته می‌شود برای این‌که ماه عبادت است و صائم در ماه مبارک رمضان قصد عبادت دارد. این ضیافت الهی برای این است که مخصوص نماز نیست، می‌خواهد تمام آنات او برای خدا باشد. وقتی قصد انسان این است که همه‌ی اوقات خود را در مسیر تحصیل رضای دوست قرار دهد خدای متعال خواب او را هم جلوه‌ای از آن اراده می‌بیند و آن را هم به حساب بندگی می‌ریزد و انسان دوام سیر به سوی حق پیدا می‌کند.

یاد خدا و آثار آن در زندگی

 این عبارات حضرت امیر (علیه السّلام) در دعای شریف کمیل است: «یا ربِّ أسئَلُکَ بِحَقِّکَ وَ قُدسِک‏ وَ أعظَمِ صِفاتِک وَ أسمائِک أن تَجعَلَ اوقاتى فِى اللَّیلِ وَ النَّهار بِذِکرِ مَعمورَه وَ بِخِدمَتِکَ موصُولَهَ وَ أعمالى عِندَکَ مَقبولَه حَتّى تَکونَ أعمالى وَ أورادى کُلَّها وِرداً واحداً وَ حالى فى خِدمِتِکَ سَرمَدا» این فراز خیلی مضامین بلندی است. تجلّی توحیدی دعای کمیل با سایر دعاها متفاوت است، به خصوص هر چه پیش می‌رود انسان را به عالم فنا نزدیک‌تر می‌کند تا به این فراز می‌رسد که خدا را به حقّ خودش، به قدسش، به اعظم صفاتش قسم می‌دهیم که «تَجعَلَ اوقاتى فِى اللَّیلِ وَ النَّهار بِذِکرِ مَعمورَه» اوقات من چه شب باشد و چه روز، به ذکر تو معموره باشد. معلوم می‌شود هر جایی از اوقات قرین ذکر نبود مخروبه است. عمر انسان با خدا عمر است وگرنه تخریب عمر است. «بِذِکرِ مَعمورَه وَ بِخِدمَتِکَ موصُولَهَ» هیچ وقت قطع نباشم، دائماً سیم دل من وصل باشد، اوقات من همیشه وصل باشد. یعنی همواره اجازه دهید که من وصل باشم، من خادم باشم و تو هم مخدوم من باشی. لیل و نهار من با خدمت به تو موصوله باشد و همه‌ی اعمال من مقبوله باشد تا این‌که اعمال من با اوراد من همه ورد واحد شود.

اجرای دستورات حق تعالی با انگیزه‌ی قرب

عمل هم ورد باشد. خیلی ظریف و لطیف است که عمل و حرکت آدم، سکون آدم ورد واحد باشد. خدا بدهد، این‌ها قابل وصف نیست که عمل انسان با «لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» گفتن او یک آهنگ داشته باشد. یعنی هیچ حرکتی بدون نیّت اجرای دستور خدا و انجام بندگی خدا و به عنوان انگیزه‌ی تقرّب به خدا نباشد، همان‌گونه که انسان اذکار مأثوره را، اذکار محبوبه را به عنوان نردبان قرب به زبان جاری می‌کند -اعمال او هم با انگیزه‌ی قرب انجام شود- آن وقت عمل انسان حرف است، پیام دارد. چرا قول و فعل و تقریر حضرات معصومین حجّت است؟ برای این‌که هم فعل آن‌ها آیینه‌ی خدا است و هم قول آن‌ها مرآت حق تعالی است و هم تمرین آن‌ها. یعنی هیچ وقتّ حجّت خدا خودش نیست.

مناجات‌های ائمّه قرآن ناطق و کلمات خدا هستند

فرمود: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ‏»[۱] این این آیه در بیان این فراز دعای کمیل خیلی گویا است. فعل حضرات معصومین (علیهم السّلام)… نماز خود را که می‌خوانند، این نماز اجرای وحی نیست، خود وحی است. مطلب خیلی از اسرار است.

«وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» خود این‌ها کاری نمی‌کنند، کننده خود او است. ذاکر و مذکور و ذکر یکی است. عاشق و معشوق عشق یکی است. اصلاً خاصیّت محبّت هم همین است. محبّت وحدت می‌خواهد، محبّت با افتراق و دوعیّت نمی‌سازد. معشوق که است، عاشق را می‌گیرد. عشق عاشق را فانی می‌کند، محو می‌کند، جز معشوق نمی‌گذارد که چیزی در وجود او بماند. آن وقت هر چیزی است آن است. می‌گوید دعاهای ائمّه (علیهم السّلام) را ما قرآن ناطق و قرآن صامت می‌دانیم، یکی از وجوه آن همین است. مناجات‌های ائمّه (علیهم السّلام) لسان الله هستند، خودی ندارند. آن کسی که قرآن را در قلب این‌ها نازل کرده است دعاها را هم خود او از قلب این‌ها بالا می‌برد. الفاذ هم برای او است و برای این‌ها نیست. همان‌طور که در قرآن هیچ دستی دخیل نیست، حروف قرآن هم برای خود حق تعالی است. وجود ائمّه (علیهم السّلام) هم قرآن است، عینیّت قرآن است، قرآن ناطق است.

بنابراین هر آنچه از این پایگاه برمی‌خیزد هیچ وجه‌ی غیر الهی در آن متصوّر نیست. «حَتّى تَکونَ أعمالى وَ أورادى کُلَّها وِرداً واحداً» همان‌طور که مناجات‌های حضرت امیر (علیه السّلام) ورد است و زمزمه است، افعال او هم زمزمه است. آن هم کلمات خدا است، فعل او هم کلمات خدا است. «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونَ»[۲] قول است، ولی «کُنْ فَیَکُونَ» است، در عین حال اراده است.

اراده‌ی انسان در طول اراده‌ی خداوند

اراده و قول و فعل یکی است «حَتّى تَکونَ أعمالى وَ أورادى کُلَّها وِرداً واحداً» این‌ها همه به روح این مسائل که اراده است برمی‌گردد. اراده‌ی انسان ذوب در اراده‌ی خدا شد و اراده تثبیت شد، انسان دائماً عزم و اراده‌ی حرکت به سوی او را دارد به شرطی که هیچ وقت غفلت برای او عارض نشود. انسان متوجّه، انسان حاضر همیشه مرید است، هیچ وقت بی‌اراده نیست. اگر غذا می‌خورد برای خدا می‌خورد، اگر می‌خوابد برای خدا می‌خوابد، اگر درس می‌خواند برای خدا است، اگر ازدواج می‌کند برای خدا است. این علی الدّوام وصل است، دائماً او می‌گوید انجام بده و این بنده هم انجام می‌دهد. اراده تابع فرمان حق است و اراده هم دوام دارد، ثبات دارد.

نیّت، روح عمل است

تا وقتی اراده است همه‌ی کارها تابع اراده است. روح اعمال نیّت است، اراده است. این عزم وقتی رسوخ پیدا کرد، تثبیت پیدا کرد، انسان اجازه نمی‌دهد که غفلت بر وجود او عارض شود و کاری انجام دهد که توجّه به آن کار نداشته باشد یا برای خدا نباشد. تمام حرکات و سکنات و قول و فعل او با انگیزه‌ی الهی شود. به این‌جا که می‌رسد می‌فرماید: «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ»[۳] هم «عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» «لا تُلْهیهِمْ»، هم خود این ذکر الله است، تجارت او هم ذکر الله است، بیع او هم ذکر الله است.

عادت به دنیای مادّی مانعی بزرگ در راه رسیدن به خدا

آن چیزی که مانع است و برای انسان حجاب است عادت‌ها است. انسان باید اراده‌ی آهنینی داشته باشد، بتواند آنچه را که به صورت عادت در وجود انسان منشأ حرکات و سکنات می‌شود را آب کند. انسان وقتی به خواب عادت کرده است، وقتی به غذا عادت کرده است، وقتی به رختخواب خاص یا محلّ خاصّی عادت کرده است، وقتی به محلّ خاصّی عادت کرده است همه‌ی این‌ها حجاب است. انسان باید عادت به انس با او داشت، به گونه‌ای که لحظه‌ای فراق وحشتناک باشد. انسان به هر چیزی که مأنوس باشد فراق از او برای انسان موجب استیحاش می‌شود. اگر انس انسان با خدا بود عادت به غیر خدا هر چه است که باید از بین برود و یکی از مشکلات ما همین است.

 خواب برای ما مانع بزرگی است. مرحوم آقای بهجت گاهی در شبانه روز دو ساعت می‌خوابید، آن هم شناور بوده است. هیچ وقت به وقت خاصّی خود را عادت نداده بودند که حتماً باید بخوابند. انسان اگر خود را تربیت کند خواب دست خود او است. خواب بر ما مسلّط است «وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ»[۴] خواب مثل مرگ است.

رابطه‌ی خواب و مرگ از منظر قرآن

یکی از احتجاجاتی که امام صادق (علیه السّلام) با یکی از کسانی که با ایشان صحبت می‌کردند این بود که حضرت فرمودند: اگر انکار مرگ دارید، جلوی خواب را بگیرد. اگر می‌توانید نخوابید. اگر تردیدی در بحث دارید جلوی بیداری خود را بگیرد. «تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ»[۵] همان‌گونه که می‌خوابید می‌میرید و همان‌گونه که بیدار می‌شوید زنده می‌شوید و مبعوث می‌شوید. انسان نمی‌تواند جلوی خواب را بگیرد، خواب «أَخُ الْمَوْت‏»[۶] است، بلکه در لسان قرآن خود موت است. «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی‏ لَمْ تَمُتْ فی‏ مَنامِها»[۷] تصریح است، خدا در موقع خواب هم توفّی می‌کند، قبض روح می‌کند. نفس ما هنگام خواب در اختیار ما نیست، خدا توفّی کرد. آن چیزی که خدای متعال مرگ او را همیشگی کرده است نگه می‌دارد «یُمْسِک‏» و آن کسی را که هنوز به آن‌جا نرسیده است «یُرْسِل‏»، بعد از آن که توفّی می‌کند ما را با بیداری احیا می‌کند. بیداری ما واقعاً احیا است، خواب ما واقعاً موت است، منتها در یک مرحله‌ای.

حکایت حکیم هیدجی و موت اختیاری مرد عامی

همان‌طور که خدای متعال به ما یک ظرفیت داده است که «مُوتُوا قَبْلَ‏ أَنْ‏ تَمُوتُوا»[۸] انسان می‌تواند دست به موت اختیاری داشته باشد و مرگ او هم اختیاری باشد. می‌گویند مرحوم حاج ملّا حکیم هیدجی (رضوان الله تعالی علیه) در بحث حکمی با شاگردان خود موت اختیاری را رد کرده‌ بود. نمی‌شود آدم به جایی برسد که خود را بمیراند. احیا و اماته برای خدا است. «لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یُحْیی‏ وَ یُمیتُ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ»[۹] بعد از مباحثه پیرمردی وارد بر ایشان می‌شود. حاج ملّا محمّد مجرّد زندگی کرد. برای این‌که سنّت پیغمبر را اجرا کند یک عیالی انتخاب کرد، بعد از این عیال را طلاق داد. بعد از عدّه برای او جهیزیه فراهم کرد و برای او خواستگار آورد و او را به ازدواج دیگری در آورد و گفت: همسر من کتاب‌های من است و حالات خود من؛ بر شما جفا می‌شود. ایشان در حجره‌ای، در همین امام زاده سیّد نصر الدّین زندگی می‌کردند. در آن‌جا حجره داشته و شب‌های جمعه مقیّد بود که با پای پیاده به زیارت حرم عبدالعظیم حسنی می‌رفت. ایشان جریاناتی در این زیارت‌ها دارد. اهل باطن بود، عارف بود، تنها فیلسوف نبود، اهل الله بود.

 پیرمردی وارد می‌شود و ایشان انتقاد می‌کند که به شما نیامده است این حرف‌ها را می‌زنید که موت اختیاری نمی‌شود! چه کسی گفته است نمی‌شود؟ حکیم هیدجی می‌خواهد با ایشان مباحثه کند، می‌گوید: می‌خواهید ببینید که موت اختیاری می‌شود؟ رو به قبله می‌شود و یک مرتبه حکیم می‌بیند که واقعاً وفات کرد و از دنیا رفت! خیلی دستپاچه می‌شود. سراغ دوستان می‌رود که غریبه‌ای آمده است و در حجره‌ی ما از دنیا رفته است. حالا نگران هستیم که یک مدّعی پیاده شود و بگوید که این شخص این‌جا چه می‌کرده است. بیایید یک تدبیری کنیم. خلاصه به نظمیه خبر می‌دهند، تا آن‌ها بیایند، این مردی که همه دیدند مرده است و دارند مقدّمات فراهم می‌کنند که او را تجهیز کنند برمی‌خیزد و یک لبخندی می‌زند و می‌گوید می‌شود یا نمی‌شود؟! این‌جا مسئله دو تا است، یکی اماته است و یک احیاء بعد از اماته است، این از عجایب است.

حالات عرفانی آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه)

 مرحوم حاج شیخ عبّاس قوچانی که از شاگردان برجسته‌ی جمال السّالکین مرحوم آقا میرزا علی قاضی است. واسطه‌ی بین حاج شیخ عبّاس و مرحوم آقای قاضی هم آقای بهجت بود. آقا شیخ عبّاس آقای بهجت را می‌بیند، وضوی او را می‌بیند، حالات او را می‌بیند و می‌بیند که او با دیگران فرق می‌کند و متفاوت است. می‌گوید شما پیش چه کسی می‌روید که این حالات را دارید؟ ایشان می‌گویند: آقای قاضی. آقا شیخ عبّاس هم می‌گوید ما را هم ببر. مرحوم آقا شیخ عبّاس هم موجد بوده است، استعداد هم داشته است. آقای قاضی هم می‌پذیرد و جزء موفّقین روزگار بوده است. ایشان می‌گوید: وقتی آقای بهجت به ایران آمدند، ما در محضر آقای قاضی بودیم. آقای قاضی فرمودند: آقا شیخ محمّد تقی نامه نوشته است و مسئله‌ای را سؤال کرده است. سؤال کرده است که اگر کسی خود را خلع کند و سه روز در مقام خلع باقی بماند، بعد از سه روز روح که به بدن برمی‌گردد، این سه روزی که بدن نماز نخوانده است و تکانی را انجام نداده است آیا قضا دارد یا ندارد؟ مرحوم آقای قاضی می‌گویند آقا شیخ محمّد تقی -که منظور آقای بهجت بوده است- این سؤال را کردند، ولی من مطمئن هستم که این در مورد خود ایشان است، این کار را خود ایشان کرد‌ه‌اند. این هم از عجایب عالم است. خیلی‌ها اماته در حدّ نیم ساعت را توانستند، ولی کسی سه روز خود را بمیراند و بعد هم احیا کند، رجعت کند. این هم رجعت است و تردیدی نیست.

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند! ما کجا ماندیم، چطور دور خود می‌چرخیم، چطور اسیر هوا و هوس هستیم و چگونه در زندان نفس و طبیعت مغلول هستیم و گروهی چطور خود را یافتند و به جانان رسیدند.

تقویت اراده و تصرّف در تکوین

کسی اراده‌ی خود را تقویت کند، این عزم از مهم‌ترین منازل سالکین است. اگر انسان صاحب عزم شود می‌تواند با اراده‌ی خود تصرّف در تکوین بکند.

یک شیخ محمّد نامی بود که در قم بود. سواد نداشت، اهل ریاضت بود و اهل سکوت بود. در این امامزاده پنج تن در نزدیک جمکران معمولاً بیتوته می‌کرد، در کوه خزر زندگی می‌کرد. ما هم یکی دو بار ایشان را ملاقات کرده بودیم. یک بار به تهران آمده بود که رفتیم ایشان را ملاقات کردیم. دو بار هم خود را در کاشمر که اهل آن‌جا بود از یک کوهی به پایین پرت کرده بود و در هر دو مورد هم گفته بود که مأموریّت دارم این کار را بکنم. آدم عجیبی بود! آقای کشمیری (اعلی الله مقامه) فرموده بودند: او اگر عالم بود با اراده‌ی خود می‌توانست کوه را آب کند.

رابطه‌ی اراده‌ی انسان و اراده‌ی خداوند

 اراده‌‌ی بشر تجلّی اراده‌ی خدا است. خدا در انجام کار خود اسباب لازم ندارد، اراده‌ی خدا هم سبب ساز است و هم سبب سوز است. انسان اگر الهی شود یک چنین اراده‌ای برای او پیش می‌آید. برای رفع گرسنگی نیازی به بیرون ندارد. برای ارضاء همه‌ی این خواسته‌های خود هیچ نیازی به اسباب بیرونی ندارد. با اراده تمام این‌ها حل می‌شود. لذا این مسئله را جدّی بگیرید. گاهی عَن عمدٍ چیزهایی که مطابق میل شما است ترک کنید. ولی دکان داری نکنید، بین خود شما و خدای شما باشد. «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»[۱۰] از چیزهایی که دوست دارید گاهی برای رضای خدا، طوری که کسی متوجّه نباشد بگذرید. خواب شما هم این‌طور است. خواب را هم طوری مدیریت کنید. بتوانید به چیزی وابسته نباشید، هیچ زنجیزی پر و بال شما را نبندد، همه‌‌ی زنجیرها را گسسته باشید، آن وقت الهی می‌شوید. اراده، اراده‌ی شما نیست، اراده‌ی خدا است. ولی خدا این اراده را…

«مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه‏»[۱۱] ما وقتی اراده می‌کنیم و بلند می‌شویم، اراده می‌کنیم و می‌نشینیم از ابزاری استفاده نمی‌کنیم، ما با اراده نگاه می‌کنیم، با اراده غمز عین می‌کنیم، با اراده سخن می‌کنیم. خدا در وجود ما از خود چیز قرار داده است. ما با اراده ترک محبوب می‌کنیم، از چیزهایی که دوست داریم… غریزه فشار می‌آورد ولی اراده داریم.

غریزه‌ی حیوان حاکم بر اراده‌ی او است، ولی انسان چون جلوه‌ی خدا است باید با تمرین به جایی برسد که هیچ غریزه‌ای حاکم نباشد، همه جا اراده حاکم باشد. حتّی آن‌جایی که می‌خواهد غریزه را اعمال کند برای رضای خدا قصد کند، نه برای اعمال فشار بر غریزه. بتواند تمام غرایز خود را تملّک کند و مالک تمام غرایز خود باشد. این کار در جوانی عملی است، اگر کسی تا ۴۰ سال توانست خود را آزاد کند کرده است وگرنه مشکل است مگر این‌که یک تصرّفی شود.

پرسش و پاسخ

-‌ جایگاه عقل در کنار اراده کجا است؟

– ‌عقل حجّت خدا است، عقل حقّانیّت راه را تشخیص می‌دهد، آدم با عقل خدا را شناخته است، با عقل نبوّت را تشخیص داده است و راه قرب و بُعد را هم عقلی که تربیت شده‌ی شرع است کمک می‌کند. عقل کمک پیغمبر است. پیامبران حجّت خارجی هستند و عقل حجّت باطنی است. عقل و وحی با هم هستند. این است که فرمودند: «کُلَّما حَکَمَ بِه العَقل حَکَمَ بِه الشَّرع‏»[۱۲] عقل خالص، عقل غیر مشوب به هوا واقع‌گرا است و انسان را با حقایق عالم آشنا می‌کند، ولی عقلی که اکتشاف نشده است و عقلی که استحصال نشده است…

جایگاه عقل از نگاه حضرت علی (علیه السّلام)

تعبیر حضرت امیر (علیه السّلام) در مورد رسالت انبیاء که فرمودند: «یُثِیرُوا لَهُمْ‏ دَفَائِنَ الْعُقُول‏»[۱۳] عقل در وجود انسان دفینه است. پیغمبر عقل را کشف می‌کند و اگر اکتشاف انبیاء نباشد آدم همان قوّه را در خدمت شهوت قرار می‌دهد. آن وقت دیگر اسم آن را عقل نمی‌گویند، آن نکرا است که معاویه آن را داشت. زرنگی‌هایی که او داشت و قوّه‌ی قوی بود، ولی شیطنت او بود که به آن مقاصد خود می‌رسید. عقل حجّت خدا است، اگر قرین حجّت خارجی شود خیلی کمک می‌کند و روز قیامت هم خدا به عقل درجه می‌دهد نه به عمل. درجات هر کسی بر اساس عقل او است.

-‌ خود اراده هم جلوه‌ای از عقل شود؟

-‌ نه، عقل چراغ است، عقل اندیشه است، انگیزه نیست. منتها اندیشه انگیزه ساز است.    

-‌ ???

-‌ بله.

-‌ یعنی می‌فرمایید یک چیزی اگر در راه الهی باشد عقل می‌شود و اگر در راه شیطانی باشد نکرا می‌شود.

-‌ بله. یک قوّه است. اگر در خطّ مستقیم باشد این راه را روشن می‌کند. اگر در خط کج باشد همان خط کج را نشان می‌دهد.

اراده‌ی انسان برای تحصیل رضای خدا باشد

مسئله‌ی اراده این از اساسی‌ترین مسائل سالک است که حرکت انسان در زندگی غریزی نباشد، طبیعی نباشد، بیرونی نباشد. انسان را نبرند، خود انسان برود. نبرند هم از این‌که فشارهای داخلی آدم را ببرد یعنی یا کشش‌های داخلی باشد یا فشارهای بیرونی. انسان زیر بار هیچ نیرویی جز مأموریّت الهی نباشد. اراده‌ی خود را در اجرای دستورات خدا و تحصیل رضای خدا ممحّض کند. هیچ غریزه‌ای، هیچ جاذبه‌ای، هیچ تهدیدی، هیچ تطمیعی در او نقش نداشته باشد. آزادِ آزاد باشد. حریّت به معنای واقعی کلمه این است، عبادت احرار این است. نه جاذبه‌ی بهشت برای او در حدّی است که به خاطر بهشت اراده کند و نه دافعه‌ی جهنم آن‌قدر است که به خاطر جهنّم همه‌ی این‌ها را حل کرده است. این جز خدا چیزی نمی‌خواهد.

یکی از راه‌های خودسازی مقابله با عادت‌ها است

 نه چشم خود را به این دوخته است و نه به آن. نه این وادار می‌کند که این اراده کند و نه آن. «وَجَدْتُکَ أَهْلًا لِلْعِبَادَهِ فَعَبَدْتُک‏»[۱۴]، «قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَهً» این عبادت تجّار است. گروهی «قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَهً» این عبادت بردگان است، عبید است. گروهی عبادت می‌کند «شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَهُ الْأَحْرَار» که حافظ هم مثل همیشه این‌جا هم زیبا گفته است که:

     غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود                از آنچه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است

هر رنگی برای بشر ننگ است، جز رنگ خدا. «صِبْغَهَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَه»[۱۵] عادت‌ها همه رنگ‌ها هستند که نتیجتاً ننگ‌ها هستند. عادت‌ها همه حجاب هستند، عادت‌ها کار اراده‌ را تسهیل می‌کنند. آدم چیزهایی که عادت کرده است خیلی راحت انجام می‌دهد؛ چه گناه باشد و چه صواب. ولی اگر کسی از اسارت عادت آزاد شد اقتدار اراده‌ی او آن‌جا خود را نشان می‌دهد. بنابراین مقابله با عادت‌ها باید یکی از شئون خود سازی باشد. یکی از شئون سالک مقابله با عادت‌ها است.

آیا باید جمال طلبی فطری است یا باید با آن مبارزه کرد؟

-‌ روحیه‌ی جمال طلبی چطور؟ باید با آن مبارزه کرد یا در این سیستم مذموم است. از آن طرف هم ما داریم که «إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَال‏»[۱۶]، انسان طوری است که کلّاً زیبایی را دوست دارد، حالا لباس زیبا باشد یا خانه‌ی زیبا باشد یا شاید وقتی انسان می‌خواهد قرآن بگیرد آن قرآن که زیباتر است را انتخاب می‌کند، این هم باید در آن سیستم قرار دهیم؟ آیا کلّاً مذموم است و باید با آن مبارزه شود؟ آیا اراده را ضعیف می‌کند؟ به چه شکلی است؟

-‌ چیزی استثنا نشده است، جمال از آن خدا است. جمال مطلق او است. کسی که می‌خواهد به او برسد جمال گل و جمال زن و جمال زر نباشد او را معطّل کند. بشر نه این‌که این‌ها را دوست ندارد بلکه نسبت به این‌ها انگیزه دارد، امّا اگر صاحب اندیشه باشد نمی‌گذارد اندیشه‌‌ی او در این مسیر برود. اگر در این مسیر برود هدر است. حضرت ابراهیم «فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی‏»[۱۷]، «رَأى‏ کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی»[۱۸] امّا همه‌ی این‌ها جلوه بود، قشنگ بود و آدم کشیده می‌شود. امّا وقتی همه‌ی این‌ها وقتی در حال افول دید گفت: «لا أُحِبُّ الْآفِلین‏» این جمال‌ها همه آفل هستند و انسانی که می‌خواهد بقاء پیدا کند خود را به امر آفل نمی‌بندد. انسان یحبّ البقاء است، این‌ها بقاء ندارند.

 در جریان لیلی و مجنون دارد که لیلی وقتی مریض شد و حال احتزار داشت به مادر خود گفت: به مجنون بگو اگر عاقل هستی دل به چیزی نده که با یک مرض از دست می‌رود، جاذبه‌ی خود را از دست می‌دهد. سعدی هم یک شعری دارد:

       کم کن بر عندلیب و طاووس درنگ                کانجا همه بانگ آمد و اینجا همه رنگ

خداوند؛ کانون زیبایی و جمال

بعد هم می‌گوید به مال و جمال تکیه نکن. این را به شب می‌برند و آن را به تبی. این است دیگر، شما زیباترین زن را در اختیار کسی قرار دهید یکی دو بار که زایمان می‌کند و وضع او عوض می‌شود آن طراوت را ندارد. آن کسی که دل به این طراوت داده بود دیگر این زن را دوست ندارد. دنبال شخص دیگری است و همیشه هم زندگی همین است. انسان وقتی کانون جمال را پیدا کرد و دل آن‌جا داد، هر آنچه که تکلیف باشد برای او زیبا می‌شود. «مَا رَأَیْنَا إِلا»[۱۹] مانند حضرت زینب آن روزی که زیر سایه‌ی پدر خود مفسّر قرآن بود با آن روزی که با دست بسته، با لباس… هیچ فرقی برای او نمی‌کرد. همه برای او جمیل بود. «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلا»[۲۰] هر چه گذشت زیبا بود. کسی که دنبال جمال باشد راه آن این است، راه‌های دیگر غرور است، فریب است. جمال واقعی این است. «إِیَّاکُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَن‏»[۲۱] این زیبایی‌ها را هیچ کسی ندارد. زیبایی‌های مادّی ریشه ندارد، ریشه‌ داشت موقّت است. امر موقّت در شأن انسان که روح باقی دارد نیست. باید دنبال بقا رفت.

مرید بودن خداوند و اهمیّت جایگاه محبّت

در حدیثی دارد: «یا داوود … لا تُطاوِل عَلَی المُریدینَ فَلَو عَلِمَ أهلُ مَحبَّتیِ مَنزِلَهَ المُریدینَ عِندِی لکانُوا لَهُم أرضاً یَمشُونَ عَلَیهَا» داوود به مریدهای من تطاول نداشته باشی، در برابر این‌ها تکبّر نداشته باشی. اگر اهل محبّت من به منزله‌ی کسانی که حرکت آن‌ها به سوی من است و اهل اراده هستند و مراد آن‌ها من هستم- دائماً اراده دارند و مرید هستند. یکی از صفات خدا مرید بودن است. همه‌ی کارهای خدا با اراده است.

افعال و غرایز انسان باید با اراده باشد

تخلّق به اخلاق الهی این است که انسان همه جا مرید باشد. هیچ جا بی‌اختیار نباشد. همه‌ی کارهای او مثلاً خواب او هم با اراده باشد، بیداری او هم با اراده باشد. وقتی گرسنه باشد و بی‌اختیار غذا بخورد این حرکت انسانی نیست، حرکت حیوانی و غریزی است.

 در ارضاء سایر غرایز هم همین‌طور است. وقتی غریزه انسان را بی‌اختیار می‌کند آن حالت آدمی نیست و چه بسا این‌که غسل جنابت لازم است شاید همین باشد. انغمار در حیوانیّت با وضو برطرف نمی‌شود. انسان یک شستشوی کامل می‌خواهد تا از حالت حیوانی بیرون بیاید. معمولاً اشخاص در آن حال و در آن لذّت ممحضّ هستند. با تمام وجود هم متمرکز در آن هستند. این حیوانیّت صرف است.

 ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا (سلام الله علیها) بالاترین عبادت

 رمز این‌که حضرت امیر (علیه السّلام) و دودمان نبوّت جایز بود که در مسجد باشند برای این بودکه جنابت این‌ها جنابت نبود. دل این‌ها هیچ‌گاه این‌جا نیامده است، ازدواج آن‌ها با نماز آن‌ها هیچ فرقی نداشت. نظام واحدی داشت، هر دو تحت اشراف و رضای پرودگار متعال بود. لذا عقد حضرت زهرا را در عرش می‌بندد. هم حضرت زهرا و هم امیر المؤمنین سر سوزنی در عوالم حیوانیّت نبودند. این‌ها مجرای خلقت امور بودند، باید حسن و حسین را تحویل می‌دادند. بالاترین عبادت بود، چه عبادتی بالاتر از این. لذا در مسجد بودن هم هیچ مانعی ندارد.

نمود بارز نیّت در اعمال انسان

آن کسی که باعث می‌شود جنب به مسجد وارد نشود، برای این است که به وادی حیوانیّت محض رفته است. این‌جا قداست دارد و با حیوانیّت سازگار نیست. لذا باید خود را تمیز کند، تطهیر کند. لذا اگر خود را بشوید، ولی قصد قربت و غسل نداشته باشد جنابت او باقی است. آن قصد او را تمیز می‌کند! دین ما خیلی قشنگ است و سراسر آن لطافت است. ای کاش انسان بنده باشد. آن وقت زندگی یک آهنگ دیگری پیدا می‌کند. زن انسان هیچ وقت کهنه نمی‌شود. «وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَه»[۲۲] این مودّت الهی است. «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»[۲۳] این عمل صالح است، عمل صالح کهنگی ندارد، دل کندن ندارد. خدا دوست دارد، دوست هم داشته باشد او را هم دوست دارند. هر وقت مغبوض خدا شد مغبوض ما هم می‌شود. حب فی الله و بغض فی الله همه جا محبوب را… تا محبوب خدا است شیرین است. هر جا مغبوض خدا شد دیگر تمام می‌شود.

منزلت افراد صاحب اراده نزد خداوند

فرمود: «فَلَو عَلِمَ أهلُ مَحبَّتیِ مَنزِلَهَ المُریدینَ عِندِی» اگر کسانی که محبّ من هستند و اهل محبّت هستند می‌دانستند کسانی که صاحب اراده هستند، دائماً مرید هستند و من دائماً مراد آن‌ها هستم، هر کاری می‌کنند مراد آن‌ها من هستم چه منزلتی پیش من دارند «لکانُوا لَهُم أرضاً یَمشُونَ عَلَیهَا» این‌ها اصلاً خاک زیر پای آن‌ها می‌شدند و فرش زیر پای آن‌ها می‌شدند و مریدین من روی این‌ها راه می‌رفتند و افتخار آن‌ها این می‌شد که خاک شوند و زیر پای آن‌ها باشد.

سستی اراده؛ عامل سرگردانی انسان

اراده خیلی مهم است. تمام بدبختی ما برای سستی اراده است. نمی‌توانیم از خواب و خوراک و شهرت و احترام بگذاریم. اسیر هستیم، از هیچ چیزی حاضر نیستیم بگذریم. ما نیستیم و اغیار است که ما را می‌برد، مانند پر کاهی هستند که این طوفان‌های غرایز، طوفان‌های وهم و خیال آن را به این طرف و آن طرف می‌برند. هیچ جا اراده نیست. همه کشش‌های طبیعی و عرف و عادت است که ما را بیچاره و سرگردان کرده است. این حدیث خیلی شیرین است.

پرسش و پاسخ

-‌ این مطلب که می‌فرماید: «فَلَو عَلِمَ أهلُ مَحبَّتیِ» یعنی که حب را باید داشته باشد، بعد به مرحله‌ی اراده برسد، یعنی محّبت باید باشد.یعنی مرتبه‌ی محبّبین پایین‌تر از مریدین است؟

– بله. میوه‌ی محبّت و حبّ فی الله اراده است که اراده‌ی انسان سایه‌ی اراده‌ی خدا می‌شود.

اراده‌‌‌ی مقابله با خود بزرگ بینی و هوای نفس

 دیگر این نکته را هم مطرح کنیم. منزل بعدی بعد از آن که انسان صاحب عزیمت و اراده می‌‌شود، نه این‌که کوه بیرونی را آب می‌کند، اراده می‌کند کوه انانیّت خود را از بین ببرد. وجود مبارک امام صادق (علیه السّلام) به محمّد بن مسلم پیام دادند که حشمت شما خوب نیست. شما خیلی در مردم عزیز هستید، دوست دارم این را برطرف کنید. جلوی مسجدی آمد که حالا خود او امام آن مسجد بود، بزرگ‌ترین فقیه زمان بود. یعنی مرجعیّت تام در محیط خود داشت. شخصیّت اجتماعی، علمی، قداستی داشت. آن بزرگوار با آن موقعیّت جاه و جلال که خود ایشان هم دنبال آن نبود و خدا این‌طور دور او را شلوغ کرده بود، بار خرما گرفت، جلوی مسجد آمد و به فروختن خرما پرداخت. دوستان و آشنایان ایشان آمدند که این چه کاری است؟ گفت: نه، من دستور دارم که این کار را بکنم. بعد تفاهم کردند که جای او را جا به جا کند، ولی مهم نبود. این مرد می‌خواهد، اراده می‌خواهد! اراده یک چنین قدرتی دارد.

آن چیزی که آقای کشمیری فرموده بودند، آن کوه را آب می‌کند مهم نیست -بالاخره یک روزی یک موادی کشف می‌کنند و کوه را آب می‌کنند- امّا اگر آدم توانست کوه نفس خود را آب کند معلوم می‌شود که رنگ خدا دارد. به مرحله‌ی « کُنْ فَیَکُونَ»[۲۴]   رسیدند. اگر کسی صاحب این اراده شد این پایان راه نیست. پایان راه این است که انسان خود را صاحب اراده نداند. خود او نباشد که اراده کند.

سیر و سلوک اهل مکاشفه

خطر مخلصین، خطر اهل مکاشفه، خطر اهل اراده که یک عمری هر چه دوست داشتند کنار زدند، حالا می‌تواند ذهن شما را بخواند، می‌تواند حال شما را عوض کند. خدا رحمت کند یکی از منبری‌های قم مرحوم آقا سیّد صادق شمس بود. روضه‌های منزل آقای بهجت را ایشان می‌خواندند. شاگردان مرحوم آقای طباطبایی هم ایشان را دعوت می‌کردند. خیلی در طلبگی خود جدّی نبود. آقا سیّد عبدالله فاطمی نامی بود که در شیراز بود، مرده زنده می‌کرد و این کار را کرده بود. با مرحوم آقای انصاری همدانی مأنوس بودند. آقای انصاری ناشناخته آمد و ناشناخته رفت. از مرحوم آقای قاضی نقل می‌کنند که فرموده بود معلّم او خود خدا است. هیچ فاصله‌ای نداشت، هیچ رنگی نداشت. استاد او خود خدا بود. گفته بود: می‌خواهیم یک کاری برای او بکنیم و این کار را کرده بودند. یک مرتبه دیدند که حال او عوض شد و در درس جدّی شد.

      آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند               آیا بود که گوشه‌ی چشمی به ما کنند

کسی که به این‌جا برسد بعداً بگوید خدایا نمی‌خواهم. عارفی را گفتند: چه خواهی؟ گفت: آن خواهم که می‌خواهد! هیچ خواسته‌ی دیگری نداشته باشم. این مقام فنا است، منتها می‌دانید که فنا یعنی محو، ولی این‌که آدم اصلاً نماند که محو خود را ببیند. این صحب بعد المحو. یعنی اصلاً هیچ خبری از او نیست. آن را که خبر شد خبری باز نیامد.

حضرت اباالفضل (علیه السّلام) ذوب در امام حسین (علیه السّلام) بود

 به نظر می‌رسد وجود مقدّس حضرت اباالفضل این‌طور بود. خیلی مقتدر بود، خیلی کار آزموده بود. امیر المؤمنین روی حساب او را ساخته بود، ولی هیچ جا خبری از عبّاس نبود. جز حسین (علیه السّلام) کسی در وجود او نبود و در وجود امام حسین هم جز خدا نبود. این‌که برای حضرت علی اکبر و حضرت اباالفضل و وجود نازنین حضرت سیّد الشّهداء (علیهم السّلام) بدنی نمانده بود، ظهور آن باطن بود که هیچ چیزی جز خدا نمانده بود. لذا این بطون در ظاهر هم تجلّی کرد. امام حسین بدن نداشت که حضرت زین العابدین کفنی برای او آماده کند. من سردآب نرفتم، ولی کسانی که رفتند می‌گویند قبر او نشان نمی‌دهد که قبر یک پهلوانی است، گویا قبر یک کودکی است. هیچ چیزی برای آن‌ها نماند.


[۱]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۷۳٫

[۲]– سوره‌ی یس، آیه ۸۲٫

[۳]– سوره‌ی نور، آیه ۳۷٫

[۴]– سوره‌ی روم، آیه ۲۳٫

[۵]– سوره‌ی اعراف، آیه ۲۵٫

[۶]– بحار الأنوار، ج ‏۷۳، ص ۱۸۹٫

[۷]– سوره‌ی زمر، آیه ۴۲٫

[۸]– بحار الأنوار، ج ‏۶۹، ص ۵۹٫

[۹]– سوره‌ی حدید، آیه ۲٫

[۱۰]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۹۲٫

[۱۱]– بحار الأنوار، ج ‏۲، ص ۳۲٫

[۱۲]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج ‏۴، ص ۳۷۰٫

[۱۳]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۳٫

[۱۴]– بحار الأنوار، ج ۴۱، ص ۱۴٫

[۱۵]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۳۸٫

[۱۶]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۶، ص ۴۳۸٫

[۱۷]– سوره‌ی انعام، آیه ۷۷٫

[۱۸]– همان، آیه ۷۶٫

[۱۹]– بحار الأنوار، ج ‏۷۳، ص ۲۴۶٫

[۲۰]– همان، ج‏ ۴۵، ص ۱۱۶٫

[۲۱]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۵، ص ۳۳۲٫

[۲۲]– سوره‌ی روم، آیه ۲۱٫

[۲۳]– سور‌ه‌ی مریم، آیه ۹۶٫

[۲۴]– سوره‌ی یس، آیه ۸۲٫