در این متن می خوانید:
      1. معرفت داشتن عبادت‌ها
      2. صورت مثالی بودن اعمال
      3. وجه امتیاز نداشتن صورت اعمال
      4. حد و اندازه‌ی به کمال رسیدن اعمال
      5. معطوف شدن افراد متدیّن به آثار اعمال
      6. حرکت کردن در مقام استکمال
      7. لذّت و ابتهاج بردن از عبادت در عدم رسیدن به مقام قربت
      8. خرق حجب سبعه کردن عمل
      9. مخفی بودن برخی از زوایای ملائکه
      10. حکایتی از مرحوم نراقی از کتاب طاقدیس
      11. تفاوت افراد در قیمت‌شان
      12. وسوسه کردن نفس انسان در انجام اعمال
      13. قطع علاقه به عالم کثرت و توجه به عالم توحید
      14. مع عفو بودن نسبت به توجّه دیگران
      15. نقلی از محدّث‌زاده قمی
      16. عالم توحید عطف توجّه به عالم کثرت
      17. چگونگی مقام انصراف از دنیا
      18. مبالغه کردن در عبادت
      19. در خلوت انجام دادن نوافل
      20. توجّه داشتن به آثار و بی‌توجّه بودن به غایه الغایات
      21. دست یافتن اشخاص به زهد دیانت
      22. ابراز زینت شریعت از سوی محقّق رشتی
      23. به عرصه‌ی ظهور رساندن انبیاء برای مقام حشمت اللهی
      24. نقلی از مرحوم آقای میرزا اسماعیل دولابی
      25. تابع معرفت بودن اشخاص در یاری رساندن به دیگران
      26. به یادگار ماندن موقوفه‌های مرحوم حاج حسین مَلک
      27. حسن ظن داشتن نسبت به دیگران
      28. برحذر کردن امام موسی کاظم از عابد جاهل
      29. نقلی از مرحوم آیت الله آقا رحیم ارباب درباره‌ی آخوند کاشی
      30. مشاهدات بدیع از عالم برزخ
      31. غرّه شدن انسان با نفسش به عبادات
      32. پرستاری و مراقبت شیخ عبد الکریم از زن خود

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ بَارِیءِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ بَاعِثِ الأنْبیاءِ وَ الْمُرسَلینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلامُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبیِّنا حَبیبِ إلَهِ الْعالَمینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ الْمُقَرَّبینَ الْمُنتَجَبینَ وَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللَّهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَهُ اللَّهُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلَی یَومِ الدِّینَ آمینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ».

معرفت داشتن عبادت‌ها

«وَ وَعدُ أَنَّ الکاظم (علیه الصّلاه و السّلام) یَا هِشَامُ احْذَرْ هَذِهِ الدُّنْیَا وَ احْذَرْ أَهْلَهَا إلی قُولِهِ (علیه السّلام) وَ عَابِدٌ جَاهِلٌ یَسْتَصْغِرُ مَنْ هُوَ دُونَهُ فِی عِبَادَتِهِ یُحِبُّ أَنْ یُعَظَّمَ وَ یُوَقَّرَ».[۱]

در دسته‌ی سومی که امام (علیه الصّلاه و السّلام) به جناب هشام امر به حذر فرموده‌اند، بحث می‌شود که امام (علیه الصّلاه و السّلام) این‌ها را به وصف عابدیّت موصوف می‌فرماید؛ امّا نه عابدی که معرفت به فعل خود دارد بلکه آن عابدی که به نسبت عمل خود جهل دارد. یعنی این عمل او یک ماهیتی دارد، یک سرشتی دارد، یک ذاتی دارد که این توجّه به سرشت عمل، به ذات عمل، به ماهیت عمل ندارد، بلکه تصوّر او این است که با صورت عمل به کمالی می‌‌رسد و عبادات را به کمیّت نگاه می‌کند و در نظر او هم آن چیزی از عبادت اهمیّت دارد که مقدار و اندازه کمّی او باشد.

Akhavan-13950719-Moharam-Roze8-ThaqalainSite

صورت مثالی بودن اعمال

به تعداد اعمالش خود را بالاتر از دیگران فرض می‌کند و به همین قیاس هم به تعداد عمل دیگران باز آن‌ها را از خودش بالاتر می‌انگارد و حال آن‌که این اعمال هر کدام صورت‌های مثالی دارد و این صورت‌های مثالی هم تابع روح عمل است و روح عمل هم با باور و با نیّت سر و کار پیدا می‌کند. این‌که انسان این عمل را با چه باوری انجام می‌دهد، با چه نیّتی انجام می‌دهد، به نسبت عمل خود چه خیالی دارد و آیا این عمل به آن جایگاهی که باید برسد، به آن موقعیّتی که باید برسد آیا رسیده است یا نرسیده است؟

Akhavan-13950719-Moharam-Roze8-ThaqalainSite (12)

وجه امتیاز نداشتن صورت اعمال

یعنی از صورت عمل، از ظاهر عمل تا روح و واقع عمل فاصله‌ی زیادی است. صورت عمل همین سلسله‌ی اعمالی است که آدمی انجام می‌دهد، بین مؤمن و منافق مشترک است. وجه امتیازی هم در عالم ظاهر ندارد، صورت عمل وجه امتیاز برنمی‌دارد. آن نمازی را که مردم می‌خواندند، آن نماز را معاویه هم می‌خواند، آن روزه‌ای که مردم می‌گرفتند، آن روزه برخی از خوارج هم بر آن خیلی مبالغه داشتند.

Akhavan-13950719-Moharam-Roze8-ThaqalainSite (11)

حد و اندازه‌ی به کمال رسیدن اعمال

امّا این‌که این عمل اصولاً چگونه صاحب اثر می‌شود، چگونه انسان را در کمال سیر می‌دهد، این آن مطلبی است که انسان ظاهر بین هیچ موقع به آن وقوف پیدا نمی‌کند. او تصوّر می‌کند که این عمل خودش بما هو هو یک تأثیراتی دارد و این تأثیرات او را به کمالات می‌رساند. این‌که عمل دارای تأثیرات است بله در این هیچ حرفی نیست. امّا این‌که او را به چه اندازه به کمالات می‌رساند بحث در این است و الّا بله خداوند متعال این عالم را به گونه‌ای خلق فرموده است که هر چیزی برای خودش یک تأثیراتی دارد، هر مطلبی برای خود یک آثاری دارد.

Akhavan-13950719-Moharam-Roze8-ThaqalainSite (10)

معطوف شدن افراد متدیّن به آثار اعمال

امّا این آثار، این تأثیرات، این‌ها به غیر از آن کمالی است که می‌بایست انسان به آن کمال برسد. این در بعضی از موارد برای افراد متدیّن هم باز پیش می‌آید که عملی را برای آثارش انجام می‌دهند و بیشتر از آن‌که به آن موضوع استکمالی که در عمل است توجّه کنند، توجّه آن‌ها به آثاری که به عمل مترتّب است معطوف می‌شود. بعد هم اگر چنانچه به آن آثار برسند تصوّر می‌کنند که پس عمل آن‌ها کامل بوده است. پس اگر فقر دارد برای این‌که از آن رفع فقر شود یک عبادتی را شروع می‌کند، از آن هم رفع فقر می‌شود، به آن مطلوبی هم که دارد می‌‌رسد، امّا تصوّر می‌کند خیلی عابد بوده که به این مطلوب رسیده است. دیگر توجّه ندارد که رسیدن به مطلوب فرع است به آن آثاری که خداوند متعال در اعمال قرار داده است. حالا اگر همین عمل را با قصد قربت، به آن چیزی که در قربت است اگر آن را انجام می‌داد، به آن آثار هم می‌رسید، امّا حالا که به قصد آثار انجام می‌دهد دیگر از آن مقام قربت دور می‌افتد.

Akhavan-13950719-Moharam-Roze8-ThaqalainSite (9)

حرکت کردن در مقام استکمال

این معنا در عموم عبادات برای انسان است و عموم افعالی که انسان انجام می‌دهد این‌ها به گونه‌ای با استکمال آدمی سر و کار پیدا می‌کند. با سیر استکمال آدمی سر و کار پیدا می‌کند، امّا اگر چنانچه این عمل را به آن گونه که شأن عمل است، به آن گونه که حق عمل است، اگر این را انجام بدهد در مقام استکمال هم حرکت می‌کند.

Akhavan-13950719-Moharam-Roze8-ThaqalainSite (6)

لذّت و ابتهاج بردن از عبادت در عدم رسیدن به مقام قربت

مرحوم سیّد رضی (رضوان الله تعالی علیه) در یک مقطعی نمازهای خود را قضا می‌کرد، وقتی از او سؤال کردند، فرمود: من وقتی مشغول عبادت می‌شوم لذّت‌ و ابتهاج از این عبادت خود می‌برم، لذا شوق به عبادت دارم، ترسیدم این لذّت خودش سبب شود برای این‌که من در عبادت سرعت بگیرم و این من را از مقام قربت باز دارد. آن لذّتی که در عبادت برای من است، من این عبادت را برای لذّت آن انجام دهم نه برای وظیفه‌ی عبدیّت. من ترسیدم مبادا این‌گونه باشد مجدّداً عبادات خود را از نو انجام می‌دهم، به صورت عادی انجام می‌دهم.

Akhavan-13950719-Moharam-Roze8-ThaqalainSite (5)

خرق حجب سبعه کردن عمل

در روایت دارد مرحوم حاجی نوری (رضوان الله تعالی علیه) در مستدرک، در مقدّمه العبادات آورده است که می‌فرماید: بنده‌ای عملی انجام می‌دهد، عمل او را ملائکه‌ی مشیع عمل ارتقا می‌دهند، بالا می‌برند، عمل خرق حجب سبعه می‌کند. آدم یک موقع اعمالی انجام می‌دهد، این‌ها خرق حجب سبعه می‌کند مثل این‌که به تربت سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) سجده می‌کند. این خرق حجب سبعه می‌کند، عمل به آسمان هفتم می‌رسد، از آسمان هفتم عبور می‌کند. امّا حالا آیا آن‌جا ماندگاری دارد یا نه مجدّداً برمی‌گردد؟

Akhavan-13950719-Moharam-Roze8-ThaqalainSite (4)

مخفی بودن برخی از زوایای ملائکه

می‌فرماید: این عمل خرق حجب سبعه می‌کند، آن‌گاه این را در محضر جناب رب العزّه قرار می‌دهند. جناب رب العزّه (تقدسه اسماء) از ملائکه‌ی مشیع عمل می‌پرسد که این‌ها بنده را تشییع می‌کردند، راجع به بنده‌ی من شما چه گواهی می‌دهید؟ او چگونه آدمی است؟ ملائکه اگر به همه‌ی زوایای وجود انسان وقوف داشتند که این‌ها سؤال نمی‌کردند «أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ»[۲] خدایا ما را همین جا قرار بده، ما تو را تسبیح می‌کنیم این آدمی که می‌خواهد خونریزی کند، او را خلق نکن. معلوم می‌شود یک زوایای از ملائکه مخفی است.

همان زوایای مخفی است که می‌فرماید: در بعضی از مواقف خداوند ذو الجلال می‌فرماید خودم به حسابرسی وارد می‌شوم. زوایای مخفی دارد مثل این‌که در آیه‌ی مبارکه «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ»[۳] راوی سؤال می‌کند مرصاد چیست؟ امام (علیه الصّلاه و السّلام) می‌فرماید: مرصاد حقّ النّاس است که خداوند ذو الجلال بعد از آن‌که ملائکه حسابرسی کردند، وقتی موقف حقّ النّاس برسد خودش وارد حسابرسی می‌شود. یعنی باز یک زوایایی است که آن‌ها را خود خداوند متعال (جله عظمته) بر آن علم دارد. خداوند ذو الجلال از ملائکه‌ می‌پرسد: راجع به این بنده‌ی من چه گواهی می‌دهید که عمل او خرق حجب سبعه کرده است؟ همه‌ی ملائکه به ورع و اجتهاد گواهی می‌دهند. در عمل ریا نکرده است، در عمل خود عُجب نکرده است، سُمعه نداشته است، این‌ها را ندارد امّا قصد او هم قصد تقرّب نیست، یک چیز دیگر می‌خواهد، دنبال چیز دیگری است.

Akhavan-13950719-Moharam-Roze8-ThaqalainSite (3)

حکایتی از مرحوم نراقی از کتاب طاقدیس

مرحوم نراقی (رضوان الله تعالی علیه) یک حکایتی را در طاقدیس خود نقل می‌کند، می‌خواهد این را بگوید که عمل یک موقعی است که در ماهیت خود برای ریا نیست، امّا برای این است که به چیزهایی که دوست دارد برسد. می‌گوید او عاشق دختر شاه شده بود، آمد و گفت: من می‌دانم چگونه او را صید کنم. رفت بیرون شهر یک بیغوله‌ای پیدا کرد، آن‌جا شروع به نماز خواندن کرد. او دنبال یک غرض دیگری است. حالا ولو در این حکایتی که مرحوم نراقی می‌گوید نوعی ریا به میان آمده است، امّا می‌شود فرض کرد که به غیر این باشد. می‌گوید مردم جمع شدند و نماز او را نگاه کردند و عبادت او را نگاه کردند، هر کس بنا به باور خودش تحفه‌ای آورد. یکی تحفه‌ی کوچکی را رد می‌کند که تحفه‌ی بزرگی بگیرد. یکی هدیه‌ی کوچک را رد می‌کند که به یک موقعیّت بیشتری برسد.

نه هر که تاخت به میدان دلاوری داند                نه هر که سوخت به آذر سمندری داند

نه هر ستاره رخشان که پرتوی دارد                            فروغ مهش خورشید خاوری داند

Akhavan-13950719-Moharam-Roze8-ThaqalainSite (2)

تفاوت افراد در قیمت‌شان

یک موقع انسان چیزی را رد می‌کند که به یک چیز دیگری برسد، یک موقع به انسان یک مسجد کوچکی را پیشنهاد می‌کنند، رد می‌کند که به مسجد بزرگ‌تری برسد. این‌طور نیست که هر کس هر چیزی را رد کرد، واقعاً به آن بی‌رغبت است بلکه به بیشتر از آن رغبت دارد. یک موقع خودش هم نمی‌فهمد این‌گونه است، لذا می‌گویند قیمت افراد با همدیگر فرق می‌کند.

وقتی سمره بن جندب به معاویه (علیه اللعنه و الهاویه) وارد شد، معاویه گفت: سمره برادر من! کجا بودی؟ چه کار می‌کردی؟ این همان جانوری است که آن اصل فقهی لا ضرر از فعل او در اسلام بروز کرد و به ظهور رسید و نبی مکرّم اسلام هم القای قاعده فرمودند. این همان جانور است، امّا پیش خود و در باور خود پیغمبر خدا را مقصّر می‌دانست، خود را محق می‌دانست. وقتی وارد بر معاویه شد، معاویه گفت: برادر کجا هستی، چطور هستی؟ چه کار می‌کنی؟ به یاد می‌آوری خدمت برادرم رسول خدا بودیم، وحی فرود آمد «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»[۴] پیغمبر فرمود: این در شأن کشنده‌ی علی است. گفت: نه به یاد ندارم. یک موقع اوّل این‌گونه است، بعد دنبال لقمه‌ی بزرگ‌تر می‌گردد، یک موقع خودش هم نمی‌فهمد این‌گونه است.

این‌که انسان خود بفهمد موضوع با اهمّیّتی است. گفت: نه به یاد نمی‌آورم. گفت: بله حق داری، شما خسته هستی، تازه از راه رسیدی، من هم باشم این همه راه بیایم فراموش می‌کنم. از او پذیرایی کنید، راستی سمره به این‌جا آمد با مال دنیا چطور هستی؟ گفت: خدا در قرآن می‌فرماید: خیر است «إِنْ تَرَکَ خَیْراً»[۵]. گفت: در شام خانه نداری؟ گفت: نه. پول یک خانه به او داد. گفت: معاویه آن حدیث را به یاد آوردم. یک موقع این‌گونه است. گفت: می‌دانستم، آن موقع خسته بودی، به یاد نمی‌آوردی، حالا برو این حدیث را بگو.

Akhavan-13950719-Moharam-Roze8-ThaqalainSite (1)

وسوسه کردن نفس انسان در انجام اعمال

می‌گوید قیمت افراد با همدیگر فرق می‌کند. یک موقع خودش هم نمی‌داند که چه کاره است. یک موقع دارد یک عمری تورع می‌ورزد که به یک جایگاهی برسد. آدم یک عمر یک کاری می‌کند که به یک موقعیّتی برسد. یک موقع شب به فقرا سرکشی می‌کند، در خانه‌ی فقرا می‌رود که اگر خواست روز یک جا ظلمی انجام دهد خودش پیش خود باور کند که من آدم خوبی هستم، این کار من ظلم نیست.

یک موقع آدم شب بلند می‌شود نماز شب می‌خواند که اگر ظهر بین الصلاتین خواست نوافل بخواند، در او خوف ریا می‌رفت، بگوید نه من اهل تهجد هستم، من شب‌ها هم مشغول هستم. نفس این‌طور با آدم کار می‌کند، با آدم بازی در می‌آورد.

برای خدا کار کردن مقام انصرافی از عالم کثرات می‌خواهد تا برای آدم آن انصراف حاصل نشود، تا توجّه آدم به زید و امر و بکر و خالد باشد این توجّه در خوبی‌ها خود به خود برای آدم پیش می‌آید. به خودی خود مدام جلوی چشم آدم می‌آید. تا منصرف نشود، تا انسان به عالم معنویّت راغب نشود، تا انسان از عالم دنیا خسته نشود، این توجّهات است حالا چه بخواهد، چه نخواهد مدام جلوی آدم می‌آید..

«وَ قَالَ لَهُمْ‏ إِنِّی‏ ذاهِبٌ‏ إِلى‏ رَبِّی‏ سَیَهْدِینِ‏»[۶] در جای دیگر می‌فرماید: او به سوی خدا مهاجر بود. این‌ها تعبیراتی است که در قرآن آمده است. اگر این تعبیرات در قرآن نمی‌آمد یک عدّه به کار بردن آن را به نوعی کفر می‌دانستند. این‌ها از آن تعبیراتی است که در قرآن آمده است. «ذاهِبٌ‏ إِلى‏ رَبِّی» گفت: مگر خدا در جهت است که «ذاهِبٌ‏ إِلى‏ رَبِّی» می‌گویند، اصلاً غلط است. حالا در قرآن آمده است می‌گویند بله یعنی به خدا توجّه می‌کند.

قطع علاقه به عالم کثرت و توجه به عالم توحید

به خدا توجّه می‌کند خدا که در جهت نیست که می‌خواهد به او توجّه کند. این همان مقام قطع علاقه از عالم کثرت است و توجّه کردن به عالم توحید است. این همان ریختن از تعلّقات و از تعیّنات است. می‌گفت به آن‌جا رفته بود و یک بیغوله‌ای پیدا کرده بود مدام در آن‌جا نماز می‌خواند، مردم جمع می‌شدند. تقوا، پارسایی رایحه‌ی آن از هر رایحه‌ای که شما تصوّر کنید بیشتر است. در شیشه‌ی عطر را محکم ببند، شما از بازار عطرفروش‌ها عبور کنید ببین اصلاً رایحه‌ی آن فرق دارد، همه‌ی درهای شیشه‌ها محکم بسته است، امّا آن رایحه از آن تثبیت می‌شود، هر کاری می‌کنید انجام دهید. این را هر انسانی می‌داند، هر چه شب‌زنده‌داری بیشتر باشد، روزی جلوات آن بیشتر است چه بخواهد، چه نخواهد.

مع عفو بودن نسبت به توجّه دیگران

تا انسان به آن جنبه‌ی رغبت از عالم کثرت و عالم وحدت توجّه نکند لا محاله توجّه او به غیر جلب می‌شود. لا محاله توجّه او جلوی نظرش می‌آید که دیگران به من توجّه می‌کنند. حالا این مع عفو است، این را برخی از آقایان یک تعبیری در فن خودش دارند، می‌گویند آن چیز مع عفوی است. مثل همان نجاست مع عفوی که در فقه معترض شده‌اند. مثل آن نظری که درباره‌ی غُسال استنجاء درباره‌ی مع عفو بودن آن است. می‌گوید از این مفرّی نیست، مع عفو بله معاقب نیست امّا آیا در ازائه‌ی آن مصوباً می‌دهند؟ آیا سیر استکبار با آن می‌کند؟

یک موقع از مرحوم آقای علّامه طباطبایی پرسیده بودند، فرموده بود میرزای شیرازی (رضوان الله تعالی علیه) به آقای سیّد حسین قاضی فرموده بود تو ملّا شدی، رایحه‌ی ملّا شدن از هر چیزی بگویی بیشتر است. هر چه را محرز باشی مردم دور تو جمع می‌شوند. روزی یک ساعت خلوت کن، ببین چه کاره هستی، می‌خواهی چه کاری انجام دهی تا خود بفهمی چه کاره هستی. یک موقع خود آدم هم نمی‌فهمد چه کاره است، میان یک ماجرا می‌افتد و خود او هم نمی‌فهمد چه کاره است. ۵۰ سال را همین‌طور سپری کرده و خود او هم نفهمید چه کاره است.

مردم مدام دور او جمع شدند، نماز او را نگاه می‌کردند، یکی فرش می‌انداخت، او دنبال فرش نبود، اگر فرش می‌خواست فرش می‌خرید. یک موقع فرش را بیرون می‌اندازد که به او خانه بدهند، یک موقع پول را رد می‌کند که به او طلا بدهند، یک موقع هم نه واقعاً از سر زعادت و از سر بی‌رغبتی است.

نقلی از محدّث‌زاده قمی

مرحوم آقای محدّث‌زاده نقل می‌کرد -خدا او را رحمت کند- می‌گفت: صبح به صبح پدرم من را می‌فرستاد تا به مغازه بروم و یک پولی بگیرم و برای خانه خرج کنم. بچّه خجالت می‌کشد هر روز آن‌جا بایستد و بخواهد پولی بگیرد. پدرم با آن مغازه‌دار حساب و کتاب داشت. هر روز من را به مغازه می‌فرستاد، آدم بخواهد مال خود را این‌طور بگیرد خجالت می‌کشد چه برسد به این‌که قرض بگیرد. می‌گفت: هر روز با گردن کج می‌رفتیم او به ما معادل همان پول چیزی می‌داد تا نانی بخریم، پنیری بخریم تا خرید خانه را این‌طور انجام دهیم.

یک موقع خانمی با شوهر خود از هندوستان آمده بود، با پرس و جو کردن سراغ خانه‌ی ما را گرفته بودند گفتند: آقای شیخ عباس قمی؟ داخل آمدند. پدرم هم با روی باز و خیلی محترم با آن‌ها برخورد کرد. او یک مبلغ خطیری- ۳۰ هزار روپیه‌ی طلا -در آورد تا به پدرم داد. پدرم از گرفتن آن سر باز زد، من در درگاه ایستاده بودم و به پدرم اشاره می‌کردم که بگیر، او هم نمی‌گرفت. خیلی غیض کرده بودم که چرا نمی‌گیرد. صبح به صبح ما را به مغازه‌ی مردم می‌فرستاد، در حالی که آن مرد به پدرم پول می‌داد. مدام وجوهی برشمرد که شاید خمس است، شاید زکات است، هر چه این زن گفت: این مال است، حلال است، مخمّس خودم است، نیّت کردم تا به شما بدهم. هر وجهی از وجوه بود برشمرد، گفت: نه، می‌خواهم به شما بدهم. شما همه را می‌خواهید یک تخم مرغ کنید و روی دیوار بزنید، من هم در ازای آن هیچ چیز از شما نمی‌خواهم، فقط برای خود شما باشد در پایان پدرم نگرفت. من غیض کردم که ای بابا چرا نمی‌گیرد. وقتی این زن با ناراحتی رفت، من به پدرم پرخاش کردم که چرا نگرفتی؟ پدرم به من گفت: نمی‌گیرم. گفتم: من هم از فردا صبح به صبح در مغازه‌ی مردم نمی‌روم پول بگیرم، خودت برو بگیر. گفت: خیلی خب اگر نمی‌روی خودم می‌روم.

بعد از ساعتی من را صدا زد، گفت: پسرم بیا آمدم. گفت: الآن در نجف چه کسانی هستند؟ اسم‌ها را شنیده بود. گفتم: آقای اصفهانی است، آقا ضیاء عراقی است. میرزای ناینی است، گفت: او چرا در خانه‌ی من آمده است، چرا در خانه‌ی آن‌ها نیامده است؟ بچّه این‌ها را نمی‌فهمد. گفت: این مفاتیح را دیده است، چند کتاب دیگر را دیده است، پیش خود می‌گوید آقای شیخ عباس قمی این پول‌ها را صرف این کتاب‌ها می‌کند. نمی‌داند آن دو هزاری که من روز به روز می‌گیرم، من هنوز خود را مدیون او می‌بینم. مطابق او هنوز من نتوانستم کار کنم که بتوانم در قیامت جواب بدهم. او ولو می‌گوید من دارم هبه‌ی بلاعوض می‌کنم، امّا در نیّت خودش می‌گوید: آقای شیخ عباس یک خط از یک کتاب هم بنویسد من را کافی است و حال آن‌که من این پولی را که الآن می‌گیرم من نمی‌توانم از پس جواب آن بیایم. حالا می‌خواهد دیگری را به زندگی من بکشد، من نمی‌توانم. آدمی که بی‌ادّعا است چگونه است؟

می‌گفت خلاصه ما یک هم ناراحت شدیم و از فردا باز با گردن کج به مغازه رفتیم. این اواخر هم که تعریف می‌کرد باز یک مقدار هیجانی می‌شد یاد آن ماجرا می‌افتاد چرا پدرم این‌طور کرد؟ او برای خودش موقعیّتی به غیر از افتادگی در نظر نمی‌گیرد، خودش را هم طلبکار نمی‌داند امّا خدایی نکرده اگر کسی معرفت نداشته باشد، یک بار به مکّه رفته است، بخواهد هر قسمی بخورد می‌گوید به حجری که بوسیدم. آن‌قدر می‌گوید که خود باور می‌کند مکّه او مکّه‌ای بوده است. ذرّه ذرّه می‌گوید در آن زمان حالاتی داشتیم. این حالات بعداً برای تو بپیش آمد، تصوّر نکن آن موقع خبری بود مدام گفتی باور کردی که یک خبری است. می‌گویند آقا امام زمان را هم دیدم ولی به یاد ندارم. چند سال بعد به یاد می‌آورد که آقا را هم دیده بود. نفس این‌گونه با آدم کار می‌کند، یک کسی را دیدم عجیب بود.

یک موقع مرحوم آقای کشمیری (رحمه الله علیه) می‌فرمود: یک آقایی می‌گفت من آقا امام زمان (علیه السّلام) را در خواب دیدم، می‌خواستم بلند شوم او را بزنم، ضبط نفس کردم. نسبتی به امام می‌داد که به یک مؤمن ساده هم این نسبت روا نیست، او نمی‌فهمید که او نفس خود را دیده است نه امام زمان را.

عالم توحید عطف توجّه به عالم کثرت

وقتی انسان خود را طلبکار خدا می‌بیند تدریجاً همین‌طور می‌شود. تدریجاً تصوّر می‌کند یک خبری است. غیر از انصراف از عالم کثرت و غیر از توجّه به عالم توحید آدم هیچ راه دیگری ندارد. «فِرُّوا إِلَى اللَّهِ»[۷] این إلی الله خداوند متعال در جهت نیست، ذات اقدس او در مقام احدیت ظهور فرموده است. آن احدیت شأنی است که تا آدم رو به عالم توحید نکند به آن معنا توجّه نمی‌کند، عالم توحید همین عطف توجّه از کثرت است. یعنی آدم یک معرفتی داشته باشد، یک کسی یک موقعی دوستی داشته است، آشناهای زیادی داشته است، به هر کدام از این‌ها می‌رسید سلام می‌داد. می‌گفتند: آقا این‌ها چه کسانی هستند؟ می‌گفت: آن‌ها یک روزی به درد آدم می‌خورند. بعد به یک بدبختی گرفتار شد، داشت نابود می‌شد، به هر کدام از آن‌ها رو کرد دید فایده‌ای ندارند. بعد خداوند متعال لطف کرد و از آن بدبختی نجات پیدا کرد. او حالا که به آن‌ها سلام می‌کند، طور دیگری سلام می‌کند. مثل این‌که دارد گوشت میّت را می‌جود، دیگر به آن رغبتی ندارد.

چگونگی مقام انصراف از دنیا

انصراف از دنیا این‌گونه است، نه این‌که آدم نداشته باشد. یک موقع دارد و در نظرش نیست. یک موقع ندارد و در نظرش است. مقام انصراف از دنیا این‌گونه است نه این‌که نداشته باشد. دارد و به آن توجّه ندارد. یک موقع ندارد و چشم او به دنبال آن می‌دود. نشسته بود و می‌خورد، گفتم: سیر شدی؟ گفت: خاک گور من را سیر می‌کند. این‌گونه سیر نمی‌شوم. بعد از چند سال او را دیدم که پیر شده بود. گفتم: پیر شدی؟ گفت: ولی سیر نشدم. رغبت من بیشتر شده است.

مبالغه کردن در عبادت

می‌گوید مدام در عبادت مبالغه می‌کرد، فرش می‌آوردند بیرون می‌انداخت، فرش نمی‌خواست او دختر شاه را می‌خواست. سماور می‌آوردند، پشتی می‌آوردند، او پشتی نمی‌خواهد. شاه عبور می‌کرد، می‌گفت: او کیست؟! مردم ایستادند برویم. آمدند سلام کردند. گفت: صید به پای خود به دام آمده است. قلب او شروع به تپیدن کرد. حالا وقت آن است. یکی گفت: اعلی حضرت او آن‌قدر منصرف از دنیا است تو را دید رنگ او پرید. تعابیری که آدم می‌کند این غیر از آن چیزی است که او است، خود او خوب می‌فهمد چه کاره است. از ترس این‌که خود را ببازد به عبادت ایستاد. یک حجابی است که آدم را فرا می‌گیرد. نه می‌خواهد حرفی بزند، نه می‌خواهد چیزی بگوید، مدام می‌نشیند ذکر می‌گوید. گفت: عجب آدم ورعی است، به ما هم التفات نمی‌کند. نمی‌دانست تمام التفات به او است، به غیر او توجّه ندارد. منتها مفرّ او همین است، از همین راه فرار می‌کند. سلام نماز را می‌داد و به نماز بعدی می‌نشست. ملّای رومی این را می‌گوید:

گر نماز و روزه‌ام ره بر بودی                دنگ هر رزاز پیغمبر بودی

امّا این فارغ ندارد، ما نمی‌توانیم بر آن فارغ بگذاریم. یعنی برای ما این فارغ ندارد، ما نمی‌فهمیم. این بین مؤمن و منافق مشترک است، ما نمی‌فهمیم. گاهی خود ما هم به نسبت خود باز نمی‌فهمیم.

در محلّه دو مسجد بود، یکی از مساجد شب‌های ماه رمضان پر می‌شد، این مسجد دو نفر بود. به آن‌جا می‌رفت و نماز شب می‌خواند. یک شب آن دو نفر هم نیامدند گفت: من حوصله‌ی نماز شب نداشتم، دیدم ای بابا من از آن جمعیّت به خاطر این دو نفر فرار کردم حالا که امشب نبودند حال نداشتم نماز شب بخوانم. گفتم: رسول خدا فرمود: نوافل را در خلوت انجام دهید.

در خلوت انجام دادن نوافل

یک موقع مرحوم امام از مرحوم آقای بهجت سؤال کرده بودند که مدام شما شیخ محمّد حسین می‌گویید، آقای شیخ محمّد حسین چه دارد؟ ایشان گفته بودند آقای شیخ محمّد حسین می‌فرمود: من گاهی بعد از نماز سجده می‌روم، آن‌قدر این سجده به من لذّت می‌دهد که می‌خواهم آن را همین‌طور تا ساعت‌ها ادامه دهم. امام فرمود: این آدم مرد است. بعد فرموده بود یک بار در حرم سیّد الشّهداء بعد از نماز خواستم تا سحر به سجده بروم، آقای شیخ محمّد حسین فرمود- همان جا حضرت سیّد الشّهداء را دیدم، فرمود: در حضور این کار را انجام نده، ببر در خلوت انجام بده. در حضور به امور متعارف اکتفا کن؛ چون هم برای خود انسان ایجاد دغدغه می‌کند، هم به دیگری می‌آموزد که چگونه در نفوس مردم خود را در مقام قرار دهد. یکی از آن حِکَمی که به نماز جماعت علی الترتّب ذکر کردند همین است که همه را در یک موقعیّت می‌نمایاند. ترتیب و تفاضلی در کار نیست. امّا بین الصلاتین یک مرتبه می‌بینید می‌خواهد طور دیگری شود، چون آن‌جا دیگران این‌طور نیستند.

انصراف از دنیا و رسیدن به درجات عالی

گفت: آقا شما به همه‌ی امور مستحب عمل کردید، سنّت ازدواج را… رنگ او برگشت، گفت: ببین چقدر محرز از دنیا است. اصلاً آن‌ها دنیا را سه طلاقه کردند، ازدواج گفتیم مدهوش شد. او هم گفت: باید از بالا دستور بیاید. می‌گفت: هر دوی آن‌ها تا شب نخوابیدند. او می‌گفت: شاید از بالا دستور نیاید، آن موقع چه کار کنیم. این هم گفت: شاید او از رأی خود برگردد. هر دو نتوانستند بخوابند. هر دو صبح با چشم‌های پف کرده همدیگر را دیدند. گفت: تا صبح مشغول بوده است. گفت: از بالا دستور دادند دختر ما به درد کنیزی شما می‌خورد. می‌گوید دستور داد.

توجّه داشتن به آثار و بی‌توجّه بودن به غایه الغایات

مرحوم نراقی صحنه‌آرایی می‌کند، پند می‌دهد. گفت: دستور داد از جلوی بیغوله تا کاخ را فرش کردند. بعد وجدان او آن‌جا فریاد زد، گفت: نامرد خود را برای ما نشان دادی ببین ما برای تو چه شأن را به ظهور رساندیم. اگر واقعاً برای ما بودی، ما با تو چه می‌کردیم. تمام مثال بر توجّه است، توجّه او به یک چیزی است که در نظر او کمال آمده است، آن هم این است که می‌خواهد این دختر را تصاحب کن. چون می‌خواهد این تصاحب را به دست آورد ببین چه بساطی درست کرده است. هر کسی این را در هر حالی توجّه نمی‌کند، بعضی نماز شب می‌خوانند که در بین مردم این‌ها وجاهت داشته باشند، مقام قربت در کار نیست، مردم می‌گویند نماز شب آدم را نورانی می‌کند. نماز شب بخوانید، مردم به ما توجّه ‌کنند. این حالات در انسان وجود دارد و همین‌طور با آدم بازی می‌کند. یکی به دنبال این است که از او نام خوش بماند، شنیده است که صدقه‌ی سراً دادن این اثر را دارد که از آدم نام خوش به یاد بماند، به قصد این‌که از او نام خوش بماند صدقه‌ی سر می‌دهد. یعنی توجّه به آن غایه الغایات نمی‌کند که مقام عبودیّت است، به این آثار توجّه می‌کند. به این آثار توجّه کردن به غیر از توجّه به آن غایه الغایات است. ولی خداوند متعال این آثار را قرار داده است، می‌تواند در مقام عبودیّت این شأن را او طلب کند که من عبد هستم و خداوند متعال دوست می‌دارد که عبد این‌گونه باشد، امّا این بینش معرفت می‌خواهد.

دست یافتن اشخاص به زهد دیانت

آمدند به شیخ انصاری (و علی روحه) گفتند صاحب جواهر چه عمامه‌ی زیبایی می‌بندد، چه عبای فاخری می‌اندازد، قبای او را نگاه کنید چه زیبا است، لباده‌ی او را نگاه کنید چقدر زیبا است. امّا لباس شما این‌قدر بی‌پیرایه است. گفت: کافی است، او می‌خواهد زینت دیانت را ابراز کند، من می‌خواهم زهد دیانت را اظهار کنم.

ابراز زینت شریعت از سوی محقّق رشتی

شاهزاده‌های قاجار برای این‌که صاحب موقعیّت شوند خود را به علما می‌چسباندند، حالا بعضی از افراد خود را به آمریکا می‌چسبانند که صاحب موقعیّت شوند، ببینید چقدر فرق دارد. یکی از شاهزاده‌های قاجار به نجف رفته بود، پیش آقایان نجف خود را بچسباند تا یک وجاهتی به دست آورد. منزل مرحوم محقّق رشتی (رضوان الله تعالی علیه) رفته بود. محقّق رشتی دو اتاق داشته، یک بساط سماور داشته لابد خودش آن‌جا برای خود چایی می‌ریخت. با آن زندگی ساده‌ای که داشته او می‌آید آن‌جا یک اظهاری بکند. می‌گوید: عالم به این می‌گویند -او تصوّر می‌کند ایشان از حرف او لذّت می‌برد- نه به ملّا علی که در تهران بساط سلطنت درست کرده است. محقّق رشتی یک خنده‌ای می‌کند، اگر او می‌خواست این‌گونه باشد که دیگر زندگی نمی‌کرد. محقّق رشتی هم اصلاً به او خطاب نمی‌کند، به حالت غیاب می‌گوید: برود، برود. می‌گوید: اگر او برود دیگر تکفیر شده است، نمی‌تواند سر بلند کند. به دست و پای آقا می‌افتد که آقا اشتباه کردم، نفهمیدم. ما یک اشتباهی کردیم، تو را به مقدّسات ما را از این در بیرون نکن. خوب که دماغ او را به خاک می‌مالد، می‌فرماید: من این‌جا رئیس یک عدّه فقرا هستم، زندگی من فقیرانه است. ملّا علی کنی در تهران رئیس اعیان است، از همه مهم‌تر با طاغیه‌ای مثل پدر تو، ناصر الدّین شاه سر و کار دارد. اگر آن‌جا زینت شریعت را ابراز نکند طاغیه او را به نظر حقارت نگاه می‌کند. او برای اظهار عزّ دیانت این کار را انجام می‌دهد نه برای نفس خودش. امّا تو برای نفهمی خود این حرف‌ها را می‌گویی جمع کن.

به عرصه‌ی ظهور رساندن انبیاء برای مقام حشمت اللهی

این یک واقعیّت است، یک کسی دارد یک چیزی را به جهت خدایی به ظهور می‌رساند، این بحث دیگری دارد. «رَبِّ اغْفِرْ لی‏ وَ هَبْ لی‏ مُلْکاً»[۸] این آیه‌ی قرآن است که یکی از انبیای بزرگ الهی این را از خدا می‌طلبد برای این‌که مقام حشمت اللهی را به عرصه‌ی ظهور برساند. این برای او است، نه برای من که اگر دو نفر از من تعریف کردند، سومی باز خودم می‌شوم. او می‌گوید علم را نگاه کن، چقدر عالم است، او هم می‌گوید: چه آدم مهذّبی است. می‌گوید بله آدم باید به فقرا هم برسد. حالا ما کسی نیستیم ولی گاهی راه می‌افتیم. دو بار تعریف کرد، سومی خودش شد. تصدیق خود را می‌کند بعد هم مجال پیدا کنید دو ساعتی از این طرف و آن طرف از کمالات خود می‌گوید، چیزهایی که دیگران نمی‌دانند ما هم دوست نداریم بگوییم امّا می‌گویند. بی‌جنبگی حدی دارد، چون به عالم کثرت توجّه دارد، همه‌ی توجّه او به من و مائی است.

یا بوسه مزن بر لب مینای محبّت            یا در خُم توحید فکن نیک و بدی را

خدا داند، خدا به یک افرادی جنبه داده است، به یک کسانی هم خواسته بدهد آن‌ها خود نگرفتند.

نقلی از مرحوم آقای میرزا اسماعیل دولابی

من با مرحوم آقای میرزا اسماعیل دولابی اصلاً نزدیک نبودم، این را این‌جا عرض می‌کنم ولی دورادور به او علاقه داشتم. مرد ربانی هم بود، امّا من نزدیک نمی‌شدم. چندین بار هم پیش آمد که من نزدیک شوم، ولی نزدیک نمی‌شدم. امّا مرد ربانی بود، حالا من به آن کاری ندارم یک آدم ثروتمندی بود. ثروت خوبی داشت. منشأ ثروت آن‌ها هم این بود که کوره‌پز بودند، زمین‌دار بودند. سر و کار کوره‌پزی هم مدام با شاگرد است. یک صف از آن بالا تا آن پایین کارگر بود، این آجر را به دست او بده، او به دست دیگری بدهد تا این خشت‌ها را در کوره بچینند، همه‌ از اوّل تا آخر کارگری بود.

یک مهندسی آمده بود، داشت به مرحوم آقای دولابی خط می‌داد، آقا از آن بالا تا پایین نقاله بگذار بعد شروع به توضیح نقاله می‌داد که بله اگر الآن شما ۳۰ نفر کارگر دارید، نقاله بگذارید این ۳۰ کارگر، ۱۲ کارگر می‌شود بعد آن ۱۲ کارگز ۳ کارگر می‌شوند آن ۳ کارگر ۱ کارگر می‌شود. مدام می‌گفت که این کارگرها این‌طور می‌شوند، کم می‌شوند. خلاصه می‌خواست بگوید این خشت‌ها برای تو اگر ۱۰۰ خشت سه هزار تا سود دارد آن موقع ۱۰۰ خشت برای شما ۱۵ هزار سود دارد. کارگرهای تو کمتر می‌شود و سود تو بیشتر می‌شود. خوب که حرف‌های خود را زد، مرحوم میرزا گفت: او را نگاه کن، فکر این است که ۳۰ کارگر من ۱۲ کارگر شود، ۱۸ هزار تومان ما هم ۳۲ هزار شود. من فکر این هستم که این ۳۰ کارگر ۶۰ کارگر شود و ۱۸ هزار ما دو هزار تومان شود. من می‌خواهم یک نانی به این کارگرها برسد، یک پولی به کارگرها برسد، آن‌ها زن و بچّه دارند، من می‌خواهم برای آن ها کار درست کنم. او می‌خواهد نان آن‌ها را بِبُرد. این‌ها تابع باور درونی آدم است، اصلاً آدم نمی‌داند چه کسی چه کاره است، آدم‌ها چگونه هستند، چه کسی می‌داند آدم‌ها چگونه هستند.

تابع معرفت بودن اشخاص در یاری رساندن به دیگران

حاح آقای وحیدی گلپایگانی، مسجد سادات اخوی ایشان برای من نقل می‌کرد، ایشان وقتی آن‌جا رفت، حاج آقای… فوت کرد، به ایشان گفت: شما این‌جا بایستید و نماز بخوانید. می‌گفت: ما هم دیدیم تمام مسجد از این ستون آسیابی‌ها است. جای نمازخوان ندارد، همه ستون است. گفتیم این‌جا را بکوبیم و بسازیم تا مسجد خوبی شود. گفت کوبیدیم به سقف اوّل رسیدیم، دیدیم پول‌ها تمام شد. این‌ها هم برای ما مضموم کوک کردند، آمدند مسجد را با ذکر یا علی ساختند، زدند آن را خراب کردند و در مابقی ماندند. گفتیم خدایا کار را درست کن. یک روز در مسجد نشسته بودم، کسی آمد کنار من نشست اصلاً نمی‌دانستم او کیست و از کجا آمده است. خیلی هم وضع ظاهر خوبی داشت. گفت: حاج آقا مسجد می‌سازید؟ گفتم: بله. گفت: حاج آقا این کارت ما، اگر مصالحی چیزی خواستید بگویید ما در خدمت شما هستیم. گفتیم حالا شما فی المجلس شما چند ماشین سفال بفرستید، گفت: فرستادند. صبح آمدیم دیدیم سفال‌ها را خالی کردند. به من گفت: فلانی این را خود حاج آقای وحیدی به من شاید ده سال پیش، ۱۵ سال پیش با کم و زیاد آن موقع می‌گفت- هر چه خواستند این کارت مقابل من بود، تلفن می‌زدم برای ما می‌فرستاد. وقتی می‌گفت تازه گچ‌کاری سقف‌ها تمام شده بود. مسجد داشت جمع می‌شد. گفت: چند روز پیش گفتم کار دیگر تمام شده است، تلفن بزنم از او تشکّر کنم، هر چه گشتم کارت را پیدا نکردم، اصلاً نفهمیدم کارت چه شد. بعد گفت: چه بسا از آن کسانی باشند که خدا نمی‌خواهد آن‌ها را برای دیگران معرّفی کند که چه کسی هستند. همه کار هم انجام می‌دهد، به آرامی می‌آیند و به آرامی می‌روند که کسی نفهمد او چه کاره است. می‌بینید یک کسانی جنبه‌هایی دارند که آن‌ها تابع معرفت هستند.

به یادگار ماندن موقوفه‌های مرحوم حاج حسین مَلک

من یک موقع به موقوفه‌ی مرحوم حاج آقا حسین ملک نگاه می‌کردم. در نقشه نگاه می‌کردم دیدم او چه آدم موفّقی بود. روزنامه‌ی سال ۳۸ بود. سال ۳۸ تا الآن راه زیادی است، نگاه می‌کردم اصلاً آن موقع کسی نمی‌دانست میلیونر یعنی چه. میلیونر ایرانی آن موقع دو میلیارد تومان وقف کرد. گفتم: این آدم این‌قدر مجانب باشد، هر کجا می‌رویم موقوفه‌ی او است. در مشهد بعد از آستان قدس بیشترین وقف را او دارد. من واقعاً به فکر بودم که خدایا نفس یک ربانی به او خورده باشد و الّا آدم به این راحتی‌ها که از مال دنیا نمی‌گذرد. در احوالات او جستجو کردم، دیدم شاگرد میرزای جلوه، فیلسوف بزرگ بوده است. شاگرد میرزای جلوه در عقلیات، در شرعیات هم شاگرد حاج میرزا مسیح بود. این آدم برای خود یک آخوند بوده است، یک عالمی بوده است. این طرف و آن طرف راه افتاده بود، مال را به دست می‌آورد، آماده می‌کرد و برای خدا وقفاً لله وقف می‌کرد. یک کسی هم یک تسبیح دارد نمی‌تواند از آن بگذرد. ما نمی‌فهمیم شاخصه‌ی این‌ها چیست، در هر کسی خداوند متعال شئونی قرار داده است، ما نمی‌دانیم این چگونه است، امّا خودش می‌فهمد. یک موقع خودش هم نمی‌فهمد.

حسن ظن داشتن نسبت به دیگران

موضوع عبادت هم همین‌طور است. شما یک کسی را می‌بینید که علی الدوام در حال عبادت است، واقعاً توجّه به غیر ندارد. ما نمی‌فهمیم این چگونه است. این مطالب که گفته می‌شود نه این‌که انسان به دیگران سوء ظن پیدا کند، آدمی می‌بایست به خودش به سوء ظن نگاه کند، به دیگران به حسن ظن نگاه کند، واقعاً نمی‌داند چه کسی چه کاره است. واقعاً نمی‌فهمد، امّا می‌بیند کسی همه کاری انجام می‌دهد و توجّهی به غیر هم ندارد. یک نفر دو رکعت نماز مستحبی دارد، از صبح تا غروب مدام به این فکر است که نماز مستحبی را بخوانم، مردم رغبت می‌کنند. شما نمی‌خواهد به فکر رغبت مردم باشید، به فکر رغبت خودت باش. این جنبه‌هایی که در انسان است، این‌ها تابع معرفتی است که انسان دارد. آن معرفت اگر معرفت قوی باشد، یک جنبه‌های خفی در انسان به ظهور می‌رسد. اگر خدایی نکرده معرفت نادرستی باشد طور دیگری می‌شود.

برحذر کردن امام موسی کاظم از عابد جاهل

«وَ عَابِدٌ جَاهِلٌ یَسْتَصْغِرُ مَنْ هُوَ دُونَهُ فِی عِبَادَتِهِ»[۹] فرمود: دسته‌ی سومی که می‌بایست از این‌ها حذر کرد آن عابد جاهل است، عبادت می‌کند امّا جاهل است. دیگری را در عبادت که عبادت او از خودش کمتر است، کوچک می‌شمارد. به عبادت متری نگاه می‌کند. من دو متر عبادت دارم، او یک متر و چارک این‌طور به عبادت نگاه می‌کند.

نقلی از مرحوم آیت الله آقا رحیم ارباب درباره‌ی آخوند کاشی

مرحوم آیت الله حاج آقا رحیم ارباب (رضوان الله تعالی علیه) را خدا رحمت کند، نقل می‌کرد، می‌گفت: من در جوانی خود یک موقعی به آخوند کاشی ملحق شده بودم، به او ملازم شده بودم. یک طلبه‌ای خدمت آقای ارباب آمده بود. این‌که حضرت آقا شنیده‌ایم آخوند کاشی شوخی‌های تندی می‌کرد. مرحوم آیت الله ارباب فرمود: حالا آن‌ها را نگویید، می‌دانید آخوند کاشی چه ورعی داشت؟ می‌دانید ایشان چه اعراضی از دنیا داشت؟ می‌دانید ایشان در علمیّت چگونه بود؟ این‌ها را بگویید به آن‌ها چه کار دارید.

مرحوم آقای ارباب می‌فرمود اوّل طلبگی ما بود، به خود غرّه می‌شدیم تصوّر می‌کردیم در آسمان‌ها هستیم. گفت: یک صبح جمعه برای فاتحه‌ی اهل قبور، قبرستان تخت فولاد رفته بودم. کت بلندی پوشیده بودم، برگشتم گفتم به حجره‌ی آخوند کاشی بروم. الآن در می‌زنم آخوند در را باز می‌کند، می‌گوید رحیم کجا بودی؟ می‌گویم آقا فاتحه‌ی اهل قبور بودم. کجا؟ می‌گویم: قبرستان تخت فولاد. می‌گوید: آقا رحیم ما را هم دعا کردی؟ می‌گویم: آقا این وظیفه‌ی من است، این چه فرمایشی است، مگر می‌شود من جایی باشم و شما را دعا نکنم. شما استاد ما هستید، ما هر چه داریم از شما داریم. گفت: با این فکرها در حجره‌ی آخوند کاشی رفتم و در زدم. دیدم یک صدا آمد که کیستی؟ گفتم: آقا رحیم هستم. گفت: داخل شو. در را باز کردم و داخل رفتم، دیدم روی زمین نشسته بود. مدام من را نگاه می‌کرد، من هم کنار در ایستاده بودم. گفت: رحیم چرا باد کردی؟ گفتم: آقا قبرستان تخت فولاد فاتحه‌ی اهل قبور رفته بودم، شما را هم دعا کردم. گفت: اشتباه کردی به آن‌جا رفتی. تصوّر کردی زیارت امام حسین رفتی این‌قدر باد کردی. این‌ها یک عدّه دزد بازار بودند، مردند و آن‌جا آن‌ها را خاک کردند، تو به آن‌جا رفتی برای چه بادی کردی؟! بیرون برو. می‌گفت اعتماد به نفس خود را از دست دادم و بیرون آمدم.

مشاهدات بدیع از عالم برزخ

بعداً یک جریانی را ایشان نقل می‌کرد، می‌گفت: کسی بود او با من دوست بود، او برای من نقل کرد که یک دوستی به نام بدیع داشت، بدیع، مرحوم آخوند ملّا حسن نائینی آرندی دیده بود. می‌گفت پیش ملّا حسن نائینی آرندی رفتم، هر چه التماس می‌کردم آقا یک چیزی از عالم برزخ به من نشان بده. مدام ایشان طفره می‌رفت. یک موقع دیگر مزاحم او شدم او را رها نکردم. معمولاً این‌گونه افراد را بعضی می‌دانند چگونه گیر بیندازند، قسم دادند. ایشان گفت: من می‌توانم راهی به تو بیاموزم که ببینی امّا این عوارض دارد آن‌که به من آموخته است، او راه مقابله‌ی با عوارض را یاد نداده است. اگر عوارضی پیش بیاید به من مربوط نیست، من ضامن نمی‌شوم. همه‌ی این‌ها را گفتم باشد، هر چه بگویید با خودم است. همه‌ی این‌ها تمام شد به من یک کلماتی یاد داد که نه در کتابی خوانده بودم و نه در جایی دیده بودم، کلمات مخصوصی بود. گفت: عصر روز پنج‌شنبه رو به روی قبرستان تخت فولاد می‌ایستی این‌ها را می‌گویی؛ بدیع اگر مشکلی پیش آمد به من مربوط نیست، من ضامن نباشم. گفتم: نه خودم می‌دانم. رفتم عصر پنج‌شنبه رو به روی قبرستان تخت فولاد ایستادم، این کلمات را گفتم یک مرتبه دیدم زلزله شد. دیدم عالم عوض شد، کنار قبرها حیواناتی همین‌ طور پر نشستند. بعضی از حیوانات را می‌شناسم، یکی گرگ است، خوک است، شغال است. بعضی از حیوانات ترکیبی هستند، سرش از یک حیوانی است، گردن او از یک حیوان دیگری است، بدن او از یک حیوان دیگری است. بعضی هم یک حیواناتی هستند که آن‌ها را نمی‌شناسم، اصلاً نمی‌دانم چه حیواناتی هستند. دیدم آن‌ها مدام این طرف و آن طرف نگاه می‌کنند.

در این میان دو، سه نفر آدم دیدم که راه می‌رفتند. یکی با غضب به سمت من آمد گفت: بدیع تو چه کار داشتی که ما را از عالم برزخ به این‌جا آوردی؟ به من تشر زد که این صحنه را دیده بودم، او تشر زد من غش کردم. شب که به خود آمدم، بلند شدم پایین پیش مرحوم آخوند ملّا حسن نائینی آرندی آمدم.

این‌که گاهی بعضی از افراد شنیدند یا در طول زندگی می‌شنیدند که یک کسی بوده یک قرآن داشته و یک حافظ و یک مثنوی هر علمی از او می‌پرسیدند جواب می‌داد، او آخوند ملّا حسن نائینی آرندی بود. آدم عجیب و غریبی بود. گفت: پیش او آمدم دیگر نگذاشت، به من گفت: بدیع دیدی؟ گفتم: بله. گفت: سعی کن از آن آدم‌ها باشی که در آن میان راه می‌رفتند نه از آن دیگری.

غرّه شدن انسان با نفسش به عبادات

این‌که آدمی در خیلی از موارد خودش نمی‌داند چه کاره است. یک موقع هم می‌داند این نفس این طرف و آن طرف می‌کشد. مگر می‌گذارند آدم به همین سادگی با خودش کنار بیاید. بعد هم که عبادت دارد به این عبادت‌ها غرّه می‌شود. چنان غرّه می‌شوند مثل این‌که سماوات سبع را طی می‌کند.

پرستاری و مراقبت شیخ عبد الکریم از زن خود

مرحوم آقا مرتضی از شیخ حاج عبد الکریم می‌فرماید. می‌فرمود پدرم که در کربلا بود نمی‌دانم چند سال پیش بود به یاد ندارم. در نماز میرزا محمّد تقی شرکت نکرد، همه از راه‌های دور می‌کوبیدند که به نماز جماعت آقا میرزا محمّد تقی برسند، ایشان از درس برمی‌گشت به سمت منزل می‌دوید. می‌گفتند: نماز آقا میرزا محمّد تقی؟! می‌فرمود: نماز من در خانه است. سراغ زن خود می‌رفت، زن او فلج شده بود، به زن خود رسیدگی می‌کرد، او را تر و خشک می‌کرد، او را شستشو می‌داد، داخل لگن او را می‌نشاند، او را وضو می‌داد. وقتی زن مریض کنار لگن بنشیند طبیعتاً چطور می‌شود؟ می‌خندید، بالا و پایین می‌پرید، کف می‌زد که زن خجالت نکشد. این‌طور برخورد می‌کرد، می‌گفت: زن من در خانه است، نماز من در خانه است. بعد زن خود را روی سجاده نماز می‌نشاند اطراف او را بالشت می‌چید، آن زن آن موقع گریه می‌کرد. می‌گفت: مرد خدا به تو شمشیر برّان بدهد، مرد خدا به تو زبان نافذ دهد. آقای شیخ عبد الکریم فرموده بود اگر رضا خان از من حساب می‌برد، این همان دعای زنم است. می‌گوید هفت سال این زن را شب‌ها به دوش می‌کشیدم به پشت بام می‌بردم که هوای کربلا گرم بود، او شب در هوای خنک بخوابد. بعد روی دوش خود می‌کشیدم صبح به سرداب می‌بردم که در هوای خنک باشد. هفت سال عبادت من این زن بود. بعد که او نماز می‌خواند، خود در خانه نماز می‌خواندم. مدام به من مذمّت می‌کردند نماز میرزا محمّد تقی بیا، چه حالی دارد. من می‌گفتم: نمازم در خانه است. نه این‌که آدمی به عبادت به صورت ظاهر نگاه کند. «یُحِبُّ أَنْ یُعَظَّمَ وَ یُوَقَّرَ» دیگر ماند.


[۱]– بحار الأنوار، ج ‏۱، ص ۱۵۷٫

[۲]– سوره‌ی بقره، آیه ۳۰٫

[۳]– سوره‌ی فجر، آیه ۱۴٫

[۴]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۰۷٫

[۵]– همان، آیه ۱۸۰٫

[۶]– سوره‌ی صافات، آیه ۹۹٫

[۷]– سوره‌ی ذاریات، آیه ۵۰٫

[۸]– سوره‌ی ص، آیه ۳۵٫

[۹]– بحار الأنوار، ج ‏۱، ص ۱۵۷٫